تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 23 اولاول ... 4101112131415161718 ... آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 224

نام تاپيک: خیام نیشابوری

  1. #131
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض


    ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
    ما اهلِ جهنميم، شـــــــما اهلِ بهشت
    تقصيرِ من از روزِ ازل چيــــــست؟ بگوي
    نقاش چنين به لوحِ تقديــــــــــــر نبشت

  2. 5 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #132
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض


    گويند مرا كه: مي تو كمتر خور از اين
    آخر به چه عذر بر نداري ســــر از اين؟
    عذرم رخِ يار و باده ي صبحــدم است
    انصاف بده، چه عذر روشــن تر از اين؟

  4. 4 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #133
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اصـــــــــــــفهان وضعیت:Deactivated
    پست ها
    2,517

    پيش فرض

    يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
    وز كوزه شكسته اي دمي آبي سرد
    مامور كم از خودي چرا بايد بود
    يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد

  6. 3 کاربر از Karkas20 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #134
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اصـــــــــــــفهان وضعیت:Deactivated
    پست ها
    2,517

    پيش فرض

    آن لعل در آبگينه ي ساده بيار
    وان محرم و مونس هر آزاده بيار
    چون مي داني كه مدت عالم خاك
    باد است كه زود بگذرد باده بيار

  8. 5 کاربر از Karkas20 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #135
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض


    در پرده ي اســــــــــرار كسي را ره نيست
    زين تعبيه جانِ هيــــــــچ كس آگه نيست
    جز در دلِ خاكِ تيـــــــــره منزل گه نيست
    مي خور كه چنين فسـانه ها كوته نيست

  10. 6 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #136
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اصـــــــــــــفهان وضعیت:Deactivated
    پست ها
    2,517

    پيش فرض

    عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
    محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
    شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
    ما را ز کس دگر نمیباید خواست

  12. 4 کاربر از Karkas20 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #137
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض


    ننگي ست به نامِ نيـك مشهور شدن
    عارست ز جــــــــــورِ چرخ رنجور شدن
    خمّار به بــــــــــــــــوي آبِ انگور شدن
    به زآنكه به زهدِ خويش مشهور شدن

  14. 5 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #138
    Banned
    تاريخ عضويت
    Mar 2011
    محل سكونت
    حزب نازی
    پست ها
    1,200

    پيش فرض

    قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟

  16. 2 کاربر از مهرسا1 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #139
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض

    قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟
    سلام،
    سوالِ خيلي سختيه.
    ميشه گفت كلِ رباعياتي كه به خيام نسبت داده شدن، معمولا تداعي كننده ي چند موردِ محدود مثل گرايش به جبر، ترديد در كارِ عالم، غنيمت شمردنِ حال، تمايل به باده گساري، اختلاف با اهلِ شرع، و ... هست.
    حالا كسي كه علاقمند به رباعياتِ خيامه (كه به طريقِ اولي به تفكرات خيام علاقمنده)، واسش تعداد رباعي هايي به عالي ترين شكلِ ممكن (از لحاظ هنرِ شعري)، بيانگر چنين آرايي هست، بدونِ ترديد خيلي زياده...

    من تو اين تاپيك، تا الان 76 تا پست دادم؛ كه تقريبا به همين تعداد رباعي منسوب به خيام نوشتم...
    نوشتنِ اين رباعيات هم به اين صورت بوده كه كتابِ حكيم عمر خيام، به تصحيح عزيز الله كاسب (مبتني بر نسخه فرهنگستان علوم مسكو و نسخه خطي كتابخانه كمبريج) رو ورداشتم و دارم از انتهاي كتاب هر چه رباعي كه به نظرم جالب مياد رو مي نويسم؛
    اين نسخه رو انتخاب كردم و نه نسخه ي تصحيح شده ي هدايت و يا ذكا الملك، فقط به اين دليلِ ساده كه رباعيات نقل شده تو اين كتاب واسه من يادآور روزهاي نوجوانيه...

    حالا كه خواستم ببينم حداقل تو اين تعداد رباعي كه نوشتم، كدومشون بيشتر به دلم ميشينه، به اينا رسيدم:

      محتوای مخفی: يه ليست خيلي طولاني؛ 
    اي چرخ چه شد خسيس را چيز دهي
    گرمابه و آسيا و دهليز دهي
    آزاده به نان شب گروگان بدهد
    بايد كه به اين چنين فلك تيز دهي
    +
    گر باده خوري تو با خردمندان خور
    يا با پسري لاله رخ و خندان خور
    بسيار مخور ورد مكن فاش نساز
    اندك خور و گاه گه خور و پنهان خور
    +
    زان پيش كه غم هات شبيخون آرند
    برگوي بتا تا مي گلگون آرند
    تو زر نئي اي غافل ابله كه ترا
    در خاك نهند و باز بيرون آرند
    +
    تا كي ز چراغ مسجد و دود كنشت
    تا چند زيان دوزخ و سود بهشت
    بر لوح قضا نگر كه از روز ازل
    استاد هر آنچه بودني بود نوشت
    +
    آبي بوديم در كمر بنهاده
    از آتش شهوتي برون افتاده
    فرداست كه باد خاك ما را ببرد
    خوش مي گذران اين دو نفس با باده
    +
    شيخي به زن فاحشه گفتا مستي
    هر لحظه به دام دگري پابستي
    گفت شيخا هر آنچه گويي هستم
    خود نيز هر انچه مي نمايي هستي؟
    +
    بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
    وز خوردن آدمي زمين سير نشد
    مغرور بداني كه نخوردست ترا
    تعجيل مكن، هم بخورد، دير نشد
    +
    آرند يكي و ديگري بربايند
    بر هيچ كسي راز همي نگشايند
    ما را ز قضا جز اينقدر ننمايند
    پيمانه ي عمر ماست مي پيمايند
    +
    تركيب طبايع چو بكام تو دميست
    رو شاد بزي اگر چه بر تو ستميست
    با اهل خرد باش كه اصل تن تو
    گردي و نسيمي و شراري و دميست
    +
    چون حاصل آدمي در اين دير دو در
    جز خون دل و دادن جان نيست دگر
    خرم دلِ آن كسي كه نامد به وجود
    و آسوده كسي كه خود نزاد از مادر
    +
    خيام اگر ز باده مستي خوش باش
    گر با صنمي دمي نشستي خوش باش
    پايان همه چيز جهان نيستي است
    پندار كه نيستي، چو هستي خوش باش
    +
    گر بر فلكم دست بُدي چون يزدان
    برداشتمي من اين فلك را ز ميان
    وز نو فلكي دگر چنان ساختمي
    كازاده به كام دل رسيدي آسان
    +
    تا كي غم آن خوري كه داري يا ني؟
    وين عمر به خوشدلي گذاري يا ني؟
    پر كن قدح باده كه معلومت نيست
    كاين دم كه فرو بري بر آري يا ني
    +
    نقشيست كه بر وجود ما ريخته اي
    صد بوالعجبي ز ما بر انگيخته اي
    من ز آن به از اين نمي توانم بودن
    كز بوته مرا بدين صفت ريخته اي
    +
    هوشم به شراب ناب باشد دائم
    گوشم به ني و رباب باشد دائم
    گر خاك مرا كوزه پس از من سازند
    خواهم كه پر از شراب باشد دائم
    +
    از گردش روزگار بهري برگير
    بر تخت طرب نشين و ساغر برگير
    از طاعت و معصيت خدا مستغنيست
    باري تو مراد خود ز عالم برگير
    +
    يا رب تو كريمي و كريمي كرمست
    عاصي ز چه رو برون ز باغ ارمست؟
    با طاعتم ار عفو كني، نيست كرم
    با معصيتم اگر ببخشي كرمست
    +
    سير آمدم اي خداي از هستي خويش
    وز تنگدلي و از تهيدستي خويش
    از نيست تو هست مي كني، بيرون آر
    زين نيستيم به حرمت هستي خويش
    +
    برخيز و مخور غم جهان گذران
    بنشين و دمي به شادماني گذران
    در طبع زمانه گر وفايي بودي
    هرگز به تو نوبت نشدي از دگران
    +
    در عالم جان بهوش مي بايد بود
    در كار جهان خموش مي بايد بود
    تا چشم و زبان و گوش بر جا باشند
    بي چشم و زبان و گوش مي بايد بود
    +
    هر نیک و بدی که در نهاد بشرست
    شادی و غمی که در قضا و قدرست
    با چرخ مکن حواله، کاندر ره عقل
    چرخ از تو هزار بار بیچاره ترست
    +
    یک دست به مصحفیم و یک دست به جام
    گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام
    مائیم در این گنبد فیروزه رخام
    نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام
    +
    ما لُعبتكانيم و فلك لُعبت باز
    از روي حقيقتي، نه از روي مَجاز
    يك چند در اين بساط بازي كرديم
    رفتيم به صندوقِ عدم، يك يك باز
    +
    افسوس كه عمر رفت بر بيهوده
    هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
    فرموده ي ناكرده، سيه رويم كرد
    فرياد ز كرده هاي نا فرموده
    +
    ماييـــــــــــــــم خريدارِ ميِ كهـــــــنه و نو
    و آنگاه فروشــــــــــــــنده ي عالم به دو جو
    گفتي كه: پس از مرگ كـجا خواهي رفت؟
    مي پيشِ من آر، هر كـــــــــجا خواهي رو
    +
    بر خود ستـــــــــم و رنج نهادن بيجاست
    از سهميِ خود فزون نمي بايد خواست
    آنچ از ازلـــــت به نام بنوشته شده ست
    آنســـــــــــــت ترا بهره بدون كم و كاست
    +
    آنان كه جهــان زيرِ قدم فرسودند
    واندر طلبش هر دو جهان پيمودند
    آگاه نيم از آنكه آنان زين بيــــــش
    از كار چنان كه هســـت آگه بودند
    +
    افلاك كه جز غــــــم نفزايند دگر
    بنهند يكـــــــــــــي تا بربايند دگر
    نا آمدگان اگــــــــــــر بدانند كه ما
    از دهر چه مي كشيم، نايند دگر
    +
    خوش آن كه در ايـــن زمانه آزاده بزيست
    خرسند به هر چش كه خدا داده بزيست
    و ين يك دمِ عمــــــــر را غنيمت بشمرد
    آزاده و با ساده و با بـــــــــــــــاده بزيست
    +
    تا هشــــــــــــيارم، طرب ز من پنهانست
    چون مست شدم، در خردم نقصان ست
    حاليست ميانِ مســـــــــتي و هشياري
    من بنده ي آن، كه زنـــــــــــدگاني آنست
    +
    گردون كمري بر تنِ فرســوده ي ماست
    جيحون اثري ز چشمِ پالوده ي ماست
    دوزخ شرري ز آهِ بيــــــــهوده ي ماست
    فردوس دمي ز وقتِ آســوده ي ماست
    +
    ما با مي و معشوق و شما دير و كنشت
    ما اهلِ جهنميم، شـــــــما اهلِ بهشت
    تقصيرِ من از روزِ ازل چيــــــست؟ بگوي
    نقاش چنين به لوحِ تقديــــــــــــر نبشت
    +
    گويند مرا كه: مي تو كمتر خور از اين
    آخر به چه عذر بر نداري ســــر از اين؟
    عذرم رخِ يار و باده ي صبحــدم است
    انصاف بده، چه عذر روشــن تر از اين؟
    +
    من ظاهرِ نيستيّ و هســتي دانم
    من باطنِ هر فراز و پســــــــتي دانم
    با اين همه از دانشِ خـود شرمم باد
    گر مرتبه يي وراي مســــــــــتي دانم
    +
    ...
    Last edited by anon85; 30-04-2011 at 18:24.

  18. 7 کاربر از anon85 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #140
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    اصـــــــــــــفهان وضعیت:Deactivated
    پست ها
    2,517

    پيش فرض

    قشنگ ترین رباعی که به دلتون نشست از خیام چی بوده؟
    سلام

    البته با اجازه اقا عماد عزیز

    من از افکار و شخصیت خیام خیلی خوشم میاد...چون شعرهاش درسته از چندین سال بوده ولی باز کارایی داره و هنوز مستحکم سرجای خودش باقی مونده...از شعراش خوشم میاد چون منتقدانه میسروده و یه طوری بگم با باخوندن شعراش, ادم از خودش بی خود میشه.

    اینطور که به دید بعضی از مردم میرسه و که میگن کافر بوده !! ولی به نظر من خیام یک فرد باطن دار کامل بوده.
    که شعرهای خودش را برای مسلمانان ساده لوح و مردم ساده و گول خور و ریا کار میسروده که ادم با خواندنش , ادم های اطرافش را بهتر میشناسه !! و همین که متوجه میشه باید چگونه فردی و چگونه زندگی کنه.

    خلاصه شعرا برای این مردمی که الان هستن هم خیلی کارایی داره . مسلمانان ساده لوحی که فقط فکر میکنن یه نماز و چارتا صلوات فرستان یعنی مسلمانی کامل !!!

    من مدت کمی هست که در این تایپیک فعالیت میکنم و خیلی خوشحال هستم که در کنار اقا عماد عزیز و دیگر کاربران عزیز, در این تایپیک خدمت میکنم.

    حتی به نظر من اگر کسی شعرهای خیام را بخونه با دیدی باز , راه و روش خوب زندگی و پاک و سالم زندگی کردن را میتونه از شعرهای خیام , یاد بگیره ((البته اینا همش نظر بنده بود ))

    من این رباعیاتی که اینجا میگذاشتم را از کتاب رباعیات خیام بود که از روی صحیح ترین و معتبرترین نسخ موجود گرفته شده بود.

    به مقدمه از : محمدعلی فروغی
    که به خط استاد جواد شریفی
    چاپ اول: تابستان 1363

      محتوای مخفی: لیست از رباعیات خیام 
    امروز تورا دسترس فردا نيست
    وانديشه فردات به جزسودا نيست
    ضايع مكن اين دم اردلت شيدا نيست
    كاين باقي عمررا بها پيدا نيست
    ============================
    نیکی و بدی که در نهادِ بشر است********شادی و غمی که در قضا و قدر است


    با چرخ مکُن حواله کاندر رَهِ عقل*********چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
    ============================

    اِبریق مِی مرا شکستی ربی**************بَر مَن دَر عیش را ببستی ربی

    من مِی خُورم و تو میکنی بد مستی**************خاکم به دهن مَگر که مستی ربی
    ==============================

    کُفر چو مَنی گزاف و آسان نَبُوَد******محکم تر از ایمان من , ایمان نَبُوَد


    در دَهر یکی چون من و آن هم کافر******پس در همه دَهر یک مسلمان نَبُوَد
    ===================================
    گرمي نخوري طعنه مزن مستان را
    بنيادمكن توحيله ودستان را
    توغره بدان مشوكه مي مي نخوري
    صدلقمه خوري كه مي غلام است آن را

    هرچند كه رنگ وبوي زيباست مرا
    چون لاله رخ وچوسرو بالاست مرا
    معلوم نشد كه درطربخانه خاك
    نقاش ازل بهر چه آراست مرا

    امروز تورا دسترس فردا نيست
    وانديشه فردات به جزسودا نيست
    ضايع مكن اين دم اردلت شيدا نيست
    كاين باقي عمررا بها پيدا نيست

    اي آمده ازعالم روحاني تفت
    حيران شده درپنج وچهاروشش وهفت
    مي خور چونداني از كجا آمده اي
    خوش باش نداني به كجا خواهي رفت

    اي چرخ فلك خرابي از كينه توست
    بيدادگري شيوه ديرينه توست
    اي خاك اگرسينه توبشكافند
    بس گوهر قيمتي كه در سينه توست

    اين يك دوسه روزه نوبت عمر گذشت
    چون آب به جويباروچون باد به دشت
    هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
    روزي كه ينامده است وروزي كه گذشت

    پيش ازمن وتوليل ونهاري وبوده است
    گردنده فلك نيزبه كاري بوده است
    هرجا كه قدم نهي تو برروي زمين
    آن مردمك چشم نگاري بوده است

    تركيب پياله اي كه در هم پيوست
    بشكستن آن روا نمي دارد دست
    چندين سر وپاي نازنين برسردست
    بر مهركه پيوست وبه كين كه شكست

    گويند بهشت و حور كوثر باشد
    جوي مي و شير و شهد وشكر باشد
    پر كن قدح باده و بر دستم نه
    نقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد

    هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
    بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
    انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
    كو دامن خويشتن فراهم گيرد

    گر يك نفست ز زندگاني گذرد
    مگذار كه جز به شادماني گذرد
    هشدار كه سرمايه سوداي جهان
    عمر است چنان كش گذراني گذرد

    ون عمر به سرشد چه شيرين وچه تلخ
    پيمانه چو پرشود چه بغداد و چه بلخ
    مي نوش كه بدعد از من وتو ماه بسي
    از سلخ به غره آيد از غره به سلخ

    گويند بهشت وحورعين خواهد بود
    آنجا مي و شير و انگبين خوهد بود
    گر ما مي و معشوق گزيديم چه باك
    چون عاقبت كار چنين خواهد بود


    آنانكه محيط فضل وآداب شدند
    در جمع كمال شمع اصحاب شدند
    ره زين شب تاريك نبردند برون
    گفتند فسانه اي ودر خواب شدند
    ==================
    با این دو سه نادان که چنین میدانند

    ار جهل که دانای جهان ایشانند

    خرباش که این جماعت از فرط خری

    هر کو نه خر است کافرش میدانند

    ===============

    گر چه غم و رنج من درازي دارد
    عيش و طرب تو سرفرازي دارد
    بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
    در پرده هزار گونه بازي دارد

    آنان که بکار عقل در میکوشند
    هیهات که جمله گاو نر میدوشند
    آن به که لباس ابلهی در پوشند
    کامروز بعقل تره می نفروشند

    آنانکه خلاصه جهان ایشانند
    بر اوج فلک یراق فکرت رانند
    در معرفت ذات تو مانند فلک
    سرگشته و سرنگون و سرگردانند

    آن قوم که سجاده پرستند خرند
    زیرا که بزیر بار سالوس درند
    وین از همه طرفه تر که در پرده زهد
    اسلام فروشند و ز کافر بترند

    به مسجد اگر چه با شتاب آمده ام
    آمده ام اما نه بهر نیاز آمده ام
    اینجا روزی سجاده دزدیده ام
    آن کهنه شدست و من باز آمده ام

    اين عقل كه در ره سعادت پويد
    روزي صد هزار بار خود ترا مي گويد
    درياب تو اين يك دم وقتت كه نه اي
    آن تره كه بدروند و ديگر رويد

    اي بس كه نباشيم وجهان خواهد بود
    ني نام ز ما و ني نشان خواهد بود
    زين پيش نبوديم و نبود هيچ خلل
    زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

    افسوس كه سرمايه زكف بيرون شد
    وز دست اجل بسي جگرها خون شد
    كس نامد از آن جهان كه پرسم از وي
    كاحوال مسافران دنيا چون شد

    بر چرخ فلك هيچ كسي چير نشد
    وز خوردن آدمي زمين سير نشد
    مغرور بداني كه نخورده است ترا
    تعجيل مكن هم بخورد دير نشد

    تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
    بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
    من در عجبم كه مي فروشان كيشان
    به زان كه فروشند چه خواهند خريد

    از جمله رفتگان اين راه دراز
    باز آمده كيست تا به ما گويد باز
    پس بر سر اين دوراهه ي آز ونياز
    تا هيچ نماني كه نمي آيي باز

    اي پير خردمند پگه تر برخيز
    وان كودك خاك بيز را بنگر تيز
    پندش ده و گو كه نرم نرمك مي بيز
    مغز سر كيقباد وچشم پرويز

    وقت سحر است خيز اي مايه ي ناز
    نرمك نرمك باده خورو چنگ نواز
    كان ها كه به جايند نپايند بسي
    وان ها كه شدند كس نمي آيد باز

    چون روزي عمر بيش و كم نتوان كرد
    دل را به كم وبيش دژم نتوان كرد
    كار من وتو چنان كه راي من و توست
    از موم به دست خويش هم نتوان كرد

    دهقان قضا بسي چو ما كشت و درود
    غم خوردن بيهوده نمي دارد سود
    پر كن قدح مي به كفم ور نه رود
    تا باز خورم كه بودنيها همه بود

    عمرت تا كي به خود پرستي گذرد
    يا در پي نيستي وهستي گذرد
    مي نوش كه عمري كه اجل در پي اوست
    آن به كه به خواب يا كه مستي گذرد

    كس مشكل اسرار اجل را نگشاد
    كس يك قدم از نهاد بيرون ننهاد
    من مي نگرم ز مبتدي تا استاد
    عجز است به دست هر كه از مادر زاد

    كم كن طمع از جهان ومي زي خرسند
    وز نيك وبد زمانه بگسل پيوند
    مي در كف وزلف دلبري گير كه زود
    هم بگذرد ونماند اين روزي چند

    گر چه غم و رنج من درازي دارد
    عيش و طرب تو سرفرازي دارد
    بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك
    در پرده هزار گونه بازي دارد

    گويند هر آن كسان كه با پرهيزند
    زانسان كه بميرند چنان برخيزند
    ما با مي ومعشوقه ازآنيم مدام
    باشد كه به حشرمان چنان انگيزند

    مي خور كه زدل كثرت وقلت ببرد
    وانديشه ي هفتاد ودو ملت ببرد
    پرهيز مكن ز كيميايي كه از او
    يك جرعه خوري هزار علت ببرد

    هر راز كه اندر دل دانا باشد
    بايد كه نهفته تر زعنقا باشد
    كاندر صدف از نهفتگي گردد در
    آن قطره كه راز دل دريا باشد

    هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
    بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
    انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
    كو دامن خويشتن فراهم گيرد

    هرگز دل من زعلم محروم نشد
    كم ماند ز اسرار كه معلوم نشد
    هفتاد ودو سال فكر كردم شب وروز
    معلومم شد كه هيچ معلوم نشد

    هم دانه ي اميد به خرمن ماند
    هم باغ و سراي بي تو ومن ماند
    سيم وزر خويش از درم تا بجوي
    با دوست بخور ور نه به دشمن ماند

    ياران موافق همه از دست شدند
    در پاي اجل يكان يكان پست شدند
    خورديم ز يك شراب در مجلس عمر
    دوري دو سه پيشتر زما مست شدند

    يك جام شراب صد دل و دين ارزد
    يك جرعه ي مي مملكت چين ارزد
    جز باده ي لعل نيست در روي زمين
    تلخي كه هزار جان شيرين ارزد

    يك قطره ي آب بود دريا شد
    يك ذره ي خاك با زمين يكتا شد
    آمد شدن تو اندرين عالم چيست
    آمد مگسي پديد و نا پيدا شد

    يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
    وز كوزه شكسته اي دمي آبي سرد
    مامور كم از خودي چرا بايد بود
    يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد

    آن لعل در آبگينه ي ساده بيار
    وان محرم و مونس هر آزاده بيار
    چون مي داني كه مدت عالم خاك
    باد است كه زود بگذرد باده بيار

    دشمن به غلط گفت من فلسفیم
    ایزد داند که آنچه او گفت نیم
    لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
    آخر کم از آنکه من بدانم که کیم







    Last edited by Karkas20; 30-04-2011 at 20:42.

  20. 8 کاربر از Karkas20 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •