تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 14 اولاول 12345678 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 140

نام تاپيک: مهدی اخوان ثالث

  1. #31
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    فسانه

    گویا دگر فسانه به پایان رسدیه بود
    دیگر نمانده بود برایم بهانه ای
    جنبید مشت مرگ و در آن خک سرد گور
    می خواست پر کند
    روح مرا ، چو روزن تاریکخانه ای
    اما بسان باز پسین پرسشی که هیچ
    دیگر نه پرسشی ست از آن پس نه پاسخی
    چشمی که خوشترین خبر سرنوشت بود
    از آشیان ساده ی روحی فرشته وار
    کز روشنی چو پنجره ای از بهشت بود
    خندید با ملامت ، با مهر ، با غرور
    با حالتی که خوشتر از آن کس ندیده است
    کای تخته سنگ پیر
    ایا دگر فسانه به پایان رسیده است ؟
    چشمم پرید ناگه و گوشم کشید سوت
    خون در رگم دوید
    امشب صلیب رسم کنید ، ای ستاره ها
    برخاستم ز بستر تاریکی و سکوت
    گویی شنیدم از نفس گرم این پیام
    عطر نوازشی که دل از یاد برده بود
    اما دریغ ، کاین دل خوشباورم هنوز
    باور نکرده بود
    کآورده را به همره خود باد برده بود
    گویی خیال بود ، شبح بود، سایه بود
    یا آن ستاره بود که یک لمحع زاد و مرد
    چشمک زد و فسرد
    لشکر نداشت در پی ، تنها طلایه بود
    ای آخرین دریچه ی زندان عمر من
    ای واپسین خیال شبح وار سایه رنگ
    از پشت پرده های بلورین اشک خویش
    با یاد دلفریب تو بدرود می کنم
    روح تو را و هرزه درایان پست را
    با این وداع تلخ ملولانه ی نجیب
    خشنود می کنم
    من لولی ملامتی و پیر و مرده دل
    تو کولی جوان و بی آرام و تیز دو
    رنجور می کند نفس پیر من تو را
    حق داشتی ، برو
    احساس می کنم ملولی ز صحبتم
    آن پکی و زلالی لبخند در تو نیست
    و آن جلوه های قدسی دیگر نمی کنی
    می بینمت ز دور و دلم می تپد ز شوق
    می بینم برابر و سر بر نمی کنی
    این رنج کاهدم که تو نشناختی مرا
    در من ریا نبود صفا بود هر چه بود
    من روستاییم ، نفسم پک و راستین
    باور نمی کنم که تو باور نمی کنی
    این سرگذشت لیلی و مجنون نبود - آه
    شرم ایدم ز چهره ی معصوم دخترم
    حتی نبود قصه ی یعقوب دیگری
    این صحبت دو روح جوان ، از دو مرد بود
    یا الفت بهشتی کبک و کبوتری
    اما چه نادرست در آمد حساب من
    از ما دو تن یکی نه چنین بود ، ای دریغ
    غمز و فریبکاری مشتی حسود نیز
    ما را چو دشمنی به کمین بود ، ای دریغ
    مسموم کرد روح مرا بی صفاییت
    بدرود ، ای رفیق می و یار مستی ام
    من خردی تو دیدم و بخشایمت به مهر
    ور نیز دیده ای تو ، ببخشای پستی ام
    من ماندم و ملال و غمم ، رفته ای تو شاد
    با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است
    ای چشمه ی جوان
    گویا دگر فسانه به پایان رسیده است

    زمستان

  2. #32
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    داوری

    هر که آمد بار خود را بست و رفت
    ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
    ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
    زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟


    زمستان

  3. #33
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    آب و آتش

    آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
    مثل شب با روز ، اما از شگفتیها
    ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
    آتشی با شعله های آبی زیبا
    آه
    سوزدم تا زنده ام یادش که ما بودیم
    آتشی سوزان و سوزاننده و زنده
    چشمه ی بس پکی روشن
    هم فروغ و فر دیرین را فروزنده
    هم چراغ شب زدای معبر فردا
    آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
    آتشی که آب می پاشند بر آن ، می کند فریاد
    ما مقدس آتشی بودیم ، بر ما آب پاشیدند
    آبهای شومی و تاریکی و بیداد
    خاست فریادی ، و درد آلود فریادی
    من همان فریادم ، آن فریاد غم بنیاد
    هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
    من نخواهم برد ، این از یاد
    کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
    گفتم و می گویم و پیوسته خواهم گفت
    ور رود بود و نبودم
    همچنان که رفته است و می رود
    بر باد

    زمستان

  4. #34
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    پاسخ

    چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
    درین پلید دخمه ها
    سیاهها ، کبودها
    بخارها و دودها ؟
    ببین چه تیشه میزنی
    به ریشه ی جوانیت
    به عمر و زندگانیت
    به هستیت ، جوانیت
    تبه شدی و مردنی
    به گورکن سپردنی
    چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
    چه می کنم ؟ بیا ببین
    که چون یلان تهمتن
    چه سان نبرد می کنم
    اجاق این شراره را
    که سوزد و گدازدم
    چو آتش وجود خود
    خموش و سرد می کنم
    که بود و کیست دشمنم ؟
    یگانه دشمن جهان
    هم آشکار ، هم نهان
    همان روان بی امان
    زمان ، زمان ، زمان ، زمان
    سپاه بیکران او
    دقیقه ها و لحظه ها
    غروب و بامدادها
    گذشته ها و یادها
    رفیقها و خویشها
    خراشها و ریشها
    سراب نوش و نیشها
    فریب شاید و اگر
    چو کاشهای کیشها
    بسا خسا به جای گل
    بسا پسا چو پیشها
    دروغهای دستها
    چو لافهای مستها
    به چشمها ، غبارها
    به کارها ، شکستها
    نویدها ، درودها
    نبودها و بودها
    سپاه پهلوان من
    به دخمه ها و دامها
    پیاله ها و جامها
    نگاهها ، سکوتها
    جویدن برو تها
    شرابها و دودها
    سیاهها ، کبودها
    بیا ببین ، بیا ببین
    چه سان نبرد می کنم
    شکفته های سبز را
    چگونه زرد می کنم

    زمستان

  5. #35
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    سرود پناهنده

    نجوا کنان به زمزمه سرگرم
    مردی ست با سرودی غمنک
    خسته دلی ، شکسته دلی ، بیزار
    از سر فکنده تاج عرب بر خک
    این شرزه شیر بیشه ی دین ، ایت خدا
    بی هیچ بک و بیم و ادا
    سوی عجم کشیده دلش ، از عرب جدا
    امشب به جای تاج عرب شوق کوچ به سر دارد
    آهسته می سراید و با خویش
    امشب سرود و سر دگر دارد
    نجوا کنان به زمزمه ، نالان و بی قرار
    با درد و سوز گرید و گوید
    امشب چو شب به نیمه رسد خیزم
    وز این سیاه زاویه بگریزم
    پنهان رهی شناسم و با شوق می روم
    ور بایدم دویدن ، با شوق می دوم
    گر بسته بود در ؟
    به خدا داد می زنم
    سر می نهم به درگه و فریاد می کنم
    خسته دل شکسته دل غمنک
    افکنده تیره تاج عرب از سر
    فریاد می کند
    هیهای ! های ! های
    ای ساقیان سخوش میخانه ی الست
    راهم دهید ای ! پناهم دهید ای
    اینجا
    درمانده ای ز قافله ی بیدل شماست
    آواره ای، گریخته ای ، مانده بی پناه
    آه
    اینجا منم ، منم
    کز خویشتن نفورم و با دوست دشمنم
    امشب عجیب حال خوشی دارد
    پا می زند به تاج عرب ، گریان
    حال خوشی ، خیال خوشی دارد
    امشب من از سلاسل پنهان مدرسه
    سیر از اصول و میوه و شاخ درخت دین
    وز شک و از یقین
    وز رجس خلق و پکی دامان مدرسه
    بگریختم
    چگونه بگویم ؟
    حکایتی ست
    دیگر به تنگ آمده بودم
    از خنده های طعن
    وز گریه های بیم
    دیگر دلم گرفته ازین حرمت و حریم
    تا چند می توانم باشم به طعن و طنز
    حتی گهی به نعره ی نفرین تلخ و تند
    غیبت کنان و بدگو پشت سر خدا؟
    دیگر به تنگ آمده ام من
    تا چند می توانم باشم از او جدا ؟
    صاحبدلی ز مدرسه آمد به خانقاه
    با خاطری ملول ز ارکان مدرسه
    بگریخت از فریب و ریا ، از دروغ و جهل
    نابود باد - گوید - بنیان مدرسه
    حال خوش و خیال خوشی دارد
    با خویشتن جدال خوشی دارد
    و کنون که شب به نیمه رسیده ست
    او در خیال خود را بیند
    کاوراق شمس و حافظ و خیام
    این سرکشان سر خوش اعصار
    این سرخوشان سرکش ایام
    این تلخکام طایفه ی شنگ و شور بخت
    زیر عبا گرفته و بر پشت پوست تخت
    آهسته می گریزد
    و آب سبوی کهنه و چرکین خود به پای
    بر خک راه ریزد
    امشب شگفت حال خوشی دارد
    و کنون که شب ز نیمه گذشته ست
    او ، در خیال ، خود را بیند
    پنهان گریخته ست و رسیده به خانقاه ، ولی بسته است در
    و او سر به در گذاشته و از شکاف آن
    با اشتیاق قصه ی خود را
    می گوید و ز هول دلش جوش می زند
    گویی کسی به قصه ی او گوش می کند
    امشب بگاه خلوت غمنک نیمشب
    گردون بسان نطع مرصع بود
    هر گوهریش ایتی از ذات ایزدی
    آفاق خیره بود به من ، تا چه می کنم
    من در سپهر خیره به ایات سرمدی
    بگریختم
    به سوی شما می گریختم
    بگریختم ، به سوی شما آمدم
    شما
    ای ساقیان سرخوش میخانه ی الست
    ای لولیان مست به ایان کرده پشت ، به خیام کرده رو
    ایا اجازه هست ؟
    شب خلوت است و هیچ صدایی نمی رسد
    او در خیال خود را ، بی تاب ، بی قرار
    بیند که مشت کوبد پر کوب ، بر دری
    با لابه و خروش
    اما دری چو نیست ، خورد مشت بر سری
    راهم دهید ای! پناهم دهید ای!
    می ترسد این غریب پناهنده
    ای قوم ، پشت در مگذاریدش
    ای قوم ، از برای خدا
    گریه می کند
    نجوکنان ، به زمزمه سرگرم
    مردی ست دل شکسته و تنها
    امشب سرود و سر دگر دارد
    امشب هوای کوچ به سر دارد
    اما کسی ز دوست نشانش نمی دهد
    غمگین نشسته ، گریه امانش نمی دهد
    راهم ... دهید ، ای ! ... پناهم دهید ... ای
    هو ... هوی .... های ... های

  6. #36
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    لحظه ی دیدار

    لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است

  7. #37
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1 اخوان از نگاه دیگران

    شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.

    جمال میرصادقی
    جمال میرصادقی داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
    هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.

    نادر نادرپور
    نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.
    نادرپور گفته است: "شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد."


    اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...."

    هوشنگ گلشیری
    هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

    اسماعیل خویی
    اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.

    به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است.
    تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
    آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود.

    زمستان، نمونه عالی شعر اخوان

    وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است.

    اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد.

    وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است.

    غلامحسین یوسفی
    غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.

    شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
    نگه جز پیش پا را دید نتواند،
    که ره تاریک و لغزان است.
    وگر دست محبت سوی کس یازی،
    به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
    که سرما سخت سوزان است.

  8. #38
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    پرنده ای در دوزخ

    نگفتندش چو بیرون می کشاند از زادگاهش سر
    که آنجا آتش و دود است
    نگفتندش : زبان شعله می لیسد پر پک جوانت را
    همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
    نگفتندش : نوازش نیست ، صحرا نیست ، دریا نیست
    همه رنج است و رنجی غربت آلود است
    پرید از جان پناهش مرغک معصوم
    درین مسموم شهر شوم
    پرید ، اما کجا باید فرود اید ؟
    نشست آنجا که برجی بود خورده بآسمان پیوند
    در آن مردی ، دو چشمش چون دو کاسه ی زهر
    به دست اندرش رودی بود ، و با رودش سرودی چند
    خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی
    به چشمش قطره های اشک نیز از درد می گفتند
    ولی زود از لبش جوشید با لبخندها ، تزویر
    تفو بر آن لب و لبخند
    پرید ، اما دگر ایا کجا باید فرود اید ؟
    نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
    سری در زیر بال و جلوه ای شوریده رنگ ، اما
    چه داند تنگدل مرغک ؟
    عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری می پخت
    پرید آنجا ، نشست اینجا ، ولی هر جا که می گردد
    غبار و آتش و دود است
    نگفتندش کجا باید فرود اید
    همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
    دلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
    صدف با خویش
    دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
    چه گوید با که گوید ، آه
    کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم
    چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
    همه پرهای پکش سوخت
    کجا باید فرود اید ، پریشان مرغک معصوم ؟

  9. #39
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    پند

    بخز در لکت ای حیوان ! که سرما
    نهانی دستش اندر دست مرگ است
    مبادا پوزه ات بیرون بماند
    که بیرون برف و باران و تگرگ است
    نه قزاقی ، نه بابونه ، نه پونه
    چه خالی مانده سفره ی جو کناران
    هنوز ای دوست ، صد فرسنگ باقی ست
    ازین بیراهه تا شهر بهاران
    مبادا چشم خود برهم گذاری
    نه چشم اختر است این ، چشم گرگ است
    همه گرگند و بیمار و گرسنه
    بزرگ است این غم ، ای کودک ! بزرگ است
    ازین سقف سیه دانی چه بارد ؟
    خدنگ ظالم سیراب از زهر
    بیا تا زیر سقف می گریزیم
    چه در جنگل ، چه در صحرا ، چه در شهر
    ز بس باران و برف و باد و کولک
    زمان را با زمین گویی نبرد است
    مبادا پوزه ات بیرون بماند
    بخز در لکت ای حیوان ! که سرد است

  10. #40
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    In My Dreams
    پست ها
    1,036

    پيش فرض

    آواز کرک

    بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟
    کرک جان ! خوب می خوانی
    من این آواز پکت را درین غمگین خراب آباد
    چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد
    گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
    بخوان آواز تلخت را ، ولکن دل به غم مسپار
    کرک جان ! بنده ی دم باش
    بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست
    ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
    قفس تنگ است و در بسته ست
    کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت
    من این آواز تلخت را بده ... بد بد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
    دروغین است هر سوگند و هر لبخند
    و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند
    من این غمگین سرودت را
    هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
    به شهر آواز خواهم داد
    بده ... بدبد ... چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟
    کرک جان ! خوب می خوانی
    خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
    زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی

  11. این کاربر از S.A.R.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •