ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 13:43.
تن در غمِ روزگارِ بیـــــــــداد مده
جان را ز غــمِ گذشتگان یاد مده
دل چون سرِ زلــفِ یار بر باد مده
بی باده مباش و عمر بر باد مده
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 13:49.
آن به که در ایــــن زمانه کم گیری دوست
با اهلِ زمانه صحبت از دور نکوســـــــــــت
آن کس که به زندگی تو را تکیـه بر اوست
چون چشمِ خرد باز کنی، دشمنت اوست
ای بی خبر از کارِ جهان، هیچ نئی
بنیادِ تو باد اســـت، از آن هیچ نئی
شد حدِّ وجودِ تـــــــو میانِ دو عدم
اطرافِ تو هیچ و در میـان هیچ نئی
می لعل مذابست و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 13:57.
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست
از عارض مستی و لب مستوریست
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 14:03.
این کوزه گران که دست بر گل دارند
گر عقل و خرد نیـــــــک بر او بگمارند
هرگز نزنند مشـــــت و سیلی و لگد
خاکِ پدرانـسـت، نــــــــکو می دارند
از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
گر مال نماند سر بماناد بجای
پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
Last edited by F l o w e r; 21-01-2012 at 14:11.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)