تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 23 از 41 اولاول ... 1319202122232425262733 ... آخرآخر
نمايش نتايج 221 به 230 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #221
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ستون پنجم

    اصطلاح ستون پنجم از نظر معنی و مفهوم مجازی همان جاسوسی است منتها با این تفاوت که جاسوس به ضرر و زیان بیگانه کار می کند و نفی و مصلحت ملت و کشور خویش را ولو به قیمت جان از نظر دور نمی دارد در حالی که ستون پنجم این معنی را افاده نمی کند بلکه افراد این ستون دانسته یا ندانسته به زیان و ضرر خودی و نفع بیگانگان کار می کنند.

    در جنگهای سه ساله اسپانیا ( 39-1936 میلادی) هنگامی که ژنرال مولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوی مادرید پایتخت اسپانیا پیش می رفت برای کمونیستها که بر شهر مسلط بودند پیغام فرستاد که:« من با چهار ستون سر باز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوی مادرید پیش می ایم ولی شما فقط روی این چهار ستون حساب نکنید بلکه ستون دیگری به نام ستون پنجم هم داریم که در مادرید و حتی در میان جمع شما هستند که دانسته یا ندانسته برای ما فعالیت می کنند. شاید هم با ما موافق نباشند ولی چون با عقیده و نظریه شما صد در صد مخالف هستند لذا اعمالشان من غیر مستقیم به نفع ما تمام می شود .اگر از چها ستون اعزامی واهمه ندارید از این ستون پنجم بترسید که در تمام امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون را به داخل شهر هموار می کنند. »

    همین طور هم شد و بالاخره ژنرال فرانکو با کمک همین ستون پنجم و خرابکاری آنها توانست پایتخت اسپانیا را که کابوس قحط غلا و گرسنگی بر آن سایه انداخته بود تصرف کند و سلطه و سیطره کمونیستها و جمهوری خواهان را از سراسر خاک اسپانیا بر اندازد . از این تاریخ است که دو کلمه ستون پنجم وارد اصطلاحات سیاسی شد و به عاملان اجنبی و به طور کلی هر فرد و دسته ای اطلاق گردید که اعمالی به زیان و ضرر خودی و سود بیگانه انجام دهند.

  2. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #222
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ستون به ستون فرج است

    بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوشبینی در همه جا می درخشد و آ وای دل انگیز آن در تمام گوشها طنین انداز است :« مایوس نشوید و به زندگی امید وار باشید.»

    مفهوم این جمله را عوام الناس و اکثریت افراد کشور در تلو عباراتی دیگر زمزمه می کنند:« مگر دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است.»

    می گویند در ازمنه گذشته جوان بی گناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد.

    جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان بر آورده خواهد شد .
    محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت:« اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.» درخواستش رااجابت کردندوگفتند:آیاتقاضای دیگری نداری.
    جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد:می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا ازاین ستون باز کنید وبه ستون دیگر ببندید. عمله سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه در خواست جوان محکوم دچار حیرت شده پرسیدند:« انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تاخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟» محکوم بی گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می درخشید سر بلند کرد و گفت:« دنیا را چه دیدی؟ ستون به ستون فرج است!»

    مجدأ عمله سیاست برای انجام آخرین در خواستش دست به کار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که :« دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت.

    -------------------------------------------
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  4. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #223
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سبیلش را چرب کرد

    عبارت بالا کنایه از رشوه دادن و به اصطلاح دیگر حق و حساب دادن است.
    برای رشاء و ارتشاء اصطلاحات زیادی وجود دارد که از همه مصطلح و معروفتر همین ضرب المثل بالا و اصطلاح خر کریم را نعل کرد است.

    در بعضی از کتب تاریخی آمده که فرستادگان خسرو پرویز پادشاه ساسانی که همه سبیلهای کلفت داشته اند چون به خدمت رسول اکرم (ص) رسیدند حضرت فرمود : من تشبه بقوم فهو منهم. به همین جهت مسلمین از آن تاریخ سبیل را کوتاه کردند و بر ریش افزودند.
    در عصر صفویه بازار سبیل دوباره رونق یافت و سلاطین صفویه به علت انتساب به شیخ صفی الدین اردبیلی چون خود را اهل عرفان و تصوف می دانستند و به همین سبب لقب مرشد کامل را اختیار کرده بودند لذا غالبا سبیلهای چخماقی و کلفت می گذاشتند و مریدان و پیروانشان را نیز به این امر تشویق می کردند. کسانی که سبیلهای بلند و چخماق داشتند ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش آن بپردازند زیرا اگر تعلل و تسامح می ورزیدند سبیلها آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی که انظار دیگران را به خود جلب نماید از دست می داد.
    سبیل پر پشت و متراکم وقتی به هم پیوسته می شد و جلا پیدا می کرد که آن را چرب می کردند و با دست مالش می دادند.

    آنهایی که قدرت و تمکن کافی نداشتند خود به این کار می پرداختند ولی سران و ثروتمندان افرادی را برای سبیل چرب کردن داشتند. کار سبیل چرب کن این بود که در مواقع معین که صاحب سبیل مهمانی رسمی داشت و یا می خواست به مهمانی برود دست به کار می شد و با روغن مخصوص سبیل را جلا و زیبایی می بخشید.

    بدیهی است اگر از عهده سبیل چرب کردن به خوبی بر می آمد صاحب سبیل مشعوف و خرسند می شد و در این موقع سبیل چرب کن هر چه می خواست از طرف صاحب سبیل بر آورده می شده است.

    به این ترتیب بود که اصطلاحات: سبیلش را چرب کن ، سبیل کسی را چرب کردن ، سبیل چرب شده ، و امثال آن مرسوم شد و کم کم رایج گردید.

  6. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #224
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سبزی پاک کردن

    عبارت مثلی بالا در مورد افراد متملق و چاپلوس به کار می رود بخصوص چاپلوسانی که جز چرب زبانی و تقرب از طریق سالوسی و ریاکاری هنر دیگری ندارد.

    این دسته از متملقان چاپلوس به منظور تامینئ مقاصد خویش طرف مقابل را به عرش اعلی می رسانند و از هرگونه مدح و ستایش در حق ممدوح دریغ و مضایقت ندارند.
    «... شاه بر صندلی جلوس کرده عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می گشت. سپس شاه میرفت و وزرا مشغول پاک کردن سبزی می شدند و واقعا سبزی پاک می کردند ، من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که در صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند. این آش در چندین دیگ پخته شده و برای وزرا ورجال و هفتاد هشتاد زن شاه در قدحهای چینی تقسیم شده ، و از قراری که می گفتند غذای با مزه معطر مقوی هم بوده است.»
    این اصطلاح و عبارت سبزی پاک کردن از ان زمان معمول گردید و امروزه به تمام انواع تملقات و چاپلوسی ها اطلاق می شود.

  8. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #225
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سبیلش آویزان شد

    اصطلاح بالا در امثله سائره کنایه از پکری و نکبت و ادبار است که در مورد افراد سر خورده و وارفته و ورشکسته به کار می رود.

    سبیل درباریان و ملازمان دستگاه سلاطین و حکام صفوی برای ایرانیان هوشمند - بخصوص اصفهانی های زیرک و. باریک بین -فی الواقع در حکم میزان سنج بود که از شکل و هیئت آن به میزان لطف و مرحمت سلطان و مافوق نسبت به صاحب سبیل پی می بردند . فی المثل سبیل پر پشت و شفاف که تا بنا گوش می رفت و در پایان چند پیچ می خورد و به سوی بالا دایره وار حلقه می زد دلیل بر شدت علاقه و مرحمت سلطان بود که هر روز صاحب سبیل را به حضور می پذیرفت و با او به مکالمه و مشاوره می پرداخت.
    هر قدر که تعداد حلقه ها و شفافیت سبیل کمتر جلوه می کرد به همان نسبت معلوم می شد که میزان لطف و عنایت سلطان یا حاکم وقت نقصان پذیرفته است . چنانچه سبیلها به کلی از رونق و جلا می افتاد و به علت نداشتن چربی و چسبندگی به سمت پایین متمایل و یا به اصطلاح سبیل آویزان می شد این آویزان شدن سبیلها را بر بی مهری مافوق و کم پولی و احیانا مقروض و بدهکار بودن صاحب سبیل تلقی می کردند تا آنجا که بر اثر کثرت استعمال و اصطلاح به صورت ضرب المثل در آمد از آن در موارد مشابه که حاکی از نکبت و ادبار و افلاس باشد استشهاد و تمثیل می کنند.

  10. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #226
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سایه تان از سرما کم نشود

    در عبارت بالا معنی مجازی و استعاره ای سایه همان محبت و مرحمت و تلطف و توجه مخصوصی است که مقام بالاتر و مؤثر تر نسبت به کهتران و زیر دستان مبذول می دارد. این عبارت بر اثر لطف سخن نه تنها به صورت امثله سائره در آمده بلکه دامنه آن به تعارفات روزمره نیز گسترش پیدا کرده در عصر حاضر هنگام احوالپرسی یا جدایی و خداحافظی از یکدیگر آن را مورد استفاده و اصطلاح قرار می دهند.


    زمانی که اسکندر مقدونی در کورنت بود شهرت وارستگی دیوژن را شنید و با شکوه و دبدبه سلطنتی به ملاقاتش رفت.

    دیوژن که در آن موقع دراز کشیده بود و در مقابل تابش اشعه خورشید خود را گرم می کرد اعتنایی به اسکندر ننموده از جایش تکان نخورده است. اسکندر بر آشفت و گفت: « مگر مرا نشناختی که احترام لازم به جای نیاوری؟» دیوژن با خونسردی جواب داد : « شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم.»

    اسکندر تو ضیح بیشتر خواست . دیوژن گفت: « تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی در حالی که من این خواهشهای نفس را بنده و مطیع خود ساختم.» به قول مولای روم:

    من دو بنده دارم و ایشان حقیر

    وان دو بر تو حاکمانند و امیر

    گفت شه، آن دو چه اند، این زلتست

    گفت آن یک خشم و دیگر شهوتست

    به قولی دیگر در جواب اسکندر گفت :« تو هر که باشی مقام و منزلت مرا نداری، مگر جز این است که تو پادشاه و حاکم مطلق العنان یونان و مقدونیه هستی؟»

    اسکندر تصدیق کرد ! دیوژن گفت:« بالاتر از مقام تو چیست؟»

    اسکندر جواب داد : « هیچ» دیوژن بلافاصله گفت:« من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!»

    اسکندر سر به زیر افکند و پس از لختی تفکر گفت:« دیوژن، از من چیزی بخواه و بدان که هر چه بخواهی می دهم.»
    آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان ، به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود گوشه چشمی انداخت و گفت :« سایه ات را از سرم کم کن» به روایت دیگر گفت:« می خواهم سایه خود را از سرم کم کنی.»
    این جمله به قدر ی در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد « اگر اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم.»

  12. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #227
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 اگر برای من آب نداشته باشد برای تو نان دارد

    عقیده و نظر بعضیها در اموری اظهار می شود که اگر دیگران را احتمال زیان و ضرر باشد آنها را از آن سود و فایده می برند. پاسخ این دسته از مردم همان است که در عنوان این قسمت آمده است.

    راجع به حاج میرزا آقاسی صدر اعظم محمد شاه قاجار در برنامه این مرد عارف و روحانی دو موضوع توپ ریزی و حفر قنوات در صدر مسائل قرار داشت. افزایش توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعه کشاورزی می دانست. هر وقت فراغتی پیدا می کرد به سراغ مقنیان می رفت و آنها را در حفر چاه و قنات تشویق و ترغیب می کرد.

    روزی حاجی میرزا آقاسی برای بازدید یکی از قنوات رفته بود تا از عمق مادر چاه و میزان آب آن آگاهی حاصل کند. مقنی اظهار داشت :« تا کنون به آب نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگه آب وجود داشته باشد.»

    حاجی گفت:« به کار خودتان ادامه دهید و مایوس نباشید. » چند روزی از این مقدمه گذشت و مجددا حاج میرزا آقاسی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجه حفاری استفسار کرد. مقتنی موصوف که به حسن تشخیص خود اطمینان داشت در جواب حاجی گفت:« قبلا عرض کردم که کندن چاه در این محل بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید.»

    دفعه سوم که حاجی میرزا آقاسی برای بازدید مادر چاه رفته بود ، مقتنی سر بلند کرد و گفت:« حضرت صدر اعظم، باز هم تکرار می کنم که این چاه آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه میسازیم! صلاح در این است که از ادامه حفاری در این منطقه خود داری شود.» حاجی میرزا آقاسی که در توپ ریزی و حفر قنوات عشق و علاقه عجیبی داشت و گوش او در این دو مورد به حرف نفی بدهکار نبود با شنیدن جمله اخیر که مقنی اظهار داشت بود از کوره در رفت و فریاد زد.« احمق ، بیشعور به تو چه مربوط است که در این زمین آب ندارد، اگر برای من آب نداشته باشد برای تو نان دارد.»

  14. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #228
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 اشکی بریز

    عبارت بالا از مصطلاحات باده خواران و میگساران است که چون به اقتضای مجلس انبساط خاطری دست دهد و هوس نوشیدن باده کنند، به ساقی مجلس اشارتی کرده می گویند: اشکی بریز و یا به اصطلاح دیگر، اشک چشمی بریز، که مقصود از اشک همان باده و شراب است و البته به مقدار کم- نه زیاد- از ساقی و جام گردان مجلس مطالبه می شود تا به دنباله باده گساری قطع نشود و نشاط خاطر از این رهگذر تشدید گردد.

    جام شراب خواری در قدیم هفت خط داشت و برای هرکس تا خطی شراب می ریختند که توانایی بر داشت آن را داشت و عیش دیگران را منقضی نمی کرد.
    این هفت خط عبارت بودند از:

    اول خط جور و آن خط لب جام بود که بعد از آن شراب سر ریز می شد. بعضی از فرهنگ نویسان خط جور را خط جام جم هم می گفته اند که همان خط لب جام باشد. اینک باده گساران به هنگام باده گساری به یکدیگر تعارف می کنند و می گویند:« جور مرا بکش» واژه جور مقتبس از همین هفت خط جام جم است، یعنی:« باقی را تو بنوش تا در جام چیزی باقی نماند.»

    دوم خط بغداد بود که که آن را مشهورترین خط جام هم گفته اند.

    سوم خط بصره که فروتر از خط بغداد قرار داشت.

    چهارم خط ازرق آن را به روایت مختلف ، خط شب و خط سیاه و در فرهنگهای خط سبز هم نوشته اند. این خط کاملا وسط جام قرار داشت و برای شرابخواران کمال اعتدال بوده است.

    پنجم خط اشک که آن را خط خطر و درشکر و ورشکر هم گفته اند.

    ششم خط فرودینه و ههفتم خط مزور بود که این درجات و استفاده ازآن در جرگه شرابخواران کاملا رعایت می شد و ساقی و جام گردان مقررات باده گساری و جلوگیری از زیاده روی شرابخواران را دقیقأ نظارت می کرد تا هیچ کس بیش از حد و توانایی خویش باده نوشی نکند.

    با توجه به مطالبی که در سطور بالا مسطور افتاد . خط اشک به خط پنجم از جام جمشید گفته می شد و میزان شراب تا این خط از جام از حد متوسط و اعتدال هم کمتر بوده است. به همین جهت شرابخواران این مقدار قلیل از شراب را به قطره ای که از ابر سیاه یا مژگان چشم بر جام شراب چکیده باشد. یعنی اشک تعبیر کرده اند. به قول آقای فریدون نوزاد:« هنوز در میان میخواران اشکی و اشک چشم بلبل و بالاخره اشک چشمی بریز مرسوم و متداول است.» که امروزه از اصطلاحات بالا فقط اشکی و اشکی بریز باقی مانده و باده گساران این دو اصطلاح را هنگامی به کار می برند که عیش و نوش به حد نهایت و اشباع رسیده باشد و جز اشکی به عنوان حسن ختام مورد نیاز نباشد.

  16. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #229
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 اشک تمساح می ریزد

    گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خاصه گریه و اشکی که نه از باب دلسوزی بلکه از رهگذر ریا و تلدیس باشد ، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سوء نیت گریه کننده جامه عمل بپوشد.

    سابقا معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تأمین می شود . بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.

    پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد . فرضأ نیمه جان هم بشنود و قصد فرار کنند به علت لزج بودن اشک تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.
    خلاصه هربار که مقدار کافی حیوان وحشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجددآ برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد.

  18. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #230
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 اشرف خر

    افراد حریص و طماع را اشرف خر گویند. این نام و عنوان مخصوصأ به آن دسته از طمعکاران اطلاق می شود که حرص و طمع و ولع آنها سر انجام به ندامت و پشیمانی منتهی می گردد . نه خود می خوردند و نه به دیگران می خورانند. نه خودشان از این رهگذر طرفی می بندند و نه آثاری که نفع و مصلحت عامه بر آن مترتب باشد بر جای می گذارند. به عبارت اخری از آن همه ثروت و اندوخته فقط مظلمه و بد نامی با خود به گور می برند.
    اکنون ببینیم اشرف کیست و چه خریت و حماقتی نشان داده که به صورت اشرف خر ضرب المثل شده است.
    ملک اشرف بن تیمور تاش چوپانی معروف به اشرف از امرای جابر و سفاک چوپانیان در آذربایجان ، و معاصر شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ صدرالدین موسی بود که در حرص و طمع و بخل و امساک نظیر نداشت. به سکه طلا عشق می ورزید به قسمی که پس از تحصیل قدرت هر جا و نزد هر کس از زر ناب و سکه های طلا اثر و نشانی می یافت آن را به زور و عنف می ستاند و در خزانه شخصی خود جای می داد. اگر چه شادروان عبدالله مستوفی معتقد است که:« اشرف از القاب پادشاهان صفوی بود و واحد پول طلای کشور را به همین مناسبت اشرفی نامیده اند که بعدها اشرف افغان به مناسبت اسم خود این تسمیه را ترویج کرد.» ولی برخی از مورخان اعتقاد دارند که شدت علاقه ملک اشرف به مسکوکات طلا موجب گردید که سکه زر از آن تاریخ به نام اشرفیه تسمیه و نامگذاری شود و مقصود از کلمه اشرفی همان انتساب به ملک اشرف چوپانی می باشد. به قول فزونی استرا آبادی :« از بس که اشرف از زر محفوظ بود تنکه اشرفی را به نام او منسوب ساختند.»


    کار ظلم وستم ملک اشرف به حدی بالا گرفت که علما و روحانیون و مشایخ بزرگ را نیز از خود رنجانید و حتی تصمیم گرفت شیخ صدرالدین موسی را که غالبأ از اعمال و تعدیاتش انتقاد می کرد دستگیر و زندانی کند . شیخ صدر الدین اضطرارأ از اردبیل حرکت کرد و به گیلان رفت. عده ای از علما و عرفای بزرگ که از ظلم و ستم اشرف به ستوه آمده هر کدام به کشوری مهاجرت کرده بودند عاقبت با بر خی از خلفای شیخ صدرالدین موسی از قبیل شمس الدین حافظ سلمانی و دیگران به همراهی قاضی محی الدین بردعی ، از راه دربند قفقاز به جانب دشت قپچاق حرکت کردند و در شهر غازان سرای که پایتخت جانی بیک خان اوزبک پادشاه مغولی و مسلمان دشت قپچاق بود رحل اقامت افکنده در آنجا به وعظ و ارشاد خلق پرداختند.

    چون جانی بیگ خان از ورود علما و صلحای مزبور آگاهی یافت. از آنجا که مسلمانی عادل و صاحبدل بود، یکی از روزهای جمعه به مجلس وعظ آمد و قاضی محی الدین در اثنای موعظه شرح ستمکاریهای ملک اشرف چوپانی را به نوعی تقریر کرد که جانی بیگ خان و اهل مجلس به گریه افتادند.

    قاضی محی الدین در ضمن سخنان خود مخصوصأ به این حدیث اشاره کرد کللکم راع و کلکم مسئول عن رعیته و گفت:« امروز که خداوند به جانی بیگ خان قدرت عطا فرمود او مکلف است که مصیبت و بلای اشرف را از سر مسلمانان آذربایجان دفع فرماید.» جانی بیگ خان که مردی دیندار وفضل دوست بود آن چنان تحت تأثیر بیانات نافذ قاضی محی الدین بردعی قرار گرفت که بی درنگ به تجهیز پرداخت و با سپاهی متشکل از ناراضیان و ستم کشیده ها و افراد ابواب جمع خود که ظرف یک ماه جمع آوری کرده بود در سال 758 هجری از راه دربند قفقاز عازم آذربایجان شد. اغلب لشکریان جانی بیگ به علت بی برگ و نوایی ، رکاب از چوب و لگام از ریسمان داشتند. با این چنین سپاه که صد کس از ایشان را یک سرباز جنگی کفایت می کرد نخست به اردبیل رفت و روزی چند به انتظار ماند تا شیخ صدر الدین موسی از گیلان رسید، سپس جانب تبریز را در پیش گرفت و بر سر ملک اشراف تاخت. چون سکنه آذربایجان همه ناراضی بودند لذا پس از زدو خورد مختصری اشرف که به خوی فرار کرده بود دستگیر شد و جانی بیگ خان بر اثر اصرار حکمران شروان و قاضی محی الدین بردعی فرمان داد شمشیری به پهلویش فرو بردند که از آن طرف بیرون آمد و اموال و جواهر و زر سرخ و سفیدش را که بر چهار صد استر( قاطر) و هزار شتر بار کرده به سمت شهر خوی روانه کرده بود، جانی بیگ خان بدون کمترین زحمت و درد سر یک جا ضبط کرد و سر اشراف را بر در مسجد مراغیان تبریز آویخت.

    بیچاره بد بخت مدت چهار ده سال آن همه در راه تحصیل سکه اشرفی خون ریخت و ستم روا داشت، نخورد و انفاق نکرد ، سر انجام همه به تاراج رفت و جانش را بر سر آن نهاد و دولت امرای چوپانی با کشته شدن او منقرض گردید. مستظرفی چون این واقعه شنید بر خریت و حماقت اشرف تأسف خورد و گفت:

    دیدی که چه کرد اشرف خر

    او مظلمه برد و دیگری زر

  20. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •