.
دوازده سال است
حسرت تورا مي كشم
و اين يعني ديگر جانم به لب رسيده
وقتي از تو مي گويم
استانبول به يادم مي آيد
وقتي از استانبول مي گويم
تو...
تو به اندازه ي شهرم زيبايي!
و شهرم به اندازه ي تو
تلخ و غم انگيز
.
.
دوازده سال است
حسرت تورا مي كشم
و اين يعني ديگر جانم به لب رسيده
وقتي از تو مي گويم
استانبول به يادم مي آيد
وقتي از استانبول مي گويم
تو...
تو به اندازه ي شهرم زيبايي!
و شهرم به اندازه ي تو
تلخ و غم انگيز
.
ﻣﻦ ﻫﻨوزﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
نه ترانه اي عاشقانه
نه انديشه اي خردمندانه
نه دوست داشتن و نه دوست نداشتن
دست من در انديشه تنِ معشوقه ام
دستِ انساني غارنشين است...
ناظم حکمت
ترجمه: احمد پوري
با علم نیامدنش , انتظارش را کشیدن
دیوانگی نیست , عشقه ..َ.
green.mind
.
Last edited by green-mind; 18-04-2016 at 22:59.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)