تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 27 از 41 اولاول ... 1723242526272829303137 ... آخرآخر
نمايش نتايج 261 به 270 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #261
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 هر كه چاهي بكنه بهر كسي اول خودش دوم كسي

    چون كسي به ديگري بدي كند يا در مجلسي يك نفر از بدي‌هايي كه با او شده صحبت كند مردم مي‌گويند آنكه براي تو چاه مي‌كند اول خودش در چاه مي‌افتد.

    در زمان حضرت محمد(ص) شخصي كه دشمن اين خانواده بود هر وقت كه مي‌ديد مسلمانان پيشرفت مي‌كنند و كفار به پيغمبر ايمان مي‌آورند خيلي رنج مي‌‌كشيد. عاقبت نقشه كشيد كه پيغمبر را به خانه‌اش دعوت كند و به آن حضرت آسيب برساند. به اين منظور چاهي در خانه‌اش كند و آن را پر از خنجر و نيزه كرد آن وقت رفت نزد پيغمبر و گفت: «يا رسول‌الله اگر ممكن ميشه يك شب به خانه من تشريف ‌فرما بشيد». حضرت قبول كرد، فرمود: «برو تدارك ببين ما زياد هستيم». شب ميهماني كه شد پيغمبر(ص) با حضرت علي(ع) و ياران ديگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص كه روي چاه بالش و تشك انداخته بود بسيار تعارف كرد كه پيغمبر روي آن بنشيند. پيغمبر بسم‌آلله گفت و نشست. آن شخص ديد حضرت در چاه فرو نرفت خيلي ناراحت شد و تعجب كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهري دارم آن را در غذا مي‌ريزم كه پيغمبر و يارانش با هم بميرند. زهر را در غذا ريخت آورد جلو ميهمانان، اما پيغمبر فرمود: «صبر كنيد» و دعايي خواند و فرمود: «بسم‌الله بگوييد و مشغول شويد» همه از آن غذا خوردند. موقعي كه پذيرايي تمام شد پيغمبر و يارانش به راه افتادند كه از خانه بيرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه پيغمبر را مشايعت كنند. بچه‌هاي آن شخص كه منتظر بودند ميهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتي ديدند پدر و مادرشان با پيغمبر از خانه بيرون رفتند پريدند توي اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقاب‌ها. پيغمبر كه براي آنها دعا نخوانده بود همه‌شان مردند. وقتي كه زن و شوهر از مشايعت پيغمبر و يارانش برگشتند ديدند بچه‌هاشان مرده‌اند. آن شخص ناراحت شد دويد سر چاه و به تشكي كه بر سر چاه انداخته بود لگدي زد و گفت: «آن زهرها كه پيغمبر را نكشتند، تو چرا فرو نرفتي؟» ناگهان در چاه فرو رفت و تكه‌تكه شد. از آن موقع مي‌گويند: «چه مكن بهر كسي اول خودت، دوم كسي».

  2. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #262
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 هرچه كني به خود كني گر همه نيك و بد كني

    مي‌گويند: درويشي بود كه در كوچه و محله راه مي‌رفت و مي‌خواند: «هرچه كني به خود كني گر همه نيك و بد كني» اتفاقاً زني مكاره اين درويش را ديد و خوب گوش داد كه ببيند چه مي‌گويد وقتي شعرش را شنيد گفت: «من پدر اين درويش را در مي‌آورم».

    زن به خانه رفت و خمير درست كرد و يك فتير شيرين پخت و كمي زهر هم لاي فتير ريخت و آورد و به درويش داد و رفت به خانه‌اش و به همسايه‌ها گفت: «من به اين درويش ثابت مي‌كنم كه هرچه كني به خود نمي‌كني».

    از قضا زن يك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود يك دفعه پسر پيدا شد و برخورد به درويش و سلامي كرد و گفت: «من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام» درويش هم همان فتير شيرين زهري را به او داد و گفت: «زني براي ثواب اين فتير را براي من پخته، بگير و بخور جوان!»

    پسر فتير را خورد و حالش به هم خورد و به درويش گفت: «درويش! اين چي بود كه سوختم؟»

    درويش فوري رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و ديد پسر خودش است! همانطور كه توي سرش مي‌زد و شيون مي‌كرد، گفت: «حقا كه تو راست گفتي؛ هرچه كني به خود كني گر همه نيك و بد كني».

  4. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #263
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 عجب سر گذشتي داشتي كل علي؟

    چون يك نفر به دقت تمام براي ديگري حرف بزند اما آخر كار ببيند كه حرفش در او اثر نكرده، اين مثل را به زبان مي‌آورد.

    يك بابايي مستطيع شده بود و به مكه رفته بود و برگشته بود و شده بود حاجي و همه به او مي‌گفتند: حاجلي (حاج علي)

    اما يك دوست قديمي داشت كه مثل قديم باز به او مي‌گفت: كللي (كل علي ـ كربلايي علي). مثل اينكه اصلاً قبول نداشت كه اين بابا حاجي شده!

    اين بابا هم از آن آدم‌هايي بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لك زده براي عنوان! اگر هزار بلا سرشان بيايد راضيند اما به شرط اينكه اسم و عنوان آنها را با آب و تاب ببرند! حاج علي پيش خودش گفت: بايد كاري بكنم تا رفيقم يادش بماند كه من حاجي شده‌ام به اين جهت يك شب شام مفصلي تهيه ديد و رفيقش را دعوت كرد. بعد از اينكه شام خوردند، نشستند به صحبت كردن و او صحبت را به سفر مكه‌اش كشاند و تا توانست توي كله رفيقش كرد كه حاجي شده!

    توي راه حجاز يك نفر سرش به كجاوه خورد و شكست و يك همچين دهن وا كرد، آمدند و به من گفتند حاج علي از آن روغن عقربي كه همراهت آورده‌اي به اين پنبه بزن، بعد گذاشتند روي زخم، فردا خوب خوب شد همه گفتند خير ببيني حاج علي كه جان بابا را خريدي.

    در مدينه منوره كه داشتم زيارت مي‌خواندم يكي از پشت سر صدا زد «حاج علي» من خيال كردم شما هستي برگشتم، ديدم يكي از همسفرهاست، به ياد شما افتادم و نايب‌الزياره بودم.

    توي كشتي كه بوديم دو نفر دعوايشان شد نزديك بود خون راه بيفتد همه پيش من آمدند كه حاج علي بداد برس كه الان خون راه مي‌افتد. وسط افتادم و آشتي‌شان دادم همسفرها گفتند: خير ببيني حاج علي كه هميشه قدمت خير است.

    نزديكي‌هاي جده بوديم كه دريا طوفاني شد نزديك بود كشتي غرق شود كه يكي از مسافرها گفت: حاج علي! از آن تربت اعلات يك ذره بينداز توي دريا تا دريا آرام بشود. همين كه تربت را توي دريا انداختم دريا شد مثل حوض خانه‌مان... همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بده حاج علي كه جان همه ما را نجات دادي.

    خلاصه گفت و گفت تا رسيد به در خانه‌شان: همه اهل محل با قرابه‌هاي گلاب آمدند پيشواز و صلوات فرستادند و گفتند حاج علي زيارت قبول... همين كه پايم را گذاشتم توي دالان خانه و مادر بچه‌ها چشمش به من افتاد گفت: واي حاج علي‌جون... همين را گفت و از حال رفت.

    خلاصه هي حاج علي حاج علي كرد تا قصه سفر مكه‌اش را به آخر رساند وقتي كه خوب حرف‌هاش را زد، ساكت شد تا اثر حرف‌هاش را در رفيقش ببيند، رفيقش هم با تعجب فراوان گفت: عجب سرگذشتي داشتي كل علي؟!

  6. #264
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 حلاج گرگ بوده!

    هركس دنبال كار و معامله‌اي برود و سودي نبرد مي‌گويند فلاني حلاج گرگ بوده!

    در دهي حلاجي بود كه با كمان حلاجيش پنبه مي‌زد و معاش مي‌كرد تا اينكه در ده خودش كار و بار كساد شد. به ده ديگري كه در يك فرسخي ده خودشان بود مي‌رفت و پنبه مي‌زد و عصر به ده خودشان برمي‌‌گشت. يك روز زمستان كه برف آمده بود و حلاج هم براي نان درآوردن مجبور بود به همان ده برود، صبح كمانش را برداشت و راه افتاد نصفه‌‌هاي راه دو تا گرگ گرسنه به او حمله كردند. مرد حلاج هرچه كمان حلاجي را به دور خودش چرخاند گرگ‌‌ها نترسيدند. فكري كرد و روي دو پا نشست و با چك (دسته) كمان كه روي زه كمان مي‌زنند و صداي «په په په» مي‌دهد شروع كرد به كمانه زدن. گرگ‌‌ها از صداي كمان ترسيدند و كمي عقب رفتند و ايستادند. تا حلاج كمان را مي‌زد گرگ‌‌ها نزديك نمي‌آمدند اما تا خسته مي‌شد و كمان نمي‌زد گرگ‌‌ها حمله مي‌كردند. حلاج بيچاره از ترس جانش از صبح تا عصر همانطور كمان مي‌زد تا اينكه عصر سواري پيدا شد و گرگ‌‌ها فرار كردند مرد حلاج عصر با دست خالي خسته و وامانده به خانه‌اش آمد. زنش ديد كه امروز چيزي نياورده گفت: «مگه امروز كار نكردي؟» گفت: «چرا، امروز از هر روز بيشتر كار كردم ولي مزد نداشت!» گفت: «چرا مزد نداشت؟» جواب داد: «اي زن من امروز حلاج گرگ بودم!»

  7. #265
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 گربه تنبل را موش طبابت مي‌كند

    مي‌گويند: در زمان‌هاي قديم پيرزن نخ ‌ريسي بود كه از چند سال پيش شوهرش مرده بود و با دو تا گربه‌اش زندگي مي‌كرد. اسم يكي از گربه‌‌ها عروس بود و اسم يكيش هم ملوس. گربه عروس خيلي زرنگ بود و روزي نبود كه چند تا موش گت و گنده از پشت كندو و هيمه‌هاي پير زال نگيرد و سبيلي چرب نكند برعكس او ملوس، گربه خيلي تنبل و تن‌پروري بود و بيشتر وقت‌‌ها مي‌رفت پهلوي پيرزن و آنقدر لوس‌ بازي در مي‌آورد تا پيرزن از غذاي خودش يك چيزي به او مي‌داد. موش‌هاي خانه پيرزن خيلي از عروس مي‌ترسيدند اما ميانه‌شان با ملوس خيلي خوب بود به‌ طوري كه وقتي ملوس تنبل مي‌خوابيد موش‌‌ها از سر و كولش بالا مي‌رفتند، بعضي از موش‌‌ها شيطان هم زير دم او سيخونك مي‌زدند، خلاصه وقتي موش‌‌ها از تنبلي و بي‌بخاري ملوس خبردار شدند قرار گذاشتند چند تا از گردن كلفت‌هاشان بروند پيش او و ميانه آن دو تا را به هم بزنند تا از شر آن يكي خلاص شوند.

    در همين گير و دار ملوس ناخوش شد و به سراغ رفقاش رفت و از آنها كمك خواست، موش‌‌ها هم دور او جمع شدند تا فكري به حالش كنند. پيرزن كه از بدحالي و ناخوشي ملوس باخبر بود به همراه زن همسايه وارد خانه شد. زن همسايه همين كه چشمش به گربه و موش‌‌ها افتاد رو كرد به پيرزن و گفت: «اينها چه ميكنن؟ اين چه وضعيه؟» پيرزن جواب داد: «اين گربه من ناخوشه، مرضش هم تنبلي است، حتماً رفته پيش موش‌‌ها به حكيمي؟» زن همسايه خنده‌اي كرد و گفت: «بله! گربه تنبل ره موش حكيمي منه!» (گربه تنبل را موش طبابت مي‌كند!).

  8. #266
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 كره را روغن كردي

    هر وقت يك نفر از ديگري كمك بخواهد و عوض كمك و فايده، زيان و ضرر ببيند اين مثل را مي‌گويد.

    در يكي از آبادي‌هاي بروجرد اربابي بوده خيلي ظالم و سخت‌گير. يك روز حكم مي‌كند رعيت‌‌ها جفتي دو من كره براي سر سلامتي او بياورند. رعيت‌‌ها هم چيزي نداشتند. هرچه فكر مي‌كنند چه كنند عقلشان به جايي نمي‌رسد. آخرش مي‌روند و دست به دامن كدخدا مي‌شوند و از او مي‌خواهند كه پيش ارباب برود و بخواهد كه آنها را ببخشد و از دادن كره معافشان كند. كدخدا هم بادي به غبغب مي‌اندازد و قول مي‌دهد كه كارشان را درست كند و پيش ارباب برود.

    كدخدا پيش ارباب مي‌رود و مي‌گويد: «ارباب! رعيت‌‌ها امسال كار زيادي ندارند، قوه‌شان نمي‌رسد جفتي دو من كره بدهند يك لطفي بهشان بكن». مالك از خدا بي‌خبر هم كه رعيت‌هاش را خوب مي‌شناخته و مي‌دانسته كه چقدر صاف و صادقند مي‌گويد: «والله كدخدا هرچه فكر مي‌كنم ترا ناراضي بفرستم دلم راضي نميشه، برو به رعيت‌‌ها بگو كره را بهشان بخشيدم جفتي دومن روغن بيارن!» كدخدا هم به خيال اينكه براي رعيت‌‌ها كاري كرده خوشحال و خندان مي‌آيد و رعيت‌‌ها را جمع مي‌كند و مي‌گويد: «مردم! هي بگيد كدخدا آدم خوبي نيست، رفتم پيش ارباب آنقدر التماس كردم تا راضي شد به جاي دو من كره، دو من روغن بدين! حالا بريد و به جان من دعا كنين!»

  9. #267
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    قم
    پست ها
    58

    پيش فرض

    سلام
    اگه ممكنه در رابطه با دبه كردن هم بنويس.در ضمن من فكر كنم اون ضربالمثل اسلش اين باشه
    چاه مكن بهر كسي *** اول خودت دوم كسي --------اينو متمعنم چون هنوز هم رواج داره تو شيراز اصلشم مال همونجاس

  10. #268
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11

    سلام
    اگه ممكنه در رابطه با دبه كردن هم بنويس.در ضمن من فكر كنم اون ضربالمثل اسلش اين باشه
    چاه مكن بهر كسي *** اول خودت دوم كسي --------اينو متمعنم چون هنوز هم رواج داره تو شيراز اصلشم مال همونجاس
    سلام...
    در مورد (دبه كردن) هم اگه مطلبی دستم اومد حتما قرار میدم...
    شما میتونی از این لینک فهرست ضرب المثلها رو بگیری.

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    ==============
    در مورد اون ضرب المثلی هم که گفتید شیرازی هستش تو ریشه اومده اصلش از چیه و از کجا اومده ؛ شما رو چه حسابی میگید شیرازیه

    موفق باشی

  11. #269
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    قم
    پست ها
    58

    پيش فرض

    سلام
    اون داستاني كه براي چاه مكن بهر كسي نوشتيد ..شديدا تكذيب شده و درخواست منبع مينمايم.

  12. #270
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11

    سلام
    اون داستاني كه براي چاه مكن بهر كسي نوشتيد ..شديدا تكذيب شده و درخواست منبع مينمايم.
    سلام...

    راجع به امثال و حکم کتب متعددي نوشته شده و پژوهشگران دانشمندي چون علامه فقيد علي اکبر دهخدا، محمدعلي جمالزاده، شادروان صادق هدايت، زنده ياد اميرقلي اميني و .... رنج فراوان برده و هر يک در پيرامون امثله سائره حقاً بحثي مفيد و مستوفي کرده اند که در خور ستايش و تحسين مي باشد.

    +

    از کتاب " ريشه هاي تاريخي امثال و حکم " تأليف زنده ياد مهدي پرتوي آملي هم میتونی استفاده کنی برای منبع.

    منبع هم معرفی شد. امیدوارم ایراد بنی اسرائیلی نیاری


    موفق باشی

  13. این کاربر از Dash Ashki بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •