میـون یه دشـت لـخـت
زیر خورشیـدِ کویـر
مونـده یک مـرداب پیــر
تـویِ دسـتِ خــاک اسیــر
منــم اون مـرداب پیــر
از همـه دنیــا جـدام
داغِ خورشیـد به تنــم
زنجیــر زمیــن به پــام
مـن همونــم که یــه روز
می خواستــم دریــا بشــم
می خواستــم بزرگتــرین
دریـای دنیــا بشـم
آرزو داشتـم بِـرم
تا به دریـا برســم
شـبُ آتیــش بزنــم
تا به فــردا برسـم ..
اولـش چشمـه بـودم زیرِ آسمــونِ پیــر
اما از بخــتِ سیـاه
راهـم افتـاد
به کویـر
چشـمِ مـن به اونجـا بـود
پشـت اون کــوه بلنــد
اما دسـت سرنوشـت
سر رام یه چالـه کنـد
توی چالـه افتـادم
خـاک منـو زنـدونی کـرد
آسمـون هـم نباریـد
اونـم سرگرونـی کـرد
حـالا یک مـرداب شـدم
یه اسیـر نیـمه جـون
یه طرف می رم تـو خـاک
یه طرف به آسمـون
خورشیـد
از اون بــالاها
زمینــم از این پاییــن
هی بخــارم می کنــن
زندگیـم شده همیـن
با چشـام مردنــمُ
دارم اینـجا می بینــم
سرنوشتــم همینـه
من اسیــر زمیــنم
هیـچی باقی نیـست ازم
قطـره های آخـره
خاک تشنـه همینــم
داره همـراش می بــره
خشـک می شـم تمـوم می شــم
فردا که
خورشیــد می آد
شـن جامـو پر می کنـه
که می آره دســت بــاد