هر چند مرا دوست نه داری، نه نداری
هی ساختی اما به همین دار و نداری
هی خواستی از سلطه ی من بگذری اما...
این قصّه ی دریــــاست و یک موج فراری
تو موجی و بد نیست که در موقع رفتن
یک بوسه به روی لب دریا بگذاری
یک موج که چینی ست به پیشانیِ دریا
دریا خودمم؛ پیر شدم، پیرِ تو آری!
نه! موج منم موج که دلبسته ی دریاست
دریا! چه کنم تا تو به من دل بسپاری؟
یک موجم و یک غرقه ی دریام عجیب است:
از غرق شده منتظر صبر و قراری
ما زنده به آنیـــم که آرام نگیـــریم1
(هرچند تلاشی ست سرا پا سرِ کاری)
دریا شدم و موج شدم موجیِ موجی
از صحبت موجی که تو سر در نمی آری
~ ~ ~ ~
یک بار تو دریایی و من موجم و... بر عکس...
یعنی: تو منی با خودِ من فرق نداری
یعنی: تو منی با خودِ من فرق نداری
یعنی: تو منی با خودِ من فرق نداری
یعنی: تو منی با خودِ من فرق نداری
یعنی: تو منی با خودِ من فرق نداری
1...........موجیـــم که آسودگـــیِ ما عـــدمِ ماست
ما زنده به آنیـــم که آرام نگیریم
«کلیم کاشـانی»