تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 7 اولاول 123456 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 69

نام تاپيک: سبک شناسی

  1. #11
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان اوستا (۲)

    گويند نخستين کسى که پس از اسکندر از نو ”اوستا“ را گردآورد و آئين ديرين مزديسنا را نو کرد ”وُلَخْش“ اشکانى بود (۵۱ ـ ۷۸ ب م) ولخش همان است که ما او را بلاش خوانيم در ميان اشکانيان پنج شهنشاه به اين نام شناخته‌اند، دار مستتر گويد کسى که اوستا را گرد کرده است بايد ولخش نخستين باشد، زيرا او مردى ديندار بوده است(۱) و بعضى گمان کرده‌‌اند که اين شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱ ب م) پادشاهى کرد. (از جمله آقاى آرتور کريستن‌سن مورخ معاصر است. (رک: ساسانيان ص ۱۷ طبع تهران)
    (۱) . اين ولخش از سال (۵۱ تا ۷۸) ميلادى پادشاهى کرده است و از عهد او سکه‌هاى اشکانيان نيز تغيير يافته به خط پهلوى زده شد و خط يونانى موقوف گرديد و بعيد نيست اوستا هم از عهد او شروع به گردآورى شده باشد.
    پس از ولخش اشکانى ادرشير پاپکان مؤسس دولت ساسانيان بناى سياست و پادشاهى ايران را بر مذهب نهاد و دين و دولت را به يکديگر ترکيب داد و آئين زرتشت را که غالباً ظنِّ قوى بر آن است که اشکانيان هم داراى همان آئين بوده‌اند ـ آئين رسمى کشور ايران قرار داد، و اين کار او بسيار عاقلانه بود، زيرا آن دوره به سبب قوّت گرفتن دين مسيحى در انحاء کشور ايران و روم، دورهٔ قوّت دين و آغاز نفوذ ديندارى محسوب مى‌شد، چنانکه بعد هم ديده شده از سوئى مانى پديد آمد، و بعد مزدک ظهور کرد و چندى نگذشت که محمّد (ص) رسول عرب بيرون آمد.(۲)
    (۲) . به تجربه ديده و نيز خوانده‌ايم که در هر دوره‌اى مردم به چيزى مى‌گروند و فکرى مورد عنايت ورزش جهانيان قرار مى‌گيرد. چنانکه در عهد هخامنشى و سلوکيدها و اشکانيان تعصب دينى کمتر بود و بناى سياست دولت بر آزادى اديان قرار داشت ـ لکن بعد از شيوع مسيحيت در روم تعصب دينى اوج گرفت و گويا در همان اوقات در ايران اشکانيان توجهى به کيش ديرين خود نمودند ولى اردشير پايه‌ٔ تخت خود را بر روى دين گذاشت و تا چند سال پيش هنوز سياست او (الملک والدّين توأمان) رد ايران به قوت خود باقى بود و سياست از دين تعصب جدا نشده بود.
    يک علّت ديگر تعصّب دينى اردشير آن بود که پداران و نياکان او به قولى امرا و رؤساى دين زرتشتى بوده‌اند، پاپک که به قولى پدر و به قولى مادر اردشير بوده است از امراى محلّى پارس و از آن بزرگانى بوده که بازماندهٔ امرا و شاهان ”پَرَتَه‌دار“ فارس بودند پادشاهان پرته‌دار فارس که نخستين آنان ”بَغَ‌کِرْت“ و سپس (بَعَدات) و آخر آنان ”پاپک“ است همه در فارس و قسمتى از هندوستان رياست و بزرگى داشته‌اند، و سکّه آنها نقش آستانهٔ آتشکده و درفش (علم چهارگوشه) که شايد همان درفش کاويان باشد ديده شده است و پادشاه با ”پنام“ که سرپوش ويژه عبادت است در پيشگاه آتشکده به حال خشوع ايستاده است.
    اين پادشاهان دست‌نشاندهٔ اشکانيان بوده‌اند و از عهد اسکندر و خلفاى اسکندر به رياست مذهبى و کم‌کم به پادشاهى گماشته مى‌شدند و اردشير چنانکه گذشت يا پسر دختر او بوده است(۳) و چون آبا و نياکان اردشير جنبهٔ مذهبى داشته‌اند و از سکه‌هاى آنها اين جنبه به خوبى ديده مى‌شود خود او هم در استوارى بنيان دين کوشيد و دين و دولت را با هم کرد، و به وزير خود (تنسر ـ در باب اين مرد و تاريخ او رجوع شود به رسالهٔ ـ نامهٔ تنسر ـ تأليف آقاى مجتبى مينوى منطبعهٔ تهران.) هيرپدان هيرپد امر کرد که اوستاى پراکنده را گرد آورد، و خود را در سکه‌ها خداپرست و خدائى‌نژاد خواند. (۴)
    (۳) . اردوان آخرين شاهنشاه اشکانى اردشير را کردزاده مى‌خواند، و طبرى او را ازاکراد بازنجان يا بازرنگان مى‌داد، و نيز در کارنامه آمده است که ساسان پدر اردشير و داماد پاپک از نژاد بهمن بود ولى با کردان به صحراگردى مى‌پرداخت و روايات در اين باب مختلف است (رجوع شود به طبرى طبع قاعره ج ۲ ص ۵۶ ـ ۵۹) و به شاهنامهٔ فردوسي.
    (۴) . سکهٔ اردشير بابکان چنين است: مزديسن بغى ارتخشتر شاهان شاه ايران کى شترى هچ‌يزتان ـ يعني: ”خداپرست خدايگان ادرشير شاهنشاه که از نژاد خدايان است“ توضيح آنکه در سکهٔ اردشير و شاپور اول پسرش تنها شاهنشاه ايران نوشته شده است ولى ذکرى از ”انيران“ ندارد و از هرمز به بعد نام انيران نيز آمده است و معلوم مى‌شود استقرار نفوذ دولت مرکزى در کليهٔ ايالات تابعه به‌تدريج صورت گرفته است، انيران به فتح همزه و نون به ياء مجهول يعنى (غير‌ايران) و ممالک خارجه.
    در عهد شاهپور پسر اردشير و جانشينان وى نيز در گردآورى اوستا و تهيهٔ فقه و ساير احکام و عبادات زرتشتى توجه و اعتناء کامل به‌عمل آمد و در حمايت از آئين مزبور کار به تعصّب کشيد از آن جمله مانى پسر فديک سخن‌گوى و مصلح بزرگ ايرانى به‌ اعتماد حريّت مذهبى که پيش از ساسانيان در ايران موجود و برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قديم رفتار نمود، و مانى کتابى از کتاب‌هاى خود را به‌نام شاپور نوشت و نام آن را ”شاهپور هرگان“ نهاد، ليکن در زمان بهرام پسر هرمز، وى را برخلاف وصيت زرتشت و برخلاف اصول دينى که در ايران مرسوم بود کشتند.
    قسمتى از اوستا در زمان شاپور اول به‌دست آمد، و در عصر شاپور دوم اذرپاذ مارسپندان ـ که مؤبدى بزرگ و سخنگوئى گرانمايه بود و بعض مورّخان عرب او را زرتشت ثانى ناميده‌اند، و واقعهٔ ريختن مس گداخته بر سينهٔ زرتشت منسوب به او است ـ خرده اوستا را آورد، و چنان به‌نظر مى‌رسد که تمام اوستا را به‌دست آوردند و يا مدعى شدند که اوستا به تمامى به چنگ آمده است، و دانشمندى ديگر موسوم به ”ارتاى ويراف“ نير در عالم خواب، سيرى در بهشت و دوزخ کرد و احکامى ديگر پيدا آورد که در کتاب ارتاى ويراف‌نامک مندرج است، و نيز تقسيرهاى اوستا از اين به‌ بعد به زبان پهلوى رايج گشت.
    تقسيمات ۲۱ نسک
    در قرن نهم ميلادى و دوم هجرى مؤلف دينکرت، که تفسير از اوستا و مهم‌ترين کتب‌ فقه و عبادت و احکام مزديسنى است گويد: اوستا داراى ۲۱ نَسْک است (۱) و اسامى آنها را ذکر مى‌کند و مجموع ۲۱ نسک را به ‌اصطلاح زبان پهلوى به سه قمست منقسم مى‌نمايد به قرار ذيل:
    - گاسانيک
    - هاتَکْ مانْسَريک
    - داتيک
    (۱) . نسک کلمه‌اى است اوستائى ”نَسْکو “ به معنى جزوه يا رساله به فتح اول و به پهلوى نُسْک به ضم اول ضبط شده است.
    گاسانيک
    يعنى بخش ”گاثه“ که سرودهاى دينى و منسوب است به خود زرتشت (۱) و محتويات آن ستايش اهورامزده و مراتب ادعيه و مناجات‌ها مى‌باشد.
    (۱) . گفتيم که گاثه به پهلوى گاس شد و منسوب بدان را گاسانيک گويند و اين بخش را هم به صيغه وصف و ياى نسبت ناميده‌اند يعنى بخش منسوب به گاس
    هاتک مانسريک
    مخلوطى از مطالب اخلاقى و قوانين و احکام دينى است
    داتيک
    فقه و احکام و آداب و مطالعات است.
    اما بعد از قرن سوم هجرى معلوم نيست چه وقت بار ديگر اوستا دست‌خورده و قمستى از آن از ميان رفته است. بارى آنچه امروز دست ما باقى است پنج جزء يا پنج بخش است و به اين نام معروف:
    ۱. يَسْنا که گاثه جزء آن است، معنى آن ستايش مى‌باشد.
    ۲. ويسَپرَذْ ـ که آن هم از محلقات يسنا و در عبادات است، و معنى آن ”همهٔ ردان و پيشوايان“(۱) است.
    (۱) . اصل اوستائى اين کلمه ”ويسپه رتو“ به و او مجهول، و ويسپّه و وسپ در پهلوى يعنى ”همه“ و ”رثو“ و ”دَت“ و ”رَِذ“ به معنى پيشواى بزرگ دين است و شاهنامه رد و هيربدرا مرادف آورده است و نيز سياوخش را که داراى جنبه قدس مى‌دانسته است ”رد“ خوانده:
    بپوشيد درع سياوخش رد زره را گره بر کمربند زد
    ۳. وَنْديداذ ـ که در اصل ونديودات بوده است، يعنى ادعيه و اوراد برضد ديوان و اهريمنان.(۲)
    (۲) . اصل آن لفظ ”وى ديوداته“ و پهلوى آن: جذ ديودات، يعني= قواعد و اصول ضد ديو و لفظ ”يود“ و يا ”جذ“ به ضم اول همان است که در زبان درى ”جدا“ گوئيم و ”جز“ که از قيود استثناء است نيز از همين لفظ باقى مانده است.
    ۴. يَشْتْ ـ که قسمت تاريخى اوستا از آن مستفاد مى‌شود آن هم از مادهٔ يسنا و به معنى عبادت و ستايش است. (از مادهٔ ”يسن“ و به همان معنى است که گذشت.)
    ۵. خرده اَوِستا ـ يعنى اوستاى مختصر يا مسائل مختصر و خرد اوستا و آن عبارت است از عبادات روزانه و ماهيانه و اعياد و جشن‌ها و طريقهٔ زرتشتى‌گرى و کُشتى بستن و آداب زناشوئى و عروسى و سوگوارى و غيره(۳)
    (۳) . خورتک اپستاک، به پهلوى ناميده شده و معنى آن خرده اوستا مى‌باشد و بيشتر آن به زبان پهلوى و پازند است.
    زبان اوستائى هم يکى از اصول و پايه‌هاى زبان ايران است. اين زبان خاصه قسمت‌هاى قديم آن ”گاثه“ بسيار کهنه به‌نظر مى‌رسد و مانند سبک سنسکريت و عربى داراى اعراب است، يعنى اواخر کلمات از روى تغيير عوامل تغيير مى‌کرده است و حرکات گوناگون به خود مى‌گرفته است، همچنين داراى علائم جنسى و تثنيه بوده است.(۴)
    (۴) . علائم جنسى يعنى نشانه‌هائى که بدان واسطه بتوان جنس مذکر و مؤنث و خنثى را از هم تميز داد، و اوستا از ين قبيل است ـ و بعضى زبان‌ها تنها دو جنس را مانند عربى تميز مى‌دهند و بعضى ديگر سه جنس را چون اوستا و سنسکريت و لاتين و آلمانى ـ و در باب تثنيه هم بعضى مانند فارسى حاليه تثنيه ندارد ولى اوستا مانند عربى داراى اين اختصاص بوده است و گويند همهٔ زبان‌هاى دنيا داراى اعراب و اين قبيل علامات بوده‌اند و به‌تدريج مردم آنها را دور ريخته‌اند همچنانکه در زبان اوستا و زبان‌هاى بعد صورت گرفته است و عربان هم در محاورات خود امروز به ‌قيد اعراب مقيد نيستند.

  2. #12
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان زردتشت

    اگر گاثه را از زرتشت معاصر ويشتاسپ شاه بدانيم زمان نزول آن سخنان را بايد بين سنه ۶۳۰ قبل از ميلاد ـ يعنى سى سال بعد از زمان تولد زرتشت و چند سال قبل از سنه ۵۸۳ ق‌م که زمان شهادت زردشت باشد ـ دانست، چه بر حسب روايات پهلوى زرتشت در سى سالگى مبعوث شده است.(۱)

    (۱) . بعضى زرتشت را از مردم آذربايجان مى‌دانند، بعضى او را از اهل ”ري“ شمارند و امروز گروهى از خاورشناسان مى‌خواهند او را از مشرق ايران بشمارند، زيرا در اوستا نام‌هاى بسيار از مشرق و سيستان ديده مى‌شود ـ همچنين قرابت بسيار نزديکى که ميان زبان اوستا و زبان ويدادى برهمنان يعنى سنسکريت موجود است مشرقى بودن او را تأييد مى‌کند، چه به تجربه رسيده است که بين آداب و عادات و زبان هنديان امروز (آن طبقه که به فارسى گفتگو مى‌کنند) و بين آداب و لهجه و لغات خراسان قرابت بسيار نزديکى است و از عراق و زبان عراق و شمال و فارس به‌غايت دور افتاده‌اند. و شايد اين روش روشى ديرين باشد و قرابت اوستائى و سنسکريت هم از اين مقوله باشد ـ خاصه که بين زبان اوستا با زبان فارسى باستانى که ظاهراً زبان رسمى معاصر زرتشت باشد تفاوت زيادتر است تا ميان اوستا و ويدا ـ و از اين رو بلکه بتوان گفت زبان اوستائى زبان مشرق ايران يا يکى از شاخه‌هاى زبان شرقى بوده است.
    مگر آنکه زردشت را بر حسب عقيدهٔ ”خسانتوس “ Xantvo و افلاطون بسيار قديم بدانيم و به زردشت قائل شويم يعنى زردشت قديم که به قول شاهنامه زردشت معروف نهم فرزند او بوده است. دوم زردشت معروف و سموم آذرباد مادر سپندان معاصر ساسانيان...

  3. #13
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان سغدى

    ديگر زبان (۱) سغدى است، سُغْد نام ناحيه‌اى است خرم و آباد و پردرخت که سمرقند مرکز اوست، و در قديم تمام ناحيهٔ بين بخارا و سمرقند و حوالى آن ايالت را سُغد مى‌خوانده‌اند ـ اين نواحى در اوايل اسلام به ‌سبب خوبى آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده يکى از چهار بهشت دنيا به‌شمار مى‌آمده است. (جنات اربعه که عرب ذکر کرده‌اند غُوَطهْدِمَشقْ، اُبِلّه، شعب بوّانْ فارس و سُغد سمرقند.)
    (۱) . مراد ما از زبان ـ Langue و هرگاه بخواهيم بگوئيم که فلان زبان Dialecte فلان زبان است به لفظ ”شاخه“ تعبير خواهيم کرد و هر جا که مراد ما Patais باشد آن را ”لهجه“ ناميم. فى‌المثل زبان درى شاخه‌اى بوده است از زبان مشرق ايران و نواحى بلخ و ماوراءالنهر و بعد خود زبانى شده است مستقل که داراى لهجه‌هاى مختلف گرديده است از آن جمله لهجهٔ بخارائى و لهجهٔ تاجيکى ـ همچنين است کردى که روزى شاخه‌اى بوده است از زبان مادى يا زبان‌هاى غربى ايران و امروز زبان مستقلى است و لرى و پشتکوهى لهجه‌هاى آن زبان به‌شمار مى‌رود.
    اين نام در کتيبه بزرگ داريوش به‌نام (سوگديانا) ذکر شده است و از شهرستان‌هاى مهم ايران شمرده مى‌شد و زبان مردم آن نيز لهجه يا شاخه‌اى از زبان ايرانى و به سغدى معروف بوده است، اين زبان در طول خطي، متداول بوده است که از ديوار چين تا سمرقند و آسياى مرکزى امتداد داشته و مدت چند قرن اين زبان در آسياى مرکزى زبان بين‌المللى به‌شمار مى‌رفته است. (رجوع کنيد: ساسانيان کريستن سن طبع تهران صر ۲۴).
    هنوز يادگار اين زبان در آن سوى جيحون و درهٔ زرافشان و نواحى سمرقند و بخارا و بلخ و بدخشان باقى است و يادگار ديگرى نيز از آن در ناحيهٔ ”پامير“ متداول است. (ساسانيان کريستن سن ص ۲۴) و قديمى‌ترين نمونه‌اى که از اين زبان به‌دست ما رسيده اوراقى است از کتاب‌هاى مذهبى مانى پسر فديک، پيمبر مانويان به ‌خط آرامى و اين ورق‌ها در سال‌هاى نزديک به‌دست کاوش‌کنندگان آثار قديم که در ترکستان چين به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زير انقاص شهر ويران ”تورفان“ و ساير قسمت‌هاى ترکستان چين پيدا آمده است. و چون آن را خواندند دانستند که سرودهاى دينى مانى و شعرهائى است که در کيش مانوى گفته شده و از آيات کتب مذکور است، و نيز برخى اسناد از کيش بودائى و فصلى از عهد جديد ترسايان و مطالبى هنوز حل نشده است در ميان آنها است.
    هر چند اين آيات و اشعار پاره‌پاره و جداجدا و شيرازه فروگسسته است و گويا بازماند و مرده‌ريگى است از کتاب‌هاى پارسى مانى ”شاپورگان“ ـ (در اصل ”شه پوهرگان“ رجوع کنيد: ص ۱۲ج ۱ سبک‌شناسى بهار) و کتابى ديگر که نام آن ”مهرنامک“ بوده است. امّا با وجود اين به تاريخ تطوّر زبان پارسى يارى بزرگى کرده بسيارى از لغت‌هاى فارسى را که با لغات و فارسى را که با لغات اوستا و فارسى باستانى و پهلوى از يک جنس ولى به ديگر لهجه است به ما وانمود مى‌سازد و بنياد قديم زبان سغدى و بلکه ريشه و پايهٔ زبان‌هاى آريائى ديگرى که زبان ”تخاري“ و زبان ”سکائي“ باشد مى‌توان پى برد و اکنون مشغول حلّ لغات و تدارک صرف و نحو آن زبان‌ها مى‌باشد.(۲)
    (۲) . رجوع کنيد: کريستن سن ص ۲۲ ـ ۲۴ و اخيراً رساله‌هائى از آلمان و فرانسه رسيده است که قسمتى از صرف و نحو آن زبان و قسمت زيادى از متون اوراق تورفان را که دکتر اندرياس آلمانى خوانده بود محتوى است و ما چيزى از آن رسالات را در موقع خود خواهيم آورد.

  4. #14
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان مادى

    قديمى‌ترين يادگارى که از زندگى نياکان باستانى ما باقى‌است نُسک‌هاى اَوسْتا است که شامل سرودهاى دينى و احکام مذهبى نياکان و محتواى تواريخى است که شاهنامهٔ فردوسى نمودار آن است، و مطالب تاريخى آن کتاب از کيومرث تا زمان گشتاسب‌شاه مى‌پيوندد، و پادشاهى اَپَرداته (پيشداديان) و کَويان (کيان) و زمانهٔ هفت‌خدائي(۱) را با هجوم بيگانگان مانند اژيدهاک (۲) (ضحاک) و فراسياک‌تور (۳) (افراسياب) ترک تا پيدا آمدن زردشت سپيتمان شرح مى‌دهد.
    (۱). هفت‌خدائى : اصطلاح کتب سنت پهلوى است يعنى هفت پادشاهى و نام آنان چنين است: ۱. يَم (جم)، ۲. فريتون اثوينان (فريدون پسر آتپين)، ۳. مينوشچهر، ۴. کاى‌اوس (کاوس)، ۵. کيخسرو، ۶. لورهاسپ (لهراسپ)، ۷. وشتاسپ شه. پادشاهى اژدهاک تازى و افراسياک تور را در حساب نمى‌گيرند، و نيز در کتب پهلوى عبارت (سه خدائيه = سه خدائي) از براى مدت پادشاهى اردشير (بهمن) پسر سفنددات (اسفنديار) و دارا و داراى دارايان مستعمل است، و اشکانيان را به اصطلاح خود (کتک‌خوتاى = کدخدا) مى‌ناميده‌اند نه ”خوتاى = خداي“ به معنى پادشاه بزرگ: بندهش، شهرهاى ايران، دينگرت).
    (۲). اژدى‌دهاک: از نام‌هاى بسيار قديم ايرانى است و لقب مار بزرگى بوده است سه سر که مردم را مى‌خورده و ديرى بر ايرانيان مسلط بوده است، و فريتون بزرگ‌زادهٔ ايرانى به دستيارى کاوهٔ آهنگى او را گرفته در کوه دمباوند زندانى کرد و اين اژدها در آخرالزمان از آن کوه رها شده و آزار و کشتن خلق جهان مبادرت خواهد کرد و گرشاسپ پهلوان داستانى که به امر هورمزد خفته است ظهور کرده اژدها را خواهد کشت - اژدها و اژدهار و اژدرها و اژدر به فتح اول همه از ”اژى‌دهاک“ متطوّر شده است. طبرى گويد ضحاک معرّب اژدهاق است.
    (۳). در اوستا فرنگ رسين به نون غنه : در پهلوى فراسياک به کاف، و در درى افراسياب و فراسياب ضبط شده است.
    در اين روايات همه جا مى‌رساند که رشتهٔ ارتباط سياسى و اجتماعى و ادبى ايران هيچ‌وقت نگسسته و زبان کشور نيز به قدمى‌ترين زبان‌هاى تاريخى يا قبل از تاريخ مى‌پيوندد و گاثهٔ زردشت نمونهٔ کهنه‌ترين آن زبان‌ها است. (گويند نخستين کسى که به فارسى سخن گفت کيومرث بود و نخستين کسى که پارسى را نوشت بيورسپ‌بن‌ونداسپ بود و گويند ديوان به طهمورث خط آموختند (الفهرست ص ۱۸ و شاهنامه)
    اما آنچه از تواريخ ايران و روم و نوشته‌هاى سنگ و تواريخ ديگر مردم همسايه برمى‌آيد دوران تاريخى ايران از مردم ماد (۴) که يونانيان آن را مدى و به زبان درى ماى و ماه گويند برنمى‌گذرد، و پيدا است که زبان مردم ماد يا ماه زبانى بوده است که با زبان دورهٔ بعد از خود که زبان پادشاهان هخامنشى باشد تفاوتى نداشته، زيرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ايرانيان و مهم‌ترين شهرنشينان آريائى آن زمان بوده‌اند با زبان فارسى هخامنشى تفاوتى مى‌داشت هرآينه کورش و داريوش و غيره در کتيبه‌هاى خود که به زبان ‌فارسى و آشورى و عيلامى است، زبان مادى را هم مى‌افزادوند تا بخشى بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته‌ها ناکام نگذارند، از اين رو مسلّم است که زبان مادى خود به‌عينه زبان فارسى باستانى يا نزديک بدان لهجه‌اى از آن زبان بوده است. و از نام پادشاهان ماد مانند ”فراَاَوْرت“ و ”خشِثَرْيت“ و ”فْروَرَتْيش“ و ”هُووَخشَرَهْ“ و ”آستياک ـ اژدى‌دهاک“و ”اَرتى‌سس، اَرته‌يس، اَرتى‌نس، اَرته‌کاس‌آ“ که به لفظ ”اَرْتَ“ آغاز مى‌شود و ”اِسْپادا“ که سپاد و سپاه باشد نيز نزديکى اين دو زبان معلوم مى‌گردد.
    (۴). ماد دولتى بود که ايرانيان در آغاز قرن هفتم يا آخر قرن هشتم قبل از ميلاد مسيح تأسيس کردند و پايخت آن هکمتانا ـ همدان کنونى بوده است که‌ يونانيان آن را اکباتان خوانند و ايرانيان امروز هم به خطا از آن پيروى مى‌کنند، ماد بعدها ”ماى “ شد و اين تطور بنا به قاعدهٔ قديمى تبديل حروف فارسى است که دال يا ذال به ”ي“ بدل مى‌شود، سپس ”ماه“ شد و اين هم به همان قاعده است که حرف ”يا“ و به حرف ”ها“ بدل. اين دولت به‌دست کورش هخامنشى از مردم فارس منقرض گرديد.
    هرودوت در جائى که از دايهٔ کوروش اول ياد مى‌کند مى‌گويد ”نام وى ”سْپاکُو“ بوده، سپس آورده است که ”سپاکو“ به زبان مادى سگ ماده را گويند(۵) “ و معلوم است که نام سگ سپاک بوده است و ”واو“ آخر اين کلمه را حرف تأنيث است که هنوز هم اين حرف در واژهٔ بانو و در پسرو ودادو دختر و کاکو به‌عنوان تصغير يا از روى عطوفت و رأفت باقى است، و يکى از رجال آن زمان نيز (سپاکا) نام داشته است که واژهٔ نرينهٔ سپاکو باشد.
    (۵). سگ به تصريح حمزهٔ اصفهانى و نقل ياقوت با ”سپاه“ در معنى يکى است و اين هر دو لفظ به معنى شجاع و جنگجو است و از اين رو گويند که سکستان و اسپاهان به معنى جاى و محل سپاهان و شجاعان است.
    بعضى از دانشمندان را عقيده چنان است که گاثهٔ زردشت به زبان مادى است و نيز برخى برآن هستند که زبان کردى که يکى از شاخه‌هاى زبان ايرانى است از باقيمانده‌هاى زبان ماد است.(۶)

    (۶). طوايف کرد بدون ترديد از آن مردمى هستند که از روزگاران قديم در سرزمين خود که بخشى از ايران است جاى‌گير بوده‌اند گاهى دامنهٔ چراگاه و خيمه خرگاه خود را تا دشت‌هاى لرستان و جبال اصفهان کوه کيلويه و سواحل خيلج‌فارس مى‌گسترده‌اند و زبان و آداب آن مردم يکى از ديرينه‌ترين زبان و آداب ايرانى است، و شعر کردى يکى از اقسام شعرهاى پنج‌هجائى قديم است، و لغات آن قوم نيز يکى از شاخه‌هاى زبان ايرانى است و گزنفون نويسندهٔ يونانى در کتاب خود (بازگشت ده‌هزار يوناني) از اين مردم نام‌برده است و در کتيبه‌هاى پادشاهان آشور هم ذکرى از مردم ”کردو“ رفته است، و در کتاب پهلوى ”شهرهاى ايران“ نيز ذکر ”کوهياران کردو“ که همين کردان باشند آمده است، طبرى گويد اردشير بابکان از کردان بازرنگى يا بازرنجيه ساکن پارس بوده است، و کردان بارزنگى يا برزنگى يا بازنجان و بيزنجان که ظاهراً يک کلمه باشد تا ديرى پس از اسلام در فارس منزل داشته‌اند و ابن‌خرداد به واصطخرى به تفصيل از آنان نام برده‌اند. کردو به فتح کاف و زيادتى و او به زبان آشورى به معنى مقاتل و شجاع آمده است و در يکى از کتيبه‌هاى سرجون ملک آشور که به خط ميخى آشورى است لغت ”کردو“ يا ”کاردو“ به همين معنى استعمال شده است و بعيد نيست لغت ”گرد“ به معنى شجاع نيز از همين اصل باشد. (رجوع کنيد ـ اصطخرى فصل فارس، طبرى ج ۲ فصل سامانيان، تاريخ‌اللغات الساميه تأليف دکتر اسرائيل طبع مصر ص ۴۵ س ۶)
    بالجمله چون تا امروز هنوز کتيبهٔ سنگى يا سفالى از مردم ماد به‌دست نيامده است نمى‌توان زياده بر اين دربارهٔ آن زبان چيزى گفت مگر از اين پس چيزى کشف گردد و آگاهى بيشترى از اين زبان بر معلومات بشر چهره گشايد.

  5. #15
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض فارسى باستان

    ديگر زبان فارسى باستان است که آن را ”فرس قديم“ ناميده‌اند، اين همان زبانى است که بر سنگ‌هاى بيستون و اَلْوند و صدستون (۱) ”تخت‌جمشيد“ و دخمه‌هاى هخامنشى و لوح‌هاى زرين و سيمين و بُنلاد تخت‌جمشيد و جاهاى ديگر کنده شده است و مهم‌تر از همه نبشتهٔ بيستون است که داريوش شاهنشاه هخامنشى تاريخ بيرون آمدن و به شهنشاهى رسيدن و کارنامه‌هاى خو درا در آنجا گزارش داده است و خطى که آثار نامبرده بدان نوشته شده است خط ميخى است.
    (۱) . آن را از هزاراستون و دژنپشت نيز ناميده‌‌اند و در کتيبهٔ شاپور سکانشاه به پهلوى که در تخت‌جمشيد کنده شده است، آن عمارت را صدستون خوانده‌اند و ما آن کتيبه را به‌جاى خود خواهيم آمورد. چند عمارت و کاخ بوده است که مهم‌ترين آنها دو عبارت: آپادانا يعنى کاخ بيرونى و خديش يعنى کاخ ملکه يا اندرونى است.
    اين زبان نيز يکى ديگر ا زبان‌هاى قدمى ايران است و با اوستائى فرق اندک دارد و آن نيز چون اوستائى داراى اعراب و تذکير و تأنيت مى‌باشد ـ خط ميخى برخلاف اوستائى و پهلوى از چپ به راست نوشته مى‌شده است.

  6. #16
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان پهلوى

    ديگر زبان پهلوى است، اين زبان را فارسى ميانه نام نهاده‌اند و منسوب است به‌ ”پرثوه“ نام قبيلهٔ بزرگى يا سرزمين وسيعى که مسکن قبيلهٔ پرثوه بوده و آن سرزمين خراسان امروزى است که از مشرق به صحراى اتک (دشت خاوران قديم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حاليه) و از نيمروز به سند و زابل مى‌پيوسته، و مردم آن سرزمين از ايرانيان (سَکَه) بوده‌اند که پس از مرگ اسکندر يونانيان را از ايران رانده دولتى بزرگ و پهناور تشکيل کردند و ما آنان را اشکانيان گوئيم و کلمهٔ پهلوى و پهلوان که به ‌معنى شجاع است از اين قوم دلير که غالب داستان‌هاى افسانه‌ٔ قديم شاهنامه ظاهراً از کارنامه‌هاى ايشان باشد باقى مانده است.
    زبان آنان را زبان “پرثوي“ گفتند و کلمهٔ پرثوى به ‌قاعدهٔ تبديل و تقليب حروف ”پهلوي“ گرديد و در زمان شهنشاهى آنان خط و زبان پهلوى در ايران رواج يافت و نوشت‌هائى از آنان به‌‌دست آمده است که قديمى‌ترين همه دو قبالهٔ ملک و باغ است که به ‌خط پهلوى اشکانى بر روى ورق پوست آهو نوشته شده و از اورامان کردستان به‌دست آمده است و تاريخ آن به ۱۲۰ پس از مسيح مى‌کشد.(۱)
    (۱) . اتفاقاً در همان جاى دو عدد پوست آهوى ديگر که قبالهٔ زمينى است به‌ خط يونانى به تاريخ ۱۵۰ ق.م به‌دست آمده و از اين رو مى‌توان دانست که در ظرف اين مدت (بين ۱۵۰ ـ ۱۲۰) خط يونانى به خط آرامى برگشته است و اين دورهٔ اشکانيان بوده است و دلايلى هست که قديم‌تر از اين زمان نيز خط آرامى که خط پهلوى از آن گرفته شده است در ايران متداول بوده و بعد از آمدن يونانيان منسوخ شده و باز دوباره رواج ىافته است.
    زبان پهلوى زبانى است که دوره‌اى از تطوّر را پيموده و با زبان فارسى باستان و اوستائى تفاوت‌هائى دارد خاصه آثارى که از زمان ساسانيان و اوايل اسلام در دست است به زبان درى و فارسى بعد از اسلام نزديک‌تر است تا به فارسى قديم و اوستائى.
    زبان پهلوى از عهد اشکانيان زبان علمى و ادبى ايران بود و يونان‌مآبى اشکانيان به‌ قول محققان، صورى و بسيار سطحى بوده است و از اين رو ديده مى‌شود که از اوايل قرن اول ميلادى به‌ بعد اين رويّه تغيير کرده سکه‌ها و کتيبه‌ها و کتب علمى و ادبى به اين زبان نوشته شده است و زبان يونانى متروک گرديده است و قديمى‌ترين نوشتهٔ سنگى به اين خط کتيبهٔ ادرشير اول در نقش رستم شاپور اول است که در شهر شاپور اخيراً بر روى ستون سنگى به دو زبان پهلوى اشکانى و پهلوى ساسانى کشف گرديده است.
    زبان پهلوى و خط پهلوى به دو قمست تقسيم شده است:
    ۱. زبان و خط پهلوى شمالى و شرقى که خاص مردم آذربايجان و خراسان حاليه (نيشابور ـ مشهد ـ سرخس ـ گرگان ـ دهستان ـ استوا ـ هرات ـ مرو) بوده و آن را پهلوى اشکانى يا پارتى و بعضى پهلوى کلدانى مى‌گويند و اصحّّ اصطلاحات (پهلوى شمالي) است.
    ۲. پهلوى جنوب و جنوب‌غربى است که هم از حيث لهجه و هم از حيث خط با پهلوى شمالى تفاوت داشته و کتيبه‌هاى ساسانى و کتب پهلوى که باقى مانده به اين لهجه است و به‌جز کتاب ”درخت اسوريک“ که لغاتى از پهلوى شمالى در آن موجود است ديگر سندى از پهلوى شمالى در دست نيست مگر کتيبه‌ها و اوراقى مختصر که گذشت معذلک لهجهٔ شمالى از بين نرفت و در لهجهٔ جنوب لغات و افعال زيادى از آن موجود ماند.
    در وجه تسميهٔ پهلوى اشاره کرديم که اين کلمه همان کلمهٔ ”پرثوي“ (1778 مى‌باشد که به ‌قاعده و چَم تبديل حروف به يکديگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گرديد و ”پلهوي“ شده است، پس به ‌قاعدهٔ قلب لغات که در تمام زبان‌هاى جارى است چنانکه گويند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، اين کلمه هم مقلوب گرديده ”پهولي“ شد. اين لفظ در آغاز نام قومى بوده است دلير که در (۲۵۰ ق‌م) از خراسان بيرون تاخته يونانيان را از ايران راندند و (۲۲۶ ب‌م) منقرض شدند. و آنان را پهلوان به ‌الف و نون جمع و پهلو و پهلوى خواندند، و مرکز حکومت آنان را که رى و اصفهان و همدان و ماه ‌نهاوند و زنجان و به ‌قولى آذربايجان بود، بعد از اسلام مملکت پهلوى ناميدند ـ و در عصر اسلامى زبان فصيح فارسى را پهلوانى زبان و پهلوى زبان خواندند و مى‌خواندند نيز پهلوى و پهلوانى مى‌گفتند. پهلوانى در سماع و لحن پهلوى و گلبانگ و پهلوى اشاه به فهلويات مى‌باشد.
    مسعود سعد گويد:
    بشنو و نيکو شنو نغمهٔ خنياگران به پهلوانى سماع به خسروانى طريق
    خواجه گويد:
    بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوى مى‌خواند دوش درس مقامات معنوى
    شاعر گويد:
    لحن او را من و بيت پهلوى زخمه ٔ رود و سرود خسروي

  7. #17
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان درى1

    در معنى حقيقى کلمه (دري) اختلاف است و در فرهنگ‌ها وجوه مختلف نگاشته‌اند و از آن جمله آن است که: ”گويند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است، و طايقه‌اى برآن هستند که مردمان درگاه کيان بدان متکلم مى‌شده‌اند و گروهى گويند که در زمان بهمن اسفنديار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او مى‌آمدند و زبان يکديگر را نمى‌فهميدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان‌فارسى را وضع کردند و آن را درى نام نهادند يعنى زبانى که به درگاه پادشاهان تکلّم کنند و حکم کرد تا در ممالک به اين زبان سخن گويند ـ و منسوب به دره را نيز گويند همچو کبک درى و اين به اعتبار خوشخانى هم مى‌توان بوده باشد زيرا که بهترين لغات فارسى زبان درى است. (برهان قاطع حرف دال).
    از ميان تقريرها و توجيه‌هاى ديگر چيزى که بتوان پذيرفت دو چيز است:
    يکى آنکه در دربار و ميان بزرگان در خانه و رجال مداين (تيستفون پايتخت ساساني) به اين زبان سخن مى‌گفته باشند.
    ديگر آنکه اين زبان زبان مردم خراسان و مشرق ايران و بلخ و بخارا و مرو بوده باشد ـ و جمع بين اين دو وجه نيز خالى از اشکال است و مسائلى که اين دو وجه را تأييد مى‌کند و در زير ياد مى‌شود:
    - روايت ابن‌النديم از ابن‌مقفعّ که گويد: ”زبان درى لغت شهرهاى مداين است و در دربار پادشاه بدان زبان سخن مى‌گفتند و لغات مشرق و بلخ در آن غلبه دارد. ـ براى تفصيل اين روايت رجوع کنيد به مبحث مربوط به لهجه‌ها.)
    - روايت ياقوت از حمزة‌بن‌الحسن و نصّ کتاب التنبيه حمزه که مطابق روايت ابن‌النديم است.
    - غالب عبارات فارسى که در کتب عربى از قول شاهنشاهان ساسانى و رجال آن عصر به‌‌عينه نقل شده است به زبان درى است نه به زبان پهلوي، و از آن جمله عبارتى است که جاحظْ در کتاب المحاسُن و الاضداد (طبع مصر ص ۱۲۸) گويد: وَ وَقَّعَ عبدالله بنِ طاهر: مَنْ سَعَى رَعَى وَ مَْن لَزِمَ الَمْنَامَ رِيْ الأحْلامَ، هذَا المَعْنى سِرَقُةُُ مِنْ توَقِيعاتِ اَنوشَرورانَفانه يقول: هر ک رَوذَ چَرذَ، هَرک خُسْپَدْ خواب بينذ“ و باز هم جاحظ در کتاب التّاج عباراتى از شاهنشاهان ساسانى ذکر مى‌کند مثل ”خرّم خفتار“ و غيره که همه به زبان درى است. و نيز طبرى عبارتى از قول اسماعيل‌ابن ‌عامر يکى از سرداران سپاه خراسان که مروان‌بن‌محمد آخرين خليفهٔ اموى را دنبال کرد و در مصر به او رسيد، و مروان در آن جنگ به قتل آمد گويد: اسمعيل به خراسانيان گفت: ”دهيذ يا جُوانکان!“ و جاى ديگر از قول همو گويد (طبرى ج ۳ حلقه ۳ ص ۶۵ طبع ليدن): ”يا اهل خراسان مردمان خانه بيابان هستيد برخيزيد؟“ و اين دو عبارت هم به زبان درى است.
    و نيز ابن‌قتيبه در عُيون‌الاخبار (جلد ۱ ص ۱۴۹ طبع قاهره.) در شرح رزم ”و‌َهْرَزْسُوا“ (۱) با حبشيان در يمن حکايتى ذکر کرده و گويد: ”سواران ايرانى بر تيرهاى خود نام‌ها مى‌نوشتند گاه نام شاهنشاه گاه نام خود سوار و گاه نام پسر و گاه نام زن ـ وهرز چون با صف حبشه برابر آمد، غلام را گفت تيرى از ترکش برآور و فرامن ده، غلام تيرى برآورد و به‌دست سوار داد که بر آن تير نام زن وهرز نوشته بود، و هرز آن را به فال بد گرفت و با غلام گفت: توئى زن! و اين فال بد به تو بازگردد! برگردان و تيرى ديگر ده. غلام تير را به جعبه درانداخت و دست بزد و تيرى ديگر برآورد و به‌دست خداوند داد. چون وهرز نگريست باز همان تير بود! پس وهرز در فالى که زده بود به انديشه رفت و ناگهان با خود گفت: زنان! (در اصل کتاب عين اين کلمه را آورده سپس گويد: و زنان بالفارسيه النساء) سپس گفت زن آن! (يعنى بزن آن را) نيکو فالى‌ست اين! ... الخ“
    (۱) . عيون‌الاخبار وهرز تقديم راء بر زاء معمجه و در بعضى کتب وهرز به تقديم زاء بر راء مهمله ديده شده و بايد املاء اخير درست باشد.
    اين داستان مى‌رساند که وَهْرَزْ به زبان درى سخن مى‌گفته است و يا نقال سخنان آنان را تازيان به‌ مناسبت آنکه زبان بزرگان ايران زبان درى بوده است به همان زبان شنيده و روايت کرده‌اند ـ چه در زبان‌ پهلوى زن را ”کن“ گويند و دختر را ”کنيزک“ ولى فعل زدن را بازاء معجمه آورند و در زبان پهلوى بيرون آمدن نام منکوحهٔ وهرز با فعل ”زن“ جناس نباشد و اين تجنيس تنها در زبان درى صورت پذيرد و از همه معتبرتر، روايتى است که ابن‌قتيبه در عُيون‌الأخبار (ج۴ ص ۹۱ طبع قاهره) از قول على‌بن‌هشام آورده و گويد: در شهر مرو مردى بود که براى ما قصه‌هاى مبکى نقل مى‌کرد و ما را مى‌گريانيد سپس از آستين طنبورى برآورده مى‌خواند: ابا اين تيمار بايد اندکى شادي...“ ـ و اين عبارت هم که شعر هفت‌هجائى است، بلاشک زبان درى است. و از اين دست، جمله‌هاى دري، که از قول بزرگان عهد ساسانى نقل کرده‌اند، در کتب تاريخ و ادب بسيار است، و جمله‌هاى پهلوى هم در آن ميان ديده مى‌شود، ليکن غلبه با جمله‌هاى درى است و از اين رو مى‌توان رأى ابن‌مقفع را تأييد نمود.
    - دليل قوى‌ترى که بر اثبات قول ابن‌مقفع و صاحبان فرهنگ فارسى داريم انتشار زبان درى است بار اوّل از جانب مشرق و نيمروز. زيرا که مى‌دانيم که زبان عامهٔ مردم مغرب ايران، پهلوى بوده و غالب کتب دينى و ادبى و علمي. که در آن حدود نبشته شده است به‌ زبان پهلوى بوده است و شعرهائى هم که در مملکت جبال و همدان و آذربايجان و طبرستان مغرب ايران گفته مى‌شد تا مدتى به زبان پهلوى يا طبرى يا ساير زبان‌هاى محلى بود ـ ليکن قديمى‌ترين اشعار فارسى که در خراسان و سيستان از طرف حنظلهٔ بادغيسي، و محمدبن وصيف سکزى و بسام کرد خارجى و غير هم گفته شد به زبان فصيح درى بود ـ و سرود کرکوى بنا به روايت تاريخ سيستان (که خواه آن را ساختهٔ پيش از اسلام و خواه ساختهٔ اوايل يا بعد از اسلام بدانيم براى مقصود ما تفاوتى ندارد) هم به زبان درى است (رجوع کنيد: تاريخ سيستان طبع تهران ۳۷) نه به زبان پهلوي.
    و نيز قديمى‌ترين کتب فارسى که از دورهٔ اسلامى به‌دست ما رسيده يا خبر آن را شنيده‌ايم مانند مقدمهٔ شاهنامهٔ ابى‌منصوري، و بالطبع خود شاهنامهٔ منثور همو ـ که قبل از نيمهٔ دوم قرن چهارم هجرى تدوين شده، و ترجمهٔ تاريخ طبرى که در سيصد و پنجاه ‌و دو از طرف ابوعلى محمّدبن محمّدالبلعمى وزير منصوربن نوح سامانى به‌عمل آمده و ترجمهٔ تفسير طبرى و حدود العالم و گرشاسب‌نامهٔ ابوالمؤيد بلخى که تاريخ سيستان را مجمل‌التواريخ از روى آن فصولى نقل کرده‌اند، و نيز کتابى ديگر به‌نام عجايب‌البلدان تأليف ابوالمؤيد بلخى که نسخه‌اى ناقص از آن موجود مى‌باشد، و کتاب اَلاْبنَيةَ فِى حقائِق الأدوِيه که شرح هر کدام خواهد آمد و همه به زبان‌ فصيح و استوار و پخته‌ شدهٔ درى نگارش يافته است از کالاى ادب و فرهنگ خراسان به‌شمار مى‌رود و از پختگى عبارات و استحکام ترکيبات و شيرينى لفظ و معنى پيدا است که نثرى قديم و پرورش يافتهٔ ساليان و بلکه قرن‌هاى دور و دراز است، و به ‌مراتب، از کتاب‌هاى نثر پهلوى که شايد بعضى در همان قرن تأليف يافته است. پخته‌تر و جامع‌تر و از لحاظ تطوّر کامل‌تر است.
    اين معنى يعنى ظهور نظم و نثر درى که آثار رودکى و شهيد و فردوسى و بلعمى و ابوالمؤيد و تاريخ سيستان نمونهٔ زيباى آن است، مى‌رساند که اين زبان لهجهٔ خاص مردم خراسان و ماوراءالنهر و نيمروز و زابلستان بوده است ـ و مردم مغرب و مرکز و شمال و جنوب‌غربى ايران، که تا ديرى جز به پهلوى يا طبرى سخن نمى‌گفتند، بعد از نشر آثار ادبى درى از خراسان به سيار بلدان ايران، آنان نيز از اين شيوهٔ زيبا پيروى کردند و رفته‌رفته از گفتن اشعار فهلوى يا رازى يا طبري (۲) يا نثر طبرى و پهلوى (چون اصل مرزبان‌نامه و اصل ويس و رامين) که در عصر ديالمه متداول بوده است، دست برداشتند و تابع سبک و لهجهٔ شيرين و سهل‌المخرج درى گرديدند.
    (۲) . مانند اشعار على‌فيروزه و مَسْتَه مَرد و فهلويات باباطاهر و پيش از او اشعار بندار رازى و غيره... (رجوع کنيد: رساله شعر در ايران مجلهٔ مهر سال پنجم تأليف نگارنده)

  8. #18
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض زبان درى(۲)

    شايد کسى اعتراض کند که سبب ظهور ننمودن شعر و نثر درى در مغرب و شمال ايران پيش از ظهور ادب درى از خراسان، آن است که مغرب ايران و شمال و جنوب غربى آن به ‌واسطهٔ قرب جوار با بغداد بيشتر از خراسان در زير تأثير سياست و نفوذ لشکرى و کشورى تازيان قرار داشته و به اين جهت مجال و ميدان و فرصتى از براى گفتن شعر يا نوشتن نثر به‌دست نمى‌آورده‌اند ـ و آنچه گفته و نوشته‌اند به عربى بوده است برخلاف خراسان و سيستان که به واسطهٔ دور بودن از پايتخت دولت عرب و داشتن اميران مستقل و گردنکش، محالى فصيح براى گفتنتد شعر و نوشتن کتاب به زبان ملى و نژادى خود به‌دست آورده‌اند.
    اين اعتراض وارد نيست چه، اولاً خراسان و سيستان نيز در زير نفوذ مرکز خلافت تا ديرى رنگ عربى به خود گرفته بود و ادباى آن سامان در سرودن شعر و تأليف کتاب به زبان عربى دست‌ کم از مردم ساير شهرستان‌هاى غربى و مرکزى و شمالى نداشتند و با مراجعه به ”يَتمَةُالدَّهر“ ثعالبى و ”دُمْيَةِ القَصْر“ با خرزي، و منشأت ابوبکر خوارزمى و بديع‌الزمان همدانى و ساير ارباب براعت و اصحاب فضل، اين معنى مبرهن مى‌شود ـ و شکى نيست که توجه سامانيان و بعضى از صفاريان و غزنويان به شعر عربى کمتر از توجه آل‌بويه و صاحب ابن‌عبّاد و شمس‌المعالى بنوده است، به ‌عوض اين در دربار عضدالدّوله و قابوس و صاحب نيز شاعران ايرانى مانند على پيروزه و مسته مرد و بندار رازى و غضاير و منصور منطقى وجود داشته‌اند، معذلک مى‌بينيم که شعر نثر درى بالطبيعه در خراسان به ‌ظهور آمده و با اندک توجهى از طرف ملوک اطراف، شعراء و دبيران به گفتن شعر و پرداختن کتب به زبان درى اقبال کرده‌اند ـ و در همان حال يک بيت شعر و يک رساله به اين زبان در مغرب و شمال و جنوب‌غربى در قرن چهارم به‌وجود نيامده است: و اگر هم شعر يا کتابى ديده شده و يا ذکر آن رفته است به زبان پهلوى يا طبرى است، مگر در اواخر عهد سامانيان و آغاز دولت غزنويان و سلاجقه که به‌تدريج سبب فتوحان آن سلاطين در رى و جبال و گرگان و اصفهان و آميختن فضلاء شرق و غرب با يکديگر و انتشار اشعار و کتب تاريخى و ادبى خراسان در ساير شهرستا‌‌ن‌هاى ايران و سير دواوين شعر از خراسان به ساير نقاط ايران، زيان درى زبان ادبى و علمى ايران شناخته شد و با تسلّط دولت سلجوقى بر عراقين اين معنى قوت يافت و شعراى بزرگى پس از غضائرى و قطران و ابوالمعالى رازى در اقطار شمالى و مرکزى و غربى اين مملکت پيدا شدند(۱)
    (۱) . تاريخ قم چند شاعر فارسى را که معاصر سامانيان بوده‌اند در جلد اول کتاب سبک‌شناسى ملک‌الشعراء بهار ذکر کرده و شرح آن را به جلد دوم محول نموده است. اما چون جلد دوم اين کتاب در دست نيست نمى‌دانيم که تاريخ حيات و سبک شعر آنها از چه قرار است و هر چه باشد باز اساس نظر ما را نمى‌تواند تغيير بدهد و حق تقدم را از خراسان سلب نمايد.
    - مطلب ديگر که قول ابن‌مقفعّ را تأييد مى‌کند، باقى‌ماندهٔ لهجه‌هاى محلّى است که شرح آن از موضوع بحث ما که تاريخ تطوّر ادبيات درى است خارج مى‌باشد ـ ليکن همين‌قدر کافى است اشاره شود که هم امروز در خراسان ـ خاصه افغانستان، و بخارا و تاجيکستان ـ نمونه‌هاى بارزى از طرز تلّفظ زبان درى در روستاها موجود است، اما در مرکز و غرب و جنوب ايران آنجائى که ترکى نفوذ نکرده است لهجه‌هاى محلى يا کردى و لرى است يا پهلوى شمالى يا پهلوى جنوبى چنانکه زبان شهر و روستاى اصفهان و فارس و نهاوند پر است از لغات و اصطلاحات و حتى طرز اداء کلمات پهلوى از قبيل ”راست“ به کسر الف و ”کو“ به‌جاى ”که“ و تلفّظ ”أُ“ به‌جاى ”وَ“ حرف عطف و استعمال لغت ”داد“ به ‌معنى ”سن“ در لغت ”همداد“ به‌ معنى‌”هم‌سن“ که در فارس شايع و از لغات پهلوى است و غيره و هيچ‌يک از اين حرکت‌ها و ترکيبات در زبان درى نبوده است و در خراسان نيز وجود ندارد، و بالعکس بسا لغات و اصطلاحات و ترکيبات درى که در زبان پهلوى نيست ولى ميان مردم خراسان متداول است.
    - بارى مهم‌ترين سندى که حکم قطعى در صحت روايت ابن‌النديم و ابن‌مقّفع و حمزه مى‌دهد. اوراق ”تورفان“ و بقيةالباقيهٔ کتب دينى مانويان است، که مورد توجه و اعتناء خاورشناسان قرار گرفته است و پس از دقت دريافته‌اند که اين نوشته‌ها ريشه و پايهٔ کهن زبان درى است و از لغت‌هاى بسيار ترکيب يافته‌ است که خاص زبان مذکور و در شاخهٔ پهلوى جنوبى دگرگونه است.
    از اسناد نامبرده گويا شکى نمانده باشد که زبان درى خاص مردم خراسان و مشرق ايران بوده و در بار تيسفون و ميانهٔ درباريان و رجال مملکت شاهنشاهى هم اين زبان متداول بوده است و از اين رو آن را درى گفتند، چه ”در“ به زبان ساسانى به ‌معنى پايتخت و دربار است و اگر کبک درى منسوب به درّه است دليل اين نتواند بود که زبان درى به ‌معنى دربار يا پايتخت نباشد، و تواند بود که اين دو لفظ هر يک به يک مفهوم ديگر معنى دهد و الزامى در يکى بودن هر دو لفظ نداريم سؤالى باقى مى‌ماند که چطور شده است که زبان مشرق ايران در مغرب آن کشور زبان دربارى شده است؟ شايد جواب اين باشد که در عهد آزرمى و پوران و يزدگرد اين زبان به ‌همراهى ”پهلويان“ يعنى اتباع ”فرخ‌هرمز“ پدر ”رستم“ که همه از مردم خراسان بودند و طبرى آنان را ”فهلويان“ نام مى‌برد به دربار تيسفون راه يافته و در مدت طولانى نفوذ آن طايفه در پايتخت، اين زبان نيز در دربار ريشه دوانيده است و مصادف با دخول تازيان در مداين زبان درى در دربار شايع بوده است.
    عقيدهٔ ديگرى هم در وجه تسميهٔ درى هست که گويا هنوز دليل قطعى براى تحقيق آن در دست نداشته‌ايم ـ و آن اين است که درى مخفف ”تخاري“ باشد که ”خاء“ به ”هاء“ هوّز (مطابق قاعدهٔ زبان‌فارسي) بدل شده و الف آن به فتحه بدل گرديده (تَهَري) و با تبديل ”تا“ به دال که معمول به زبان‌فارسى است، (دَهَري) و بالاخره درى شده باشد چه تخارها(۲) مردمى ايرانى بودند و پس از کوچ کردن از حدود تبّت وارد خاک بلخ و نواحى مرکزى افغانستان امروزى شدند و تخارستان به نام آنان نامبردار گشت. هر چند بعض خاورشناسان زبان تخارى را جزء دسته‌اى از زبان‌هاى هند و اروپائى از طبقهٔ سانتوم Cantum مى‌شمارند و اگر اين معنى محقّق شود وجه تسميهٔ اخير باطل مى‌شود و يا تاريخ اين تسميه به ‌وقتى تنزل مى‌کند که تخارها در نواحى بلخ ساکن گرديده و زبان‌ آنها با زبان سغدى مخلوط شده است. به هر صورت، در اينکه زبان درى از لهجه‌هاى شرقى است شکّى نيست خواه در اصل آن را تخارى و خواه منسوب به در دربار بدانيم و خواه مأخذى ديگر براى وجه تسميهٔ آن فرض کنيم.(۳)
    (۲) . تخارها ـ طايفه‌اى از ايرانيان بودند که در قرون قديمه و قبل از مهاجمات ”هون‌ها“ و ترکان آلتائى به ماوراءالنهر در حدود مرزهاى ايران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه‌اى از زبان ايران بود و مانى پسر فديک در ميان آن جماعت مى‌زيسته و از ين رو او را چينى ناميده‌اند. و پس از هجوم مردم آلتائى به حدود مذکور که از آن پس به ترکستان موسوم گرديد تخارها کوچ کرده به داخل ايران آمدند و در حدود بلخ و بدخشان و غور سکنى گزيدند و نام تخارستان را از خود به آن نواحى دادند.
    (۳) . جاحظ در البيان والتبيين ج ۳ ص ۶ روايتى دارد که اگر غلط نباشد مايهٔ تحير است و آن چنين است که از قول شعوبيه گويد: ” و قد علمنا انّ اخطب‌الناس‌الفرس و اخطب‌الفرس اهل فارس و اعذبهم کلاماً و اسهل هم مخرجاً و احسنهم ولائاً و اَشّدَهم فيه تحنکا اهل مرو و افصهم باالفارسيّة الدّرية و اللغّة اهل قضبة الاهواز“ و معلوم نيست چگونه مردم اهواز در لغت درى و پهلوى که هر دو سواى زبان خودشان بوده است افصح بوده‌اند؟ مگر معتقد شويم که عبارت غلط است و اصل چنين باشد که ”واشدهم فيه تحنکا و افصحهم باالفارسيه الدّرية اهل مرو و باللغة الفهلوّيه اهل قضية الاهواز“ که در صورت صحت اين فرض باز عقيدهٔ ابن‌مقفع تأييد شده است.

  9. #19
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض شاخه‌ها و لهجه‌هاى ديگر1

    فرهنگ نويسان، زبان ايران را، به هفت بخش کرده‌اند و چنين گفته‌اند: ”زبان درى بر هفت‌گونه است: چهار از آن متروک است و آن زبان هروى و سکزى و زاوالى و سغدى است، و سه زبان ديگر متداول است و آن درى و پهلوى و پارسى بُود - برهان قاطع مقدمه“ اين روايت از چند وجه متزلزل و باطل است، اول آنکه ”دري“ را بر هفت گونه گرفته است. در صورتى که زبان درى خود يکى از شاخه‌هاى زبان ايران و لهجه‌اى از باخترى مخلوط به سُغدى بوده که با لهجه‌هاى ديگر آميخته است و به اين صورت درآمده، ديگر آنکه معلوم نيست ”پهلوي“ که گويد متداول است کدام پهلوى است و در کجا متداول است، سوم اينکه زبان‌ فارسى که نيز گويند متداول است آيا غير از زبان درى است يا همان زبان است اگر غير از درى است کدام است، و هرگاه عين‌ درى است پس چرا عليحده نوشته است؟ ديگر معلوم نکرده که هروى و سکزى و زابلى هر يک زبانى مستقل بوده‌اند يا شاخه‌اى از زبان ديگر و يا لهجه‌اى از درى محسوب مى‌شده‌اند؟ به هر صورت به‌ هيچ روى نمى‌توان اين تحقيق را مورد اعتناء قرار دارد.
    ديگر ابن‌النديم در الفهرست از ابن‌المقفّع شرحى نقل کرده است، و ياقوت معجم‌البلدان همان شرح را قدرى روشن‌تر از قول حمزةبن‌الحسن و شيرويه‌بن شهردار نقل مى‌کند و ماحصل هر سه روايت که ظاهراً منقول است از ابن‌المقفع يکى است.
    الفهرست گويد: از قول عبدالله‌بن‌المقفع که لغات فارسى ”پهلوى و درى و فارس و خوزى و سُريانى است ـ اما پهلوى منسوب است به فهله که نام گذاشته شده بر پنج شهر: اصفهان و رى همدان و ماه‌ نهاوند (۱) و آذربيجان، و درى لغت شهرهاى مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مى‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است ـ اما فارسى کلامى است که مؤبدان و علما و اشباه ايشان بدان سخن کنند و آن زبان مردم اهل فارس باشد ـ اما خوزى زبانى است که ملوک و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفتگو کنند ـ اما سُريانى آن است که مردم سِواد (يعنى رعاياى بين‌النهرين و مداين و روستاهاى آنجا) بدان سخن رانند.“ و ياقوت بعد از روايت حمزه که مختصرى از قول ابن‌النديم است از قول شيرويه گويد: ”بلاد پهلويان هفت است ـ همدان و ماسَبَذان و قم و ماه بصره و صميره و ماه کوفه و قرميسين ـ اما رى و اصفهان و قومس و طبرستان و خراستان سجستان .... از لاد مذکور نمى‌باشد ـ اما فارس کلام مؤبدان است.... و اين لغت مردم فارس است، اما درى لغت شهرهاى مدائن است و دربار پادشاه بدان زبان سخن گويند و منسوب است به مردم دربار (يعنى باز دربارى است) و لغات مشرق و بلخ در آن غلبه دارد، و خوزى زبان اهل خوزستان است و اشراف از بزرگان و ملوک در خلوت و موضع فراغت و هنگامى که لخت شده به گرمابه و ابزن (۲) درآيند بدان زبان سخن کنند، اما سريانى لغت منسوب به سرزمين سورستان (سورستان و آسورستان نام قديمى بين‌النهرين است، و در کتب پهلوى ”اسوريک“ نيز ديده شد.) است که عراق باشد و آن لغت نبطَيَان باشد... ـ رجوع کنيد: الفهرست طبع قاهره ص ۱۹ و معجم‌البلدان ص ۴۰۷)
    (۱) . ماه نهاوند يعنى ولايت يا استان نهاوند که قسمت وسيعى را تا قم و تا حدود اصفهان و لرستان شامل بوده است. کلمه ”ماه در اينجا باقى ماندهٔ ماد و ماى قديم است که مرکز مملکت مادى باشد ـ و اين نواحى را که ما امروز عراق عجم و همدان و کرمنشاه و دينَوَر و نهاوند و پيشکوه گوئيم، در قديم کشور ماه مى‌ناميدند و در ويس و رامين اين لفظ استعمال شده است ـ اعراب بعد از فتح اين قسمت از ايران اين لفظ را به‌کار بردند منتها دو ماه قائل شدند و براى ماه نيز معناى ديگر که بعد در کتب جغرافيا معمول گرديد و گفتند ماه‌الکوفه و ماه‌البصره و مجموع را ”ماهات“ نام نهادند ـ از ماه کوفه ماردشان دينور و کرمانشاهان تا حلوان بود و از ماه بصره مرادشان نهاوند و صميره بود و هر محلى که مخزن خواربار و نعمت محلى يا استانى قرار گيرد آن را ماه استان شمرند مثل (ماه چين) و (ماه‌کران) که از مخترعاات حمزه است و ماچين و مکران را به اين طرز تفسير کرده و وانمود ساخته است.
    (۲) . ابزن: ظرف بزرگى بوده است که ايرانيان خود را در آن شستشو مى‌دادند؛ مانند ظرف‌هائى که امروز در حمام‌هاى بى‌هزينه مى‌بينيم و معلوم مى‌شود که در خزينه فرورفتن بعد مرسوم شده است و طرز گرمابه رفتن قديم مثل امروز بوده است و هر کس در ابزنى خود را مى‌شسته است و اين لغت فارسى است که عربان هم آن را به‌کار مى‌برده‌اند.
    اشکالى که در روايت صاحبان فرهنگ وارد بود، در اين روايات هم وارد است، زيرا از طرفى زبان و لهجه‌ها و شاخه‌ها را با يکديگر مخلوط نموده‌اند ـ زيرا مى‌‌دانيم که پهلوى و درى در آغاز هر کدام شاخه‌هائى بوده‌اند از زبان قديمى‌ترى و نيز شايد خوزى و فارسى دو لهجه بوده‌اند ـ سُريانى يا نبطى نيز خود دو زبان مستقلى بوده‌اند، و اين همه را در شمار لغات فارسى آوردن خالى از مسامحه نيست ـ مگر آنکه (لغات فارسي) را به ‌معنى اعم بگيريم، يعنى لغت‌هائى که در ايران صحبت مى‌شده است، اشکال ديگر آنکه باز از خود سؤال مى‌کنيم که چرا اين دانشمندان از لهجه‌ها و شاخه‌هاى ديگر زبان‌فارسى مانند سغدى و خوارزمى و هروى و سکزى و تخارى و طبرى و گيلى و آذرى و کردى و لرى و زارى صحبت نکرده‌اند؟ در اين مورد فرض مى‌کنيم که چون دانشمندان در قرن دوم و سوم هجرى غالباً از انحاء ايران و لهجه‌هاى مختلف اين کشور و زبان‌هاى ممالکى چون خوارزم و تخارستان و سغد و سجستان و طبرستان و آذربايجان بى‌خبر بوده‌اند و از حدود مداين فارس و عراق عجم و خوزستان بيرون نرفته و اطلاعى هم نداشته‌اند تنها به ذکر لغاد اين اماکن و لغت نَبَطيان(۳) . که آن را سُريانى گويند و لغات دربارى که از آن به (دري) تغبير مى‌کنند اکتفاء نموده‌اند. (تنها جاحظ در البيان والتبين ج۳ ص ۶ ذکرى از فصاحت اهل مرو کرده است که عبارتش پيجيده‌تر به‌نظر مى‌رسد و ما در حاشيهٔ ص ۲۵ بادن اشاره کرديم.)
    (۳) . نَبَط و نَبَطى به فتين، مردمى بوده‌اند و از بقاياى آراميان که بعدها با عرب مختلط شدند. دولتى داشته‌اند در طور سينا و مرکز آن موسوم بوده است و به ”پترا“ و مدتى در سوريه نيز حکومت کرده‌اند و در سنهٔ ۱۰۶ دولت مزبور به‌دست روميان منقرض گرديد و بعد از اسلام جماعت کثيرى از نبطيان در عراق مى‌زيستند و غالب ايشان مسيحى نسطورى بودند و زبان آنها به آرامى يا سريانى بود که به عربى و فارسى آميخته شده بود و خط کوفى و نسخ نيز از خطوط نبطيان به عرب حيره و کوفه و مدينه و مکه سرايت کرد، و اما زبان سُريانى همان زبان آرامى است و سُريانيان شعبه‌اى از آراميان شرقى بودند که در شهر (اورها) يا (اور) و اَلُّرهاى قديم (ادساى Edessa يوناني) سکونت گزيده و پس از آنکه به مسيح ايمان آوردند از کلمهٔ (آرامي) دست برداشتنه و خود را سريان نام نهادند ـ و دولتى کوچک تشکيل دادند. لهجهٔ سُريانى يکى از لهجه‌هاى آرامى بوده و به‌سبب علماء و دانشمنداندى که در اين شهر به‌وجود آمدند اين زبان داراى ادبيات وسيعى گرديد و علماء نسطورى مسيحى کتب دينى و علمى و ادبى بسيارى به زبان سُريانى نوشتند و کتب فلسفه و منطق يونان نيز بيشتر به اين ترجمه شد و اعراب هم از آن زبان استفادهٔ زيادى ترجمهٔ کتب يونان کردند. (تاريخ‌الغات الساميه ۱۴۲ ـ ۱۴۹)

  10. #20
    حـــــرفـه ای Asalbanoo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    10,370

    پيش فرض شاخه‌ها و لهجه‌هاى ديگر (۲)

    آنچه اهل تحقيق، بر آن هستند که شاخه‌هاى زبان ايران بعد از اوستائى و مادي، عبارت بوده است از، فارسى باستان و پرثوى (پهلوى يا پهلواني) و سغدى و خوارزمى ـ که از اين شاخه‌ها لهجه‌هاى ديگر به‌وجود آمده است مانند پهلوى شمالى و پهلوى جنوبى و درى و طبرى و گيلى و آذرى و سکزى و هروى و خوزى و فارسى (شيرازي) و رازى و کردى و غيره و امروز هم هنوز در انحاء ايرن لهجه‌ها و شاخه‌هاى گوناگونى از زبان‌هاى ايرانى موجود است که مورد تحقيق دانشمندان قرار نگرفته و بيم آن است که به‌سرعت منفرض گردد از قبيل سمنائى و نطنزى و گزى و کوپائى و بلوچى و شيرازى و لکى و لرى و بختيارى و مازندرانى و گيلانى و طالشى و مشهدى و طبسى و کرمانى و سيستانى و بلوچى و کوه کيلويه‌اي؛ شاخه‌ها و لهجه‌هاى بيرون از ايران مانند پختو در افغانستان و پاميرى و چترالى و غورى و کشميرى و زبان تاجيکى و زبان تات‌هاى قفقاز و غيره که بدبختانه غالباً رو به انقراض مى‌روند چنانکه زبان رازى و آذرى و سکزى و خوارزمى تقريباً منقرض شده است!
    خاورشناسانى که در لهجه‌هاى امروزى ايران مطالعاتى کرده‌اند به قرار زير هستند:
    - و.هنري: تحقيقات افغانى
    - دارمستتر: سرودهاى عاميانهٔ افعانان.
    - و. گَيگر: زبان افغان‌ها، پختو (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - و. گيگر: زبان بلوچ‌ها (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - فرديناند يوستي: دستور زبان کردى.
    - هوگو ماکاس: متون کردى.
    - اِسکارمان: فرهنگ کردى به فارسى.
    - البرت سُوسَن: زبان کردى (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - آ.و. جَکْسُن: زبان‌هاى پامير.
    - گيگر: زبان‌هاى پامير (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - هُرْزين: بحث در لهجه‌هاى فارسى در ۳ جلد ۱۹۵۳
    - دُرْن: زبان مازندرانى در ۱۸۶۰
    - ملگونوف: بحث در زبان مازندارانى و زبان گيلانى در ۱۸۶۸
    - و.گيگر: لهجه‌هاى اطراف درياى خزر (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - و. گيگر: زبان‌هاى مرکزى (جزء کتاب فقه‌اللغهٔ ايرانى)
    - کريستنسن: زبان سمنانى در ۱۹۱۵ (در کپنهاک چاپ شده)
    - کريستنسن: زبان گيلانى
    - لُريمر: يادداشت‌هاى راجع به لهجه‌هاى گبرى فارسى جديد.
    - ايوانف: لهجه‌هاى گبرى که زرتشتيان ايران تکلم مى‌کنند ـ مطالعاتى در لهجهٔ خراسان و کردان و قوچان.
    - هادارک: زبان‌هاى خونسارى و محلاّتى و نطنزى و نائينى و سمنانى و سيوندى و قُهْرودى.
    - ب. و.ميلا: متونى در لهجهٔ طالشى در ۱۹۳۰ به روسى.
    - ابراهيميان: لهجهٔ يهوديان همدان.
    - ژوکوفسکي: اسنادى در لهجه‌هاى ايرانى ج ۱ ـ ۱۸۸۸ ـ ج ۲ ـ ۱۹۲۲ شامل:
    ۱. زبان‌هاى سمنانى و سنگسرى و شهميرزادى (۱) .
    ۲. زبان‌هاى اصفهاني، سدهي، گزي، کفرونى.
    ۳. زبان‌هاى شيرازي، سيوندي، عبدوئى.
    ۴. زبان‌هاى گوراني، طالش دشتى.
    ۵. زبان‌هاى يهوديان کاشان، ده‌ تجريشى.
    (۱) . کلمهٔ ”زبان“ در اين صورت از لحاظ اصطلاح نيست، چه بعضى از آنها ”زبان“ و بعضى لهجه است.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •