تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 12 اولاول 12345678 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 117

نام تاپيک: پائولوكوئليو

  1. #31
    داره خودمونی میشه hellgirl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    140

    پيش فرض

    نام كتاب هاي پائولو كوئليو : كيمياگر - خاطرات يك مغ - دومين مكتوب - ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد - بريدا - عطيه برتر - قصه هايي براي پدران، فرزندان و نوه ها - يازده دقيقه - زهير - چون رود جاري باش - ساحره پورتوبلو - كتاب هاي رزم آور نو - نامه هاي عاشقانه ي يك پيامبر - مكتوب - كوه پنجم - کنار رود پیدرا نشستم‌ و گریستم‌ - شيطان و دوشيزه پريم.
    Last edited by hellgirl; 01-11-2007 at 14:59.

  2. #32
    در آغاز فعالیت pinchifinchi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5

    پيش فرض

    روزی روزگاری, پرنده ای بود با يک جفت بال زيبا و پرهای درخشان, رنگارنگ و عالی و در يک کلام, حيوانی مستقل و آماده ی پرواز, در آزادی کامل هر کس آن را در حين پرواز می ديد, خوشحال می شد.

    روزی زنی چشمش به پرنده افتاد و عاشقش شد. در حالی که دهانش از شدت شگفتی بازمانده بود, با قلبی پر تپش و با چشمانی درخشان از شدت هيجان, به پرواز پرنده می نگريست. پرنده به زمين نشست و از زن دعوت کرد با هم پرواز کنند ... و زن پذيرفت ... هر دو با هماهنگی کامل به پرواز درآمدند... زن, پرنده را تحسين می کرد, ارج می نهاد و می پرستيد ... ولی در عين حال, می ترسيد پرنده به سراغ ساير پرندگان برود و يا بخواهد در سقفی بلندتر به پرواز درآيد ... زن احساس حسادت کرد ... حسادت به توانايی پرنده در پرواز. ... و احساس تنهايی کرد.

    انديشيد:«برايش تله می گذارم. اين بار که پرنده بيايد, ديگر اجازه نمی دهم برود». پرنده هم که عاشق شده بود, روز بعد ازگشت, به دام افتاد و در قفس زندانی شد. زن هر روز به پرنده می نگريست. همه ی هيجاناتش در آن قفس بود. آن را به دوستانش نشان می داد و آنها به او می گفتند : - تو همه چيز داری!ناگهان دگرگونی غريبی به وقوع پيوست. پرنده کاملاً در اختيار زن بود و ديگر انگيزه ای برای تصرفش وجود نداشت.

    بنابراين علاقه ی او به حيوان, به تدريج از بين رفت. پرنده نيز بدون پرواز, زندگی بيهوده ای را می گذراند و در نتيجه, به تدريج تحليل رفت: درخشش پرهايش محو شد, به زشتی گراييد و ديگر جز موقع غذادادن و تميز کردن قفس, کسی به او توجهی نمی کرد.
    سرانجام روزی پرنده مرد. زن دچار اندوه فراوانی شد و همواره به آن حيوان می انديشيد: ولی هرگز قفس را به ياد نمی آورد. تنها روزی در خاطرش مانده بود که برای نخستين بار پرنده را خوشحال در ميان ابرها و در حال پرواز ديده بود.

    اگر زن اندکی دقت می کرد, به خوبی متوجه می شد آنچه او را به آن پرنده دلبسته کرد و برايش هيجان به ارمغان آورد آزادی آن حيوان و انرژی بال هايش در حال حرکت کردن بود, نه جسم ساکنش.

    بدون حضور پرنده, زندگی برای زن مفهوم و ارزشی نداشت و سرانجام, روزی مرگ زنگ خانه ی او را به صدا درآورد. از مرگ پرسيد :
    - چرا سراغ من آمده ای ؟!
    مرگ پاسخ داد :
    - برای اينکه دوباره بتوانی با پرنده در آسمان ها پرواز کنی. اگر اجازه می دادی به آزادی برود و بازنگردد, هنوز هم می توانستی به تحسين و عشق ورزيدن ادامه بدهی. حالا برای پيداکردن و ملاقات با آن پرنده, به من نياز داری

  3. #33
    در آغاز فعالیت pinchifinchi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5

    پيش فرض

    استاد می گويد: - دوست عزيزم ، بايد چيزي را برايت بگويم ، شايد ندانی . فكركردم چه طور از بار تلخ اين خبر بكاهم - چه طور آب و رنگ بهتری به آن بدهم ، وعده بهشت و وعده ديدار با حق را به آن بيفزايم ، توضيح های رازآميز برايش بيابم - اما حاصلی نداشتنفس عميقی بكش ، وخودت را آماده كن. بايد بی پرده صحبت كنم و به تو اطمينان ميدهم به آن چه ميگويم كاملا مطمئنم . اين يك پيشگويی خطا ناپذير است ، هيچ ترديدی در مورد آن وجود نداردپيشگويی چنين است :

    تو خواهی مردشايد فردا ، يا پنجاه سال ديگر ، اما - دير يا زود - خواهی مرد .

    حتی اگر دلت نخواهد . حتی اگر برنامه ديگری داشته باشی . پس به آنچه امروز می خواهی انجام بدهی، بينديش و به آن چه فردا ميخواهی انجام دهی و به آن چه در ادامه زندگی ات ميخواهی بكنی

  4. #34
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض

    من از کتابهای پائولو 3 تاشون رو خونده ام
    کیمیاگر، ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد و قصه هایی برای پدران، فرزندان نوه ها
    کتاب آخر که مجموعه داستان های کوتاهه اما دو تا کتاب دیگه تقریبا مفهوم واحدی رو دنبال می کنه
    این که دنبال آرزوهامون بریم و خودمون باشیم و واقعا زندگی کنیم.......بر اساس عادات ثابت زندگی نکنیم و اسیر روزمرگی نشیم و ...
    Last edited by karin; 18-11-2007 at 13:21.

  5. #35
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    خطا:در یكی از تلخ ترین لحظه های تصلیب دزدی می فهمد كسی كه كنارش میمیرد پسر خداست.می گوید:مولا آنگاه كه به ملكوت خود درآیی مرا به یاد آور.عیسی پاسخ میدهد:هرآنینه امروز با من در فردوس خواهی بود .و یك راهزن به نخستین قدیس كلیسای كاتولیك تبدیل شد.دیماس قدیس .هنوز نمیدانیم دیماس برای چه به مرگ محكوم شد.در كتاب مقدس چنان آمده كه او به گناهانش اعتراف كرده و گفته به خاطر جنایاتی كه انجام داده محكوم به مرگ شده است.فرض كنیم كه چنین اعمال شریرانه ای انجام داده باشد كه برای مصلوب كردنش كافی باشد؛با این وجود در واپسین دقائق زندگیش حركتی حاصل از ایمان سعادتمندش می كند.هر گاه به هر دلیلی خود را از داشتن یك زندگی روحانی عاجز یابیم میتوانیم این مثال را به یاد آوریم.
    مكتوب Iiپائولو كوئلیو

  6. #36
    حـــــرفـه ای Carl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    محل سكونت
    Grand Canyon, US-AZ
    پست ها
    3,386

    پيش فرض

    کسی می‌تونه کتاب کیمیاگر رو واسه دانلود بذاره؟

  7. #37
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    کسی می‌تونه کتاب کیمیاگر رو واسه دانلود بذاره؟

    برای درخواست کتاب به انجمن اموزش های الکترونیک مراجعه کنید
    ممنون

  8. #38
    حـــــرفـه ای Moh3en_DDD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    محل سكونت
    1391
    پست ها
    3,761

    پيش فرض

    خاطرات يك مغ
    موضوع این کتاب در مورد چی هست ؟

  9. #39
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    باسلام واحترام خدمت همه دوستان عزیز
    به نظر من تمامی اثار این نویسنده قابل تحسینه اما ازنظر سیرو سلوک سفر به دشت ستارگان ( ازنظر بیشتر صاحب نظران) بهترین اثر کوئلیو معرفی شده پیشنهاد میکنم کتاب سخن با فرشتگان رو هم بخونید.کی میدونه.شاید ما هم تونستیم با فرشته خودمون حرف بزنیم ودرحد بالاتر اون رو ببینیم.....!

  10. #40
    حـــــرفـه ای Moh3en_DDD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    محل سكونت
    1391
    پست ها
    3,761

    پيش فرض

    تاجری پسرش را برای اموختن " راز خوشبختی " به نزد خردمندترین انسانها فرستاد

    پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا برفراز کوهی رسید .
    مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی می کرد

    بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم می
    خورد .فروشندگان وارد و خارج می شدند .مردم در گوشه ای گفتگو می کردند .
    ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ ان منطقه چیده شده شده بود

    خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد

    خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که " راز خوشبختی" را برایش فاش کند .
    پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد

    مرد خردمند اضافه کرد : معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم

    انوقت یک قاشق کوچک بدست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام این مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد

    مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالیکه چشم از قاشق برنمی داشت

    دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت

    مرد خردمند از او پرسید : ایا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید ؟
    ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است دیدید ؟

    ایا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست اهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید ؟
    مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است .
    تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند . خوب پس برگرد و شگفتیهای دنیای مرا بشناس .
    ادم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در ان ساکن است بشناسد

    مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت .
    در حالیکه همچنان قاشق را بدست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بود می نگریست

    او باغها را دید و کوهستانهای اطراف را . ظرافت گلها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب بکار رفته بود تحسین کرد

    وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد

    خردمند پرسید : پس ان دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟

    مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته است

    انوقت مرد خردمند به او گفت

    تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست

    راز خوشبختی اینست که

    همه شگفتگیهای جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی


    گزیده ای ازکتاب کیمیاگر
    اثر پائولو کوئیل

    ___________

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •