تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 23 از 35 اولاول ... 1319202122232425262733 ... آخرآخر
نمايش نتايج 221 به 230 از 347

نام تاپيک: گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم

  1. #221
    اگه نباشه جاش خالی می مونه desertwolf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    Border
    پست ها
    357

    پيش فرض

    حرفهای جالبی زده شد! من به دوستمون Ar@m حق میدم که این حرفو بزنه. تا حدودی هم درست میگه. این داستان به درد هر کسی نمیخوره. در اینکه یه شاهکار ادبیه ایرانیه من یکی تردید ندارم. اما بخشی که دوستمون هم بهش اشاره کردند، اصل موضوع یعنی درون مایه داستان هست. اصلا استفاده از همین شیوه سمبل ها میتونه به این معنا باشه که: "اگر خیلی چیزا رو نمیدونی به این کتاب نزدیک نشو!" به این معنی که شما باید حداقل به اندازه سایه راوی آگاهی داشته باشی تا چیزی از داستان دستگیرت بشه. اصلا سایه چیه؟! چرا برای سایش نقل میکنه؟ من فکر میکنم سایه آدمایی مثل خود هدایت هستند. اونهایی که تو سایه هستند. اونهایی که مثل خود او این رنج رو کشیدند. حالا این رنج چیه؟! این همون رنج بزرگ که هدایت رو وادار میکنه بنویسه. یک نقاش رو وادار میکنه یه هزارتو خلق کنه و... این رنج خیلی هاست. در همه به یک صورت بروز نمیکنه و همه هم نمیتونن اونو بروز بدند. وقتی شما به نقطه ای میرسی که نمیدونی چت شده و میخوای با تمام وجود فریاد بزنی یا به صورت دیگه ای خودت رو تخلیه کنی، هنرمند در اون لحظه شاهکارشو خلق میکنه. (نکته ای که در خلال داستان هم بهش اشاره میشه) خب حالا شما اگه اون درد رو نچشیده باشی، این داستان برات تبدیل به یه متن پر از تعابیر مالیخولیایی و چندش آور میشه. خب این تازه قدم اول هست. در مراحل بعدی باید به اصطلاح کتاب رو رمزگشایی کنی. من خودم به شخصه زیاد برای این مسائل عجله ندارم و ترجیح میدم به تدریج و در ناخودآگاهم مسئله رو حلاجی کنم. البته با این روش هرگز از یه حدودی فراتر نمیریم. چراکه برای درک بعضی چیزها چیزی بجز اندیشه و ذهن جستجوگر لازمه و اون بقول معروف سواد هستش. بله ما باید از اصول نمادها آگاهی داشته باشیم. مثلا هسه نویسنده ای هست که خیلی جاها از این نمادها بهره میگیره. و من هم در مطالعه آثار او تا حدودی با این شیوه آشنا شدم و برای درک بهتر "گرگ بیابان" قسمتهایی از مکتاب "انسان و سمبول هایش" اثر یونگ (روانشناس معروف) رو خوندم و تازه اونموقع فهمیدم برداشتهام تا چه حدی ابتدایی بوده!!! خب از این مسئله بگذریم.
    البته اعتراف میکنم زیاد از این کتاب خوشم نیومد! که مهمترین دلیلش شاید تلخی بیش از حد و منفی بافیش باشه. که در این مورد بعدا بیشتر حرف میزنم. فعلا باید کتابو تموم کنم!!

  2. 4 کاربر از desertwolf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #222
    آخر فروم باز *Necromancer's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Graveyard
    پست ها
    2,087

    پيش فرض

    در اینکه یه شاهکار ادبیه ایرانیه من یکی تردید ندارم
    و البته در سطح جهانی هم مطرحه!

    اندره برتون که مؤسس حرکت سوررئالیستی در فرانسه بود، وقتی ترجمه فرانسه بوف کور را خواند، گفت که کتاب هدایت جزو بیست کتاب شاهکار قرن بیستم است.

    هنری میلر، نویسندهٔ بزرگ امریکایی معاصر، دربارهٔ آن گفته‌است: «این بهترین کتابی‌است که تاکنون خوانده‌ام».

    رنه لانو نیز گفته‌است: «در این کتاب اهمیت هنر به معنی بسیار آبرومند کلمه در نظر من بسیار صریح جلوه می‌کند».


    اینام داخلی ها:

    نجف دریابندری درمورد بوف کور می‌گوید:«این رمان را دوست ندارم چون زیادی منحط است.» البته دریابندری در ادامهٔ این بحث واژه منحط را تعریف می‌کند و به عنوان سبکی ادبی مطرح می‌کند نه بار منفی این واژه.

    داریوش مهرجویی الگوی خود را برای ساخت فیلم هامون، بوف‌کور می‌داند و می‌گوید:««بوف کور» به واقع اولین اثر ادبیات مدرن است که در ایران خلق می‌شود. ادامه جریانی که یک قرن و نیم پیش در اروپا شروع شد بود. یعنی ظهور انسان خودآگاه و طرح مسئله «سرنوشت بشری»»



    "اگر خیلی چیزا رو نمیدونی به این کتاب نزدیک نشو!"
    به نظر من باید روی جلد کتاب هم اینو می نوشتن! (خطر جدی داره آخه!)
    البته اعتراف میکنم زیاد از این کتاب خوشم نیومد! که مهمترین دلیلش شاید تلخی بیش از حد و منفی بافیش باشه
    من از این کتاب خوشم اومد به خاطر همین تلخی بیش از حد و منفی بافیش!!!
    و بدم اومد به خاطر درون مایه و مضمونش! این هدایت از سلمان رشدی هم بد تره!!!

    خوب دیگه هر حرفی داشتم در مورد کتاب زدم! حالا کی می ریم سر وقت کتاب بعدی؟
    __________________________________________________ _________

    مگه بقیه ی نویسنده ها کتابشونو برای کی می نویسن؟
    بقیه نویسنده ها هم کتابشون رو برای سایه شون می نویسن
    Last edited by *Necromancer; 25-01-2009 at 22:55.

  4. 3 کاربر از *Necromancer بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #223
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    اشتباه می کنی!
    بوف کور برای مخاطب نسل آینده نوشته شده!
    سایه سمبل آدمهای نسل های آیندس
    اونجایی که می گه شاید سایه ام بهتر بفهمد منظورش ماییم مثلا
    و اونجای که سایه حودش رو مضاعف می بینه منظورش اینه که متوجه شده خیلیا باهاش همفکر هستن!
    نخیر اشتباه نمی کنم
    مگه بقیه ی نویسنده ها کتابشونو برای کی می نویسن؟
    بعدشم این برداشت منه برداشت منم می تونه با برداشت هرکس دیگه ای متفاوت باشه اما غلط نیست چون ریاضی که کار نمی کنیم که حساب دو دو تا چهارتا باشه داریم نقد می کنیم و توی نقد کردن نمی شه بگی این قانونه که تو این برداشتو داشته باشی و گرنه غیر این اشتباهه !

    اینم اشتباهه!
    داستان در مورد عشق نیست!
    اون دختری که اوایل داستان مرد در اصل نماد اعتقادات انسان در مورد ماورا الطبیعه و این چیزاست!
    و پیرمرد خنزر پنزری نماد فلاسفه و اهل خرده که به این اعتقادات می خندن!(اونجاییکه دختره گل کبود به طرف پیرمرد تعارف می کنه و بعد می افته تو آب!)
    داستان کلا رمز نویسی شده چون اگه مستقیما می اومد حرفشو می گفت گیر گزمه ها می افتاد! (زیاد به گزمه ها اشاره می کنه و اوج "خفقان" زمانیه که می گه انگار دیوار ها به هم نزدیک می شدن و سقف روی من فشار می آورد)
    همونی که بالا گفتم!

    این افکار هم همون اعتقادات هستن که نمی تونه از دستشون خلاص شه!
    با اینکه به این نتیحه رسیده که حقیقت ندارن
    اینو قبول دارم تعبیر جالبیه

  6. 4 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #224
    اگه نباشه جاش خالی می مونه desertwolf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    Border
    پست ها
    357

    پيش فرض

    این داستان در مورد سر گشتگیه یک مرد هست. سرگشتگیی که بقول خودش، تمام سوالات فلسفی و تمام معماهای الهیاتی رو در بر میگیره! چیزی که خیلی ها رو از اول تاریخ تا بحال به تفکر و نظریه پردازی و یا حتی جنون و شیدایی کشونده! خوب حالا این چیز چیه؟! این عشقه؟ دیوانگیه؟ نبوغه؟ همه اینها هست و هیچ کدوم نیست. که اگه معلوم بود چیه کار به اینجا نمیکشید. شاید بشه تو یه عشق ماورایی خلاصش کرد. کاری که هدایت هم مثل خیلی از نویسنده ها و هنرمندان دیگه بهش دست زد. اما به سبک خودش. مقیسه جالبی اینجا صورت گرفته. بین لکاته (روسپی) و یه معشوق انتزایی و متعالی!! البته این مقایسه مختص این کتاب نیست و تو ادبیات (تا اونجایی که مطالعات محدود من یاری میکنند) نمونه هاش هست. خب تو این تقابل نکات جالبی رو میشه کشف کرد. محمد عزیز به یه نکتش اشاره کرد که همون غیر قابل دسترس بودن هر کدومشونه! شما همونطور که نمتونید ادعای در اختیار داشتن یه روسپی رو بکنید، همینطور نمیتونید صاحب یک عشق انتزایی بشید. هر دوی اینها بارقه هایی زودگذر و تاثیر گذارند. من فکر میکنم نکته دیگری هم قابل توجه باشه. هر دوشون از هوشمندیه بالایی برخوردارند! کسی که معشوقی ماورایی برای خودش برمیگزینه، در اصل به دنبال کسی هست که پیچیدگیهای روحش رو درک کنه و مثل انسانهای عادی با نفهمی دست به گریبان نباشه. خب این مورد به طرز معجزه آسایی در لکاته(روسپی) هم مشاهده میشه. انگار او همه چیز رو میدونه (هرمینه در "گرگ بیابان") اون به واسطه تجربه ای در عشق بازی و به طبع اون در آدم شناسی داره، به هر گوشه روحیه مرد آشناست. او آگاهانه مرد داستان مارو شکنجه میده. گویا میدونه که او لایق چیزی جز این نیست. اون نمیخواد (یا نمیتونه) با این مرد بخوابه و به دنبال آدمهای پستی میره که تو نگاهشون چیزی جز شهوت نیست. شاید چون درون پر التهاب این مرد رو میبینه و نمیتونه تحملش کنه. ا
    همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم. به دلیل اینکه من از این کتاب خوشم نیومد. یعنی تفکر اصلیش رو نپسندیدم. والا از جوانب دیگه عالیه! هدایت ما رو تو این کتاب به هیچ جایی نمیرسونه. ما رو تو همون دامنه کوه در نزدیکی شاه عبدالعظیم ول میکنه!! هر دو عشق نابود میشن. هیچ راه حلی پیدا نمیشه. حتی به نظر میرسه که میگه در هر صورت شما محکوم به نابودی هستی. هر عشقی از پست ترینش گرفته تا متعالی ترینش آخرش به دست پیرمرد خنزر پنزری دفن میشه! البته شقه شقه شده!!! برای همین گفتم زیادی تلخه! اون در تاریکی مطلق فرو میره و از اینکار راضی به نظر میرسه! راهی که من یکی تمایلی به طی کردنش ندارم. من ترجیح میدم مثل "هاری هالر" در کنار رجاله ها بمونم. نگاهشون کنم و بخندم!!!

  8. 5 کاربر از desertwolf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #225
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    بقیه نویسنده ها هم کتابشون رو برای سایه شون می نویسن
    تو چرا عادت داری جواب پست بعدی رو توی پست قبلیت می دی ؟ چند بار دیگه هم دیدم اینکارو کردی_ آدم هی پستای تو رو باید ریویو کنه


    همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم. به دلیل اینکه من از این کتاب خوشم نیومد. یعنی تفکر اصلیش رو نپسندیدم. والا از جوانب دیگه عالیه! هدایت ما رو تو این کتاب به هیچ جایی نمیرسونه. ما رو تو همون دامنه کوه در نزدیکی شاه عبدالعظیم ول میکنه!! هر دو عشق نابود میشن. هیچ راه حلی پیدا نمیشه. حتی به نظر میرسه که میگه در هر صورت شما محکوم به نابودی هستی. هر عشقی از پست ترینش گرفته تا متعالی ترینش آخرش به دست پیرمرد خنزر پنزری دفن میشه! البته شقه شقه شده!!! برای همین گفتم زیادی تلخه! اون در تاریکی مطلق فرو میره و از اینکار راضی به نظر میرسه! راهی که من یکی تمایلی به طی کردنش ندارم. من ترجیح میدم مثل "هاری هالر" در کنار رجاله ها بمونم. نگاهشون کنم و بخندم!!!
    موافقم!
    بعضی کتابا با وجود تلخی قابل تحملن اما تلخی بوف کور فقط تلخی نیست یه جور پریشانیه که کفر آدمو در میاره!
    یه جورایی خیلی پراکنده است دقیقا مثل این می مونه که آدم بعد یه روز خسته کننده و پر دنگ و فنگ بشینه خاطره اون روز رو تو 4 خط بنویسه بعد بده دست یکی دیگه بخونتش!

  10. 2 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #226
    آخر فروم باز ElmO's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    1,975

    پيش فرض

    ( یه مدت نبودم .. سراغ کتاب رفته بودم و میخواستم بیشتر به فضای تاپیک نزدیک شم .. گرچه حفظش هستم ! : دی )

    همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم. به دلیل اینکه من از این کتاب خوشم نیومد. یعنی تفکر اصلیش رو نپسندیدم. والا از جوانب دیگه عالیه! هدایت ما رو تو این کتاب به هیچ جایی نمیرسونه. ما رو تو همون دامنه کوه در نزدیکی شاه عبدالعظیم ول میکنه!! هر دو عشق نابود میشن. هیچ راه حلی پیدا نمیشه. حتی به نظر میرسه که میگه در هر صورت شما محکوم به نابودی هستی. هر عشقی از پست ترینش گرفته تا متعالی ترینش آخرش به دست پیرمرد خنزر پنزری دفن میشه! البته شقه شقه شده!!! برای همین گفتم زیادی تلخه! اون در تاریکی مطلق فرو میره و از اینکار راضی به نظر میرسه! راهی که من یکی تمایلی به طی کردنش ندارم. من ترجیح میدم مثل "هاری هالر" در کنار رجاله ها بمونم. نگاهشون کنم و بخندم!!!
    برای اینکه هدایت توی این کتاب ما رو به جایی برسونه یا نرسونه ، بستگی به برداشت ما از کتاب داره ..
    به نظر من اصلا اینجا عشقی نابود نشده ! .. به دست پیرمرد ختزرپنزری نابود میشه ؟
    پیرمرد ختزرپنزری کیه ؟ .. قصاب کیه ؟ .. نعش کش کیه ؟ .. قبرکن کیه ؟ ..
    داستان هدایت ، پر از عشقهای ممنوعه که فکر نمیکنم هیچکدومش نابود شه ..

    من قبلا یه مطلب در مورد یه مثلث عشقی خوندم ؛ که خیلی قابل تعمیم به این داستان و عشقهای موجود میتونه
    باشه .. در واقع چندین عشق وجود داره که مرتب به گونه های مختلف در داستان تکرار میشه ..

    زیگموند فروید یه فرضیه داره به اسم "عقده ی اودیپ" که همین مثلث عشقی ه گویا .. فروید توی این نظریه گفته
    هر پسری عاشق مادرشه ، این عشق یه عشق ممنوعه و مادر بهش جواب نمیده ! .. اما به عشق پدر جواب میده .
    در اینجا پسر در تخیلش مادرش رو فاحشه ای میبینه که بهش خیانت میکنه و با پدرش ( فاسق ) رابطه داره ! ..
    پسر دیوانه وار مادرش رو دوست داره و این عشق گداخته و گداخته تر میشه .. چرا ؟ .. چون هرچه معشوق بیوفاتر
    باشه ، عزیزتر و دوست داشتنی تره .. این شاید قانون عشقه .. و مادری که بیخیال و بیوفاست و همواره به پسر
    خیانت ! میکنه ، هر روز برای پسر عزیز تر میشه ..

    و بر این اساس ، عشقهای ممنوع ، گداخته تر و وصال ناپذیر تر هستن .. و جالب اینکه عشقهای ماندگار توی اثر
    شاعرهای خودمون ، عشقهایی ممنوع هستن .. !
    شیرین ، زلیخا ، ویس ، لیلی و ... همگی زنهایی شوهر دار بودن که عشق به اینها ممنوع هست .. و وصال چنین
    عشقی غیر ممکن هست .. به نظر من این بی ارتباط با داستان نیست ..

    مرد داستان هدایت ، بینهایت عاشق مادرشه .. و شاید علت اینکه مرد در آخر داستان شبیه پدرش ( و یا همه ی
    مردهای داستان ) میشه ، اینه که مادرش رو ( در واقعیت زنش لکاته ، در خیال ، مادرش ) به دست بیاره ! ..
    مرد داستان ما ، از مردهای دیگه ی توی داستان نفرت ضمنی داره و از خنده ی چندش آورشون متنفره ! .. اما در
    انتها خودش هم همچون خنده ای سر میده که باعث ترس خودش هم میشه ! .. اما برای رسیدن به مادر ، به شکل
    فاسق ها ( که همگی پدرش هستن ) در اومدن ، لازمه ..
    در جاهایی از داستان داریم که راوی کوچیک میشه و خودش رو کوچیک احساس میکنه و لکاته رو مادر خودش میبینه !


    " زنم ، آن لکاته آمده بود سر بالین من و سرم را روی زانویش گذاشته بود ، مثل بچه مرا تکان میداد ، گویا حس پرستاری مادری در او بیدار شده بود "

    مثل عشقهای بالا ، عشق راوی حتی به زنش هم حرام و ممنوعه ! چرا ؟ .. چون هر دو از یک مادر شیر خوردن و
    شرعا نمیتونن زن و شوهر باشن و رابطه شون ممنوعه .. مشابه رابطه ی مادر و پسر .. اما راوی به دنبال این عشقه ..
    البته به نظر من ، هر دو عشق برای اون یکیه .. چون لکاته رو چون شبیه مادرش هست دوست داره ..
    اگه بخوایم دقیق تر و حساس تر نگاه کنیم ، حتی عشق پدر و مادر راوی رو هم میشه ممنوع دید !
    چون برای راوی ، عمه ش ، همون مادرشه .. یعنی عشق مادر و پدرش هم میتونه عشق خواهر و برادر و در نتیجه
    یه عشق ممنوع باشه ..
    این نکته رو هم باید یامون باشه که راوی و لکاته ، با اینکه زن و شوهر بودن ، اما یکبار هم با هم معاشقه نداشتن ..
    مثل خواهر و برادر .. یعنی بعد از ازدواج هم انگار خواهر و برادر بودن ..
    اما آیا برای زنی که به قول راوی فاحشه بوده ، مهم بوده که یه رابطه ی ممنوع به رابطه هاش اضافه کنه ؟! یعنی
    میتونیم اینجوری تصور کنیم که لکاته به خاطر اینکه هردو از یه مادر شیر خورده بودن به راوی اجازه ی معاشقه نمیداده ؟
    به نظر من نمیشه اینجوری تصور کرد ..
    اما با همه ی اینها و به هر شکلی که بخوایم نگاه کنیم ، راوی دیوانه وار لکاته رو دوست داره :


    " این زن لکاته ، این جادو ، نمیدانم چه زهری در روح من ، در هستی من ریخته بود که نه تنها او را میخواستم ، بلکه تمام ذرات تنم ، ذرات تن او را لازم داشت "

    و یه چیزی که زیاد بهش توجه نشد در بالا ، برادر لکاته هست که به گفته ی راوی فوق العاده شبیه لکاته هست و
    البته ، پدر لکاته ! .. که او هم شبیه بقیه ی مردها و شبیه پدر راوی هست .. یعنی در اینجا هم میشه گفت راوی و
    لکاته از یک پدر و مادر هستن ! و باز هم میشه رسید به همون عشق ممنوع ..
    و یک عشق ممنوع دیگه رو هم میشه از این بند بالا استخراج کرد .. اونم عشق پدر و دختر .. لکاته و پدرش ..
    یعنی همون لکاته و پیرمرد خنزرپنزری ..

    به نظر شما خانواده ای که پر از این همه عشق ممنوعه باشه ، یه خانواده ی سقوط کرده نیست ؟ ..
    آیا هدایت نمیخواسته یه خانواده ی به قهقرا رفته و سقوط کرده رو تصویر کنه ؟


    راوی هم لکاته و هم زن اثیری ( مادرش ) رو شاید بشه گفت میکشه .. یکیو اول داستان و اون یکی رو آخر داستان ..
    در حالی که درواقع هر دو یکی ان .. با هر دو عشقبازی میکنه .. با مادرش ، درواقع با جسد مادرش ، بعد از اینکه
    میبینه مرده .. همونجایی که میگه
    " لباسم را کندم رفتم روی تخت پهلویش خوابیدم . مثل نر و ماده ی مهر گیاه به هم چسبیده بودیم . "

    ......

    یه جورایی خیلی پراکنده است دقیقا مثل این می مونه که آدم بعد یه روز خسته کننده و پر دنگ و فنگ بشینه خاطره اون روز رو تو 4 خط بنویسه بعد بده دست یکی دیگه بخونتش!
    این بی انصافی نیست آرام جان ؟ .. به نظر من داستان پیچیده ست ، و نه پراکنده .. داستان نظم فوق العاده ای داره
    و مثل جریان آب ، زلال و شفاف از ابتدا به انتها میرسه ..

    فهمیدن پیچش های داستان ، واقعا لذت بخشه ..
    مثل فهمیدن فیلمهای دیوید لینچه ! ..

    ......

    دوست دام بازم بنویسم .. نوشتن در مورد این کتاب اصلا خسته م نمیکنه .. الان یه کار واسه م پیش اومد ..
    موارد دیگه ای هم هست که توی پستهای بعدی در موردش میگم .. مثل ارتباط نیلوفر و سرو ، با داستان ..
    یا حرفهای بیشتری در مورد مرد خنزرپنزری ..


    فعلا

    یا حق

    Last edited by ElmO; 28-01-2009 at 02:15. دليل: قهقهرا -> قهقرا .. !

  12. 4 کاربر از ElmO بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #227
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Isthmus
    پست ها
    688

    پيش فرض

    نقد قبلی خیلی جالب بود...
    لذت بردم
    تقریبا 99.99 درصد هم موافقم
    اصلا این کتاب واقعا منم یاد فیلمهای دیوید لینچ میندازه!!

  14. 2 کاربر از Rock Magic بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #228
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    این بی انصافی نیست آرام جان ؟ .. به نظر من داستان پیچیده ست ، و نه پراکنده .. داستان نظم فوق العاده ای داره
    و مثل جریان آب ، زلال و شفاف از ابتدا به انتها میرسه ..

    فهمیدن پیچش های داستان ، واقعا لذت بخشه ..
    مثل فهمیدن فیلمهای دیوید لینچه ! ..
    خب چرا بی انصافیه! : دی
    ولی کلا من با این کتاب مشکل دارم در نتیجه توش پیچیدگی نمی بینم پراکندگی می بینم! وقتی می خونمش بهم حس روانپریشی دست می ده! اصلا هیچم شبیه فیلمهای لینچ نیستش!
    نقدی که کردی خیلی جالب بود خیلی نکته هایی که بهش اشاره نشده بود رو توضیح داده بودی
    مخصوصا اون نظریه فروید و رابطه اش با این داستان
    اما آیا برای زنی که به قول راوی فاحشه بوده ، مهم بوده که یه رابطه ی ممنوع به رابطه هاش اضافه کنه ؟! یعنی
    میتونیم اینجوری تصور کنیم که لکاته به خاطر اینکه هردو از یه مادر شیر خورده بودن به راوی اجازه ی معاشقه نمیداده ؟
    به نظر من نمیشه اینجوری تصور کرد ..
    بنظرم هدایت می خواد اوج بدبختی خودشو نشون بده!
    اگه زنش یه فاحشه نبود و فقط به اون اجازه معاشقه نمی داد این فکر بنظر آدم می رسید که شاید زنش یه مشکلی داره که نمی خواد به اون بگه اما با مطرح کردن موضوع فاحشگی می خواد زنش رو گناهکار جلوه بده و تمام تقصیر رو متوجه اون کنه!

  16. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #229
    اگه نباشه جاش خالی می مونه desertwolf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    Border
    پست ها
    357

    پيش فرض

    آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ، با استفاده از نظریات فروید روانکاوی شده. حتی همین مسخ کافکا که قبل از این راجع بهش حرف میزدیم!! این روانکاوی ها در عین اینکه بسیار جذابند، خیلی مواقع به بیراهه میرن! بیاد داشته باشیم که نظریات فروید جهانشمول نیست!

  18. 3 کاربر از desertwolf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #230
    آخر فروم باز ElmO's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    1,975

    پيش فرض

    نقد قبلی خیلی جالب بود...
    لذت بردم
    تقریبا 99.99 درصد هم موافقم
    اصلا این کتاب واقعا منم یاد فیلمهای دیوید لینچ میندازه!!
    حالا اون 0.01 درصد چی بود که موافق نبودی باهاش ؟ : دی ..

    قربانت


    خب چرا بی انصافیه! : دی
    ولی کلا من با این کتاب مشکل دارم در نتیجه توش پیچیدگی نمی بینم پراکندگی می بینم! وقتی می خونمش بهم حس روانپریشی دست می ده! اصلا هیچم شبیه فیلمهای لینچ نیستش!
    نقدی که کردی خیلی جالب بود خیلی نکته هایی که بهش اشاره نشده بود رو توضیح داده بودی
    مخصوصا اون نظریه فروید و رابطه اش با این داستان
    خوب پــس ! مشکل شخصیه : دی ...

    این حس روانپریشی ، به خاطر انتقال حس از نویسنده به خواننده هست ! .. هدایت آدم عجیبی بوده .. که البته
    من شخصا خیلی دوسش دارم .. هدایت به خاطر شرایط حکومتی و شرایط اجتماعی اون موقع و خیلی مسائل دیگه
    دغدغه های زیادی داشته .. اونقد که دغدغه داشته که شاید با نوشتن خودشو ارضا میکرده .. همونطور که راوی
    داستان زنده به گور میگه :
    " اینها را که نوشتم کمی آسوده شدم ، از من دلجویی کرد ، مثل این است که بار سنگینی
    را از روی دوشم برداشتند . چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت . "


    یا یه جای دیگه و فک کنم در همین زنده به گور میگه که چون الان احساس میکنم نوشتن اینها لازمه دارم مینویسمشون
    وگرنه نمی نوشتم ..

    راوی داستان بوف کور هم یه نقاشه .. نقاشی چقد به نوشتن نزدیکه ؟! .. آیا یه نقاش نمیتونه مثل نوشتن برای یه
    نویسنده ، با نقاشی به خودش آرامش بده ؟ ..
    خودش دقیقا میگه :

    " در این جور مواقع ، هرکس به یک عادت قوی زندگی خود ، به یک وسواس خود پناهنده میشود . عرق خور میرود
    مست میکند ، نویسنده مینویسد ، حجار سنگ تراشی میکند و هر کدام دق دل و عقده ی خودشان را به وسیله ی
    فرار در محرک قوی زندگی خود خالی میکنند و در این مواقع است که یک نفر هنرمند حقیقی میتواند از خودش شاهکاری
    به وجود بیاورد
    ."


    به نظر من شاهکار بوف کور ، در چنین شرایطی خلق شده ..

    اون قسمت داستان که تلاشهای مکرر خودش رو برای ثبت چهره ی اون زن اثیری مرده نشون میده و آخر هم موفق
    میشه نقاشی ای ازش بکشه که پاره ش نمیکنه ! ، برام خیلی جالبه و به نظرم خیلی زیباست ..

    شبیه فیلمهای دیوید لینچ نیست ؟!! .. اتفاقا خیلی از منتقدا معتقدن لینچ بزرگراه گمشده رو با الهام از بوف کور ساخته ! ..
    مثلا این ارتباط ها به نظرت صحیح نیست ؟!! .. :


    شباهت بزرگراه گمشده و بوف کور صادق هدایت

    بوف کور هم مانند این فیلم ساختاری چند پاره دارد :دو بخش اصلی و یک مقدمه و موخره .

    این دو بخش در دو فضای رویا گونه می گذرد & اولی فضایی استریلیزه و رویا گونه و دومی فضایی واقع گراتر .

    در بخش اول بوف کور راوی نقاش است (در بزرگراه گمشده فرد نوازنده است) بر تاریکی و شب تاکید می شود و گزمه
    ها حضور دارند پیرمرد خنزر پنزری بوف کور شباهت تام م تمامی به مرد اسرار آمیز دارد که همه جا هست و
    حضوری شیطانی دارد .حتی آقای ادی هم ادم را یاد مرد قصاب می اندازد . اما مهمترین شباهت بزرگراه گمشده به
    بوف کور ظهور دو جلوه متفاوت از یک زن واحد است . زن در بخش اول بوف کور (همچون رنه ) حالت اثیری و
    دست نیافتنی دارد ودر بخش دوم (همچون آلیس ) لکاته است. در هر دو جا زن مرد را می کشد در بوف کور نیز
    همچون بزرگراه گمشده با کارد اورا تکه تکه می کند . در بزرگراه گمشده نیز همچون بخش اول بوف کور این قتل در
    حالتی ناخودآگاه اتفاق می افتد ، گویی خود دیگری در درون راوی این کار را می کند . در واقع راوی بوف کور در دو
    بخش متفاوت رمان چنان دوگانه عمل می کند (در اولی زن اثیری را با زهر می کشد ودر دومی با کارد) که انگار دو من
    متفاوت است . هر دو اثر چنان سومبژکتیوند که هر کدام از بخشها می تواند تصورات شخصیت اصلی در بخش دیگر
    فرض شود گویی مردی که همسرش در ذهن او اثیری و در واقعیت لکاته است شرح می دهد که طی چه مجموعه
    حوادثی او را به قتل رسانده. اگر داستان را این گونه تعریف کنیم این شباهت واضح تر به نظر می رسد

    این شباهت البته می تواند حاصل رویکردی مشابه (از سوی هدایت ولینچ ) در برخورد با مسائلی مشابه( عشق
    اسطوره ای )باشد در واقع آنچه ممکن است اتفاق افتاده باشد این است که هدایت و لینچ با استفاده از عناصر و
    ادبیات گوتیک و سنت سور رئا لیست ها ، از دریچه ذهن یک مرد بیمار با نگاهی جسمانی ، به یک عشق اسطوره ای
    نگریسته اند و نتیجه اش جلوه دو گانه شخصیت زن است . زن در قالب الیس در جمله ای کلیدی به پیت می گوید تو
    هرگز به من دست نخواهی یافت که این مشابه صحنه ای از بوف کور است آنجا که زن نا غافل وارد اتاق راوی می
    شود و بعد نا غافل (بدون وصال دادن) می رود. تغییر هویت فرد و پیت در پایان بزرگراه گمشده نیز شبیه استحاله
    راوی به پیرمرد خنزر پنزری در بوف کور است.

    ولی انچه شباهت ها را جلوهای تکان دهنده می بخشد استفاده از منظق تکرار به عنوان یک چارچوب ساختاری و
    بی توجهی به سببیت وقایع است طوری که ظهور مجدد مرد اسرار امیز و تکرار مکالمه ای یکسان را در دو بخش
    متفاوت فیلم و تکرار پایانی دیک لورانت مرده و شباهت راهرو طبقه بالای خانه اندی را به راهرو هتل جلوه ای
    بوف کور وار می بخشد.

    همین ساختار متکی به تکرار و مقاوم در برابر تفسیر است که بزرگراه گمشده ، بوف کور و سگ اندلسی را در یک
    دسته قرار می دهد.


    ...

    قربانت


    بنظرم هدایت می خواد اوج بدبختی خودشو نشون بده!
    اگه زنش یه فاحشه نبود و فقط به اون اجازه معاشقه نمی داد این فکر بنظر آدم می رسید که شاید زنش یه مشکلی داره که نمی خواد به اون بگه اما با مطرح کردن موضوع فاحشگی می خواد زنش رو گناهکار جلوه بده و تمام تقصیر رو متوجه اون کنه!

    یه نکته رو هم باید در نظر داشته باشیم که شاید اصلا فاحشه بودن لکاته ، ساخته ی توهمات و تخیلات راوی باشه !!
    و اینکه شاید فاحشگی لکاته از همون مثلث عشقی سرچشمه بگیره !


    آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ، با استفاده از نظریات فروید روانکاوی شده. حتی همین مسخ کافکا که قبل از این راجع بهش حرف میزدیم!! این روانکاوی ها در عین اینکه بسیار جذابند، خیلی مواقع به بیراهه میرن! بیاد داشته باشیم که نظریات فروید جهانشمول نیست!
    درسته ، موافقم ... اما در این مورد به نظر میاد با توجه به سابقه ، هدایت در این داستان نیم نگاهی به فروید داشته و
    این ارتباط بالا چندان بیربط نمیتونه باشه ..

    طبق سابقه ، منظورم نظمی با عنوان " قضیه ی فرویدیسم " هست که توی مجموعه " وغ وغ ساهاب " موجوده ..


    قربانت

    یا حق

    Last edited by ElmO; 28-01-2009 at 02:13.

  20. 4 کاربر از ElmO بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •