تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 10 از 35 اولاول ... 6789101112131420 ... آخرآخر
نمايش نتايج 91 به 100 از 347

نام تاپيک: گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم

  1. #91
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    حتي مي شه به ماري هم حق داد. اون برخلاف هانس و حتي پدرش يه مذهبي واقعي بود. آدم نمي تونه از همه انتظار داشته باشه يه جور فكر كنن. ماري دلقك رو دوست داشت و بعد از اون اتفاق تا 7 سال با اون بود. حتي زماني كه دلقك فقير بود تنهاش نذاشت. سر ماه كه مي شد و پول اجاره رو نداشتن اون مي رفت با صاحبخونه صحبت مي كرد و وقتي صاحبخونه داد مي زد كه شوهرت چرا كار نمي كنه اونم داد مي كشيد "شوهر من يه هنرمنده! مي فهمي؟ يه هنرمند!"
    بل شخصيت ماري رو برخلاف بقيه ي شخصيت هاي داستانش تصوير كرده نه توصيف. اون مي خواد ما ماري رو همونطور كه هست ببينيم و درك كنيم نه اينكه حرفاشو بشنويم. لباس پوشيدن ماري، قهوه درست كردنش، خنديدنش و ...
    ماري حتي نتونست بخاطر اتفاقي كه افتاد امتحان ديپلم بده اما اينو هيچوقت توي سر دلقك نزد! اونم عاشق بود و تا يه جايي براي عشقش ايستاد اما نه خيلي زياد. شايد واقعا انقدر براش سخت بوده كه ديگه بايد مي رفته.
    امثال ماري زياد داريم و هيچوقت نمي شه سرزنششون كرد. ذهن وقتي يه چيزي رو بعنوان درست و يه چيزي رو بعنوان غلط پذيرفت تغيير دادنش خيلي مشكله. مثل اينكه به كسي كه تا حالا فكر مي كرده قتل چيز بديه بگي تو از امروز مي توني آدم بكشي! ماري همچين ذهني داشت. الان فكر كنم ديگه دلم داره براش مي سوزه! اونم به بدبختي دلقك بود!
    چيز جالب ديگه اينكه دلقك بوي آدمها رو از پشت خط تلفن مي شنيد اما هيچوقت نگفت ماري چه بويي مي ده! گفت؟
    آرام جان باهات موافقم ...من تاحالا به این مطالبی که گفتی دقت نکرده بود...اما به نظر من درسته که ماری هم مشکلات خودش رو داشت و 7 سال با هانس موند اما مسئله ی اصلی ماری ضعف شخصیتی اش بود ..اینکه نمی تونست بین هانس و آدم های که بهش می گن باید مثل کاتولیک ها توی کلیسا ازدواج کنه یکی رو انتخاب کنه و نهایتا تسلیم خواسته دیگران می شه....

    شاید همه ی کار هایی که ماری برای هانس کرد به خاطر تعهدی بود که نسبت به هانس داشته ...یعنی به خاطر همون تربیت مذهبی اش وظیفه ی خودش می دونست که با هانس بمونه و دوسش داشته باشه اما بعد که هانس با ازدواج مخالفت می کنه کم کم خسته می شه و دوستانش هم بهش فشار می یارن که هانس رو ترک کنه و آخر سر خیلی ناگهانی می ذاره و می ره....

  2. 4 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #92
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    منم به ماری حق میدم
    یک سری اصول رو از بچگی بهش یاد دادن
    یه سری کارا درسته و یه سری کارا غلطه
    بعد یهو ( و دقیقا یهو!!!) میاد بر خلاف اعتقاداتش عمل می کنه به خاطر عشقش
    و در حالی که داره با هانس زندگی می کنه هنوز نتونسته با این مساله کنار بیاد
    و بالاخره بعد از مدت ها به این نتیجه می رسه (شاید هم واقعا به نتیجه نرسیده باشه، بر اثر یه اتفاق لحظه ای یا یه برخود دوستانش در همون جلسه ی مذهبی یک تصمیم آنی گرفته ) که برگرده به اعتقاداتش و هانس رو رها کنه
    هر چند به قول فرانک عزیز، باید برای آخرین بار با هانس صحبت می کرد و اتمام حجت می کرد. واقعا نباید همین طوری بی خبر می ذاشت و می رفت
    هانس انقدر عاشق بود که به خاطر ماری هر کاری بکنه اما نمیشه بگیم ماری عاشق نبود


    اما مسئله ی اصلی ماری ضعف شخصیتی اش بود ..اینکه نمی تونست بین هانس و آدم های که بهش می گن باید مثل کاتولیک ها توی کلیسا ازدواج کنه یکی رو انتخاب کنه و نهایتا تسلیم خواسته دیگران می شه....
    نمی دونم
    شاید بشه گفت ضعف شخصیتی
    اما بالاخره ماری تمام عمرش رو تو اون فضا بزرگ شده بود، یک فضای مذهبی
    شاید اون واقعا دلش می خواست با هانس باشه (همون طور که 7 سال هم موند) اما بالاخره ماری توی اون جامعه ی مذهبی زندگی می کرد، با دوستان و آشنایانی نشست و برخواست می کرد که همگی مذهبی بودن و نمی شه گفت ماری باید کل جامعه ای رو که توش زندگی می کرد رو رها می کرد و فقط با هانس می بود

    +

    یکی از قشنگی های این رمان، این بود که کل داستان تو تقریبا یک روز می گذشت. اون چند ساعتی که هانس اومد خونه تا وقتی تصمیم گرفت بره به سمت ایستگاه قطار بخش عمده ی کتاب رو تشکیل می دادن
    و تنها اتفاقی که می افتاد مرور خاطرات بود، اونم با جزئیات بسیار بسیار کامل!

    در یک جایی از کتاب هانس می گفت من یک دلقکم و خاطرات رو جمع می کنم
    و این بخشش واقعا برام جذاب بود!
    این جمع کردن خاطرات اون هم با جزئیات!

    ولی پایانش واقعا رو روانم بود
    خیلی دوست داشتم ماری برگرده
    یا حداقل یه همچین چیزایی

  4. 5 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #93
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    اما اشتباه غير قابل گذشت ماري اين بود كه رفت بدون فرصت اتمام حجت .... ماري بايد يك بار محكم با دلقك حرف مي زد و مي گفت درست يا غلط اگه ازدواج نكنند مي ره و بعد كه رفت و دلقك حقيقت را ديد بايد به اون يك اجازه برگشت مي داد شايد بعد از يك ماه تنهايي هانس حاضر بود حتي مثلا مذهب را قبول كنه واسه برگشت ماري و مي ديد ارجحيت اصليش اينه .... اما ماري اين فرصت را بهش نداد

    نه نگفت اما خوب يادم هم نيم ياد اصلا شااره اي به مكالمه تلفني هانس و ماري شده باشه . يادم نيست
    دقيقا! ماري در اين مورد در حق هانس نامردي كرد. وقتي هانس خسته از اجرا با اون سردردي كه هميشه مي گفت بعد اجراي برنامه ها داره مي خواد بخوابه ماري بحث رو پيش مي كشه و باهاش دعوا مي كنه بنظرم خيلي هم غيرمنطقي عمل مي كنه. وقتي هانس ازش مي خواد فردا سر صبحانه حرف بزنن قبول نمي كنه و بعد فردا صبح كه هانس بيدار مي شه اون نيست فقط با يه يادداشت: " من رفتم چون بايد مي رفتم" خود هانس هم مي گه انتظار فقط همين دو جمله رو از ماري نداشته.

    نه درست مي گي ماري هيچوفت با هانس مكالمه نداشته اما فكر كردم چون هانس در توصيف هرشخص توي داستان اول از بوش حرف مي زنه بخواد بگه مري هم چه بويي مي ده ولي اينكارو هيچوقت نكرد شايد چون همونطوري كه گفتي هيچوقت باهاش تلفني صحبتي نكرد!

    آرام جان باهات موافقم ...من تاحالا به این مطالبی که گفتی دقت نکرده بود...اما به نظر من درسته که ماری هم مشکلات خودش رو داشت و 7 سال با هانس موند اما مسئله ی اصلی ماری ضعف شخصیتی اش بود ..اینکه نمی تونست بین هانس و آدم های که بهش می گن باید مثل کاتولیک ها توی کلیسا ازدواج کنه یکی رو انتخاب کنه و نهایتا تسلیم خواسته دیگران می شه....

    شاید همه ی کار هایی که ماری برای هانس کرد به خاطر تعهدی بود که نسبت به هانس داشته ...یعنی به خاطر همون تربیت مذهبی اش وظیفه ی خودش می دونست که با هانس بمونه و دوسش داشته باشه اما بعد که هانس با ازدواج مخالفت می کنه کم کم خسته می شه و دوستانش هم بهش فشار می یارن که هانس رو ترک کنه و آخر سر خیلی ناگهانی می ذاره و می ره....
    فكر نكنم اينطوري باشه! اگه ماري هانس رو دوست نداشت بخاطر اعتقاداتش همون شبي كه هانس اومد خونشون بيرونش مي كرد! اما ماري اينكارو نكرد! اين فرصت رو داشت كه به هانس بگه برو و گفت اما هانس نرفت. اون گفت ماري بهش گفته برو نه برين و اين يعني اينكه همه چي رو پذيرفته! اون هانس رو همون لحظه از شما به تو تبديل كرده ! دوستش داشته!

    منم به ماری حق میدم
    یک سری اصول رو از بچگی بهش یاد دادن
    یه سری کارا درسته و یه سری کارا غلطه
    بعد یهو ( و دقیقا یهو!!!) میاد بر خلاف اعتقاداتش عمل می کنه به خاطر عشقش

    و در حالی که داره با هانس زندگی می کنه هنوز نتونسته با این مساله کنار بیاد
    و بالاخره بعد از مدت ها به این نتیجه می رسه (شاید هم واقعا به نتیجه نرسیده باشه، بر اثر یه اتفاق لحظه ای یا یه برخود دوستانش در همون جلسه ی مذهبی یک تصمیم آنی گرفته ) که برگرده به اعتقاداتش و هانس رو رها کنه
    هر چند به قول فرانک عزیز، باید برای آخرین بار با هانس صحبت می کرد و اتمام حجت می کرد. واقعا نباید همین طوری بی خبر می ذاشت و می رفت
    هانس انقدر عاشق بود که به خاطر ماری هر کاری بکنه اما نمیشه بگیم ماری عاشق نبود


    نمی دونم
    شاید بشه گفت ضعف شخصیتی
    اما بالاخره ماری تمام عمرش رو تو اون فضا بزرگ شده بود، یک فضای مذهبی
    شاید اون واقعا دلش می خواست با هانس باشه (همون طور که 7 سال هم موند) اما بالاخره ماری توی اون جامعه ی مذهبی زندگی می کرد، با دوستان و آشنایانی نشست و برخواست می کرد که همگی مذهبی بودن و نمی شه گفت ماری باید کل جامعه ای رو که توش زندگی می کرد رو رها می کرد و فقط با هانس می بود

    +

    یکی از قشنگی های این رمان، این بود که کل داستان تو تقریبا یک روز می گذشت. اون چند ساعتی که هانس اومد خونه تا وقتی تصمیم گرفت بره به سمت ایستگاه قطار بخش عمده ی کتاب رو تشکیل می دادن
    و تنها اتفاقی که می افتاد مرور خاطرات بود، اونم با جزئیات بسیار بسیار کامل!

    در یک جایی از کتاب هانس می گفت من یک دلقکم و خاطرات رو جمع می کنم
    و این بخشش واقعا برام جذاب بود!
    این جمع کردن خاطرات اون هم با جزئیات!

    ولی پایانش واقعا رو روانم بود
    خیلی دوست داشتم ماری برگرده
    یا حداقل یه همچین چیزایی
    با اون قسمت هاي بولدت خيلي موافقم!
    آدم واقعا مي مونه اين ماري چيكار بايد مي كرد! :دي
    هيچوقت نمي شه بخاطر يه نفر از همه گذشت و هيچوقتم نمي شه يه نفر رو اينطوري با نامردي گذاشت و رفت!
    ماري كاري رو مي كنه كه همه ي ما ممكنه تو اون موقعيت بكنيم: يكي رو دوست داري اما بقيه باهاش مخالفن و تردش مي كنن بعد آيا تو مي توني به همه ي ديگراني كه تو زندگي تو سهيمن بگي شما اشتباه مي كنين پس خداحافظ؟؟؟ شايد تو قصه ها بشه همچين كاري كرد اما تو واقعيت احمقانه است!
    وقتي بحث انتخاب پيش مي ياد فقط درست بودن يا اشتباه بودن انتخاب مطرح نيست بلكه همه ي پيامدهاي حاصل از اون انتخاب هم مد نظره.
    شايد ماري سبك سنگين كرده و فكر كرده كه عشق دلقك ارزشش رو نداره كه از اون چيزي كه براش مهمه بگذره. دلقك يه عشق واقعي رو به ماري مي ده اما ماري بيقراره. بيقراريش رو مي شه حس كرد وقتي دلقك مي گه:" اون هيچوقت نمي تونست بيشتر از يه هفته توي يه شهر بمونه. هميشه مي گفت چمدون هاي باز مثل گرسنه هايي كه طلب غذا كنن منو به سمت خودشون مي كشن. "
    آيا واقعا مي شه آدم يه عشق كامل رو داشته باشه و با همين احساس خوشبختي بكنه؟ فكر نكنم.
    تنهايي ماري با ترك هانس باقي مي مونه. عشقش رو از دست مي ده ولي آرامش بدست مي ياره.
    Last edited by Ar@m; 14-09-2008 at 16:38.

  6. 6 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #94
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    دخترها عادت بدی داشتن به سفر کردن *






    نوشتن درباره یکی از بهترین و خاطره انگیزترین رمان هایی که خواندم کار ساده ای نیست . رمان عقاید یک دلقک نوشته ی هاینریش بل نویسنده ی آلمانی است. برای درک فضای ذهنی هاینریش بل مجبوریم به کارهای دیگر او هم اشاره ای بکنیم تا سبک خاص او را درک کنیم شاید بپرسید چرا برای بررسی کتاب یا فیلمی معمولا رسم بر این است که نگاهی هم به آثار دیگر خالق اثر دارند این به دلیل مبحثی است به نام تئوری مولف . تئوری مولف وقتی مطرح شد انقلابی را در جریان نقد (مخصوصا در حوزه سینما) پدید آورد این افراد که این نظریه را قبول داشتند حرفشان این بود یک هنرمند در تمامی آثار خود انگار یک حرف را می زند و بسط می دهد فقط شیوه بیانشان کمی فرق می کند (مثال بارزش هم آثار هیچکاک هستند در سینما که همگی دارند یک حرف را می زنند منتها با شیوه های گوناگون)

    حالا بگذارید از بحثمون خیلی دور نشیم و برسیم به آقای هاینریش بل . از هاینریش بل
    چند اثر در ایران ترجمه و چاپ ده است که نام برخی از آنها عبارتند از : نان سال های جوانی ، سیمای زنی در میان جمع ، میراث، آبروی از دست رفته کاترینا بلوم .هاینریش بل با اولین اثر شاخص خود " قطار به موقع رسید" به شهرت رسید و منتقدان " سیمای زنی در میان جمع" را بهترین و پیچیده ترین اثر او میدانند و جالب این که "عقاید یک دلقک " عنوان محبوب ترین داستان استاد را به خود اختصاص داده است.

    نکته ای که در اغلب داستان های او به چشم می خورد این است که آدم ها داستان او عمدتا رابطه ی خوبی با انسان های پیرامون خویش ندارند و تک افتاده هستند .مثال بارزش هم هانس شنیر راوی داستان عقاید یک دلقک. آدمهای داستانش مستاصل هستند و در موقعیت های پیچیده ای قرار می گیرند، به همه چیز معترض هستند . به همه چیز و همه کس انتقاد دارند .

    راستی وقتی کتاب را خواندید یاد فیلم خاصی نیفتادید؟ دربین سینما دوستان مشهور است که فیلم تحسین شده "شب یلدا" اثر کیومرث پوراحمد برداشتی آزاد از همین رمان است. عقاید یک دلقک واجد کیفیت هایی است که می توان از آن فیلمنامه خوبی اقتباس کرد. (در تدارک تاپیکی هستم بدین منظور که رمان هایی که آرزو داشتم فیلم می شدند را معرفی کنم )

    نکته ی جالبی که در رمان به چشم میخورد این است که هاینریش بل با استادی تمام با زمان بازی می کند و رمان پراست از رفت و برگشت های زمانی که فرمی سینمایی به اثر داده است. تا اونجایی که یادم میومد یه فصل در میان زمان تغییر می کرد یعنی یک فصل زمان حال و فصل بعد فلاش بک الی آخر.

    رمان عقاید یک دلقک عمده ی جذابیت خود را مدیون خلق شخصیتی سمپاتیک به نام هانس شنیر است . هاینریش بل تمام انرژی خود را گذاشته تا شخصیتی قابل باور برای خواننده ترسیم کند . طوری که در طول داستان بدجوری هانس را درک می کنیم و شاید حتی در جاهایی به پهنای صورت اشک بریزیم .

    رمان مذکور از آن دسته رمان هایی نیست که حوادث ریز و درشت آن را به جلو ببرند و باعث جذابیتش شوند بلکه رمان است که شخصیتی دوست داشتنی به نام هانس را خلق کرده که بی شک عاشقش می شوید و دوستش خواهید داشت. رمان عقاید یک دلقک از آن دسته داستان هایی است که تمرکز خود را به بر شخصیت اصلی قرار می دهند.



    چون می دونم متن یه ذره که بلند بشه خوندنش رو خیلی ها بی خیال می شن بقیه اش رو میگذارم واسه بعد .


    * از آن جمله های معرکه پرویز دوایی در کتاب "بلوار دل های شکسته"


  8. 7 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #95
    داره خودمونی میشه l176771's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    nihility
    پست ها
    105

    پيش فرض

    ماری هانس(دلقک) رو انتخاب می کنه چون اون هم هانس رو دوست داره اما چون همشه تحت فشار های مذهبی بوده نمی تونه عذاب وجدانش در قبال اینکه هنوز با هانس ازدواج نکرده اما باهاش رابطه داره رو تحمل کنه و به همین خاطر می ره با اون مردک مذهبی ازدواج می کنه تا بتونه برای ماه عسل بره روم....

    یه نکته دیگه این که همه با این که می دونستن ماری حق هانس بود اما سعی می کنن اون رو ازش بگیرن ...توی کتاب تعریف می کنه روزی که ماری هانس رو ترک می کنه قبلش یه جلسه مذهبی با همین دوستاش داشته ....
    خيلي ممنون هر چند خط فكري مافرق داشت اما به هر حال زحمت كشيدي پستمو خوندي.گمونم من زيادي به خاكي زدم به هر حال(...)

  10. این کاربر از l176771 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #96
    اگه نباشه جاش خالی می مونه leira's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    267

    پيش فرض

    دوستان به نظر شما بهتر نیست هر کتابی که مطرح می شه هر شخصی علاوه بر اینکه نظرش رو در مورد کتاب می گه و یا حتی امتیازی واسه ی کتاب در نظر می گیره یه نتیجه گیری کلی و اینکه در آخر کتاب چی بدست آورد رو هم بگه
    چون به نظر من کتابی ارزش خوندن داره که در انتها چیزی به داشته های ذهنی آدم اضافه کنه .
    مثلا من خواننده بعد از اینکه عقاید یک دلقک رو خوندم باید چه نتیجه ای بگیرم ؟
    اینکه دلقک با اینکه مذهبی نداشت ولی خیلی بهتر از ماری به ظاهر کاتولیک بود که اونو تنها گذاشت و رفت ؟
    این به نظر شما یه جور بی انصافی در حق ماری و یک طرفه به قاضی رفتن نیست شاید اگه هانریش بل از زبان ماری این داستان رو تعریف می کرد و دلایل اونو واسه رفتن می گفت همه ی ما حق رو به ماری می دادیم و اون وقت ذهنیت ما کاملا تغییر می کرد .

  12. این کاربر از leira بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #97
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    سلام
    البته بچه ها هميشه به هر كتابي يه امتيازي مي دن نمي دونم ايندفه چرا همه فراموش كرديم! :دي
    من بهش 10 مي دم از 10 !
    ولي نتيجه گيري فكر نمي كنم لازم باشه مطمئن باشين ذهن شما خودش برداشتشو از اين كتاب كرده
    از نظر من كتاب خوندن مثل اينه كه تو توي يه اتاق تاريك نشسته باشي و بخواي يكي يكي پنجره ها رو باز كني. قرار نيست پشت هر پنجره اي كه باز مي شه چيز مهمي ببيني ولي مطمئنا با هر پنجره اتاق رو روشنتر از قبل مي كني
    در مورد ماري هم خيلي بحث شد اكثرا عقيده داشتن ماري هم به بدبختي دلقكه و شايد حتي به اندازه ي دلقك محق باشه
    Last edited by Ar@m; 18-09-2008 at 12:56.

  14. 7 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #98
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    سلام
    البته بچه ها هميشه به هر كتابي يه امتيازي مي دن نمي دونم ايندفه چرا همه فراموش كرديم! :دي
    من بهش 10 مي دم از 10 !
    ولي نتيجه گيري فكر نمي كنم لازم باشه مطمئن باشين ذهن شما خودش برداشتشو از اين كتاب كرده
    از نظر من كتاب خوندن مثل اينه كه تو توي يه اتاق تاريك نشسته باشي و بخواي يكي يكي پنجره ها رو باز كني. قرار نيست پشت هر پنجره اي كه باز مي شه چيز مهمي ببيني ولي مطمئنا با هر پنجره اتاق رو روشنتر از قبل مي كني
    در مورد ماري هم خيلي بحث شد اكثرا عقيده داشتن ماري هم به بدبختي دلقكه و شايد حتي به اندازه ي دلقك محق باشه
    من هم به این کتاب 10 از 10 می دم...

    +

    موافقم باهات آرام جان ..خیلی قشنگ گفتی ... وقتی که ما یک کتاب رو می خونیم لازم نیست حتما بعدش یه نتیجه ای در قالب کلمات بگیریم بلکه همین که یه حس جدید رو تجربه کنیم خودش می تونه بهترین نتیجه ای باشه که می شه از یه کتاب بگیریم ...همین که بعدش احساس کنیم ذهنمون بازتر و فکر و احساسمون عمیق تر شده کافیه...

  16. 4 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #99
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    تنهايي ماري با ترك هانس باقي مي مونه. عشقش رو از دست مي ده ولي آرامش بدست مي ياره.
    به شدت با این جمله موافقم!


    این به نظر شما یه جور بی انصافی در حق ماری و یک طرفه به قاضی رفتن نیست شاید اگه هانریش بل از زبان ماری این داستان رو تعریف می کرد و دلایل اونو واسه رفتن می گفت همه ی ما حق رو به ماری می دادیم و اون وقت ذهنیت ما کاملا تغییر می کرد .
    من الانش هم به ماری حق میدم به شدت!
    اما بازم می گم در حق هانس نامردی کرد!!!

    سلام
    البته بچه ها هميشه به هر كتابي يه امتيازي مي دن نمي دونم ايندفه چرا همه فراموش كرديم! :دي
    من بهش 10 مي دم از 10 !
    ولي نتيجه گيري فكر نمي كنم لازم باشه مطمئن باشين ذهن شما خودش برداشتشو از اين كتاب كرده
    از نظر من كتاب خوندن مثل اينه كه تو توي يه اتاق تاريك نشسته باشي و بخواي يكي يكي پنجره ها رو باز كني. قرار نيست پشت هر پنجره اي كه باز مي شه چيز مهمي ببيني ولي مطمئنا با هر پنجره اتاق رو روشنتر از قبل مي كني
    در مورد ماري هم خيلي بحث شد اكثرا عقيده داشتن ماري هم به بدبختي دلقكه و شايد حتي به اندازه ي دلقك محق باشه
    منم 10 از 10 میدم

    همون بالایی ها + با کلمات نمی تونم نتیجه گیری کنم ولی عقاید یک دلقک به شدت من رو به فکر وادار کرد.
    به شدت!

  18. 3 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #100
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    خوب منم مثل بقیه معقتدم حتما نتیجه لازم نیست همون احساس قشنگ هم کافیه به شرط اینکه کلیشه ای نباشه و عقاید یک دلقک چیز تکراری نبود خیلی نو بود

    تنهايي ماري با ترك هانس باقي مي مونه. عشقش رو از دست مي ده ولي آرامش بدست مي ياره.
    نمی دونم اما من فکر می کنم ماری تنها نبود وقتی با هانس بود بلکه ارامش نداشت اشفته بود و این عدم ارامش یک جور دیگه باهاش باقی می مونه
    با اینکه ماری هم در حد دلقک بدبخت هست اما خوب توی بدبختیش این فکر هست که خودش خواسته اما دلقک بیچاره بدبخت هست بدون اینکه خواسته باشه .

    من خیلی این داستان را دوست دارما ما 10 نمی تونم بدهم اونم به خاطر اخرش چون برای ماری هیچ راه برگشتی نموند اگه برگرده طرف هانس این بار اون مرد جدید را بدبخت کرده . فرصت بخشش چیزی بود که بل از شخصیت ماری دریغ کرد اذیتم می کنه این موضوع این فلسفه . ماری اون قدر هم ادم بدی نبود که بل بخواهد این فرصت را ازش دریغ کنه . من بهش 9.5 می دهم


    من عاشق این قسمت بودم

    با بی صبری و حالتی شدیداً عصبی پشت میله های جایگاه اعتراف کلیسا برای کشیش درباره عشق ، ازدواج ، مسئولیت و دوست داشتن صحبت می کند . سر انجام کشیش که شکی در اعتقاد و ایمان وی ندارد می پرسد : " دخترم شما چه کمبودی دارید ، چه مسئله ای شما را آزار می دهد ؟ "اما تو توانایی پاسخ دادن به این سوال را نداری . نه تنها از گفتن بلکه حتی از فکر کردن به انچه من می دانم ناتوان هستی . کمبود تو یک دلقک است .

  20. 7 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •