خب تا وقتي بقيه بچه ها هم دست بكار نوشتن نظراتشون بشن من بدم نمي ياد نقد ناباکف رو بخونم. اين كتابي كه مي گين pdf هستش؟
خب تا وقتي بقيه بچه ها هم دست بكار نوشتن نظراتشون بشن من بدم نمي ياد نقد ناباکف رو بخونم. اين كتابي كه مي گين pdf هستش؟
نوشته شده توسط Ar@m [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بله حتما بخون! من زیاد نقد نخوندم و نمیدونم همه اینجور نقد میکنن یا نه. ولی این یکی به نظرم واقعا جالب بود!
نه کتابی که من خوندم pdf نیست و نمیدونم که نسخه الکترونیکیش هست یا نه. کتاب کم حجم و سبکیه و بخه خریدش می ارزه!!
اینم جلدش:
فکر میکردم بیشتر از دو نفر اینجا باشن که مسخ رو خوندن. اینجا همیشه اینجوریه؟! پس چطوری مسخ انتخاب شد؟!!
سلام احمد جان desertwolf
من خوندم و خراب کافکا هستم!
در مورده چیش میخوای ببحثی
من نمیدونم چرا هر نویسنده و کتاب و فیلمی که دشمن مدرننیتس رو دوس دارم!؟
Last edited by Rock Magic; 11-01-2009 at 01:17.
به به ببین کی اینجاست!! سلام از ماست.نوشته شده توسط rock magic [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خب اینجا کلا قراره تا مدتی درباره مسخ گفتگو بشه. تا وقتی که کتاب بعدی رو دوستان انتخاب کنن. یه چندتایی پست نوشته شده در مورد این کتاب. من خودم به شخصه وقتی سعی میکردم چیزی بنویسم اینجا، خیلی نکات ریز دستگیرم شد و دیدم نسبت به این کتاب خیلی عمیق تر شد. گرچه هنوز فضای سردش منو به وحشت می اندازه!! بله دقیقا وحشت!
حالا شمام اگه مطلبی به ذهنت میرسه بگو! کلا میخوایم راجه به این داشتان صحبت کنیم دیگه.
Last edited by desertwolf; 11-01-2009 at 04:26.
پستها رو نگاه کردم.....
خوب حرفا رو که زدی منم اگه بخوام چیزی بگم زبان بازی همون پستها میشه!!
ولی خوب جدای از حال و هوای داستان و حسی که داره کافکا خوب تو این کتاب زندگی یه آدم مدرن که اسیر قواعد و روزمرگی های مدرنیته شده رو نقد میکنه ! همین
یادمه وقتی چند وقت پیش مسخ رو خریدم همانطور که دوستان گفتند متوجه شدم دو ترجمه ازش هست.
اولی از صادق هدایت و بعدی از فرزانه طاهری
ترجمه طاهری خوبه و اینکه در بخش دوم مثل کلاس درسی است که ناباکف با نقد یا توضیح این رمان به ما آموزش میده.
کتاب رو که دیدم افسوس خوردم که چرا باید کتابی اینچنین اینگونه و با این کیفیت به چاپ برسه ...
از نظر کلی میشه وقتی یه رمان یا هر اثر دیگهای ( کتاب ، فیلم و ... ) مثل مسخ رو از نظر گذروند به یک نتیجهگیری کلی از اون رسید و همون برداشت اولِ شخص از اون اثر، میشه اون چیزی که از اون میتوان به شخصه دریافت کرد.
مثلا اون چیزی که یادم میاد وقتی که مسخ رو تموم کردم چیزی بود که اگه بخوام در یک کلمه همون برداشت رو خلاصه کنم باید بگم که نام این اثر رو نباید مسخ مینامید بلکه بهترین نام برای اون کلمه " احتیاج " ـه.
توضیحاتی که بچهها نوشتن هم حتما همون برداشت اونها از این رمانه. برداشتهایی که قبولشون ندارم. و نمیتونم مثلا طغیان در این اثر چگونه برداشت شده.
چیزی که بعد از خوندن این اثر بهش رسیدم ، این بود که این رمان میخواد اون نیاز انسانها رو وقتی در شرایطی قرار میگیرن که احتیاج به کمک دیگران پیدا میکنند رو نشون بده .
شما تا حالا فکر کردید که بخوابید و صبح وقتی از خواب بیدار میشوید ببینید به موجودی دیگر ( سوسک یا ... ) تبدیل شوید.
ولی این قابل باوره که صبح که از خواب برخاستید ببینید که دیگر توان هیچ کاری رو ندارید ، آنهم مثلا فقط با یک سکته مغزی یا ... .
و حتما شنیده یا دیدهاید افرادی رو که نیازمند کمک دیگران برای کارهای شخصیشان شدهاند و وقتی از دنیا میروند اطرافیان شاید تا حدودی همان برخوردی رو میکنند که خانواده گرگور کرد و ... .
البته همونطور که گفتم این برداشت من از این رمان بود و شاید اشتباه باشه.
ناباکف خیلی خوب توضیح داده مخصوصا نقش عدد 3 در این رمان و ... .
داستان فضای تیرهای داره به همان تیرگی کتاب و کاغذهایش.
خسته نباشم با این توضیحات قشنگم.
نوشته شده توسط m a r i o [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینکه صبح پاشیم و ببینیم توان هیچ کاری رو نداریم، مثال جالبی بود. خب تو این مثالی که زدید هم نکته ای نهفته هست. اگر برای گرگور اتفاقی از این دست میافتاد شاید میشد بحث احتیاج رو پررنگ تر از بقیه موارد دونست. اما به این فکر کردید که چرا کافکا بجای اینکه گرگور رو دچار چنین حادثه ای (به قول شما باورپذیر تر) بکنه، اونو تبدیل به یه حشره میکنه؟! این تبدیل شدن به حشره و مسخ نام گرفتن داستان، کمی اوضاع رو تغییر میده. همونطور که ناباکف هم میگه، قطعا این داستان چیزی فراتر از تخیلات حشره شناسانه هست و تبدیل شدن گرگور به سوسک، مفاهیم زیادی رو میرسونه. با این اوصاف، درسته که نیاز ادمها هم به هم تو این داستان به چشم میخوره. اما نمیتونه محور اصلی داستان باشه. چه اینکه اگه این طور بود چه لزومی داشت گرگور تبدیل به سوسک بشه؟! بقول شما عوارض جسمی یا روحی متداول براش اتفاق میافتاد بهتر بود که.
مورد دیگه اینکه همونطور که قبلا هم گفتم، با اینکه این حوادث رو طغیان گرگور به وضع موجود ببینیم، مخالفم. خود گرگور هم در این منجلاب زندگی و خودخواهی متداول، غرق شده. اصلا شاید لغت طغیان زیاد مناسب حال ای نباشه و برداشتهای غلط ایجاد کنه. این ماجرا مثل این میمونه که شما با دیدن یه ساختمون ضعیف، تصور میکنی اگه الان زلزله بیاد این ساختمون چطور خراب میشه. این صحنه رو خلق میکنی تا متزلزل بودن ساختمون رو بهتر درک کنی. حالا کافکا هم خونواده مورد نظرش رو در یه همچین موقعیت نامتعارفی قرار میده، و عکس العملهارو مطالعه میکنه. گو اینکه تو انتخاب ایت حادثه هم ظرافتهای زیادی نهفته هست. وقتی گرگور تبدیل به سوسک میشه، خود او هم به رفتارهای خواهر و پدر و مادرش حق میده. وقتی خواهرش پشت در گریه میکنه، گرگور حتی فکرش رو هم نمیکنه که شاید خواهر برای خود اونه که نگران شده. پیش خودش فکر میکنه شاید خواهرش از این میترسه که گرگور اخراج بشه و خانواده به سختی بیافته (ناباکوف به این نکته اشاره میکنه) . کلا صحنه بیدار شدن گرگور و سعی پدر، مادر و خواهرش همین مفهوم رو میرسونه. این داستان سرشار از این نکته هاست. که همینها نمیتونه اونو تا حدی که شما سادش کردی، پایین بیاره. با موضوع نیاز که شما گفتی کلی فیلم ساخته شده و کلی داستان نوشته شده. اما نمیشه ادعا کرد که مسخ چیزی دز ردیف اینهاست.
يه سيخونكي وارد كنيم:
- چقدر دوست داشتي جاي گرگور باشي و چرا؟
- فكر مي كني چرا گرگور يه حشره شد؟ اين همه موجود ديگه بود كه مي تونست باشه! چرا حشره؟
- واكنش پدر و مادر و خواهر گرگور از نظرت چطور بود؟
- واكنش خود گرگور چي؟ فكر مي كني علت واكنش خاصش چي باشه؟
- اقدام خواهر گرگور براي فهميدن مذاق جديدگرگور و تميز كردن اتاقش رو چطور تفسير مي كني؟ تغيير موضعي كه بعدا داد چي؟
- فكر مي كني اگه مجبور بودي جاي يكي از اعضاي خانواده باشي كدوم رو انتخاب مي كردي؟ پدر؟ مادر؟ خواهر؟ و چرا؟
- نظرت راجع به وقتي گرگور مانع بردن تابلو روي ديوار از اتاقش مي شه چيه؟ چرا گرگوري كه هم ظاهر و هم طبعش در خوردن و خوابيدن عوض شده و حتي روي ديوارها راه مي ره يه تابلو بايد انقدر براش مهم باشه؟
- اصلا چي باعث شده اين كتاب رو تخيلي فرض نكني؟ (الان اين كتاب چه فرقي با مثلا سري كتابهاي تخيلي دارن شان:داستان هاي اشباح - كه قهرمانش پسريه كه سرنوشت مشابهي داره و براي ابد تبديل به خون آشام مي شه داره؟ ) منظورم اينه كه اون چيزي كه باعث شده نگاه تو به اين كتاب صرفا بعنوان يه كتاب تخيلي نباشه چيه؟
- اگه تو جاي خانواده ي گرگور بودي آخرش چه تصميمي مي گرفتي؟ ( فرض مي كنيم قرار بود گرگور تا آخر عمرش به همين روال و شكل زندگي كنه)
خودمم جواب مي دم!
اصلا دوست ندارم جاش باشم! همه ي ما تا يه حدي تو زندگيمون گرگور هستيم اما گرگور خالص بودن فضاحته بعدشم من از سوسك متنفرم خودكشي مي كردم!- چقدر دوست داشتي جاي گرگور باشي و چرا؟
شايد چون حشره ها نفرت انگيز ترين موجوداتي هستن كه ما مي شناسيم هيچي ديگه نمي تونه حس انزجار رو در ما ايجاد كنه و گرگور رو به عمق تنهايي و انزوا بفرسته. حشره بهترين انتخابه- فكر مي كني چرا گرگور يه حشره شد؟ اين همه موجود ديگه بود كه مي تونست باشه! چرا حشره؟
كاملا طبيعي- واكنش پدر و مادر و خواهر گرگور از نظرت چطور بود؟
دو جور مي شه تفسيرش كرد منم كه تفسيرش كردم برين بخونينش دوباره نمي گم- واكنش خود گرگور چي؟ فكر مي كني علت واكنش خاصش چي باشه؟
منم بودم همين كارو مي كردم: دلسوزي براي كسي كه روزي برادرم بوده و بعد عادت كردن و البته كار بيرون هم اگه مجبور باشي بكني كم كم اصل قضيه مي ره كنار و كم كم مي بيني كه خيلي راحت مي توني به اين قضيه فكر كني كه اون كسي كه انقدر براش دلسوزي مي كني برادرت نيست يا برادرت با يه زندگي گياهيه در حد مرگ مغزي! پس چرا انقدر براي كسي كه نمي فهمه - از نظر تو - وقت و زندگيتو تلف كني؟- اقدام خواهر گرگور براي فهميدن مذاق جديدگرگور و تميز كردن اتاقش رو چطور تفسير مي كني؟ تغيير موضعي كه بعدا داد چي؟
مسئله عادت بنظرم خيلي مهمه. ذات انسان طوريه كه بالاخره با فجيع ترين وقايع هم كنار مي ياد و اتفاقا براي همين خصوصيت بايد تحسينشم كرد!
خواهرش. حتي فكر كنم آخرشم همون تصميم رو مي گرفتم كه اون گرفت.- فكر مي كني اگه مجبور بودي جاي يكي از اعضاي خانواده باشي كدوم رو انتخاب مي كردي؟ پدر؟ مادر؟ خواهر؟ و چرا؟
گرگور عوض شده ولي اين اعتراضيه به اين موضوع كه اين تغيير نمي تونه انقدر توي زندگيش نمايان باشه كه اونو از اعضاي خانوادش جدا كنه. حس گرگور به اتاقش حس دلبستگي به خانوادش رو نشون مي ده و اينكه اون مي خواد هنوز همه چيز تا حد امكان مثل قبل باشه- نظرت راجع به وقتي گرگور مانع بردن تابلو روي ديوار از اتاقش مي شه چيه؟ چرا گرگوري كه هم ظاهر و هم طبعش در خوردن و خوابيدن عوض شده و حتي روي ديوارها راه مي ره يه تابلو بايد انقدر براش مهم باشه؟
شايد مسخره باشه ولي نگاهي كه از اول به اين كتاب داشتم تخيلي نبوده يعني اين كتاب رو خوندم چون قرار بود راجع بهش بحث كنيم در نتيجه انتخاب خودم نبوده ولي اگه قرار باشه بگم چه چيزي اين كتاب رو از يه كتاب صرفا تخيلي جدا مي كنه مي گم كه هيچي!!- اصلا چي باعث شده اين كتاب رو تخيلي فرض نكني؟ (الان اين كتاب چه فرقي با مثلا سري كتابهاي تخيلي دارن شان:داستان هاي اشباح - كه قهرمانش پسريه كه سرنوشت مشابهي داره و براي ابد تبديل به خون آشام مي شه داره؟ ) منظورم اينه كه اون چيزي كه باعث شده نگاه تو به اين كتاب صرفا بعنوان يه كتاب تخيلي نباشه چيه؟
گفتم كه همين تصميم رو مي گرفتم ولي فكر كنم بعد يه مدتي پشيمون مي شدم خودمم مي كشتم!- اگه تو جاي خانواده ي گرگور بودي آخرش چه تصميمي مي گرفتي؟ ( فرض مي كنيم قرار بود گرگور تا آخر عمرش به همين روال و شكل زندگي كنه)
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)