تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 24 از 35 اولاول ... 1420212223242526272834 ... آخرآخر
نمايش نتايج 231 به 240 از 347

نام تاپيک: گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم

  1. #231
    آخر فروم باز ElmO's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    1,975

    پيش فرض

    سلام ..

    مثل اینکه دیگه کسی در مورد این کتاب صحبتی نداره .. واقعا اینجوریه ؟
    شایدم دوستان وقت ندارن ..

    به هر حال من سعی میکنم بحث رو ادامه بدم ..

    توی این پست اون قطعات زیبایی که توی کتاب و موقع خوندن ، زیرشون خط کشیدم رو مینویسم ..
    البته اینم بگم که من از صفحه ی 50 بود که مداد گرفتم دستم ! ..

    ...


    " میان چهار دیواری که اتاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده ، زندگی من مثل شمع
    خرده خرده آب میشود ، نه ، اشتباه میکنم ؛ مثل کنده ی هیزم تر است که گوشه ی دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای
    دیگر برشته و زغال شده ، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده ؛ فقط از دود و دم دیگران خفه شده . "

    " ... اصلا چطور ممکن بود او به کسی علاقه پیدا بکند ؟ یک زن هوسباز ، که یک مرد را برای شهوت رانی ، یکی را
    برای عشق بازی و یکی را برای شکنجه دادن لازم داشت ؛ گمان نمیکنم که او به این تثلیث هم اکتفا میکرد . ولی
    مرا قطعا برای شکنجه دادن انتخاب کرده بود و در حقیقت بهتر از این نمیتوانست انتخاب بکند . "

    " همه ی آنها یک دهن بودند که یک مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلی شان میشد. "
    ( بهتر از این نمیشد گفت ! )

    " خورشید مانند تیغ طلایی ، از کنار سایه ی دیوار می تراشید و برمی داشت. "
    ( این ترکیب استعاری خیلی منو گرفت ! )

    " ... و فقط سایه های لرزان دیوارهایی که زاویه ی آنها محو شده بود - مانند کنیزان و غلامان سیاه پوست - در اطراف
    من پاسبانی میکردند. "

    " صدای آب ، مانند حرف های بریده بریده و نامفهومی که در عالم خواب زمزمه میکنند ، به گوشم میرسید. "

    " دستهایم را بی اختیار در ماسه ی گرم و نمناک فرو بردم ، ماسه ی گرم نمناک را در مشتم میفشردم ؛ مثل گوشت
    سفت تن دختری بود که در آب افتاده باشد و لباسش را عوض کرده باشند. "

    " سایه ام سر نداشت ؛ شنیده بودم که اگر سایه ی کسی سر نداشته باشد تا سر سال میمیرد. "

    " کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جان کندن میکنند ، در صورتی که بسیاری از مردم فقط در هنگام
    مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیه سوزی که روغنش تمام بشود ، خاموش میشوند. "

    " ... چیزی که وحشتناک بود ؛ حس میکردم که نه زنده ی زنده هستم و نه مرده ی مرده ، فقط یک مرده ی متحرک
    بودم که نه رابطه با دنیای زنده ها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم. "

    " تاریکی - این ماده ی غلیظ سیال که در همه جا و در همه چیز تراوش میکند - من به آن خو گرفته بودم. "

    " ... اما دستم را بلند کردم ، جلوی چشمم گرفتم تا در چاله ی کف دستم ، شب جاودانی را تولید بکنم. "
    ( عجب فضاسازی ای ! .. )

    " ... روی ران گوسفندها را نوازش میکرد . لابد شب هم که دست به تن زنش می مالید ، یاد گوسفندها می افتاد و
    فکر میکرد که اگر زنش را می کشت ، چقدر پول عایدش میشد. "
    ( چقد سر این خندیدم ! : دی )

    " یک هوای وحشتناک و پر از کیف بود ؛ نمیدانم چرا من به طرف زمین خم میشدم ، همیشه در این هوا به فکر مرگ
    می افتادم . ولی حالا که مرگ با صورت خونین و دست های استخوانی بیخ گلویم را گرفته بود ، حالا فقط تصمیم گرفتم. "

    " تنها چیزی که از من دلجویی میکرد ، امید نیستی پس از مرگ بود. "
    ( شاید بشه به این گفت یه جور مبارزه ی منفی ! )

    " صدای دیگران را با گوشم میشنیدم و صدای خودم را در گلویم میشنیدم. "

    تنهایی و انزوایی که پشت سرم پنهان شده بود ، مانند شبهای ازلی ، غلیظ و متراکم بود. "

    " فشاری که در موقع تولید مثل ، دو نفر را برای دفع تنهایی به هم میچسباند ، در نتیجه ی همین جنبه ی جنون آمیز
    است که در هرکس وجود دارد و با تاسفی آمیخته است که آهسته به سوی عمق مرگ متمایل میشود... "

    " تنها مرگ است که دروغ نمی گوید ! "

    " خون ، این مایع سیال ولرم شورمزه که از ته بدن بیرون می آید ، که شیره ی زندگی است و ناچار باید قی کرد ... "

    " در هر صورت زندگی دوباره به دست آورده بودم . چون برایم معجزه بود که در خزانه ی حمام مثل یک تکه نمک ، آب
    نشده بودم ! "

    " زندگی من ، به نظرم همان قدر غیر طبیعی ، نا معلوم و باورنکردنی می آمد که نقش رو قلمدانی که با آن مشغول
    نوشتن هستم ؛ گویا یک نفر نقاش مجنون وسواسی ، روی جلد این قلمدان را کشیده . اغلب به این نقش که نگاه
    میکنم ، مثل این است که به نظرم آشنا می آید . شاید برای همین نقش است ... شاید همین نقش مرا وادار به
    نوشتن میکند. "

    " جلوی آینه به خودم گفتم : « درد تو آن قدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده .. و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت
    چشمت درمی آید و یا اصلا اشک در نمی آید ! ... » "

    " این اشیای مرده به قدری تاثیر خودشان را در من گذاشتند که آدمهای زنده نمی توانستند در من ، آنقدر تاثیر بکنند. "

    " ... ولی روی هم رفته ، این دفعه از سلیقه ی زنم بدم نیامد ، چون پیرمرد خنزرپنزری یک آدم معمولی لوس و بی مزه
    مثل این مردهای تخمی که زنهای حشری و احمق را جلب میکنند ، نبود. "

    " ... ادا در می آوردم ؛ صورت من استعداد برای چه قیافه های مضحک و ترسناکی را داشت. "
    ( اینم مثل قبلی .. بعضی وقتا یه طنز ملیحی میشه توی کارای هدایت دید )

    " از این صورتهای ترکمنی بدون احساسات ، بی روح ، که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده. "

    " مرگ ، آهسته ، آواز خودش را زمزمه میکرد . مثل یک نفر لال که هر کلمه را مجبور است تکرار بکند و همین که یک
    فرد شعر را به آخر می رساند ، دوباره از نو شروع میکند. "


    ............


    یا حق


    Last edited by ElmO; 30-01-2009 at 16:52.

  2. 4 کاربر از ElmO بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #232
    آخر فروم باز ElmO's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    1,975

    پيش فرض

    خوب .. برای اینکه یه کم تاپیک شلوغ شه ! نظر و برداشتتون رو در مورد نام کتاب بگید ..

    چرا "بوف کور" ؟؟!

  4. #233
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Isthmus
    پست ها
    688

    پيش فرض

    رو چه نقطه ای دست گذاشتی!!
    خداییش من یه بارم به این فکر نکرده بودم

  5. #234
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    " تنها چیزی که از من دلجویی میکرد ، امید نیستی پس از مرگ بود. "
    این جمله شدید منو گرفت خیلی جالبه یادم نمی یاد خونده باشمش

    چرا "بوف کور" ؟؟!
    من نظرم رو نگم بهتره ولی خب می گم:
    هیچم اصلا هم بوف کور نه!!!

  6. #235
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    ممنون از انتخاب خوب دوستان به خاطر انتخاب این اثر بعنوان اولین اثر ایرانی مورد بحث :
    خب صحبت سر داستانی هست که شاید بیشترین بحث و گفتگو را در میان آثار ایرانی تا حالا داشته. چند سال پیش کتابی دیدم که چندین روانشناس این اثر را بررسی کرده بودند و مدعی شده بودن که کاملا این اثر را رمز گشایی کرده اند. نام کتاب یادم نیست.

    بار اول که خواندم با وجود جذابیت ابتدایی آن و با وجودی که دقت میکردم که کجا هستم، کم کم در لایه های تو در تو آن گم شدم. اما
    یه چیزو خوب یادمه. خوب خوب. انگار بقول خود راوی یه چیزی داشت درون آدمو میخراشید. انگار جدا از اینکه چی فهمیده یا نفهمیده بودم ، موضوعی آذار دهنده در طول این رویداد راست، دروغ، ساده، پیچیده جریان داشت.

    خب دوستان اگه کارهای دیگه هدایت را خونده باشن و اطلاعات دیگه از زندگی این نویسنده شاید بیشتر بهشون کمک کنه که دغدغه اصلی هدایت چی بوده.
    هدایت کلا از دورو زمونه خودش و فرهنگ کلی مردم اون دوره فوق العاده متنفر بود. از روزمرگی بیشتر و البته یه چیز دیگه که مهمتر بود.
    به نظر او ایران یه زمونی عالی بوده و حالا به این روز افتاده بوده. و البته میدونست که برگشت به اون دوره ها و حالتها به خاطر جبر گذشت زمان غیر ممکنه. و میمونه زنده بگور یدر این زمان.

    صحنه دختر گل به دست و اون ور جوی که هیچکاه نمیشه بهش رسید اشاره به همین رویا داره. رویای برگشت به اون دوره های زیبا. دوره های باستان که همه به خوبی و خوشی و فهم کنار هم زندگی میکردن. حالا فقط دیگه تصویر زمینی این معشوقه بصورت کج و معوج مونده که خودشو مرتب روی پرده و کوزه و جا مدادی و ... نشون داده میشه که چیزی جزء نماینگر خاطره ای دور نیست که توی ذهن هر کسی جای داره اما دیگه دست یافتنی نیست. او هر چی سعی میکنه نمیتونه اون حادثه دور را تکرار کنه. تمام تلاششو میکنه. حتی اون زن را به گرمی در آغوش میگیره تا شاید بتونه با گرمای خودش اونو دوباره زنده کنه اما نمیشه. نمیشه.

    او مرد. به همین راحتی. او در این مدت هم در حال جان کندن بوده و اکنون در اخرین منزلش که خانه راوی بوده برای همیشه میمیره. میمیره تا خیال راوی را راحت کنه که دیگر خبری از آن دوران نخواهد بود.

    پیرمرد خنزر پنزری!
    او کیه؟ خدا؟ نیمچه خدا؟ خرده فروش دوره گرد؟ نقاش؟ گورکن؟ ...
    او همه جا هست. هیچکدام به تنهایی نیست بلکه همه هست. او نماد نیروی غالب بر جهان که هرچی بخواهد میشه هست. برای همین همه جا و در نقشهای متنفاوت هست که ماهیتی یکسان دارد. هدایت مانند کافکا یجورایی معتقد بود که سعادت هست اما دست یافتنی نیست. و حالا این دست نیافتن به خوبیها در پیرمرد خنزر پنزری نشون داده میشه که نماد موارد مورد تنفر هدایت هست. او نماد کامل سنتهای مسخره و روزمرگیها و ابتذالهای رایج هست. نماد یه اهریمنی که در عاقبت هم غالب میشه و کار چندانی هم نمیشه کرد. او نیمچه خدا هم هست چرا که به نظر میرسه خدا هم موافقه با این روند. گویی دنیا باب کار او ساخته شده بیشتر تا امور زیبا و لطیف.

    وبرای همین او که دیگه حالا در نقش نعش کش هست با اگاهی تمام وظیفه بگور بردن این زن را در نظر میگیره.

    اما چرا راوی بدن را قطعه قطعه میکنه؟ توضیح زیادی هم نمیده حتی. انگار نه انگار که کار چندش آوری انجام میده و اصلا چرا این کارو میکنه؟ مگه نه اینکه اونو دوست میداشت؟ اونقدر که در آرزوی زنده شدنش بود؟ پس این چه رفتاری به جسد یک معشوقه هست؟
    و البته چرا "بوف کور؟"
    به خاطر زیاد شدن بیش از حد پست باشه واسه بعد
    Last edited by sise; 03-02-2009 at 14:11.

  7. 7 کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #236
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    فکر می‌کنم کمی دیر رسیدم!!

    کتاب را خواندم و کاملا با آرام موافقم
    فقط اوایل کتاب رو دوست داشتم. توصیفاتی که بیشتر شبیه یک تابلوی مینیاتور بود!
    اما هر چی جلوتر می‌رفتم این علاقه ام کمتر می‌شد
    کتابی رو دوست ندارم که برای فهمیدنش بخوام حل‌المسائل اش رو هم بخونم
    این‌که آدم به یه درکی از کتاب برسه و با خوندن نقدها و نظرات زاویه ی دیدش رو بهتر کنه و درکش بیشتر بشه خیلی فرق می‌کنه با اینکه آدم ۶ بار کتاب رو بخونه و به قول دوستان رمز گشایی‌اش کنه تا شاید بفهمه نویسنده چی‌ می‌خواسته بگه
    البته خود جناب هدایت هم گویا می‌دونستن که دارن واسه خودشون می‌نویسن و هر کسی نمی‌فهمه چی به چیه!

    بحث و حرفی واسه هیچ بخشی از کتاب ندارم چون کلا برام مبهم بود! و دوستش نداشتم
    شاید واسه ی علاقه‌مندانش جذاب باشه که تک تک واژگان و جملاتش رو رمزگشایی و بررسی کنند اما برای من اصلا این طور نیست

    و دیگر هیچ ...

  9. 7 کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #237
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    سلام

    خب طبق روال گذشته ۲ هفته ی مربوط به بوف کور صادق هدایت هم به پایان رسید.

    ضمن تشکر از همه عزیزان دل که در بحث شرکت کردند، پس از نمره دادن به کتاب، کتاب -های - پیشنهادی‌تون برای بحث بعدی اعلام بفرمایید

    متشکرم

  11. #238
    آخر فروم باز ElmO's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2005
    پست ها
    1,975

    پيش فرض

    چه زود دو هفته شد ..
    من هنوز حرف داشتم .. ولی متاسفانه وقتم خیلی کمه .. یعنی جدیدا خیلی کم شده ..
    زیاد نمی تونم سر بزنم ..

    درباره ی صحبتهای جلال و کارین عزیز هم حرفهایی داشتم ..
    نمیشه حالا یه دو سه روز تمدید بشه ؟ : دی ..
    اگه نگم رو دلم میمونه ها ! : دی ..


    راستی ..
    هیچکس در مورد چرایی انتخاب نام "بوف کور" برای کتاب نظری نداشت ؟! ..


    ایشالا تا مهلت تموم نشده بتونم حرف بزنم ! : دی ..


    ممنون

    یا حق




  12. #239
    پروفشنال
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Isthmus
    پست ها
    688

    پيش فرض

    نمره من 10 از 10!
    خداییش دیگه نقد واسه این کتاب میشه ساعتها نوشت و گفت.... به هر حال حرفها زده شد...
    تا کتاب بعدی.......

  13. #240
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    من به این شاهکار ادبیات مدرن ایران .... 9 میدم ...

    هیچکس در مورد چرایی انتخاب نام "بوف کور" برای کتاب نظری نداشت ؟! ..
    خیلی سوالت سخته ....
    ولی چیزی که به نظر من میرسه اینه که :
    چشم های بوف معروفن ... مخصوصا به خاطر بازتابش نور در شبها ...
    اگه از یک بوف چشم هاشو بگیرین ... چیزی برای زنده بودن نخواهد داشت .... یعنی اون ماهیت و اصالت وجودی خودش رو از دست میده
    در حالی که شکار که تنها وسیله ی زندیگیشه بیشتر وابسته به حس شنوایی و بویاییش هست و نه دیداریش
    میشه جریانی هدف دار بین کتاب و این موضوع پیدا کرد

  14. این کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •