بیماری روان ـ تنی چون بیماری لاغری یا چاقی مزمن، آسما، بدخوابی، زخم معده، بیماریهای قلبی وغیره، بیماریهای جسمی هستند که دارای یک علت بیولوژیک یا پزشکی نیستند و علت اساسی آنها معضلات روانی هستند.
یکایک ما در زیر فشار کار و مشکلات شغلی، فردی و یا معضلات عشقی و روانی با حالاتی مثل سردرد یا معده درد، یبوست، تنگی نفس و غیره روبرو شدهایم. یا در چنین حالاتی به ویژه با رفتاری خاص مانند پرخوری یا کمخوری و بیاشتهایی پاسخ میدهیم و بخشی از جسم ما حساستر از دیگر ارگانها در برابر این مسائل عکسالعمل نشان میدهد.
این حالات به خوبی تاثیر متقابل جسم و روح را در سلامتی انسان نشان میدهد. در واقع جسم و روح یک «سیستم واحد» است که به غلط به دوآلیسم شرقی جنگ روح علیه جسم و یا متافیزیک مدرن «برتری عقل بر احساس، برتری روان بر جسم» تعببر شده است.
ازینرو نیز روانکاوی از ابتدا حامل نظراتی بوده است که شروع به نفی این تعابیر غلط و پایهگذار تعابیری نو و همراه با تعابیر نوی فلسفی بوده است.
اثیر متقابل جسم و روان از زمانهای قدیم بر انسان آشکار بوده است و به ویژه زبان عامیانه ملل مختلف مالامال از تشبیههاتی در این زمینه است. نمونه آن در زبان فارسی ضربالمثلهایی چون «چیزی روی معدهام، یا بر قلبم سنگینی میکند»، «عقل سالم در بدن سالم»، هستند.
این ضرب المثلها نشان میدهند که چگونه معضلات روانی میتوانند به زخم معده و یا بیماری قلبی منتهی شوند. یا ما در فارسی تولید بیش از حد غده تیرویید را «غمباد» مینامیم که حکایت از تاثیر منفی غم و معضلات روانی بر عملکرد هورمونهای درونی است. یا چاقی مزمن در فرهنگ آلمانی « چربی ـ غم» نیز نامیده میشود که حکایت از پرخوری ناشی از غم و شکست عشقی است.
در روانکاوی و علم «روان ـ تنی ـ پزشکی » معمولا از چهار مدل عمده در نگاه به بیماریهای روان ـ تنی استفاده میشود و با تحولات نو هر چه بیشتر «دارودرمانی» با «رواندرمانی» ترکیب و پیوند میخورد. این چهار مدل به زبان ساده عبارتند از:
1 ـ بیماری روان ـ تنی چون «آسما» یک سمبل و بیانگر معضلات در ارتباط و دیالوگ با «غیر» و دیگران است. اینگونه آسما و تنگینفس حکایت از تنگی فضای ارتباطی در دیالوگ میان «کودک/مادر یا پدر» و ناشی از رفتار دیکتاتورمنشانه و ضد استقلال پدر و مادر و ادامه این کابوس در سنین بلوغ است. فرد مبتلا به «آسما» در هر حالت مشابه و درگیری ارتباطی به شیوه یک «حمله آسما و تنگی نفس» و ناتوان از بیان خشم و خواست خویش عکسالعمل نشان میدهد.
2 ـ در نگاه «موازینگری» بیماری روان ـ تنی چون «زخم معده» حکایت از یک معضل درونی مشخص میکند که ناتوان از بیان و
یافتن راه حل بالغانه است. هر معضل روانی یک حالت جسمی متناسب به خویش را به شکل موازی در جسم ایجاد میکند. اینگونه «زخم معده» در واقع خشم و اسیدی است که به سمت دیگران بایستی نشانه رود و خود را بیان کند، اما به علت ناتوانی فرد از بیان بالغانه خشم و غم خویش و تحول در ارتباط، به سمت خویش و جسم خویش نشانه میرود و معدهاش را داغان میکند.
3 ـ در مدل سوم «عارضه جسمی» به مثابه ناتوانی بیمار از یافتن راه حل بالغانه و روانی مشکلات خویش دیده میشود. «چاقی مزمن» نماد ناتوانی بیمار از تحول روابط و جهان درونی و برونی خویش است. اینگونه بیمار «چاقی مزمن» در واقع به کمک چاقیش یک دیوار چربی بهدور خویش ایجاد میکند تا کمتر ضربه بخورد و هم به کمک پرخوری میخواهد غمش را بخورد و زندگی را به کمک خوردن شوکولات برای خویش کمی شیرین کند. به جای اینکه تحولی در روابط و نوع نگاه به خویش ایجاد کند.
4 ـ گاهی ابتدا یک بیماری جسمی مانند فلج شدن کامل یا موضعی باعث میشود که شخص دچار افسردگی و بیماری روحی نیز شود. اینجا بیماری جسمی ایجادگر بیماری روانی است و موضوع کمک به بیمار برای درک شرایط جدید زندگیش و ایجاد یک نگاه مثبت و سازنده به سرنوشت خویش و تحول در زندگی خویش است.
در معنای روانکاوانه و برای درک حالت و معنای بیماری روان ـ تنی بایستی سه موضوع را مورد توجه قرار داد که در هر چهار مدل بالا به شیوههای مختلف حضور دارند.
در مورد هر بیمار بایستی به دقت این سه علت و فاکتور را بررسی کرد تا بتوان به او کمک کرد، معانی نهفته در بیماریش را بفهمد و راهی نو برای حل مشکلات ارتباطی و یا درونی خویش بیابد، به جای آن که یه شکل نابالغانه و با بیماری روان ـ تنی چون «سردرد و میگرن» در پی حل «دردسرهای» زندگی خویش باشد.
این سه فاکتور عبارتند از:
الف ـ درک انتخاب ارگان:
اینکه چرا یک بیمار با میگرن و دیگری با زخم معده به معضلات ارتباطی و روانی خویش پاسخ میدهد، در واقع ناشی از یک انتخاب ناآگاهانه و به ویژه تحت تاثیر دو عامل زیرین است: یا در خانواده فرد بیمار این حالت پاسخگویی به شیوه زخم معده یک رفتار عمومی است که کودک نیز یاد میگیرد؛ و یا اینکه او و خانوادهاش اصولا دارای «قلب یا معده حساس» از لحاظ بیولوژیک هستند و به این دلیل سریعتر به بیماری قلبی یا زخم معده دچار میشوند.
ب ـ کمبودهای «خود نارسیستی»:
مکتب «روانشناسی خود» که در واقع نسل دوم مکتب روانکاوی است، در کنار نقش مفهوم «من و فردیت» در روان انسانی، به اهمیت نقش یک «خود نارسیستی» در روان انسانی میپردازد.
در حالت سالم، «خود نارسیستی» باعث میشود ما هم قادر به خویشتندوستی، و هم قادر به عشق به دیگران باشیم. در حالت بیمارگونه این «خود نارسیستی» تحت تاثیر کابوسها و روابط غلط «اولیا ـ کودک» دچار خودبزرگبینی توهموار و یا گره حقارت شدید و حس پوچی شدید است.
بیماریهای روان ـ تنی نیز عمدتا حکایت از کمبود یک «خود نارسیستی سالم» و ناتوانی از عشق به خویش و دفاع سالم از خویش و ناتوانی ار بیان خواستهای خویش، یا ناتوانی از یک خویشتندوستی سالم و عشق به دیگری سالم میکند.
بر اساس برخی پژوهشها اصولا نوع رابطه فرد بیمار روان ـ تنی با جسم خویش و با دیگران به شکل افراطی «مکانیکی» و ناتوانی از لمس دقیق نیازهای خویش و دیگری است.
منبع : arvandan.blogfa