تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 4 اولاول 1234
نمايش نتايج 31 به 37 از 37

نام تاپيک: » عماد خراساني

  1. #31
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    قصر امید مرا شعله به دندانه رسید

    باز دست که بگیسوی تو جز شانه رسید؟

    جان ز حسرت به لبم آمد و دل رفت ز دست

    ای خوش آن لب که دمی بر لب جانانه رسید

    شیخ میگفت که «فردوس به مستان ندهند»

    گو بجنت نرسد هرکه به میخانه رسید

    دست زاهد ز چه بوسیم که این دست تهی

    نه بچنگ و نه به تار و نه به پیمانه رسید

    گوهر مهر و وفا از دل ما باید جست

    دولت داشتن گنج به ویرانه رسید

    ماه من گفت شدم مست ز شعرت، چه عجب

    امشبم گر به فلک نعرهء مستانه رسید

    هیچ پروانه ندیده است ز نزدیکی شمع

    آنچه از دوری تو بر من دیوانه رسید

    او شبی سوخت، عمادت همه شب میسوزد

    بیجهت شهرت این کار به پروانه رسید


  2. #32
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

    حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

    نیست دیگر بخرابات خرابی چون من

    باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

    حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند

    زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد

    پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش

    نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد

    آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است

    بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد

    زنگ چل سالهء آئینهء ما گرچه بسی است

    آتشی همدم ما کن که به یکدم ببرد

    رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر

    رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد

    من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر

    که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد


    جان فدای دل دیوانه که هر شب بر تست

    کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد

    من ننالم ز تو، لیکن نه سزا هست کسی

    درد با خود ز در عیسی مریم ببرد

    ذکر من نام دلارای حبیب است عماد

    نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد



  3. #33
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ای که جانبخشتر از باد بهار آمده ای

    بخت یارت که به پرسیدن یار آمده ای

    مرغ دل در قفس سینه نمیگنجد باز

    تا چو طاووس به صد نقش و نگار آمده ای

    نه لب از لب بگشایی نه نشینی بر من

    برخیِ جان توام بهر چکار آمده ای

    سایهء لطف مکن از من سرگشته دریغ

    نخل امیدی و امروز به بار آمده ای

    اشتباه است، جمال تو غمی نگذارد

    گر به آزردن این خاطر زار آمده ای

    چه بنوشم چه ننوشم ز تو مستم ز تو مست

    که تو ای باده پی دفع خمار آمده ای

    نه سوی خانهء شیخ آمده ای خوش بنشین

    بسوی عاشق بیصبر و قرار آمده ای

    بنشین شعر بخوان، بوسه بده، باده بنوش

    که بدیدار من باده گسار آمده ای

    حاصل محنت بیرون ز حسابست امروز

    که تو ای نعمت افزون ز شمار آمده ای

    بس گهرها بکنار از مژه افشانده عماد

    تا تو ای گوهر رخشان بکنار آمده ای

  4. #34

    پيش فرض

    آن روز فارغ گشتم از رنج
    سیلی روان شد حاصلم برد
    با قطره های کوچک اشک
    عشق بزرگت از دلم برد


    آن شب برای آخرین بار
    از دیدگان اختر فشاندم
    در پرده ی دل ناله کردم
    آهسته بهر خویش خواندم


    ای دل پی دلبر نگردی
    ای گونه دیگر تر نگردی
    ای مرده دیگر بر نخیزی
    ای عشق دیگر برنگردی

  5. #35
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    هر که جز پیمانه با من بست پیمانی، شکست
    نیست بیجا گر که می بوسم لب پیمانه را

    با وجود عشق از من عقل می خواهد فقیه
    وای بر آنکس که بوسد دست این دیوانه را

  6. #36
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    چه گویم، چسان بی تو بگذشت دوش
    تو گوئی که شبها به هم دوختند

    ز تاریکی و درد و حرمان و یأس
    شبی ساختند و مرا سوختند

    بجان خواب را می خریدم، دریغ
    که دادم دو صد جان و نفروختند

    پی بامداد قیامت مگر
    همه بامدادان بیاندوختند

    نیامد برون ماهِ گم کرده راه
    ز اختر هر آنچ آتش افروختند

    نه سیمرغ و نی کیمیا خواستم
    ادیبان چرا صبرم آموختند؟

    نه آمد دمی خواب و نی رفت غم
    مگر غم ببالین شب دوختند

  7. #37
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    كردم به دست خويش تبه روزگار خويش

    در حيرتم به جان عزيزان ز كار خويش

    آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع

    مي سوزم از شكنجه
    شبهاي تار خويش

    آن صيد تير خورده از باغ رفته ام

    كز خون نوشته ام به چمن
    يادگار خويش

    آن
    ابر سركشم كه به يك لحظه خيرگي

    باريده ام تگرگ به
    باغ و بهار خويش

    گريم گهي به خنده ديوانه وار خود

    خندم گهي به
    گريه بي اختيار خويش

    چون لاله تا به خاك نيفتد پياله ام

    فارغ نمي شوم
    ز دل داغدار خويش

    چون شمع اشك مي شودش جمله تن عماد

    از بس كه گريه كرد بر
    احوال زار خويش

صفحه 4 از 4 اولاول 1234

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •