تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 17 از 17

نام تاپيک: نصرت رحمانی

  1. #11
    اگه نباشه جاش خالی می مونه SURIV's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2010
    محل سكونت
    جایی که واژه ها معنی ندارند.
    پست ها
    286

    پيش فرض

    ماهیان می دانند
    عمق هر حوض به اندازه دست گربه است

  2. این کاربر از SURIV بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ای مرده

    بگو چه درو خواهی کرد ؟

    اگر در مزرعۀ دامنت

    جز دانه های اشک چیزی نکاری !



    خواهی گفت : این ماجرا دردناک است ،

    بسان مرگ

    خواهم گفت :
    از مرگ دردناک تر ، زندگی ماست

    اگر دست از قلب ها بزرگ تر باشد



    مردن بعد از مرگ

    پس از در مرگ زیستن است

    تو مرده ای پیش از مرگت بوده ای


    چرا که بر سنگ فرش دندان هایت حتی سایۀ سخنی نماسیده است





    اگر شک کتابی آسمانی است

    می توانی به یقین

    تابوت سینه ات را بشکافی

    آن چنان که با کلید سکه ای زرین

    در سینۀ زنی را می توان گشود

    دست در آن تهی رها کنی

    تا بیابی که نه شمع دلی در آن شبستان می سوزد

    نه عشقی در آن محراب به سجود رفته





    ای مرده

    برای مرگ بیهوده گور می کنی

    و برای زندگی بیهوده کفن می دری
    چون ندانسته

    خود را گور به گور کرده ایش

  4. #13
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ای بی تو من خراب


    شب بی تو خسته است.



    ای دیده ات شراب


    جرعه نگاهی


    ای بی تو دل خراب،


    تباهی.




    ای بی تو من خراب


    شب بی تو خسته است


    من بی تو خسته ام..




    میعاد در لجن
    Last edited by part gah; 09-01-2013 at 21:29.

  5. #14
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ツツツ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    Թեհրանը
    پست ها
    341

    پيش فرض

    در موج تاب ، اینه چو چشم گشودم
    آنقدر پیر گشته بودم
    که لوح حمورابی را می توانستم
    به جای شناسنامه ارائه دهم
    بودن چه سود ؟
    با خورد و خواب
    دلفسرده تر از مرداب
    طرحی ز یک سراب ، نقشی عبث بر آب
    باید شناخت ، ورنه بناگاه خوشبخت می شوی
    بی رحم و تنگ دیده و دل سنگ می شوی
    قارون چنانکه شد
    گند کثیف خوشبختی را
    با عطرهای عربستان نمی توانی شست

  6. #15
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ツツツ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    Թեհրանը
    پست ها
    341

    پيش فرض

    بر چفت مقبره پیر
    قفلی میان گره ها و قفل ها
    دیشب گشوده شد
    هیهات ... بدبختی چه کس آغاز گشته است ؟

  7. #16
    کاربر فعال انجمن ادبیات silver65's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    پست ها
    535

    پيش فرض

    باد می پیچد در شاخه انجیر کهن
    جغد می خندد از خانه ی همسایه دور
    ماه می تابد بر چینه ی دیوار بلند
    جوی می گرید در زیر درخت انگور.

    دیرگاهیست که هر شب لب آن جوی خموش
    تکیه داده ست به جرز کج گاراژ خراب؛
    بر سر کوچه ی متروک، بزک کرده زنی،
    زانتظار عبثی گشته ز حسرت بی تاب!

    چشم ها دوخته بر راه، به امید کسی.
    ایستاده است، در آن کوچه، کنار دیوار
    لیک، جز حق حق یک مرغ زکاجی کهنه
    همزبانی دگرش نیست در این وادی تار.

    با خود اندیشه کند، "دگر گذرد رهگذری
    چین به ابرو فکنم، خنده کنم، ناز کنم
    یا به پایش افتم، ناله کشان گریه کنان،
    تا سر گفتگوی خویش بر او باز کنم!"

    صبح می آید و یک کفتر چاهی چون دود،
    می پرد از لب گلدسته ی مسجد به شتاب
    عابری می گذرد، کوله به دوش از سر کوی
    روسبی رفته به زیر پل مخروبه به خواب!

    چشم ها دوخته ام بر ره و لب هایم قفل
    منم آن فاحشه ی زشت که در پهنه ی زیست
    غازه بر صورت خود می کشم و خون در دل
    آه آن کس که به یک لحظه مرا خواهد- نیست

  8. این کاربر از silver65 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #17
    داره خودمونی میشه dorhato's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2019
    پست ها
    101

    پيش فرض


    سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
    شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
    در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
    ز درد آتشین زخم خبر گردد
    خبر گردد
    به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
    که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
    به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
    و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
    ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
    به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
    به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
    به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
    و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
    نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
    که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
    نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه

    نصرت رحمانی

صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •