تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 44

نام تاپيک: ناظم حکمت

  1. #11
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    از یک سیبب نیمی ما
    نیمی دیگر دنیای بزرگ ما
    از یک سیب نیمی ما
    نیمی دیگر مردم ما
    از یک سیب نیمی تو
    نیمی من
    هر دوی ما...
    Bir elmanın yarısı biz
    Yarısı bu koskoca dünya.
    Bir elmanın yarısı biz
    Yarısı insanlarımız.
    Bir elmanın yarısı sen
    Yarısı ben
    İkimiz...

  2. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    باران مانند گنجشک ها
    به تکه های نان
    که پاشیده ام بر ایوان تُک می زند
    تُک تُک تُک
    باران مانند گنجشک ها

    ژوئن ١٩٥٨ پراگ

    YİNE YAĞMUR ÜSTÜNE
    Serçe kuşları gibi yağmur
    Çinko dama serptiğim
    Ekmek kırıntılarını
    Yiyor telâşlı telâş, tıkır tıkır,
    Serçe kuşları gibi yağmur.

  4. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #13
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    جهان رؤياهاى شاعر، جهانى است پنهان، جهانى كه نمى توان آن را به سادگى ديد، لمس كرد يا بر آن نامى گذاشت. اما نمودهاى اين «جهان» وقتى در نوشتار (شعر) او حس و ديده مى شود، ديگر دور از دسترس نيست، رؤياهاى ما، دلگرمى ها و اميدهاى ما هستند و دريچه هايى كه مى توانيم با آن به اطراف بنگريم و اميدوار باشيم. اما جهان شاعر، هميشه به يك شكل پديد نمى آيد، رويدادها و حوادث، غم ها و شادى ها، بودها و نبودها، حسرت ها و... مجموعه عواملى هستند كه بخش هايى از جهان شاعر را تشكيل مى دهند. در جهان شعر معاصر و در همسايگى سرزمين مان شاعرى متولد مى شود كه روزگار زيستن اش را صرف رسيدن به هدفش مى كند، او مى نويسد براى آزادى و استقلال سرزمين اش.
    استعمار و استبداد، سلطه فاشيزم، ديكتاتورى و فضاى خفقان كشورش را اشغال كرده اند و ناظم حكمت نمى تواند از اين پديده ها به آسانى بگذرد و آن را ناديده بگيرد. پس مى نويسد و اين نوشتن حوصله زمامداران وقت سرزمين اش را سرمى برد. از اين به بعد بارها او را به دلايل مختلف دستگير مى كنند. در يكى از اين بازداشت ها كه متعلق به زمانى است كه او بيكار بوده و تازه در مجله «ماه مصور» كارى پيدا كرده بود او را به اعدام محكوم مى كنند. ناظم حكمت از زندان، نامه اى به خواهرش مى نويسد و مى گويد كه در ادعا نامه دادستان برايش حكم اعدام تقاضا شده اما جرم هايى كه به او نسبت داده اند به او ربطى ندارد. در واقع مسأله اصلى همان است كه يك روز «ناظم حكمت» به مادرش مى گويد. ناظم در نامه اى به مادرش مى نويسد: «بزرگترين مشكل اين است كه نام من «ناظم حكمت» است، اما من به اين نام افتخار مى كنم.» آرى اين گونه است كه نام ناظم حكمت ديگر اين قدر اعتبار اجتماعى دارد كه دولت كشورش نمى تواند او را ناديده بگيرد. ناظم حكمت هم شاعرى نيست كه با استعمار و استبداد كنار بيايد.
    «حكمت» ۲۷ ساله با دو حبس ۲۰ و ۱۵ ساله به ۳۵ سال زندان محكوم مى شود. بدون جرم قطعى و معلوم! سرانجام با تغييرات در حكم و جابه جايى قوانين اين احكام تا ۲۸ سال تقليل مى يابد و ناظم حكمت شاعر آزادى به زندان مى رود. او در اين ايام روزگار سختى را مى گذراند اما چاره اى نيست پس جهان رؤياهايش را از زندان و ديوارهاى بلندش به بيرون مى فرستد و آزادانه در جهان خارج به كند و كاو و زيستن ادامه مى دهد. پس از مدتى اما با به پايان رسيدن جنگ جهانى دوم كه دنيا شكل ديگر مى يابد و فاشيزم در دنيا به نابودى كشيده مى شود در حالى كه ديگر دشمنان «ناظم حكمت» از مرده متحرك شدن او يقين حاصل كرده اند و در جهان خارج هم به ظاهر نامى از او نيست.گروه هاى مختلفى تلاش مى كنند تا پرونده او را دوباره به جريان بيندازند و اين اتفاق هم مى افتد. سرانجام با اتفاق هايى كه در مجلس تركيه رخ مى دهد، لايحه اى تصويب مى شود كه به همه مجرمان عفو عمومى بخورد و واضح است كه ناظم حكمت هم شامل اين عفو خواهد شد، با اين كه دشمنان شوكه شده او مشكلاتى بر سر تصويب اين لايحه ايجاد كردند اما سرانجام «ناظم حكمت» پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شد همراه با بيمارى قلبى و ذات الريه اى كه سال ها او را عذاب مى داد.
    در اين سال ها ناظم حكمت شعر سرود، شعرهايى براى آزادى و انسانيت. روزگارى كه او در زندان بود وقتش سراسر صرف شنيدن حرف هاى انسان هايى شد كه به دلايل گوناگون در زندان به سر مى بردند، آنهايى كه حرف هاى زيادى براى گفتن داشتند و نمى دانستند چگونه بايد آن را به گوش همگان برسانند، ناظم حكمت حرف آنها را مى شنيد و در جهان رؤياهايش آن را براى ذهن هاى آگاه ديگر مى سرود. دغدغه ضداستعمارى «حكمت» و درون مايه هاى مردمى اى كه شعر او از آنها برخوردار بود، وضعيتى براى نوشته هايش پديد مى آورد كه هم عوام را علاقه مند مى كرد هم خواص را.
    يكى از ريشه هاى مردمى شعر «حكمت» ترانه هايى بود كه «عاشيق»هاى ترك مى خواندند، اين عاشيق ها كه بخشى از فرهنگ فولكلور تركيه محسوب مى شوند تأثير بسزايى در شعر «حكمت» داشتند و اين تأثير در شعر او بر مردم عوام است كه نشانه هاى خود را به منصه ظهور مى رساند. بخش ديگرى از تأثيرگذارى شعر «حكمت» بر سبك و سياق ادبى او وابسته است. شعرى كه او مى سرايد ادامه سنت ادبى ادبيات تركيه نيست يا دست كم ادامه تام و تمام آن نيست و سنت ادبى تركيه به نوعى درگير مستقيم با ادبيات ايران و عرب بوده و وجه تمايز قابل توجهى نداشته است اما ناظم حكمت به شعر تركيه تشخص ادبى ويژه اى مى دهد و به نوعى نگاه معاصر جهان شعر را به ادبيات شعرى تركيه تغيير مى دهد. ناظم حكمت شاعرى كه فرهنگ سرزمين اش را با نگاه دقيق و موشكافانه و در عين حال متعهد بارورتر كرد پس از آزادى از حبس دانست كه او را اين گونه آزاد نخواهند گذاشت.
    پس از آزادى اش به او گفتند بايد به خدمت نظام وظيفه برود و او كه حدود پنجاه سال داشت، دانست كه اين دسيسه اى است براى از بين بردنش و چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگيرى، تصميم گرفت از سرزمين اش كوچ كند. دسيسه دشمنانش اين بود كه او را به خدمت سربازى در منطقه اى بد آب و هوا ببرند و در آنجا او را از بين ببرند يا شايد او خود به خود به دليل بيمارى هايش از بين برود. ناظم حكمت كه در پليس دريايى تركيه خدمت كرده بود و ديگر خدمت سربازى براى او قانونى نبود از همسر و پسرش - محمد - خداحافظى كرد و از تركيه مهاجرت كرد. سفر او سيزده سال به طول انجاميد، سفرى كه از دريا شروع شده بود و سپس با يك كشتى رومانيايى به روسيه ختم شده بود. ناظم حكمت در اين ۱۳ سال به كشورهاى زيادى رفت، شعر خواند و سخنرانى كرد در همين ايام بود كه در فستيوال جوانان برلين با «پابلو نرودا» شاعر شيليايى آشنا شد همو كه پس از مرگ ناظم حكمت مرثيه اى دردناك براى او سرود، سرانجام شاعر آزادى سرزمين تركيه در سال ۱۹۶۳ در مسكو درگذشت و شعرش سرود جاودانگى او را تا هميشه در جان ها خواهد دميد.

    ناظم حکمت، شاعر آزاديخواه جهان سومی است که با کمک بخش فرهنگی کشورهای بلوک شرق سابق، شاعری جهانوطن نام گرفت و دهها جايزه دريافت نمود و درصدها کنفرانس صلح و عدالت و آزادی خواهی شرکت نمود. ودرحاليکه در اروپا خيابانها و مکتبها به نامش گذاشته شد ، تاچند ماهی قبل ازمرگ، دارای مليت خاصی نبود و مجبورشد درآخرين لحظات، برای خود و پسرخردسالش از کشور لهستان تقاضای مليت و پاسپورت نمايد.
    اودر مقدونيه زمان دولت عثمانی از پدری ترک و مادری با اجداد اروپايی بدنيا آمده بود. سه نسل پيشين مادری وی ريشه : لهستانی، آلمانی و فرانسوی داشتند. ناظم حکمت همچون نيمايوشيج پدر شعر نو ترکيه بود، - همچون صمد بهرنگی کوشيد تا در روستاها به آگاهی نسل جوان بپردازد، - همچون بيژن جزنی، يکی از زندانيان مقاوم، مبارز و روشنگر زندانهای مخوف ترکيه بين سالهای ۱۹۳۸- ۱۹۵۰ گرديد، - و همچون بزرگ علوی، نماينده ادبيات بخشی از رنجبران خاورميانه در کشورهای بلوک شرق سابق شد؛ گرجه او بسيار فعالتر، مشهورتر و مستقيما سياسی تر از علوی بود،- او همچون پاره ای از توده های جهان سوم، بارها ساختمانهای نرم و گرم مسکو را ترک نمود و برای ادامه مبارزه به ترکيه برگشت، و خطر و تحمل زندان، شکنجه و اسارت نمود، و سرانجام براثر ناگواری های سالها ی دوران اسارت، در سن ۶۱ سالگی در تبعيد درگذشت. گرچه اودر نيروی دريايی ترکيه، دوره ناخدايی ديده بود، با اطاعت کورکورانه ارتش غيرمردمی، همکاری ننمود.اودر سال ۱۹۰۲ درشهر سالونکی بدنيا آمد و در ۲ سالگی به شهر آله پو در ترکيه امروزی رفت، جايی که پدر بزرگش، محمدناظم پاشا، فرماندار ايالتی بود. پدر او ، حکمت ناظم بای يا( بيگ)، کارمند وزارت امورخارجه دولت عثمانی دراستانبول بود. نام تنها خواهر او ، سميه و نام مادرش ، سليله يا جليله بود. مادر وی آنزمان يک پلانتاژ درخت های بيد و سپيدار به ارث برده بود. درسال ۱۹۰۸ جنبش “ترکهای جوان“ خلاف خواسته عبدالحميد دوم،پادشاه وقت، موفق شدند که قانون مشروطه ۱۸۷۶ را دوباره عملی نمايند.بعداز سقوط عبدالحميد دوم در سال ۱۹۰۹، پدربزرگ ناظم حکمت، بازنشسته و به استانبول فرستاده شد. ترکهای جوان بعد از دوسال شکست خورده و حکومت رااز دست دادند.
    ناظم حکمت اولين اشعارش را در سن ۱۱ سالگی سرود. از ديگر حوادث دوران کودکی او جنگ جهانی اول و پيروزی انقلاب اکتبر ، و جدايی پدر و مادراش از همديگر بودند.اودر۱۶ سالگی وارد نيروی دريايی ترکيه شد ولی بدليل بيماری و سرکشی، دائم تحت نظر بود. اولين مجموعه شعر او ( جنگل سروها)درسال ۱۹۱۸ منتشر شد. در اين سال ترکيه از طريق نيروهای خارجی تقسيم گرديد و دولت عثمانی تا سال ۱۹۱۹ قدرت خودرا از دست داد. در اين سال آنکارا به تسخير مصطفی کمال آتاتورک درآمد.و در سال ۱۹۲۰ نخستين نمايشنامه اويعنی ( کرسی) منتشر گرديد. در همين سال اولين گنگره حزب کمونيست ترکيه به رهبری مصطفی صوفی در باکو تشکيل شد.بعد از آشنايی ناظم حکمت با کمونيستها، او از طريق ترابوزان و باکو به مسکو رفت و در دانشگاه “ زحمتکشان خاورميانه“ به تحصيل پرداخت.
    در ۲۸ ژانويه همين سال، مصطفی صوفی و ۱۴ عضو حزب کمونيست ترکيه در دريای ترابوزان از طرف ماموران دولت ترکيه بقتل رسيدند. در سال ۱۹۲۲ يونان در جنگ با ترکها شکست ميخورد و مرزهای امروزی ترکيه تثبيت ميگردند، و آخرين سلطان عثمانی يعنی محمد ششم، از کاربرکنارميشور. حزب کمونيست ترکيه از آن تاريخ تاکنون يعنی ازسال ۱۹۲۲ ممنوع اعلان ميشود. درسال ۱۹۲۴ از ناظم حکمت دعوت ميشود که بعنوان نماينده خلقهای خاورميانه بطور سنبليک چند روزی به نگهبانی از جسد لنين بپردازد. در بازگشت به ترکيه او با زنی بنام نزهت آشنا ميشود. کتاب “ترانه خورشيد نوشان “ او منتشر ميگردد.با آغاز اصلاخات مصطفی کمال آتاتورک، نظام خليفه گری ممنوع اعلان ميشود. ناظم حکمت بدليل خطرهای ترور و دستگيری به شوروی فرار ميکند و بعد از آشنايی با ماياکوفسکی و ديگر فوتوريستها، ۲ نمايشنامه خود يعنی : ۲۸ ژانويه و اهرام را منتشر مينمايد. دوستی او با زنی بنام لنا آنوشکا آغاز ميشود. در سال ۱۹۲۸ حين بازگشت ناطم حکمت به ترکيه،او در مرز دستگير شده و۸ ماه درزندان بسر ميبرد. نامزد او لنا آنوشکا چون ويزا دريافت نميکند در آنطرف مرز براثر ابتلا به بيماری وبا ميميرد.
    درباکو اولين مجموعه شعر ناطم حکمت منشر ميگردد. در بين سالهای ۱۹۲۹- ۱۹۳۱ نمايشنامه “اسکلت سر“ و دو کتاب: شهر لال و ۸۳۵ جمله ،از او منتشر ميگردند. . در سال ۱۹۳۲ بعد از مرگ پدر،او با زنی بنام پيرايه ازدواج ميکند. دو کتاب “ چرا بنريه خودکشی نمود؟“ و “ تلگراف شبانه“ و نمايشنامه “ خانه مرده“ او به زير چاپ ميروند.او درسال ۱۹۳۳ مجددا دستگير وتاسال ۱۹۳۵ در زندان مشهور بورسا، به بند کشيده ميشود . کتاب شعر حماسی او يعنی “ شيخ بدرالدين، مبارز و عدالتخواه “ منتشر ميشود. ۱۹۳۵ بر اثر عفو عمومی آزاد ميشود . سه کتاب : نمايشنامه فراموش شده ، نامه هايی به تارانتا- بانو ، و خون سکوت ميکند ، به زير چاپ ميروند. ناظم حکمت در سال ۱۹۳۷ بدليل جنگ داخلی اسپانيا به حمايت و گردآوری کمک برای مبارزان جمهوريخواه ميپردازد .و در سال ۱۹۳۸ دستگير و به اتهام پخش اشعارش درميان ملوانان نيروی دريايی، به ۲۸ سال زندان! محکوم ميشود .
    او تا سال ۱۹۵۰ در زندانهای گوناگون : استانبول، چانکيری، و بورسا، بسر ميبرد. و سرانجام با کمک يک افشاگری مطبوعاتی جهانی از خارج و اعتصاب غذای مرگ و زندگی او در داخل، بعد از ۱۲ سال از زندان آزاد ميگردد.او بعد از آزادی با زنی بنام منور، يعنی يکی از خويشاوندانش، همخانه ميشود که از سال ۱۹۴۸ به ملاقات او در زندان ميرفته.
    او در اين سال از پيرايه طلاق گرفته و از منور صاحب پسری بنام محمد ميشود.با اينکه ناظم حکمت به بيماری قلبی دچار است، دعوت به ارتش ميشود و لی حکمت احتمال توطئه ای برای قتل خود را درآن دعوتنامه ميبيند و واز طريق دريای سياه دوباره به شوروی فرار ميکند، دولت ترکيه از او سلب مليت نموده و در شوروی از او به عنوان قهرمان خلقها و زندانهای مرگ آورآسيا، استقبال ميشود. اودر شهر پراگ به دريافت جايزه صلح مفتخر ميشود و در چند کنگره ادبی، فرهنگی و صلح خواهی شرکت مينمايد. درسال ۱۹۵۳ نمايشنامه “آدمی عجيب“ او جايزه صلح لنين را از آن خود ميکند.
    او در سال ۱۹۵۸ به پاريس سفر مينمايد؛ جايی که قبلا پاره ای از اشعارش منتشر شده و سارتر و آراگون اورا ميشناسند. قبل از فرار از ترکيه، کتابهای : حماسه جنگ آزادی بخش، کتاب ۵ جلدی چهرههای انسان، نمايشنامه افسانه عشق، يوسف در مصر، و ترجمه جنگ و صلح تولستوی، از او منتشر شده بودند. ناظم حکمت در سال ۱۹۵۹ با زنی بنام ورا تولياکوا ازدواج ميکند. نمايشنامه شمشير دموکلس او در اين سال به زير چاپ ميرود.در سال ۱۹۶۳ او رمان اتوبيوگرافيک “ آدم رمانتيک“ را به پايان ميرساند. بعد از مرگ در اين سال ،اورا در قبرستان مشاهير تاريخ، در مسکو به خاک می سپارند.

  6. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #14
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    قدرت چشم هایت را هدر می دهی
    توان بی نظیر دست هایت را
    و خمیری که برای ده ها نان کافی است
    ورز می دهی،
    آز آن تو در نهایت مزه چشکی است نه لقمه ای.
    تو آزادی که برده دیگران باشی-
    تو آزادی که دیگران را ثروتمندتر کنی.
    از لحظه میلادت
    آسیابهایی برافراشتند
    آسیابهایی که دروغ می سایند.
    دروغ هایی که برای تو همه عمر می مانند.
    در آزادی بزرگ ات،
    انگشت بر شقیقه،
    مدام فکر می کنی
    تو آزادی، که وجدان آزاد داشته باشی.
    سرت در گریبان،
    چنان که گویی از قفا بریده شده
    دست ها دراز و آویزان،
    در آزادی بزرگ ات،
    ویران و سرگردان،
    تو آزادی، که بیکار باشی.
    وطنت را دوست داری،
    چنان چون عزیزترین چیز.
    اما یک روز؛ مثلا
    سندش را به قباله آمریکا می زنند.
    و تو همچنان
    در آزادی بزرگ ات
    تو آزادی، که یک پایگاه هوایی شوی.
    شاید معتقد باشی،
    آدم باید زندگی کند،
    نه مثل ابزار نه مثل شماره، یا یک پیوند
    بلکه بعنوان یک انسان.
    بعد یک دفعه به دستهات دستبند می زنند.
    تو آزادی که دستگیر ، زندانی یا حتی اعدام بشی.
    در این دنیا
    هیچ پرده آهنی نیست ، یا پرده چوبی یا حایل ابریشمی،
    لازم نداری آزادی را انتخاب کنی.
    تو آزادی.
    اما این نوع آزادی،
    یک قصه سرد است زیر آسمان پر ستاره

  8. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #15
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    تو را دوست دارم
    چون نان ونمك
    چون لبان گر گرفته از تب
    كه نيمه شبان درالتهاب قطره اي آب
    برشير آبي بچسبد.

    تورا دوست دارم
    چون لحظه ي شوق، شبهه ، انتظار و نگراني
    در گشودن بسته ي بزرگي
    كه نمي داني در آن چيست.


    تو را دو ست دارم
    چون سفر نخستين باهواپيما
    بر فرازاقيانوس
    چون غوغاي درونم
    لرزش دل ودستم
    در آستانه ي ديداري در استانبول
    تورا دوست دارم چون
    گفتن‌
    «شكر خدا زنده ام

  10. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #16
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    چشم هایش
    مثل دریاهایی سبز
    وبا آن موهای سفید
    انگار کپه ای برف بود
    دندان هایی از صدف
    دهانش را آراسته بود
    و نگاهی مدهوش داشت
    انگار به روح می نگریست
    دوستش می داشتی
    فریب می داد و فرار می کرد
    نوازشش می کردی
    ناگهان پنجه میگشود
    غرور یک زن
    در او بود
    از چشم های سرمه کشیده اش
    ریا میچکید.

  12. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #17
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    زیباترین دریاها


    آنی است


    که در آن نرانده ایم.


    زیباترین فرزندانمان


    هنوز


    زاده نشدهاند.


    زیباترین روزها راهنوز


    نزیسته ایم


    و زیباتر کلامی


    که میخواهم با تو بگویم را


    هنوز بر زبان نرانده ام.

  14. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #18
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    در خواب دیدم


    محبوب زیبای خویش را


    که بر فراز شاخه ها آشکاره بود و


    چون ماه می گذشت


    از پاره ابری به پاره ای دیگر


    او می رفت و من به دنبالش...


    من می ایستادم


    و او می ایستاد.


    من می نگریستمش


    و او می نگریستم.


    و همه چیز بدین سان


    به پایان می رسید.

  16. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    جانان من!


    چشم فروبند


    آرام آرام


    وبدانسانی که در آب فرو می روند


    در رویا غوطه ور شو.


    برهنه وسپیدپوش.


    زیباترین رویاها


    تو را به پیشباز خواهدآمد.


    جانان من!


    چشم فروبند


    آرام آرام


    و خود را در کمان بازوان من


    رهاکن.


    لیکن در رویای خویشم


    از یادمبر


    آرام آرام


    چشم فروبند،


    دیدگان قهوه ای رنگترا


    که در آن، شعله ای سبز رنگ


    جان مرا می سوزاند.

  18. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #20
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    سرم ابر کف‌آلود، درون و برونم دریا
    من درختگردویی هستم در پارک گولهانه
    درخت گردویی پیر، پاره پاره و گره در گره
    نه تو متوجه این هستی و نه پلیس

    من درخت گردویی هستم در پارک گولهانه
    برگ‌هایم در آب همچون ماهی چست و چابک
    برگ‌هایم همچون دستمال ابریشم، نرم ولطیف
    از چشمانت گلم، پاک کن اشکت را
    برگ‌هایم دستانم هستند، من یکصدهزاردست دارم
    با صدهزار دست به تو می‌پیچم، به استانبول می‌پیچم
    برگ‌هایم چشمانم هستند، با شگفتی نگاه می‌کنم
    با صدهزار چشم تو را تماشا می کنم،استانبول را تماشا می‌کنم
    همچون صدهزار قلب می‌تپند، برگ‌هایم می‌تپند
    من درخت گردویی هستم در پارک گولهانه
    نه تو متوجه این هستی و نه پلیس
    Last edited by t.s.m.t; 12-01-2009 at 20:56.

  20. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •