تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 12 از 23 اولاول ... 2891011121314151622 ... آخرآخر
نمايش نتايج 111 به 120 از 229

نام تاپيک: حکایت هایی از گلستان سعدی

  1. #111
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 109

    شبی ياد دارم که ياری عزيز از در درآمد . چنان بی خود از جای برجستم که چراغم به آستين کشته شد .
    سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى

    شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟

    نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بديدی چراغ بکشتی به چه معنی ؟ گفتم : به دو معنی : يکی اينکه گمان بردم که آفتاب برآمد و ديگر آنکه اين بيتم به خاطر بود .
    چون گرانى به پيش شمع آيد

    خيزش اندر ميان جمع بكش

    ور شكر خنده اى است شيرين لب

    آستينش بگير و شمع بكش

  2. #112
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت 110

    يکی دوستی را که زمانها نديده بود گفت : کجايی که مشتاق بوده ام . گفت : مشتاقی به که ملولی.
    دير آمدى اى نگار سرمست

    زودت ندهيم دامن از دست

    معشوقه كه دير دير بينند

    آخر كم از آنكه سير بينند؟

    به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار

    بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد

    به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى

    مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟

    بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش
    دانشمندی را ديدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا افتاده . جور فراوان بردی و تحمل بی کران کردی. باری بلاطفتش گفتم : دانم که تو را در مودت اين منظور علتی و بنای محبت بر زلتی نيست . با وجود چنين معنی ، لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بی ادبان بردن. گفت : ای يار ، دست عتاب از دامن روزگارم بدار ، بارها درين مصلحت که تو بينی انديشه کردم و صبر بر جفای او سهل تر آيد همی که صبر از ديدن او و حکما گويند : دل بر مجاهده نهادن آسانتر ست که چشم از مشاهده برگرفتن.
    هر كه بى او به سر نشايد برد

    گر جفايى كند ببايد برد

    روزى ، از دست گفتمش زنهار

    چند از آن روز گفتم استغفار

    نكند دوست زينهار از دوست

    دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

    گر بلطفم به نزد خود خواند

    ور به قهرم براند او داند

  3. #113
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت111

    در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی با شاهدی سر و سری داشتم بحکم آنکه حلقی داشت طيب الادا و خلقی کالبدر اذا بدا.
    آنكه نبات عارضش آب حيات مى خورد

    در شكرش نگه كند هر كه نبات مى خورد

    اتفاقا بخلاف طبع از وی حرکتی بديدم که نپسنديدم . دامن ا زو درکشيدم و مهره برچيدم و گفتم :
    برو هر چه مى بايدت پيش گير

    سر ما ندارى سر خويش گير

    شنيدم مى رفت و مى گفت :
    شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

    رونق بازار آفتاب نكاهد

    اين بگفت و سفر کرد و پريشانی او در من اثر کرد.
    بازى آى و مرا بكش كه پيشت مردن

    خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن

    اما به شکر و منت باری ، پس از مدتی بازآمد. ان حلق داوودی متغير شده و جمال يوسفی به زيان آمده و بر سيب زنخدانش چون به گردی نشسته و رونق بازارش شکسته . متوقع که در کنارش گيرم ، کناره گرفتم و گفتم :
    آن روز كه خط شاهدت بود

    صاحب نظر از نظر براندى

    امروز بيامدى به صلحش

    كش ضمه و فتحه بر نشاندى

    تازه بهارا! ورقت زرد شد

    ديگ منه كآتش ما سرد شد

    چند خرامى و تكبر كنى

    دولت پارينه 349 تصور كنى ؟

    پيش كسى رو كه طلبكار تو است

    ناز بر آن كن كه خريدار تو است

    سبزه در باغ گفته اند خوش است

    داند آن كس كه اين سخن گويد

    يعنى از روى نيكوان خط سبز

    دل عشاق بيشتر جويد

    بوستان تو گند نازايست

    بس كه بر مى كنى و مى رويد

    گر صبر كنى ور نكنى موى بناگوش

    اين دولت ايام نكويى به سر آيد

    گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ريش

    نگذاشتمى تا به قيامت كه برآيد

    سؤ ال كردم و گفتم : جمال روى تو را

    چه شد كه مورچه بر گرد ماه جوشيده است ؟

    جواب داد ندانم چه بود رويم را

    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است

  4. #114
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت112

    يکی را پرسيدند از مستعربان بغداد ، ما تقول فی المرد ؟ گفت : لاخير فيهم مادام احد هم لطيفا يتخاشن فاذا خشن يتلاطف ، يعنی چندانکه خوب و لطيف و نازک اندام است درشتی کنی و سختی چون سخت و درشت شد چنانکه بکاری نيايد تلطف کند و درشتی نمايد.
    امرد آنگه كه خوب و شيرين است

    تلخ گفتار و تند خوى بود

    چون به ريش آمد و به لعنت شد

    مردم آمير و مهرجوى بود

  5. #115
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت113

    يکی از علما را پرسيدند که يکی با ماه روييست در خلوت نشسته و درها بسته و رقيبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ، چنانکه عرب گويد : التمر يانع والناطور غير مانع . هيچ باشد که به قوت پرهيزگاری ازو بسلامت بماند ؟ گفت : اگر از مه رويان بسلامت بماند از بدگويان نماند .
    شايد پس كار خويشتن بنشستن

    ليكن نتوان زبان مردم بستن

  6. #116
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت114

    طوطيی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده می برد و می گفت : اين چه طلعت مکروه است و هيات ممقوت و منظر ملعون و شمايل ناموزون ؟ يا غراب البين ، يا ليت بينی ، و بينک بعد المشرقين .
    على الصباح به روى تو هر كه برخيزد

    صباح روز سلامت بر او مسا باشد

    به اخترى چو تو در صحبت بايستى

    ولى چنين كه تويى در جهان كجا باشد؟

    عجب آنکه غراب از مجاورت طوی هم بجان آمده بود و ملول شده ، لاحول کنان از گردش گيتی همی ناليد و دستهای تغابن بر يکديگر همی ماليد که اين چه بخت نگون است و طالع دون و ايام بوقلمون ، لايق قدر من آنستی که بازاغی به ديوار باغی بر خرامان همی رفتمی .
    پارسا را بس اين قدر زندان

    كه بود هم طويله رندان

    بلی تا چه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنين ابلهی خودرای ، ناجنس ، خيره درای ، به چنين بند بلا مبتلا گردانيده است ؟
    كس نيايد به پاى ديوارى

    كه بر آن صورتت نگار كنند

    گر تو را در بهشت باشد جاى

    ديگران دوزخ اختيار كنند

    اين ضرب المثل بدان آوردم تا بدانی که صد چندان که دانا را از نادان نفرت است نادان را از دانا وحشت است.
    زاهدى در سماع رندان بود

    زان ميان گفت شاهدى بلخى

    گر ملولى ز ما ترش منشين

    كه تو هم در ميان ما تلخى

    جمعى چو گل و لاله به هم پيوسته

    تو هيزم خشك در ميانى رسته

    چون باد مخالف و چو سرما ناخوش

    چون برف نشسته اى و چون يخ بسته

  7. #117
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت115

    رفيقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بوديم و نمک خورده و بی کران حقوق صحبت ثابت شده . آخر بسبب نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد و اين همه از هر دو طرف دلبستگی بود که شنيدم روزی دوبيت از سخنان من در مجمعی همی گفت :
    نگار من چو در آيد به خنده نمكين

    نمك زياده كند بر جراحت ريشان

    چه بودى ار سر زلفش به دستم افتادى

    چو آستين كريمان به دست درويشان

    طايفه درويشان بر لطف اين سخن نه که بر حسن سيرت خويش آفرين بردند و او هم درين جمله مبالغه کرده بود و بر فوت صحبت تاسف خورده و به خطای خويش اعتراف نموده . معلوم کردم که از طرف او هم رغبتی هست . اين بيتها فرستادم و صلح کرديم.
    نه ما را در ميان عهد و وفا بود

    جفا كردى و بد عهدى نمودى ؟

    به يك بار از جهان دل در تو بستم

    ندانستم كه برگردى به زودى

    هنوز گر سر صلح است بازآى

    كز آن مقبولتر باشى كه بودى

  8. #118
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت116

    يکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابين در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او بجان رنجيدی و از مجاورت او چاره نديدی تا گروهی آشنايان به پرسيدن آمدندش .
    يکی گفتا : چگونه ای در مفارقت يار عزيز ؟ گفت : ناديدن زن بر من چنان دشخوار نيست که ديدن مادر زن .
    گل به تاراج رفت و خار بماند

    گنج برداشتند و مار بماند

    ديده بر تارك سنان ديدن

    خوشتر از روى دشمنان ديدن

    واجب است از هزار دوست بريد

    تا يكى دشمنت نبايد ديد

  9. #119
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت117

    ياد دارم که در ايام جوانی گذر داشتم . به کويی و نظر با رويی در تموزی که حرورش دهان بخوشانيدی و سمومش مغز استخوان بجوشانيدی ، از ضعف بشريت تاب آفتاب هجير نياوردم و التجا به سايه ديواری کردم ، مترقب که کسی حر تموز از من به برد آبی فرونشاند که همی ناگاه از ظلمت دهليز خانه ای روشنی بتافت ، يعنی جمالی که زبان فصاحت از بيان صباحت او عاجز آيد ، چنانکه در شب تاری صبح برآيد يا آب حيات از ظلمات بدر آيد ، قدحی بر فاب بر دست و شکر د رآن ريخته و به عرق برآميخته . ندانم به گلابش مطيب کرده بود يا قطره ای چند از گل رويش در آن چکيده . فی الجمله ، شراب از دست نگارينش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم .
    خرم آن فرخنده طالع را كه چشم

    بر چنين روى اوفتد هر بامداد

    مست بيدار گردد نيم شب

    مست ساقى روز محشر بامداد

  10. #120
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    حکايت118

    در سالى محمد خوارزمشاه ، رحمه الله عليه با ختا برای مصلحتی صلح اختيار کرد . به جامع کاشغر درآمدم ، پسری ديدم نحوی بغايت اعتدال و نهايت جمال چنانکه در امثال او گويند.
    معلمت همه شوخى و دلبرى آموخت

    جفا و عتاب و ستمگرى آموخت

    من آدمى به چنين شكل و خوى و قد و روش

    نديده ام مگر اين شيوه از پرى آموخت

    مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند : ضرب زيد عمروا و کان المتعدی عمروا . گتفم : ای پسر ، خوارزم و ختا صلح کردند و زيد و عمرو را همچنان خصومت باقيست ؟ بخنديد و مولدم پرسيد. گفتم : خاک شيراز . گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم :
    بليت بنحوی يصول مغاضبا
    علی کزيد فی مقابله العمرو
    علی جر ذيل يرفع راسه
    و هل یستقيم الرفع من عامل الجر
    لختی به انديشه فرو رفت و گفت : غالب اشعار او درين زمين به زبان پارسيست ، اگر بگويی بفهم نزديکتر باشد . کلم االناس علی قدر عقولهم. گفتم :
    طبع تو را تا هوس نحو كرد

    صورت صبر از دل ما محو كرد

    اى دل عشاق به دام تو صيد

    ما به تو مشغول تو با عمرو و زيد

    بامدادان که عزم سفر مصمم شد ، گفته بودندش که فلان سعديست. دوان آمد و تلطف کرد و تاسف خورد که چندين مدت چرا نگفتی که منم تا شکر قدوم بزرگان را ميان بخدمت ببستمی .گفتم : با وجودت زمن آواز نيايد که منم. گفتا : چه شود گر درين خطه چندين بر آسايی تا بخدمت مستفيد گرديم؟ گفتم : نتوانم بحکم اين حکايت :
    بزرگى ديدم اندر كوهسارى

    قناعت كرده از دنيا به غارى

    چرا گفتم : به شهر اندر نيايى

    كه بارى ، بندى از دل برگشايى

    بگفت : آنجا پريرويان نغزند

    چو گل بسيار شد پيلان بلغزند

    اين را بگفتم و بوسه بر سر و روی يکديگر داديم و وداع کرديم.
    بوسه دادن به روى دوست چه سود؟

    هم در اين لحظه كردنش به درود

    سيب گويى وداع بستان كرد

    روى از اين نيمه سرخ ، و زان سو زرد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •