تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 15 از 19 اولاول ... 5111213141516171819 آخرآخر
نمايش نتايج 141 به 150 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #141
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض

    ما در ظلمتيم
    بدان خاطر كه كسي به عشق ما نسوخت،

    ما تنهاييــــــم
    چرا كه هرگز كسي ما را به جانب خود نخواند،


    ما خاموشيم
    زيرا كه ديگر هيچ‌گاه به سوي شما باز نخواهيم آمد،

    و گردن افراخته
    بدان جهت كه به هيچ چيز اعتماد نكرديم، بي‌آنكه بي‌اعتمادي را دوست
    [ داشته باشيم

  2. 7 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #142
    داره خودمونی میشه narmine's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in your heart
    پست ها
    160

    پيش فرض

    در این بن بست


    دهانت را می بویند
    مبادا گفته باشی دوستت می دارم
    دلت را می بویند
    روزگار غریبی است نازنین ...
    و عشق را
    کنار تیرک راه بند
    تازیانه می زنند
    عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
    در این بن بست کج و پیچ سرما
    آتش را
    به سوخت بار سرود و شعر
    فروزان می دارند
    به اندیشیدن خطر مکن
    روزگار غریبی است نازنین ...
    آنکه بر در می کوبد شباهنگام
    به کشتن چراغ آمده است
    نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
    آنکه قصابان اند بر گذرگاهها مستقر
    با کنده و ساتوری خون آلود
    روزگار غریبی است نازنین ...
    و تبسم را لبها جراحی می کنند
    و ترانه را بر دهان
    شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
    کباب قناری
    بر آتش سوسن و یاس
    روزگار غریبی است نازنین ...
    ابلیس پیروزمست
    سور عزای ما را بر سفره نشسته است
    خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
    Last edited by F l o w e r; 24-02-2012 at 17:03.

  4. 5 کاربر از narmine بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #143
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    پيش فرض

    امروز تولد احمد شاملو مبارک
    احمد شاملو، در ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۰۴ هجري شمسي در تهران متولد شد. دوره كودكي را به خاطر شغل پدرش كه افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جايي ماموريت مي رفت، در شهرهايي چون رشت، سميرم، اصفهان، آباده و شيراز گذراند.
    آموزشهاي دبستاني را در شهرهاي خاش و زاهدان و مشهد، و بخشي از دوره دبيرستان را در بيرجند، مشهد و تهران گذراند. در سال ۱۳۳۱ به همراه پدرش، كه براي سروسامان دادن تشكيلات از هم پاشيده ژاندارمري به گرگان و تركمن صحرا انتقال يافته بود، به آنجا مي رود و همزمان با تحصيل در فعاليتهاي سياسي مناطق شمال شركت مي كند.
    وي به خاطر طرفداري از آلمانها و ضديت با متفقين، در تهران دستگير مي شود و به زندان شوروي ها در رشت منتقل ميشود. پس از آزادي از زندان به همراه خانواده به رضائيه ( ارومیه ) مي رود و كلاس چهارم دبيرستان را در آنجا سپري مي كند و پس از بازگشت به تهران، براي

    هميشه تحصيلات مدرسي را رها مي كند







    ازدواج نخست اول در سال ۱۳۲۶ صورت گرفت كه ثمره آن چهار فرزند به نامهاي سياوش، سيروس، سامان و ساقي است. در همين سال مجموعه اشعار «آهنگ هاي فراموش شده» از وي منتشر مي شود. در سال ۱۳۳۰ شعر بلند ۲۲ و مجموعه اشعار «قطعنامه» و در سال ۱۳۳۲ «آهن و احساس» را منتشر مي كند.
    در سال ۱۳۳۳ به جرم سياسي مدت چهارده ماه در زندان موقت شهربانی و زندان قصر محبوس مي گردد.

    ازدواچ دوباره او در سال ۱۳۳۶ چهار سال بيشتر دوام نمي آورد و كار به جدايي مي كشد، تا اينكه در سال ۱۳۴۱ با آيدا آشنا مي شود و اين آشنايي در سال ۱۳۴۳ به ازدواج با او مي انجامد.
    بين سالهاي ۱۳۳۶ تا ۱۳۷۶ دفترهاي متعددي از اشعار شاملو منتشر ميشود:

    «هواي تازه /۱۳۳۶»، «باغ آينه/ ۱۳۳۹»، «آيدا در آينه» و «لحظه ها و هميشه/ ۱۳۴۳»، «آيدا: درخت و خنجر و خاطره/ ۱۳۴۴»، «ققنوس در باران/ ۱۳۴۵»، «مرثيه هاي خاك/ ۱۳۴۸»، «شكفتن در مه/ ۱۳۴۹»، «ابراهيم در آتش/ ۱۳۵۲»، «از هوا و آينه ها/ ۱۳۵۳»، «دشنه در ديس/ ۱۳۵۶»، «ترانه هاي كوچك غربت/ ۱۳۵۹»، «مدايح بي حوصله/ ۱۳۷۱» ، «در آستانه/ ۱۳۷۶» و « حدیث بی قراری ماهان /1378»







    انكه هرگز از مرگ نهراسيد .......!!!!



    شاملو علاوه بر شاعري، در ترجمه نيز تواناست. ترجمه هاي بسياري- از شعر و داستان و رمان- از وي به يادگار مانده است. مجموعه مفصل كتاب كوچه، كه چند دهه از عمر شاعر صرف گردآوري و تدوين آن شده و تاكنون هفت مجلد آن به چاپ رسيده، از آثار باارزش اين شاعر ارجمند است. از جمله فعاليتهاي ديگر شاملو سرپرستي و اداره كردن مجلات متعددي است كه از آن جمله است: كتاب هفته، خوشه، كتاب جمعه و ....
    احمد شاملو سرانجام در دوم مردادماه سال ۱۳۷۹ چشم از جهان فروبست و طي مراسم باشكوهي در امامزاده طاهر كرج به خاك سپرده شد.








    شاملو در نخستين دفتر شعرش «آهنگ هاي فراموش شده» تحت تاثير شاعران نوپرداز و تغزل سراي معاصر است. شكل اشعار اين مجموعه چهارپاره است و محتواي آن، بيان احساسات سطحي و كم عمق و معمولي. وي پس از اين مجموعه از طرفي به نيما و شعر او توجه مي كند و از طرف ديگر به نوعي تفكر خاص اجتماعي و سياسي گرايش مي يابد و از لحاظ شعري به سوي استقلال مي رود. «آهن و احساس» نمودار گرايش وي به نيما و «قطعنامه» و «۲۳» نشان دهنده استقلال شاعري اوست. در مجموعه «هواي تازه» شاعر نشان مي دهد كه شعر واقعي از نظر او نه در گرو قالب خاص و معيني است نه متكي به وزن يابي وزني. از همين روست كه در هواي تازه بيش از هر چيزي تونع شكل به چشم مي خورد و شاعر شعر خود را در هر قالبي ارائه مي دهد. هم در قالب مثنوي و چهارپاره و هم در قالب هاي آزاد نيمايي و غيرنيمايي. موفق ترين نمونه هاي شعر شاملو، كه كارهاي او را در معيار شعرهاي پيشرو عصر ما داراي ارزش و اعتبار كرده است، غالبا آنهايي است كه در قالب منثور سروده شده است.



    وقتي شمع زندگي شاعر خاموش شد ......









    روزگار غریبی ست نازنین





    دهانت را می‌بویند " مبادا که گفته باشی دوستت دارم "

    دلت را می‌پویند

    روزگار غریبی‌ست نازنین

    روزگار غریبی‌ست نازنین

    و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می‌زنند

    عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    و در این بن‌بست کج و پیچ سرما

    آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر فروزان می‌دارند

    به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی‌ست

    آن که بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است

    نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

    آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

    با کنده و ساتوری خون آلود

    روزگار غریبی‌ست نازنین

    و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند و ترانه را بر دهان

    شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    کباب قناری بر آتش سوسن و یاس

    روزگار غریبی‌ست نازنین

    ابلیس پیروز مست

    سور عزای ما را بر سفره نشسته است

    خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.









    عاشقانه



    آن که می گوید دوستت می دارم
    خنیاگر غمگینی است
    که آوازش را از دست داده است .

    ای کاش عشق را
    زبان سخن بود
    هزاران کاکلی شاد

    در چشمان توست

    هزار قناری خاموش
    در گلوی من .

    عشق را
    ای کاش زبان سخن بود

    آنکه می گوید دوستت دارم
    دل اندوهگین شبی ست
    که مهتابش را می جوید

    ای کاش عشق را
    زبان سخن بود

    هزار آفتاب خندان در خرم توست
    هزار ستاره ی گریان
    در تمنای من

    عشق را
    ای کاش زبان سخن بود











    به جستجوي تو
    بر درگاه كوه مي گريم،
    در آستانه دريا و علف.

    به جستجوي تو
    در معبر بادها مي گريم،
    در چار راه فصول،
    در چارچوب شكسته پنجره اي
    كه آسمان ابرآلوده را

    قابي كهنه مي گيرد.
    .....
    به انتظار تصوير تو
    اين دفتر خالي
    تا چند
    تا چند
    ورق خواهد خورد؟

    جريان باد را پذيرفتن،
    و عشق را
    كه خواهر مرگ است
    و جاودانگي
    رازش را
    با تو در ميان نهاد
    پس به هيات گنجي در آمدي
    بايسته و آزانگيز
    گنجي از آن دست
    كه تملك خاك را و دياران را
    از اين سان
    دلپذير كرده است!

    نامت سپيده دمي كه بر پيشاني آسمان مي گذرد
    - متبرك باد نام تو!-
    و ما همچنان
    دوره مي كنيم
    شب را و روز را
    هنوز را ....







    آخر بازی



    عاشقان

    سرشکسته گذشتند،

    شرمسار ترانه های بی هنگام خویش.

    و کوچه ها

    بی زمزمه ماند و صدای پا.

    سربازان

    شکسته گذشتند،

    خسته

    بر اسبان تشریح،

    و لته های بی رنگ غروری

    نگونسار

    بر نیزه های شان.

    تو را چه سود

    فخر به فلک بر

    فروختن

    هنگامی که

    هر غبار راه نفرین شده نفرینت می کند؟

    تو را چه سود از باغ و درخت

    که با یاس ها

    به داس سخن گفته ای.

    آنجا که قدم بر نهاده باشی

    گیاه

    از رستن تن می زند

    چرا که تو

    تقوای خاک و آب را

    هرگز

    باور نداشتی

    فغان! که سرگذشت ما

    سرود بی اعتقاد سربازان تو بود

    که از فتح قلعه روسپیان

    باز می آمدند.

    باش تا نفرین شب از تو چه سازد،

    که مادران سیاهپوش

    ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ

    هنوز از سجاده ها

    سر بر نگرفته اند!

  6. 4 کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #144
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض تنها...

    اكنون مرا به قربانگاه مي‌برند
    گوش كنيد اي شمايان، در منظري كه به تماشا نشسته‌ايد
    و در شماره، حماقت‌هايتان از گناهان نكرده‌ي من افزون‌تر است!

    - با شما مرا هرگز پيوندي نبوده است.

  8. 5 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #145
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض بازگشت

    ريزد اگر نه برتو نگاهم هيچ
    باشد به عمق خاطره‌ام جايت
    فرياد من به گوشت اگر نايد
    از ياد من نرفته سخن‌هايت:

    «- من گور خويش مي‌كنم اندر خويش
    چندان كه يادت از دل برخيزد
    يا اشك‌ها كه ريخت به پايت، باز
    خواهد به‌پاي يار دگر ريزد! »...

  10. 4 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #146
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض

    نه عادلانه بود نه زيبا بود
    جهان
    پيش از آن‌كه ما به صحنه برآييم

    به عدل دست نايافته انديشيديم
    و زيبايي
    در وجود آمد.

  12. 2 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #147
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض

    ديري با من سخن به درشتي گفته‌ايد
    خود آيا تاب‌تان هست
    كه پاسخي به درستي بشنويد
    به درشتي بشنويد؟

  14. 2 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #148
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    دریچه: حسرتی، نگاهی و آهی
    پست ها
    57

    پيش فرض

    به هر تار جانم صد آواز هست
    دريغا كه دستي به مضراب نيست

    چو رؤيا به حسرت گذشتم كه شب
    فرو خفت و باكس سر ٍ خواب نيست
    .......................................

  16. 2 کاربر از hanieh63 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #149
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض

    من بد بودم اما بدي نبودم
    از بدي گريختم
    دنيا مرا نفرين كرد

    و سال بد در رسيد...

  18. 2 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #150
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Mehrnaz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2011
    محل سكونت
    matrix
    پست ها
    226

    پيش فرض

    رود
    قصیده‌ی بامدادی را
    در دلتای شب
    مکرر می‌کند
    و روز
    از آخرین نفس شب پرانتظار
    آغاز می‌شود.
    و اکنون سپیده‌دمی که شعله‌ی چراغ مرا
    در طاقچه بی‌رنگ می‌کند
    تا مرغکان بومی‌ی رنگ را
    در بوته‌های قالی از سکوت خواب برانگیزد،
    پنداری آفتابی است
    که به آشتی
    در خون من طالع می‌شود.

    اینک محراب مذهب جاودانی که در آن
    عابد و معبود و عبادت و معبد
    جلوه‌ای یکسان دارند:
    بنده پرستش خدای می‌کند
    هم از آن‌گونه
    که خدای
    بنده را.
    همه‌ی برگ و بهار
    در سر انگشتان توست.
    هوای گسترده
    در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
    و زلالی‌ی چشمه‌ساران
    از باران و خورشید تو سیراب می‌شود.

    زیباترین حرفت را بگو
    شکنجه‌ی پنهان سکوتت را آشکار کن
    و هراس مدار از آن که بگویند
    ترانه‌ای بیهوده می‌خوانید.-
    چراکه ترانه‌ی ما
    ترانه‌ی بیهودگی نیست
    چرا که عشق
    حرفی بیهوده نیست.
    حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
    به خاطر فردای ما
    اگر
    بر ماش منتی است؛
    چرا که عشق
    خود فرداست
    خود همیشه است.

    بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم
    از معبر فریادها و حماسه‌ها.
    چرا که هیچ چیز در کنار من
    از تو عظیم‌تر نبوده است
    که قلب‌ات
    چون پروانه‌ای
    ظریف و کوچک و عاشق است.
    ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
    و به جنسیت خود غره‌ای
    به خاطر عشقت!-
    ای صبور! ای پرستار!
    ای مومن!
    پیروزی‌ی تو میوه‌ی حقیقت توست.
    رگبارها و برف را
    توفان و آفتاب آتش‌بیز را
    به تحمل و صبر
    شکستی.
    باش تا میوه‌ی غرورت برسد.
    ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهن توست،
    پیروزی‌ی عشق نصیب تو باد!

    از برای تو، مفهومی نیست
    نه لحظه‌ای:
    پروانه‌ئی‌ست که بال می‌زند
    یا رودخانه‌ای که در گذر است. -
    هیچ چیز تکرار نمی‌شود
    و عمر به پایان می‌رسد:
    پروانه
    بر شکوفه‌ای نشست
    و رود به دریا پیوست.
    از برای تو، مفهومی نیست
    نه لحظه‌ای:
    پروانه‌ئی‌ست که بال می‌زند
    یا رودخانه‌ای که در گذر است. -
    هیچ چیز تکرار نمی‌شود
    و عمر به پایان می‌رسد:
    پروانه
    بر شکوفه‌ای نشست
    و رود به دریا پیوست.
    Last edited by F l o w e r; 24-02-2012 at 17:48. دليل: تکمیل

  20. 2 کاربر از Mehrnaz1368 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •