خانه کوچک و اجاره ای من
دیوار به دیوار جهنم است!
شب ها کابوس می بینم
بابت آن نیز
باید پول پرداخت کنم
بابت ترس
تنهایی
اندوه
یادش بخیر خانه پدری!
یادش بخیر درختان شکوفه و گنجشک!
خانه کوچک و اجاره ای من
دیوار به دیوار جهنم است!
شب ها کابوس می بینم
بابت آن نیز
باید پول پرداخت کنم
بابت ترس
تنهایی
اندوه
یادش بخیر خانه پدری!
یادش بخیر درختان شکوفه و گنجشک!
زندگي قدم زدن در روشني است
تماشاي فراواني نان
بر پيشخوان روز
درخشش آب هاست
و لبخند ماهيگيران
اين شهر کوچک
چقدر زيباست با تو
خورشيد
از پنجره ي چوبي تو طلوع مي کند
---------- Post added at 11:03 PM ---------- Previous post was at 11:03 PM ----------
تنهایم
مثل مرغ سفید دریایی
بر دکل کشتی.
عقربه ها به خواب رفته اند
باد در نوزیدن اصرار می کند
ابر در نیامدن
باران در نباریدن
و تابستان
کلاه حصیری بر سر گذاشته
کنار دریا چرت می زند.
---------- Post added at 11:08 PM ---------- Previous post was at 11:03 PM ----------
روزگاری
کوه ها را به هم وصل می کردی
آدم ها را
قلب ها را
اما حالا...
آه ای پل شکسته!
حالا دیگر
فقط ابرها می توانند
از روی تو بگذرند!
1
ببین!
چگونه نبودنت
فقر و بی پناهی را رقم می زند
از سرما می لرزم در هوای تابستان...
2
خدا حافظ ای درخت توت!
خوش به حالت که توانستی در خاک این حیاط ریشه بدوانی
من بی ریشه بودم
باد مرا برد...
3
همه چیز تمام شد
سوار قطار شدی و رفتی
حالا باید در شهری دور باشی
در قلب من چکار می کنی!؟...
4
در روشنی کمرنگ نان
نمی شد در ستایش خورشید چیزی نوشت
من نتوانستم...
5
کسی به استقبالش نیامده بود
آینه جیبی اش را در آورد
و در آن به خودش لبخند زد
و بعد گریست...
6
یک روز کوه های یخ را آرد می کنند و
بر چهره دنیا می پاشند
این سیاره از یاد می رود
آنگونه که انگار هرگز نبوده است..
7
چوپان
بره ی گم شده اش را
در یخچال فریزر پیدا میکند
میزند زیر گریه
شهری ها
او را به همدیگر نشان میدهند و
می خندند!
8
نه به دوزخ
نه به بهشت
فقط به بدهی هایش می اندیشد
مرد فقیر
در آستانه ی مرگ
من و تو
پشت یك میز چوبی مینشستیم
و آن میز چوبی
در كافهای ساحلی بود
و آن ساحل
در سرزمینی ممنوع
كتاب را سوزاندند و
از خواب بیدارمان كردند ...
نه تو بودی
ونه من
ما قهرمانان پوشالی یك داستان بودیم ...
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی
و حالا ماه هر شب تو را به یاد من میآورد
میخواهم فراموشت کنم
اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجرهها پاک نمیشود ...
من نميتوانم باوركنم. فكر ميكنم همهاش خواب ميبينم. آخر چهطور ممكن است؟ مگر ميشود از ديوارها عبور كرد، يا از آب گذشت و خيس نشد؟! ما تمام اين كارها را كرديم، حتي از كوه پرت شديم و خراشي بر نداشتيم.
- احمق! ما مردهايم.
رسول يونان
احســاس می کنم
از قلبم به پرواز در آمده اند
این کبوتران سفیـــــد
و این من هستم
که در آسمان ها اوج می گیرم
آیا ممکن است پرندگان در قلب آدم آشیان کنند ؟ !
با یک بغل گل سرخ می آیم!
زخم های قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گل های مرا نخواهد دید
بهار آمده
همه جا پر از گل و شکوفه است...
زندگی در اعماق عادت ها
هیچ فرقی با مرگ ندارد
تو مرده ای
فقط معنای مرگ را نمی دانی!
.:: رســـول یونـــان ::.
سیبــی رهــا بــودم،
بــر پهنــه آب
و رهــایــی،
ســرگــردانــی بــود!
کــاش دستهــایــت، نــزدیــک بــودنــد . . .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)