خوشبختی یعنی رضایت از خود و شرایط موجود
Sent from my GT-N7100 using Tapatalk
خوشبختی یعنی رضایت از خود و شرایط موجود
Sent from my GT-N7100 using Tapatalk
راستش فرصت نکردم نظر تمام دوستان رو بخونم در این بحث ولی نظری که خودم میخواستم بدم به نوعی با کامنت شما ارتباط داشت به همین خاطر نقل و قول میکنم.نوشته شده توسط havzhini [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برای شخص من دیدگاه اپیکور و دیدگاه بودائیسم در مورد خوشبختی بسیار جالب بوده و قبولشون دارم. هر چند تو هر کدوم تعریف خوشبختی تفاوتی نداره (رسیدن به زندگی شاد بدور از رنج) ولی طبیعیه که کمی از نظر مصادیق و راه رسیدن به این هدف متفاوت باشن. با این حال یک اشتراک مشخص دارند و اونم اینه که هر چیزی که در ظاهر یا بصورت موقت لذت بخشه، عامل شادی و به طبع اون خوشبختی نیست.
اپیکور راه خودش رو از طریق بکارگیری خرد و استدلال برای رسیدن به شادی حقیقی پیدا میکنه. طوری که در نهایت برخلاف تصور عام منشا خوشبختی رو نه ثروت و امکانات مادی بلکه به چیزهایی مثل دوستی، آزادی و تفکر میدونه و میگه انسان با حرکت به سمت اینها زندگی شادی خواهد داشت فارغ از اینکه وضعیت مادیش چطور باشه.
از طرفی رویکرد بودائی تاکید روی محبت و همدردی داره. اینکه هدف زندگی انسان شاد زیستنه جزو اصول این دیدگاهه و از طرفی انسان رو به مثابه ی حیوان اجتماعی قبول داره به این معنی که معتقده فارغ بودن از جمع راهی نیست که انسان بتونه با اون به خوشبختی برسه. در مجموع طبق این دیدگاه هر چه ما بیشتر محبت میکنیم و هرچه بیشتر حس همدردی خودمون نسبت به دیگران رو گسترش میدیم هم شرایط درونی و هم شرایط بیرونی شادی رو برای خودمون فراهم میکنیم.
طبق این دیدگاه که پشتوانه علمی قوی هم داره با نظر شما در مورد ایزوله کردن خودمون و فارغ شدن از بقیه دنیا مخالفم و فکر میکنم دقیقا برعکس این قضیه صادقه.
جا داره پیشنهاد کنم خوندن کتاب هنر شاد زیستن نوشته هاوارد هاتلر و دالایی لاما رو که به فارسی هم ترجمه شده. خیلی کاملتر این دیدگاه از خوشبختی رو شرح میده تو این کتاب.
Sent from my GT-N5100 using Tapatalk
اگر کسی تمایل داشته با اینکه شکست خورده به نظر بیاد به معنی این نیست که واقعا دلش بخواد شکست بخوره! ... در واقع کسی نمیتونه ادعا کنه من شکست خوردن رو دوست دارم. باید پذیرفت که انسان از رنج دوری میکنه.نوشته شده توسط navidbozorgtar [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علت اینکه ممکنه تمایل داشته باشیم تنها باشیم یا شکست خورده و غمگین به نظر بیایم میتونه یکسری اختلالات روانشناسی باشه که این علم بدنبال حلشه. مثل افسردگی.
Sent from my GT-N5100 using Tapatalk
بنظر من برعکس چیزی که شما دارین میگین اتفاق میفته یعنی هرچه شادتر باشیم بیشتر به دیگران محبت میکنیم و بیشتر حس همدردی خودمون نسبت به دیگران رو گسترش میدیم.نوشته شده توسط Mohammad Hosseyn [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اون چه که در ظاهر ممکنه بنظر برسه اینه که انسانی که داره به دیگران کمک میکنه بدلیل این کمک و همدلی شاد خواهد بود, اون چه که من بهش عقیده دارم اینه که انسانی در مرحله اول به این حس درونی شادمانی رسیده حالا خودبخود سعی میکنه احساس خودشو با دیگران تقسیم کنه پس میره به سمت کمک به دیگران. این دو تا دو چیز کاملا متفاوتن و من با جمله اول کاملا مخالفم : دی
تعریف خوشبختی کاملا به خود شخص بستگی داره. کسی که باور داره خوشبخته, خوشبخته حالا اون خوشبختی میخواد به مدت یک ساعت یا یک روز بعد خریدن یه ماشین باشه یا خوردن یه وعده غذا یا بعد از ازدواج کردن یا طلاق گرفتن!
کسی که عقیده داره خوشبختی در بی قید بودن یا ایزوله بودنه عقیده اش در مورد خودش درسته و کسی که عقیده داره خوشبختی با کمک به دیگران به دست میاد در مورد شخص خودش داره حرف میزنه و بازم درست میگه. خوشبختی یه واژه است با یه تعریف تغییر پذیر و محدود به خود شخص و برداشت و درکش در اون لحظه از مفهوم آرامش و شاد بودن.
قسمت اول صحبت شمارو رد نمیکنم از این نظر که مطالعات زیادی تو روانشناسی نشون دادند که میزان شادی و رضایت افراد از زندگیشون با میزان همدردی و ارتباط مثبت جمعی با دیگران همبستگی داره. اما اینکه آیا کدوم علت اولیه هست، من معتقدم توجیه بیشتری وجود داره که ارتباط جمعی علت شادی باشه.نوشته شده توسط Ar@m [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علت این مدعا هم در این فرض نهفته هست که انسان موجود اجتماعیه. اگر این فرض رو بپذیریم، یک دلالتش اینه که بودن انسان در جمع میتونه بهش کمک کنه رنج های زندگی رو کاهش بده چون تو جمع هست که حس همدردی و دوستی رو بدست میاره. از طرفی می دونیم که کسانی که رابطه مثبت و دلسوزانه ای با دیگران دارن طبیعتا دلسوزی و محبت بیشتری هم از دیگران دریافت میکنن و این منجر میشه که هر چه بهتر بتونن به دشواری های زندگی فائق بیان.
نه در مکتب اپیکور و نه در مکتب بودائیسم که من بهش استناد میکنم گفته نشده که شادی اول در تنهایی فرد ایجاد میشه. بلکه هر دو معتقدند ارتباط جمعی مثبت 《راه رسیدن》 به شادی هست.
از طرفی مثلث افکار، احساس و رفتار در روانشناسی که در تراپی ها خیلی مورد استفاده هست هم این مدعا رو میتونه تائید کنه. رفتار مثبت اجتماعی مثل دوستی، محبت و ... در ما احساس شادی ایجاد میکنن و همینطور برعکس.
اما در مورد تعریف خوشبختی، درسته که خوشبختی ذاتا یک تعریف سوبژکتیو داره و ذهنیه، اما دلیل نمیشه که بگیم خوشبختی هرچیزی میتونه باشه. بقول سم هریس عین بحث سلامتی می مونه. تعریفی که از سلامتی در پزشکی امروز داریم با تعریف گذشته خیلی فرق داره و در آینده هم متحول میشه. ولی این به معنی این نیست که ما نمیدونیم سلامتی چیه. چارچوبش رو نمیشناسیم. خوشبختی، wellbeing و شادی همگی چارچوب های مشخصی دارن.
به همون اندازه که یک فرد میتونه در حال حاضر حس سلامتی فیزیکی کنه، ولی در بلند مدت در مسیر ناسالمی حرکت کنه، یک فرد میتونه فکر کنه خوشبخته ولی در بلند مدت بفهمه که مسیر زندگیش در جهت خوشبختی واقعی نبوده.
Sent from my GT-N5100 using Tapatalk
یک تاجر آمریکایی نزدیک یکی از روستاهای مکزیک ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.
تاجر از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟ ماهیگیر: مدت خیلی کمی.
تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟ ماهیگیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.
تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟ ماهیگیر: تا دیر وقت می خوابم, یه کم ماهی گیری می کنم, با بچه ها بازی میکنم بعد میرم توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.
تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی. اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه میکنی. اون وقت یه عالمه قایق برای ماهیگیری داری!
ماهیگیر: خوب, بعدش چی؟
تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی، اونا رو مستقیــما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی. بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی. این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکوسیتی! بعد از اون هم لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک. اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی.
ماهیگیر: این کار چقدر طول می کشه؟
تاجر: پانزده تا بیست سال! ماهیگیر:
اما بعدش چی آقا؟
تاجر: بهترین قسمت همینه,در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی! این کار میلیون ها دلار برات عایدی داره. ماهیگیر: میلیون ها دلار!
خوب بعدش چی؟
تاجر: اون وقت بازنشسته می شی! میری یه دهکده،ساحلی کوچیک! جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی! یه کم ماهیگیری کنی, با بچه هات بازی کنی! بری دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی..
مکزیکی نگاهی به مرد آمریکایی کرد و گفت: خب من الانم که دارم همین کارو میکنم!!!
شاید در حرف و نوشته آسون به نظر بیاد، اما دیده میشه انسان ها عمری رو هدر میدن برای به دست آوردن چیزی که اون رو خوشبختی میدونن اما بعدا میبینن هیچی به دست نیاوردن، که این اتفاق ناشی از ناآگاهیه. خوشبختی با سطح آگاهی انسان رابطه مستقیم داره، خوشبختی که ناشی از ناآگاهی، بیخیالی، نفهمی و.. باشه (اونطور که بعضی دوستان اشاره کردند) خوشبختی کاذبه که انسان بالاخره دیر یا زود به کاذب بودنش پی خواهد برد اگرچه که تا قبلش خیلی راضی باشه و فکر کنه خوشبخته.
داستان بالا مثال خوبیه، تصمیم ماهیگیر تصادفی و ناشی از نفهمی اون نیست، ممکنه در ظاهر اون ماهیگیر بدون درک و آگاهی و اون مرد تاجر هم خوشبخت و آگاه به نظر بیاد، اما در واقع آگاهی اصلی رو اون مرد ماهیگیر داره که باعث شده تمام مراحلی که اون تاجر میگه رو طی کرده باشه و اون تاجر با اونهمه موفقیت و مهارت و دانش و ظاهر متمدن و... هنوز به این مرحله از درکی که ماهیگیر داره نرسیده، و این داستان خیلی از ما انسان های ظاهر بینه...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)