تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 29 از 41 اولاول ... 1925262728293031323339 ... آخرآخر
نمايش نتايج 281 به 290 از 402

نام تاپيک: ریشه ضرب المثل های پارسی

  1. #281
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خر لگدش زده، پاي كره خر مي‌شكند

    اين مثل در موقعي گفته مي‌شود كه يك نفر از طرف آدم پر زور و قوي‌تر از خود ظلمي مي‌بيند و چون زورش به او نمي‌رسد با اوقات تلخ به خانه مي‌آيد و تلافي آن را سر زن و بچه‌اش در مي‌آورد و بي‌سبب آنان را مي‌زند و مي‌آزارد.

    يك مرد دهاتي بود، يك خر داشت و يك كره‌خر كه هر دو را كنار مزرعه‌اش بسته بود. خر به هواي چرا افسارش را پاره مي‌كند و داخل مزرعه مي‌شود. مرد روستايي خبر مي‌شود و مي‌رود كه خرش را بگيرد ولي همين كه نزديك خر مي‌شود خر بنا مي‌كند و به جفتك زدن، يك لگدي هم به صاحبش مي‌زند و فرار مي‌كند. مرد دهاتي كه از لگد خر و گرفتنش عاجز مي‌شود به كره‌خر حمله مي‌كند و چوبدستي‌اش را مي‌كشد و پاي كره‌خر را مي‌شكند! يك نفر كه آنجا بوده به مرد دهاتي مي‌گويد: طمرد حسابي! خر لگدت زده، پاي كره خر مي‌شكني!؟»

  2. #282
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 نان گدايي را گاو خورد ديگر به كار نرفت

    شياركاري با يك بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود گدايي آمد و با چاخان و زبان ‌بازي، سيفال تو پالان ( چالوسی) شيار كار كرد و شروع كرد به دعا و ثنايي كه مرسوم گداها است كه: «خدا بركت بده، چشمه خواجه خضره، بركت به گوشه كرت باشه، يه مش گندم به من بده پيش خدا گم نميشه». شيار كار گفت: «بابا اين گندما به اين زحمت ميباس برن تو دل زمين و هفت هشت ماه آب بخورن و ما هم خون دل و سرما و گرما بخوريم و هزار جور زحمت بكشيم تا فصل تابستون گندمي درو كنيم و خودمون و بچه بارمون و اهت و عيالمون و ارباب و مباشر و حيوون و حشر و مرغ و چرغ و يه مش زن و مرد شهري هم بخورن ما وسيله كار وسيله‌ساز هستيم؛ تو هم زحمت بكش بهتر از بيكاري و گدائيه از همه گذشته ‌ئي گندم بذره و مال اربابه و من دست حروم به اون دراز نمي‌كنم بركتش ورداشته ميشه».





    گدا قانع شد و گفت: «من از راه دوري آدم يه ساتوئي ايجو دراز ميشم.» توبره گدائيش را گذاشت كنار دستش و خواب غفلت نر قلندري و بيعاري او را از جا برداشت. شيار كار هم مشغول شيار كردن و شخم زدن بود تا كارش تمام شد. گاوهايش را طبق معمول ول كرد كه بروند آب بخورند، خودش هم رفت يك گوشه نشست كه خستگيش در برود. يكي از گاوها خود را به توبره گدا رساند و سفره نان او را به دندان گرفت و تا گدا و شياركار متوجه شوند گاو نان را بلعيد. شياركار خود را به گاو رساند و چوب را كشيد به بخت گاو و حالا نزن كي بزن. گدا ماتش زد و گفت: «بابا طوري نشده، نشنيدي ميگن به فقير چه نوني بدي چه نونش بستوني تفاوتي نداره».

    شياركار كه گاوش فرار كرده بود، تو سر خودش مي‌زد و خداخدا مي‌كرد. باز گدا گفت: «بابا! من حرفي ندارم، دگه تو چرا خودته مي‌زني بيا منه بزن واي به حال حيوون زبون بسته كه به گير تو آدم نديده افتاده؛ تو كه راضي نميشي گوت نون كس دگه ر بخوره چطور راضي ميشي زن و بچه‌ت نون توره بخورن؟»

    شياركار گفت: «ها راست ميگي ولي اينجور نيس، تو ميري تو ده باز نوني گدايي مي‌كني اما گو من كه نون گدايي خورد دگه به كار نميره».

    روايت دوم

    زارعي در موقع استراحت، گاو خودش را در گوشه‌اي بسته بود و خودش به دنبال كارش رفته بود؛ يك نفر پيله‌ور آمد و در نزديكي گاو بار انداخت و از كثرت خستگي به خواب رفت. گاو هم خودش را به خورجين پيله‌ور رساند و سرش را توي خورجين كرد و هرچه خوردني در آن بود خورد. پيله‌ور پس از مدتي بيدار شد ديد گاو هرچه خوردني داشته خورده به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت كه خسارت خودش را از او بگيرد. وقتي كه مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد: «اشتباه كردي تو بايد پول گاو مرا بدهي» پيله‌ور گفت: «چرا من بايد پول گاو تو را بدهم؟» صاحب گاو جواب داد: «براي اينكه تو لقمه گدايي به گاو من دادي و گاو كه نان گدايي و نان مفت خورد ديگر به درد كار نمي‌خورد».

  3. #283
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    87

    پيش فرض سلام

    سلام ممنون واسم جالب بود

  4. #284
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خدا داده ولي كور ـ خر مفت و زن زور

    يك زن و مردي با يك بار گندم كه بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پياده، داشتند رو به آسياب مي‌رفتند. سر راه برخوردند به يك مرد كوري. زن تا مرد كور را ديد به شوهرش گفت: «اي مرد! بيا و اين مرد كور را سوار خر بكن تا به آبادي برسيم، اينجا توي بيابون كسي نيست دستش را بگيره، خدا را خوش نمياد، سرگردون ميشه». مرد از حرف زنش اوقاتش تلخ شد و گفت: «اي زن! دست وردار از اين كارهات، بيا بريم».

    اما زن كه دلش به حال او سوخته بود باز التماس كرد كه: «نه والله! گناه داره به او رحم كن» خلاصه مرد قبول كرد و كور را بغل كرد و گذاشت روي خر، پشت زنش. بعد از چند قدمي كه رفتند مرد كوردستي به كمر زن كشيد و گفت: «ببينم پيرهنت چه رنگه؟» زن گفت: طرنگ پيرهنم گل گليه و سرخ رنگه» بعد مرد كور دستش را روي پاهاي زن كشيد و گفت: «تنبونت چه رنگه؟» زن گفت: «سياهه» بعد دستش را روي شكم او كشيد و گفت: «انگار آبستن هستي؟» زن گفت: «بله شش ماهه‌ام» ديگر حرفي نزدند تا نزديك آسياب رسيدند. شوهر زن به مرد كور گفت: «باباجون ديگه پياده شو تا ما هم بريم گندم‌هامونو آرد كنيم» اما مرد كور با اوقات تلخي گفت: «چرا پياده بشم؟» و زن بيچاره را محكم گرفت و داد و فرياد سر داد كه: «اي مردم! اين مرد غريبه مي‌خواد زنم و بارم و خرم را از من بگيره به دادم برسين، به من كمك كنين!» مردم دور آنها جمع شدند و گفتند: «چه روزگاري شده مرد گردن‌كلفت مي‌خواد اين كور عاجز و بدبخت را گول بزنه!» بعد به مرد كور گفتند: «اگر اين زن، زنت هست پس بگو پيرهنش چه رنگه؟» او گفت: «گل گليه» بعد بي‌اينكه كسي از او چيزي بپرسد فرياد زد: «بابا تنونش هم سياه، شش ماهه هم آبستنه» مردم گفتند «بيچاره راس ميگه» بعد آنها را بردند پيش داروغه. داروغه حكم كرد آن سه نفر را توي سه تا اطاق كردند و در اطاق‌‌ها را بستند. بعد به يك نفر گفت: «برو پشت در اطاق‌‌ها گوش بده ببين چي ميگن اما مواظب باش آنها نفهمند» مأمور داروغه اول به پشت در اطاقي كه زنك توي آن بود رفت و گوش داد. ديد كه زن بيچاره خودش را مي‌زند و گريه مي‌كند و مي‌گويد: «ديدي چه بلايي به سر خودم آوردم، همه‌اش تقصير خودم بود. شوهر بيچاره‌ام هرچي گفت ول كن بيا بريم من گوش نكردم حالا اين هم نتيجه‌اش، خدايا نمي‌دونم چه بسرم مياد؟ بميرم براي بچه‌هاي بي‌مادر» مأمور داروغه از آنجا رفت پشت در اطاقي كه شوهر زن در آن بود. ديد مرد بيچاره دارد آه و ناله مي‌كند و مي‌گويد: «ديدي اين زن ناقص عقل چه بلايي به سرم آورد. اين كور لعنتي با دروغ و دغل داره صاحب زن و بچه و زندگيم ميشه» مأمور بعد رفت پشت در اطاقي كه مرد كور توش بود، ديد كه كور دارد مي‌زند و مي‌رقصد و خوشحال و خندان است و يك ريز مي‌گويد: «خدا داده ولي كور! ـ خر مفت و زن زور» مأمور داروغه كه حرف هر سه نفر را شنيد رفت پيش داروغه و گفت: «جناب داروغه بيا و ببين كه اين مرد كور مكار چه خوشحالي مي‌كنه و چه سر و صدايي راه انداخته» داروغه يواشكي رفت پشت در اطاق و ديد يارو دارد مي‌خواند: «خدا داده ولي كور! ـ خر مفت و زن زور» يقين كرد كه اين مرد درعوض نيكي و محبتي كه به او كرده‌اند نمك ناشناسي كرده. فرمان داد آنها را بيرون آوردند و مرد كور نمك ناشناس را به اسب تور بستند و به بيابان سر دادند و به زن هم گفت: «تا تو باشي كه ديگه گول ظاهر را نخوري، اين تجربه را داشته باش و هميشه به حرف شوهرت گوش بده».

  5. #285
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بز به پاي خود، ميش به پاي خود

    هارون‌الرشيد مردي بود ظالم و اذيت و آزارش به مردم زياد. به همين جهت بهلول از كارهاي او خيلي ناراحت بود و گاهي نمي‌شد كه كسي خنده او را ببيند. يك روز هارون علت ناراحتي او را پرسيد ولي بهلول جواب نداد تا اينكه هارون شخصي را انتخاب كرد و به او گفت: «پشت سر بهلول بدون اينكه متوجه شود راه برو و اگر خنده او را ديدي بيا به من بگو و صد درهم از من جايزه بگير».

    آن شخص تا چند روز همه جا ناظر كارهاي بهلول بود ولي نتوانست خنده او را ببيند تا اينكه يك روز بهلول دم دكان قصابي ايستاد و خيره‌خيره داخل دكان را تماشا كرد. درضمن نگاه كردن لبخندي بر روي لبش نشست. مرد فوري به حضور هارون رفت و هرچه ديده بود بيان كرد.

    هارون بهلول را خواست و گفت: «علت خنده تو در دكان قصابي چه بود؟» بهلول جواب داد: «من خيلي نگران بودم كه روزي با اين كارهايي كه تو مي‌كني مرا هم به آتش خودت بسوزاني ولي حالا فهميدم كه ـ بز را به پاي خودش مي‌آويزند، ميش را به پاي خودش».

  6. #286
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بايد پدرش را پيش چشمش آورد

    هرگاه آدم نانجيب و بدذاتي با تكبر و سركشي و غرور خودنمايي كند و باعث آزار اين و آن بشود مي‌گويند: بايد باباشو پيش چشمش آورد تا آدم بشود.

    گويند: تاجر ثروتمندي قاطري داشت، كه اين حيوان در اثر تغذيه كامل و مواظبت كافي غلامان تاجر، خيلي‌خيلي فربه و چاق شده بود و مخصوصاً تاجر اين قاطر را موقعي سوار مي‌شد كه به مسافرت‌هاي دور مي‌رفت، آن هم با زين و برگ و لگام و جل‌هاي مخمل و ابريشم، البته تاجر مجبور بود قبل از هر مسافرت او را پيش نعل‌بند ببرد و نعلش را تازه كند.

    تصادفاً روز و روزگاري اين حيوان با آن همه تجملات دور و برش و ناز و نوازشي كه مي‌ديد نگذاشت كه نعل‌بند به پاهايش نعل بزند و چند نفر از غلامان را هم لگد زد. تاجر كه خيلي قاطرش را دوست مي‌داشت قصه را براي دوستش گفت.

    دوستش گفت: «هيچ ناراحتي ندارد. كار آسان است» آن وقت دوست تاجر با همراهي او به مزبله‌اي رفتند، در آنجا الاغي را ديدند كه از فرط باركشي خسته و پير شده بود و از دم تا سم مجروح بود و از گرسنگي داشت مي‌مرد. به دستور دوست تاجر، غلام‌‌ها او را به دكان نعل‌بندي بردند كه قاطر با آن طمطراق در آنجا بود.

    دوست جهان‌ديده تاجر، پيش رفت و جلو چشم قاطر كه از فيس و افاده مي‌خواست پر در بياورد گوش خر را گرفت و به قاطر گفت: «ساكت باش، فروتني كن، بسه ديگه! مگه پدر تو نمي‌شناسي؟ بدجنسي و بدذاتي كافيه!» قاطر از ديدن پدر و شناختن او خجل و شرمسار شد و ارام و معقول گذاشت نعلش كنند.

  7. #287
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خره خوابيد كلاغه باورش اومد!

    هر وقت صحبت از اشخاص خوش‌باور و ابله باشد، اين مثل را مي‌گويند.

    خري در مرغزاري مي‌چريد وقتي كه سير شد همان جا خوابيد و چار دست و پاش را دراز كرد. كلاغي از بالاي سرش مي‌پريد، خر را ديد كه افتاده، خيال كرد سقط شده چند دقيقه‌اي دورش نشست و پريد تا اينكه پيش خودش يقين كرد كه خر جان ندارد. خلاصه، بالاي سر خر آمد كه چشم‌هايش را در بياورد كه ناگهان خره سرش را بلند كرد و كلاغه از ترس پريد!

  8. #288
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 كشك چه و پشم چه؟

    مردي بالاي درخت چناري مي‌رود و چون به شاخه آخر مي‌رسد باد تندي مي‌وزد. مرد به وحشت مي‌افتد و سر به آسمان برمي‌دارد كه: «اي پروردگار! من از اين درخت سالم پايين بيايم تمام گوسفندهايم را نذر مي‌كنم».

    از قضا باد لحظه‌اي آرام مي‌شود و مرد چند شاخه پايين مي‌آيد و به سلامت خود اميدوار مي‌شود. مي‌گويد: «خدايا پشم آنها را مي‌دهم» باد آرام‌تر مي‌شود و مرد چند شاخه ديگر پايين مي‌آيد. اين دفعه مي‌گويد: «خدايا كشك آنها را مي‌دهم» خلاصه چون از درخت به زير مي‌آيد شاد و خندان مي‌گويد:

    «كشك چه و پشم چه؟»

  9. #289
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خر بيار باقلا بار كن

    مردي باقلاي فراوان خرمن كرده بود و در كنارش خوابيده بود. كس ديگر كه كارش زورگويي و دزدي بود آمد و بنا كرد به پر كردن ظرف خودش، صاحب باقلا بلند شد كه دزد را بگيرد. هر دو به هم گلاويز شدند عاقبت دزده صاحب باقلا را به زمين كوبيد و روي سينه‌اش نشست و گفت: «بي‌انصاف! من مي‌خواستم يه مقدار كمي از باقلاهاي ترا ببرم، حالا كه اينجور شد مي‌كشمت و همه را مي‌برم» صاحب باقلا كه ديد زورش به او نمي‌رسد گفت: «حالا كه پاي جون در كاره برو خر بيار باقلا بار كن!»

  10. #290
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 بد است بدتر نيايد

    اين مثل را در موقعي به كار مي‌برند كه شخص، يك گرفتاري و مصيبتي براي پيش آمده و از آن چنان آزرده است كه ديگر تحمل بدبختي ديگر ندارد اما با اين حال به خود اميد و تسلي مي‌دهد كه «الهي! بده بدتر نشه».

    مي‌گويند سر بريده‌اي بر روي آب افتاده بود درحالي كه دائم با خودش مي‌گفت: «بده بدتر نياد» آب آن را با خود مي‌برد. شخص رهگذري از كنار جوي آب مي‌گذشت و نگاهش به آن سر بريده افتاد كه دائم با خود مي‌گويد: «بده بدتر نياد» آن شخص از تعجب خنده‌اش گرفت كه «چطور ممكنه بدتر از اين هم براي اين سر بريده پيش بيايد؟ مگر از اين بدتر هم وجود داره؟...» با اين خيال به دنبال اين سر بريده مي‌رفت و در همين فكر بود كه ديد سر بريده به همراه آب داخل تنوره آسياب شد و لاي چرخ آسياب رفت و خرد شد! با ديدن اين وضع، آن شخص فهميد كه بدتر از بد هم وجود دارد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •