تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 5 اولاول 12345
نمايش نتايج 41 به 47 از 47

نام تاپيک: نیما یوشیج

  1. #41
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    سالشمار زندگی و آثار نیما یوشیج

    تولد : یوش ۱۵جمادی الثانی ۱۳۱۵ قمری (11 نوامبر 1897 میلادی) برابر با بیست و یکم آبان سال هزار و دویست و هفتاد و چهار
    ۱۲۹۶- دریافت گواهینامه ( تصدیق ) دوره ابتدائی ازمدرسه ی عالی سن لویی تهران.

    ۱۲۹۸- استخدام و اشتغال دروزارت مالیه. ( اداره ي دارائی )

    ۱۳۰۰- انتشار «قصه ی رنگ پریده» تهران مطبعه سعادت.۱۳۰۱- انتشار قسمتی از« افسانه » در روزنامه ی «قرن بیستم» میرزاده عشقی.

    ۱۳۰۲- انتشار شعر «ای شب» در مجله بهار.

    ۱۳۰۳- انتشار کتاب « منتخبات آثار » توسط محمد ضیاء هشترودی . تهران کتابخانه بروخیم.

    ۱۳۰۵- عقد کنان رسمی نیما با عالیه جهانگیری فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و دخترعمه میرزا جهانگیرخان صوراصرافیل. تهران ششم اردیبهشت. ---- در گذشت میرزا ابراهیم خان اعظام السلطنه نوری پدر نیما یوشج - ----انتشار کتاب «فریادها» شامل: منظومه ی خانواده ی سرباز و سه شعر دیگر.

    ۱۳۰۷- انتقال به بابل و تدریس درمدارس بابل ( نیما وعالیه) بارفروش (بابل).

    ۱۳۰۹-انتقال وتدریس درلاهیجان ورشت. -----نگارش داستان «مرقد آقا» چاپ شده درچاپخانه کلاله خاور.

    ۱۳۱۰- انتقال به آستارا و تدریس دردبیرستان (حکیم نظامی) پسران وعالیه جهانگیر بسمت مدیره تنها مدرسه دخترانه در آستارا.

    ۱۳۱۲- انتقال ازآستارا به تهران و تدریس در مدارس تهران.۱۳۱۶- تدریس درمدرسه صنعتی تهران.

    ۱۳۱۷- عضویت درهیئت تحریریه ی مجله ی «موسیقی» به مدیریت غلامحسین مین باشیان به همراهی صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و محمدرضاء هشترودی. -- انتشار شعر و رساله ی «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» در این مجله.

    ۱۳۲۱- سیزدهم اسفند ماه ساعت هفت صبح تولد شراگیم تنها فرزند نیما وعالیه جهانگیر دربیمارستان نجمیه تهران چهار راه یوسف آباد

    ۱۳۲۵- شرکت در نخستین کنگره ی نویسندگان ایران، خانه «وکس» شوروی، خواندن شعرو زندگینامه ی خود نوشت، توسط نیما. -----درآن شب با تبانی پرویز ناتل خانلری پسر خاله ی نیما و مهدی حمیدی شیرازی وهمدستانش برق را قطع کردند، اما نیما توانست در نور یک شمع شعر (آی آ مها) را بخواند.

    ۱۳۲۶- همکاری با مجله ماهانه مردم وانتشارشعر(پادشاه فتح) دراین مجله .

    ۱۳۲۷- کوچ از تهران، چهار راه یوسف آباد، کوچه پاریس به شمیران، تجریش، خیابان دزاشیب، کوچه حقیقت درمنزلی که نیما ساخته بود و نیمه کاره مانده بود. -----همکاری با مجله های خروس جنگی و کویر به دعوت زنده یاد غلام حسین قریب.

    ۱۳۲۹- انتشار منظومه «افسانه» توسط انتشارات علمی با مقدمه احمد شاملو. ----انتشار«دو نامه» ، نامه از نیما یوشیج به شین پرتو و از شین پرتو به نیما یوشیج

    ۱۳۳۲- دستگیری نیما از طرف سازمان امنیت و شهربانی به دستورتیمسار بختیاردرتهران ( زندان شهربانی خیابان سوم اسفند.)

    ۱۳۳۳- انتشار مجموعه کوچکی بنام « کیست ، چیست » ۹۶ صفحه کتاب کوچک جیبی به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، انتشارات احمد ناصحی.

    ۱۳۳۴- انتشار«ارزش احساسات» نثردرباره شعر فارسی به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفی علیشاه.

    ۱۳۳۶- انتشارمنظومه « مانلی » به کوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، تهران، انتشارات صفی علیشاه.

    ۱۳۳۸- خاموشی وآرامش نیما یوشیج در نیمه شب ۱۳ دی ماه که به پیشنهاد تنها فرزندش شراگیم یوشیج به صورت امانت در امامزاده عبدالله شهرری تهران به خاک سپرده شد.

    ۱۳۳۹- چاپ و انتشار « افسانه و رباعیات » با نظارت دکتر محمد معین و باز نویسی رباعیات توسط عالیه جهانگیری و همکاری شراگیم یوشیج. موسسه روزنامه کیهان. -----(چاپ اولین کتاب بعداز خاموشی نیما به همت و کوشش (عالیه جهانگیر)

    ۱۳۴۲- انتشار« برگزیده ی اشعار نیما یوشیج » به کوشش شراگیم یوشیج ،امور چاپ سیروس طاهباز، تهران، انتشارات کتابهای جیبی موسسه فرانکلین

    ۱۳۴۳- خاموشی عالیه جهانگیر همسر با وفای نیما درهفتم آذرماه تهران ( امامزاده عبدالله شهرری. )

    ۱۳۴۴- انتشارمجموعه «ماخ اولا» نسخه بردار شراگیم یوشیج وامور چاپ سیروس طاهباز، تهران، انتشارات شمس

    ۱۳۴۵- انتشارمجموعه« شعرمن » نسخه برداری شراگیم یوشیج وهمکاری در چاپ سیروس طاهباز، تهران، انتشارات مروارید.


    ۱۳۴۶- انتشار «شهر شب ، شهر صبح» نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج امور چاپ سیروس طاهباز، تهران انتشارات مروارید. -----انتشارمجموعه «ناقوس » نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج . تهران انتشارات مروارید.

    ۱۳۴۸- انتشار «تعریف و تبصره و یادداشتها ی دیگر» نسخه برداری شراگیم یوشیج امور چاپ سیروس طاهباز، انتشارات امیرکبیر، تهران.

    ۱۳۴۹- انتشارمجموعه «قلم انداز» نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج وهمکاری درامور در چاپ سیروس طاهباز، تهران، انتشارات دنیا . ------انتشار« آهو و پرنده ها»قصه برای کودکان ویرایش سیروس طاهباز و نقاشیهای بهمن دادخواه ، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

    ۱۳۵۰- انتشار«توکایی در قفس»، ویرایش سیروس طاهباز و نقاشی های بهمن دادخواه ، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. ------انتشار «دنیا، خانه ی من است» پنجاه نامه از نیما یوشیج نسخه برداری شراگیم یوشیج و تدوین سیروس طاهباز، تهران، انتشارات زمان. -----انتشار «نامه های نیما به همسرش عالیه» نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج) ،تهران، انتشارات آگاه. -------انتشار مجموعه «فریادهای دیگروعنکبوت رنگ» نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج وهمکاری در چاپ سیروس طاهباز، تهران، انتشارت دنیا. ------انتشار «کندوهای شکسته»، مجموعه داستان نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و سیروس طاهباز، تهران، انتشارات نیل.

    ۱۳۵۱- انتشار« کشتی طوفان » مجموعه نامه ازنیما یوشیج نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج وامور چاپ سیروس طاهباز،تهران، انتشارات دنیا. -----انتشار « ارزش احساسات وپنج مقاله در شعر و نمایش » نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و سیروس طاهباز،تهران، انتشارات گوتنبرگ. ------انتشار « آب در خوابگه مورچگان» ۵۴۰ رباعی چاپ دوم نسخه برداری عالیه جهانگیری،تهران، انتشارات امیرکبیر. ------انتشار(حرف های همسایه) در باه شعر و شاعری نسخه برداری شراگیم یوشیج تدوین سیروس طاهباز، تهران،انتشارات دنیا.

    ۱۳۵۲- انتشار (مانلی و خانه ی سریویلی) نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و همکاری سیروس طاهباز در امور چاپ،تهران، انتشارات امیر کبیر.

    ۱۳۵۴- انتشار (ستاره یی در زمین) مجموعه نامه نسخه برداری شراگیم یوشیج و سیروس طاهباز،تهران، انتشارات توس.

    ۱۳۶۹- انتشار (برگزیده اشعار و یادداشت های روزانه) نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و سیروس طاهباز،تهران، انتشارات بزرگمهر.

    ۱۳۷۲- انتقال کالبد نیما به «یوش» توسط تنها فرزندش شراگیم یوشیج وهمکاری اقوام و بستگان واهالی یوش ازامامزاده عبدالله تهران به زادگاهش یوش و خاک سپاری در حیاط خانه

    (بیست و پنجم و بیست و ششم شهریور ماه )

    ۱۳۷۶- انتشار( مجموعه ی نامه های نیما ) نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج) تهران، انتشارات نگاه.

    ۱۳۷۶- کنگره بزرگداشت صدمین سال تولد نیمای بزرگ از طرف سازمان جهانی یونسکو درایران وسراسرجهان به عنوان یکی از بزرگ ترین مشاهیرو مفاخر جهان بر گزارشدحضورشراگیم یوشیج تنها فرزند نیما یوشیج دراین مراسم به مدت چهارروزدردانشگاه تهران وپذیرائی ازیکصدوبیست مهمان خارجی ازسراسر جهان درتهران وبازدید ازخانه نیما دریوش.

    ۱۳۷۹- انتشار«غول و نقاش» دو طرح برای کودکان ویرایش سیروس طاهباز و نقاشی بهرام دبیری، تهران، نشرماه ریز.این کتاب بدون مجوزقانونی ازشراگیم یوشیج چاپ ومنتشرشده انتشار « دو سفر نامه از نیما یوشیج » بارفروش ورشت (سازمان اسناد ملی ایران بدون اخذ مجوز قانونی ازشراگیم یوشیج و فروش غیر قانونی نسخه اصلی توسط سیروس طاهباز به سازمان اسناد ملی.

    ۱۳۸۰-انتشار« روجا » اشعارطبری وبرگردان مغلوط آن به فارسی توسط مجید اسدی،تهران، انتشارات شلاک بدون مجوز قانونی ازشراگیم یوشیج تنها وارث قانونی نیما یوشیج چاپ شد.این کتاب بدلیل برگردان بدواغلاط مشهود درمتن مازندرانی مورد اعتراض اهالی مازندران قرار گرفت که باردیگرهمین کتاب توسط شخص دیگری بنام محمد عظیمی کپی و درشاهی بدون مجوز چاپ شد.

    ۱۳۸۴- انتشار «درباره ی هنر و شعر و شاعری» انتشارات نگاه بدون اخذ مجوز قانونی از شراگیم یوشیج بعد ازمرگ سیروس طاهباز توسط وارثانش چاپ و منتشر شد.

    ۱۳۸۵- گشایش موزه شعر درخانه ی مسکونی شراگیم یوشیج واقع دردهکده ی یوش زادگاه وآرامشگاه نیما یوشیج. ----کلیه لوازم شخصی نیما یوشیج توسط شراگیم یوشیج جهت استفاده درموزه دراختیار سازمان میراث فرهنگی قرار گرفت.

    ۱۳۸۷- انتشار ( دیوان رباعیات نیما یوشیج ) موسسه انتشارات مروارید نسخه برداری و تدوین شراگیم یوشیج و مینا میرهادی (یوشیج) تهران،انتشارات مروارید.

    ۱۳۸۷- انتشار ( یادداشت های روزانه ی نیما یوشیج ) نسخه برداری و تنظیم و تدوین شراگیم یوشیج تهران،تهران، انتشارات مروارید.




    منبع وب سايت رسمي نيما يوشيچ
    Last edited by - Saman -; 17-11-2013 at 10:40.

  2. این کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #42
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    شراگیم می گوید



    حافظا! این چه کید و دروغی ست//کز زبان می وجام و ساقی ست؟//نالی ارتا ابد، باورم نیست//که برآن عشق بازی که باقی ست//من برآن عاشقم که رونده ست.
    چه، بخواهی و چه، نخواهی نیما، نیماست که پس از سال ها رنج ها و بی مهری ها، مردانه و صادقانه کوشید و جنگید تا با زبان خود که زبانی ساده وزبانی نمایانگرست صداقت را بنمایاند...... آنچه را که امروز شعر نیما، یعنی زبان نیماست زبانی خاص ست که باید در میان عوام زبانی عام گردد تا آنچه را که می نماید به نمایش بگذارد، تا بیدار چشمان با چشم بازتر آنچه می بینند به دلخواه و به توان خویش بینند...............
    ( در پراز کشمکش این زندگی حادثه بار//(گرچه گویند، نه.) هرکس تنهاست//آن که می دارد تیمار مرا، کار من ست//من نمی خواهم در مانم اسیر//صبح وقتی که هوا روشن شد//هرکسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا//که در این پهنه ور آب//به چه ره رفتم و از بهر چه ام بود عذاب.)
    چه بخواهی و چه نخواهی نیما امروز بر فراز قله سخت سر شعر و ادب سرزمین مردم فارسی زبان لمیده ست و به حق بر جایگاه بر حقش نشسته و گفته اش در حمایت از محرومان و دل آزردگان ست، و برعلیه ظلم و ستم و استبداد می جنگد.
    ( من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم ) امروزگرچه دیرست، اما بر ماست تا بیشتربدانیم و زبان او را بشناسیم تا بیشتر بفهمیم تا بیشتر بفهمانیم. (من، دست من، کمک زدست شما می کند طلب)...................
    ( من شبیه به رود خانه ئی هستم که هرکس ( هرکسی ) می تواند به توان خود از هر کجای آن بدون سروصدا آب بردارد )...............
    اما امروزهرکسی ازاین رودخانه ي پرتوان خروشان جاری آب برداشت با سر و صدا بود و به توان ناتوانی باوربرتوان خویش داشت که جز خودنمائی نشانی دیگراز ناآگاهی نا آگاه او نداشت............
    ( که تواند مرا دوست دارد// وندران بهره ي خود نجوید//هرکس از بهر خود در تکاپوست//کس نچیند گلی را که نبوید........
    آه ! افسانه در من بهشتی ست//همچو ویرانه ئی در بر من//آبش از چشمه ي چشم غمناک//خاکش، از مشت خاکستر من..................
    اکنون امروز برهریک از دوستداران بیدار چشم وآزاد اندیش نیما لازم وواجب ست تا با تشکیل کمیته ي دوستداران نیما برای شناخت زبان نیما درهر مرکز فرهنگی و دانشگاهی بکوشد و با قطره قطره جویباری سازد تا به ( ماخ اولا) پیکره ي رود بلند بپیوندد......


    ترا من چشم در راهم................شراگیم یوشیج



    منبع وب سايت رسمي نيما يوشيچ
    Last edited by - Saman -; 17-11-2013 at 10:39.

  4. این کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #43
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    مصاحبه با شراگیم یوشیج




    گفتوگوبا شراگیم یوشیج در تاریخ ۲۳اردیبهشت۱۳۹۰ََ
    « مایه اصلی اشعار من رنج من ست و من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم »..........نیما
    رنج های درونی نیما، مایه ی اصلی اشعار اوست شراگیم یوشیج – تنها فرزند نیما یوشیج- دانش آموخته ی فیلم و تلویزیون در دانشگاههای تهران و پاریس است. او تا سال ۱۳۶۱، تهیه کننده و کارگردان تلویزیون ملی ایران بوده و اکنون سالهاست که در امریکا زندگی میکند. ایشان تاکنون بیش از ۴۰ کتاب از نیما، پدر شعر نو ایران، منتشر کرده است. آنچه در پی میآید، گفتگوی ما با شراگیم یوشیج درباره ی نیماست.
    خواهشمندم برای خوانندگان ما از فضای داخلی خانه و خانواده ی نیما و آن فضای عمومی که باعث خلاقیت های شاعرانه ی پدرتان شده بود، بگویید.




    شراگیم یوشیج- من فکر نمیکنم، فضای داخلی خانه و رفتار اعضای خانواده نسبت به یکدیگر، باعت طغیان فکری و تراوشهای ذهنی و موجب خلاقیت باشد. به نظرمن، آنچه که در روحیه ی نیما تاثیرگذار بوده، همانا گرایش به طبیعت و آمیختگی او به آداب و فرهنگ و شرایط محیط زیست او بود. رفتار خوب یا بد ما، بسته به نوع تربیتی ست که داشته ایم که با رشد فکری و جسمی، موجب ثبات یا تغییر ذهنی و فکری شخص میشود تا راهی را هر چندان سخت، انتخاب کند. نیما در خانواده یی اشرافی به دنیا آمد. مادر او، یکی از متموّلین آن زمان بود. «طوبی مفتاح»، دختر «حکیم نوری» -ناظم الاطباء- و پدربزرگ نیما، «میرزا علیخان ناظم الایاله»، ناظم باج و خراج منطقه ی نور بود و خانه ی کنونی در یوش، ساخته ی زمان اوست که بنای آن هشت سال به طول انجامید و استادان گچکاران و نجاران، همگی از اصفهان به یوش کوچ کرده بودند تا خانه ئی این چنین درخور شأن و مقامِ ناظم ایالات و ناظر بر ۱۴۴ پارچه آبادی در ییلاق نور دهکده ی یوش، که مسقط الراس ییلاقی اش محسوب میشد، بسازند. برخلاف میل باطنی ناظم الایاله، فرزند ارشدش «میرزا ابراهیم خان اعظام السلطنه»، پدر نیما، افکاری انقلابی داشت و همراه پسر ارشد خود نیما ( علی ) به شورش جنگلی ها به رهبری میرزا کوچک خان پیوست. دراین باره نیما، نامه ئی برای مادرش نوشته ست که در مجموعه ی نامه ها مییابید. نیما در کودکی از دامان این خانواده میگریزد و به زندگی درفقر نزدیک می شود و به دل ارزگان پناه می برد و دلش را با درماندگان و دل آزردگان تقسیم میکند. خلاقیت نیما در نمایاندن زندگانی انسان های ستمدیده و مظلوم ست. منظومه ی «کار شب پا»، نمایشی از این دلتنگی ست. نیما، دلش برای شب پاهای شمال ایران، می تپد. شب پائی که تا صبحدمان، آئیش برنج را می پاید تا گرازهای وحشی نیایند و نخورند و ویران نکنند تا محصول برنج را ارباب، در دل راحت ببرد و بخورد. نیما، برای دو فرزند شب پائی که از گرسنگی و فقر و مریضی، جان داده اند، میگرید. اما هیچ شب پایی در شمال ایران، نمیداند که چگونه دل نیما برای آنان می تپیده ست. نیما از آهنگر و اندیشه های فرتوتش سخن میگوید، اما هیچ آهنگری، پتکی بیهوده بر سر سندان نمی کوبد و آهن گداخته را نمی مالد تا بتابد. نیما، غم محرومان را بر دلش می افزاید و می فرساید و آنگاه می سراید و به نمایش می گذارد تا شما به دلخواه خود، به آن نمایش بنگرید. اکنون نیما با قایقش به خشکی نشسته، با آن همه پر آبی، فریاد میزند: من چهرهام گرفته | من قایقم نشسته به خشکی …| من درد می برم | خون از درون دردم سرریز می کند | من آب را چگونه کنم خشک؟ نیما، شبیه به رودخانه ئی ست که هر کسی می تواند بدون سر و صدا از هر کجای آن به توان خود از آن آب بردارد. نیما می گوید : ( مایه ی اصلی اشعار من رنج من ست و من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم ).
    مایه ی اصلی اشعار نیما، رنج های اوست: مقصود من زحرفم، معلوم بر شماست | یکدست بی صداست | من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب | فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر | فریاد من رسا | من از برای راه خلاص خود و شما | فریاد میزنم.




    سئوال : گویا نیما، برادری به نام «لادبن» داشت که به شوروى گریخته بود. ماجرای او چه بود؟
    مادرم عالیه خانم می گفت: من مدیر دبیرستان دختران بودم و نیما، معلم ادبیات مدرسه ی پسران آستارا بود. همه، ما را در شهر می شناختند و به چشم تازه وارد به ما نگاه می کردند. آستارا، شهر کوچک زیبایی بود. از یک طرف، در دل انبوه جنگل و از طرفی دیگر،دردامن سینه ی پاک دریا جا خوش کرده بود. به هنگام غروب، وقتی ماهیگیرها خسته از دریا بازمی گشتند، ما بارها شاهد فرورفتن خورشید دردریا بودیم. زندگی راحتی داشتیم. نیما هم دردل طبیعت راضی بود. تفریحگاه ما، سه شنبه بازار و به هنگام غروب، رفتن به ساحل و خیره شدن به امواج موّاج دریا بود. آرامش یک دست و لطیفی به دوراز دغدغه های شهر داشتیم. یک شب، تنها برادر نیما که دو سال از او کوچکتر بود، آمد. نامش رضا بود، اما نیما او را لادبن خطاب می کرد نامی که خودش برای برادرش انتخاب کرده بود، سَرووضع غریبی داشت، انگار از چیزی و یا کسی فرار می کرد. آشفته به نظر می رسید. چند روزی در خانه ی ما ماند، عاقبت یکشب گفت من باید بروم. فردای آن روز شام را که خوردیم، سه نفری به طرف رودخانه ی ارس مرز مشترک ایران و شوروی رفتیم. شب بود و تاریک به کنار رودخانه که رسیدیم، دو برادر، یکدیگر را سخت درآغوش کشیدند و گویی برای آخرین بار با هم وداع کردند. بعد، لادبن کفش هایش را در آورد و از آب رودخانه گذشت. ما در تاریکی سیاه شب، سایه ی او را میدیدیم که در آنطرف رودخانه کفش هایش را به پایش کرد و در دل سیاه جنگل ناپدید شد. شب غریبی بود.غربت از همه جا فرو می بارید، سیاهی برهرچیز غلبه داشت. من و نیما هردو با اندوه وغمی سنگین به خانه بازگشتیم. در بین راه، صدای امواج دریا را از راه دور می شنیدیم ، «وگ دار» آواز می خواند و نوید رسیدن باران میداد، تابستان سال ۱۳۱۰ بود. نیما سال ها در انتظار دیدار برادرش، چشم به راه ماند، اما او هرگز بازنگشت. ترا من چشم در راهم شباهنگام | که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی | وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم | ترا من چشم در راهم | شباهنگام درآن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند | در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام | گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم | ترا من چشم در راهم.....




    سئوال : همانگونه که آگاهید با آنکه نیما دردوره های می زیست که ایدئولوژی های گوناگون به ویژه ایدئولوژی چپ، هم دوستان و آشنایان ایشان و هم محیط پیرامونش را آکنده بود، اما وی هیچگاه روی خوش به این سیاست بازی ها نشان نداد و دامنش را آلوده ی سیاست ورزان نکرد و استقلال هنری اش را محفوظ داشت. با این وجود، آیا نیما، شاعری سیاسی بود؟




    به نظر من، نیما یک شاعر سیاسی هم بود، با اشعاری سیاسی، وگفته هائی در لباس سیاسی ، اما نه سیاستِ جاه طلبی و ثروت اندوزی و خود بزرگ بینی معمول و مرسوم در جامعه ، بلکه فارغ از شهوتِ شهرت طلبی و خودنمایی؛ و این، همان خصوصیاتی ست که نیما داشت و درهیچ یک معاصرانش دیده نمی شد، اوانسانی ساده، روستائی، بی آلایش و فارغ ازهر گونه نیرنگ دروغ بود و انسانی پاکدل با دلی پاک و فکری روشن و آینده نگر بود. به همین جهت نیما امروز بر فراز قله ی سخت سر شعر و ادب این سرزمین لمیده ست، تا جایی که دست هیچ یک از معاصرانش حتی بر دامنه ی سرسبز این کوه بلند و استوار نرسیده ست. نیما یکتاست، نیما فقط نیما بود، نیما امروز در سکوت و آرامشی جاودان، فرورفته، اما کلامش در دل همه ی فرزندان بیدارچشم این مرز و بوم به جای مانده و اندیشه ی او در خونشان جاری ست. نیما، جوانان توده ئی را نصیحت می کرد. او دوراندیش و آینده نگر بود. نگاهی به دفتر یادداشت های روزانه نیما بکنید و ببینید چه دورنگی ها دیده است. او پدرانه مرا پند می داد: ( پسرم شراگیم ! هیچوقت به بازی سیاست وارد نشو. میتوانی برای خودت عقیده ی خاصی داشته باشی، اما با یک عده، همپا نباش.)
    من دلم سخت گرفته ست از این | میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک | که به جان هم نشناخته، انداخته ست | چند تن خواب آلود | چند تن ناهموار | چند تن ناهشیار.




    سئوال : آنچه که درنامه هاى نیما به افراد و شخصیت هاى مطرح فرهنگى آن زمان دیده و خوانده مى شود، نوعى اعتماد به نفسی عجیب در حقانیت راه و روش زبان شعرى نیماست. این اعتماد به نفس یا اعتقاد به آینده، حتى در شعرهایش هم دیده مى شود: (صبح وقتی که هوا روشن شد | هر کسی خواهد دانست و بجا خواهد آوَرد مرا | که در این پهنه ور آب | به چه ره رفتم و از بهرِ چه ام بود عذاب؟ ) درآن شرایط تنهایى، فقر مالى و خصوصاً سلطه ی «اربابان شعر و ادب» بر نشریات ادبى، شما به عنوان فرزند نیما، این اعتماد به نفس پدر و اعتقاد به حقانیت ادبى و تاریخى را چگونه توضیح مى دهید؟.




    اتکّا و اعتماد به نفس، داشتن روحی مبارزه جویانه و درعین حال بی ریا و تزویرو یکه و تنها درخویشتن خویش زیستن، از ویژگی های نیما بود. او به من نیز، چگونه راست بودن و راست گفتن؛ چشم به هرز ندوختن؛ دل به دریا سپردن را ،و درراه دل استوارماندن و به خود متکی بودن را آموخت. او می گفت: ( پسرم، شراگیم! هیچوقت به ناراحتی های من نگاه نکن. من فکر نمی کنم کدام موج نیرومندی مرا به این ساحل بی برکت انداخته است. اما من فقط راه خودم را میروم و به جز این کاری از دست من برنمی آید.) کس نه تیمار مرا خواهد داشت | در پراز کشمکش این زندگی حادثه بار | (گرچه گویند نه) هر کس تنهاست | آن که میدارد تیمار مرا، کار من است.
    خواندن کتاب «یادداشتهای روزانه ی نیما یوشیج» که اخیراً آن را چاپ و منتشر کرده ام، نشان می دهد که این یادداشت ها، بیشتر درحالتی عصبانی نوشته شده ست و من به این جهت عین آن دستخط ها را بدون دستکاری چاپ کردم تا با خواندن این یادداشت ها، متوجه گوشه های پنهانی شوید که شاید تا کنون ازچشم دیگران دور بوده ست واین خود می تواند درشناسایی بیشتر روحیات نیما، کمک موثری باشد.




    سئوال : پرسشی که هماره درذهن مردم بوده این است که چرا نیما، دکتر محمد معین را علیرغم آشنایی نداشتن نسبی ایشان با آثاروی، به عنوان برسی آثارش برگزیده ست واین با توجه به حضور کسانی چون جلال آل احمد که درمعرفی شعر نیما کوشش ها کرده بود، عجیب به نظر می رسد. به نظر شما علت این انتخاب پدرتان چه بود؟.




    نیما، دکتر معین رااز نزدیک نمی شناخت وهرگز او را ندیده بود، اما او را اسطوره ی راستی و صداقت میدانست که دل به دریا داده ست و خالصانه، کوشش های دهخدا را به ثمر می رساند. این خود، نوعی ازخود گذشتگی ست که شاید نیما، پای بند همین صداقت و عشق او به کارش بوده ست. زنده یاد محمد معین، زندگی پربار خود را بر سرآن چیزی گذاشت که نیما درراهش تلاش می کرد. شاید به همین جهت بود که حتی او میتوانست قیمی برای فرزندش ،من باشد. روانشان شاد باد!.




    سئوال : با توجه به پراکندگى اشعار نیما و خصوصاً امکان بدخوانى خط ها و تاریخ هاى گاه آشفته ی این آثار، آیا شما بازخوانى و انتشار دوباره ی اشعار نیما را لازم و ضرورى نمی دانید؟ و در این باب همچنین خواهشمندم از کوشش های تان برای شناساندن آثار و افکار پدرتان بگویید.




    تا زمان حضور من دروطنم، این اشعار بهتر و کم غلط تر منتشر می شد و من چندین بار با اصل دست خط مقایسه می کردم؛ مگر کلماتی که قادربه خواندن آن کلمه نبودم. آنوقت جای آن کلمه را خالی میگذاشتم و این اشعار، هر کدام مربوط به یک دسته و مجموعه ئی ست که خود نیما برای آنها نامی انتخاب کرده ست که من از شروع انتشاراین آثار، یعنی از سال ۱۳۴۰ آن دسته بندی ها را در جلدی جدا گانه و مستقل چاپ و منتشر می کردم. مثل ماخ اولا، شهرشب، شهر صبح، شعر من، ناقوس، عنکبوت رنگ، قلم انداز، حکایات، اما در غیاب من همه ی این آثار به صورت فله ئی و مغلوط و با نقطه گذاری های اضافی و غلط در یک مجلد به عنوان مجموعه اشعار چاپ شده و در بعضی موارد، حتی لغاتی دستکاری شده ست. اما من بار دیگر این کتاب را تفکیک کرده ام و قصد دارم شعرهای نیمایی را به اضافه ی چند منظومه و واژه نامه ی طبری (مازندرانی) به فارسی در یک جلد، و اشعار کلاسیک (سبک قدیم) را در جلدی جداگانه به چاپ برسانم. ناگفته نماند که بر حسب کار و حرفه ئی من در امور تصویر، پنج ساعت دی.وی.دی تصویری همراه با موزیک، با گویش خودم ازاشعار نیما آماده کرده ام که شاید کمکی در خواندن اشعار نیما، برای دوستداران او باشد. نامه های نیما را نیز که در سال ۱۳۷۶ با اصلاح دوباره چاپ و منتشر کردم، اینک به دلیل سوءاستفاده ناشر از آثار دیگر و چاپ بدون مجوزآثار دیگرنایاب ست.




    منبع وب سايت رسمي نيما يوشيچ
    Last edited by - Saman -; 17-11-2013 at 10:39.

  6. این کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #44
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    فریدون مشیری می گوید


    فن شعر نيمايي


    در مورد قالب هاي نيمايي ببينيد نيما چه كرد . نيما آمد گفت به جاي تساوي مصرع‌ها كه شصت هزار بيت شاهنامه همه فعولن فعولن فعولن فعول فعولن فعولن فعولن فعول باشد ، اگر ايجاب كند و فضاي شعر عوض شود يعني همه‌اش حماسه رزم نباشد ديگر لازم نيست فعولن فعولن فعولن باشد . نيما چند تا حرف داشت كه من هنوز معتقدم بسياري از كساني كه از نيما حرف مي‌زنند به اين حرفها توجهي نداشته‌اند، يا نفهميده‌اند يا ساده گذشته‌اند. فكر كرده‌اند نيما گفته آقاجان شعر نو يعني اينجا كه نشد كوتاهش كن ، آنجا كه نشد اين خط را درازش كن در حاليكه در صحبت‌هايي كه ما با نيما داشتيم خودش راجع به پايان بندي مصرع‌ها خيلي حرف داشت يعني مي‌گفت اگر من مي‌گويم ”مي‌تراود مهتاب “ ” مي‌درخشد شب تاب “ اين دو مصرع به اين دوحالت در زير هم قشنگ است . بعد مي‌آيم سر سطر و مي‌گويم :
    ” نيست يكدم شكند خواب به چشم كس وليك
    غم اين خفته چند
    خواب در چشم ترم مي‌شكند “
    اين قالب را نيما عرضه داشت و اينجايي را هم كه شكسته ، ركن عروضي را شكسته يعني فعلاتن فعلات . و ديگر به همين بسنده كرده چون اگر اين را بخواهند ادامه بدهند مي‌شود فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات . يا در جايي مي‌شود بازهم بيشتر بشود ولي در فرهنگ شعري ما از چهار بار بيشتر نگفته‌اند. مثلا“ چهار بار گفته‌اند مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن . مي‌شود شش تا ديگر هم به آن اضافه كرد . ” اي ساربان آهسته ران ، كارام جانم مي‍رود “ و امثال اين زياد است .


    نيما آمد گفت ركن عروضي را تا آنجا كه حرفمان بسنده است كافي است حتي بعضي جاها را هم حضوري شاهد مي‌آورد . مثلا“ در شاهنامه گفته شده كه
    نشستند و گفتند و برخاستند پي مصلحت مجلس آراستند
    نيما مي‌گويد اگر مصرع دوم نباشد هيچ لطمه‌اي به شعر نمي‌خورد. ” پي مصلحت مجلس آراستند“ همين . شايد هم راست مي‌گفت ولي فردوسي نمي‌توانست آنجا را لنگ بگذارد . فردوسي ناچار بود اين را بگويد .


    حالا برگرديم به صحبتي كه داريم . نيما يك قالب تازه پيشنهاد كرد . يك نگاه تازه به دوروبرمان . يك نگاه تازه به همه چيز ، به زندگي ” قوقولي قوقو خروس مي‌خواند“ هيچ وقت همچين كلامي در شعر قديم ما مي‌بينيد ؟ نه حافظ ، نه سعدي ، نه فردوسي و اينگونه كلمات در شعر قديم معدودند . ولي نيما يك حرفش اين بود كه نگاه ما به تمام حوادث اتفاقات زندگي ، رويدادها مي‌تواند بيان تازه‌اي در شعر نو ايجاد كند .
    شعري دارد به نام ” كار شب پا “ اين شعر واقعا“ شنيدني است . يك بابايي شب در مزرعه بايد بيدار بنشيند كه گرازي چيزي نيايد و پشه دارد پدر اين را در مي‌آورد و اين با چه وصفي مي‌گويد كه آقا پشه دارد مرا مي‌خورد، چيزي است كه هيچ وقت اين حالت‌ها را ، اين احساس‌ها رادر شعر نمي‌گفتند و نيما از نظر مضامين نيز اين كار را كرد ، نيما مي‌خواست اين نگاه را به ما ياد بدهد . و به عبارتي زندگي را در شعر آورد . شهر را مردمي كرد با تمام اجزايش . نگاهي به زندگي و بيان آن احساس ، آن دريافت در قالبي كه خودش پيشنهاد مي‌كرد كوتاه و بلند . ديگران آمدند چه كردند ؟
    نيما جز وزن عروضي شعر فارسي چيزي نمي‌گفت و در كتاب هزار صفحه‌ايش كه آقاي طاهباز چاپ كرده شما شعر پيدا نمي‌كنيد كه بيرون از اوزان عروضي باشد يعني همان وزني است كه فردوسي و سعدي و حافظ و ديگران هم گفته‌اند منتها آن ها به شكل خودشان گفته‌اند و ايشان به شكل آزاد گفته . با شكستن عروضي ، احساس درست ، زيبا ، اين گونه بود نيما . بنابراين مي‌شود گفت قالب نيمايي يعني قالبي كه مصرع‌هايش كوتاه و بلند است يعني حساب شده است و بدانيم كه اين كلمه كجا بايد تمام شود.


    همچنين گفتم كلماتي هم كه رسم نبوده در شعر قديم وارد شود مي‌توانند آزادانه وارد شعر بشوند منتها البته هنر شاعر اين است كه اين كلمه شعر را سست نكند و به اصطلاح شعر لق نشود . ( و در جايي اضافه مي‌كند ) من به چند چيز پايبندم . يكي وزن . من شعر بدون وزن يا غير موزون را شعر نمي‌دانم ، كه نثر بسيار زيبايي مي‌دانم . سر اين هم جنگ و بحثي ندارم . اين را بارها گفتم اين سه سطر را ، يك جواني سالها پيش براي من فرستاد در مجله روشنفكر چاپش كردم . نمي‌دانم شما اسمش را شنيده‌ايد ‌، علي اشعري مي‍گويد :
    ستاره ه‍اي از دور
    مرا به وسعت پرواز خويش مي‌خواند
    ستاره پنجره را بسته نمي‌داند
    خودم در شعري به نام چكاوك گفته‌ام :
    مي‌توان كاسه آن تار شكست
    مي‌توان رشته اين چنگ گسست
    مي‌توان فرمان داد : هان اي طبل گران زين پس خاموش بمان
    به چكاوك اما
    نتوان گفت مخوان


    اين را من سعي كردم و باز از شما عذر مي‍خواهم كه يكي از حرف‌هاي نيما را نزدم و آن اين است كه نيما مي‌گفت شعر را بايد به طبيعت زبان ، به طبيعت زبان صحبت نزديك كنيم . از نيروي موسيقي زياد كمك نگيريم يعني :
    نسيم خلد مي‌وزد مگر ز جويبارها كه بوي مشك مي‌دهد هواي مرغزارها


    نيما مي‌گفت هرچه شعر به طبيعت كلام گفتاري نزديك تر باشد شعر است . و وقتي من مي‌گويم ” مي‌توان كاسه اين تار شكست “ اين وزن هم دارد . همين با تمام كساني كه شعر بي وزن مي‌گويند اين اختلاف سليقه را دارم كه راه زيادي نيست كه شما اين وزن را بپذيريد . احتمال دارد يك مقدار به نظرتان سخت بيايد ، اين طور نيست . از ساده شروع كنيد ، هم لذت بخش‌تر است و هم در ذهن همه مي‌ماند و مردم به خاطر وزنش آن را به ياد مي‌آورند .


    فريدون مشيري




    منبع وب سايت رسمي نيما يوشيچ

  8. این کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #45
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    شاملو می گوید


    شاملو از نیما میگوید


    روز اول سال ۱۳۲۵ بود، ما در تهران بودیم وبا پدرم میرفتیم به دیدار نوروزی پیرترهای خانواده، روی بساط یک روزنامه فروش، تو روزنامه ی پولاد چشمم افتاد به عکس نیما که رسام ارژنگی کشیده بود وتکه ئی از شعر ناقوس او، یک قلم مسحور شدم، پس شعر این است، حافظ را پیش از آن خیلی دوست داشتم و غزلهایش را به عنوان شعر انتخاب کرده بودم و ناگهان نیما تو ذهن من جرقه زد، یعنی استارت را او زد با شعر ناقوس، دو سال بعدش، نیما را برای اولین بار ملاقات کردم، نشانی اش را پیدا کردم رفتم درخانه اش را زدم، دیدم نیما با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دم در، به او کفتم: استاد، اسم من فلان ست شما را بسیار دوست دارم و آمده ام به شاگردیتان. دیگرغالبا من مزاحم این مرد بودم، بدون این که فکر کنم دارم وقتش را تلف می کنم، تقریبا هر روز پیش نیما بودم. اولین چاپ افسانه، توروزنامه ی عشقی بود، بعد من آن را به صورت کتاب درآوردم. با مقدمه ئی کوتاه که اصلا نمیدانم نیما چطور حاضر شد قبول کند که من برایش مقدمه بنویسم، من یک الف بچه بودم. آن موقع از کسانی که دوروبر نیما بودند، یکی دکتر مبشری بود، اسدالله مبشری....آن موقع وکیل دادگستری بود و راجع به نیما شروع کرده بود تو روزنامه ئی که فریدون توللی و منشعبین درمیآوردند به بررسی کارهای نیما. خیلی هم دوست داشتم او را. آنجا با او آشنا شدم. یکی دوبارهم گویا با آل احمد رفتیم پیش نیما؛ با آدمهای مختلفی آنجا برخورد کردم، امّا برای من آن آدمها جالب نبودند، برای من فقط خود نیما جالب بود، خود او برایم مطرح بود، مثلا دیدم انورخامه ئی نوشته است: یک باررفتیم پیش نیما، دیدم شاملو خیلی با حرمت نشسته جلوی او، من اصلا یادم نیست که انورخامه ئی را آنجا دیدم یا نه، یا آل احمد یادم نیست نوشته که با شاملو رفتیم پیش نیما ولی من اصلا یادم نیست، برای اینکه واقعا من فقط حضور نیما را می دیدم. آشنایی من با نیما آنقدر بود که تقریبا جزو خانواده اش شده بودم. مثلا یک بار شراگیم که تب شدید کرده بود وعالیه خانم و نیما سخت نگرانش بودند، آن جورکه یادم ست انگار پولی هم در بساط نبود، شمال کوچه ي پاریس کوچه ئی بود که می خورد به خیابان شاه و آن طرف خیابان مطب دکتر بابالیان بود، که از توی زندان روس ها با هم آشنا شده بودیم و مرا بسیار دوست میداشت. من شراگیم را به کول کشیدم و چهار نفری رفتیم به مطب دکتر بابالیان. من به روسی به دکتر گفتم که این شاعراستاد من است، بچه اش مریض است و پولی هم نداریم دواش را هم باید خودت بدهی....این جورها، جزو خانواده ی نیما شده بودم، گاهی هم نیما وعالیه خانم به خانه ي ما می آمدند، شامی میزدیم و حتی شب هم می ماندند.


    زبان و ادبیات. پژوهش نامه ادبیات کودک و نوجوان, زمستان 1379, شماره 2




    منبع وب سايت رسمي نيما يوشيچ

  10. 2 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #46
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض



    بـزن بـارن
    بـزن بر شـانه من
    که من مـردم
    همیـشه استــوارم

    بـزن بـاران
    بـزن بر دستـهـای خالــی مـن
    بـزن خیـسم کن از تنهـایی مـن

    بـزن بر دستهـای بی کـسِ مـن
    بـزن بر صـورتِ غمدیـده مـن
    بـزن بـاران

    بـزن بـارانـی ام کـن
    بـزن بـاران
    بـزن دیـوانـه ام کـن

    بـزن خاکـم کـن
    آبـم کـن
    تـرم کـن

    بـزن بـاران
    بـزن بر گونـه های اشکبـارم
    بـزن بر چشمهــای غمگســارم

    بـزن بـاران
    بـزن لیـلای من رفـت
    بـزن بـاران

    بـزن شیـدای من رفــت
    بـزن بـاران
    بـزن همتــای من رفــت

    بـزن بـاران
    بـزن ویرانــه ام کـن
    خرابــم کــن
    سرابـم کـن
    بزن افســانه ام کـن
    مرا از دسـت این ماتــم رهــا کن

    بـزن بــاران
    بــزن تا تــازه گـردد
    غـم تنهـایی و تنهـایی من

    بـزن بــاران
    بـزن بر سقـفِ خـانه
    بـزن بر در
    بـزن بر شیـشه
    بر سـر

    بزن تا خــانه مان ویرانــه گردد
    بــزن تــا شمعـمـان پروانـه گردد
    بــزن تــا قصــه مان افسانــه گـردد

    بـزن بـاران
    بـزن بر کوچـه دل

    بزن تا دل دل دیوانـه گردد
    بزن تا مــرگ را همخــانه گردد
    بزن تا عشــق را مستــانه گــردد

    بزن باران
    بزن فصـل جدایـی است

    بـزن بـاران
    بـزن آن آشنــا رفــت

    بزن بـاران
    بزن اکنـون
    که اکنـون فصـل مرگـــ است

    بزن بر سنـگ سخـت سینـه من
    بزن تا آب گردد کینــه من
    بزن بر مرگــزار سینــه من

    بزن بر شاخــه اندیشـه من
    بزن من تیــره ام
    پاکـم کــن از درد

    بزن بــاران
    بزن بر غصــه من
    بزن بر ریشـه اندیشـه من

    بزن سبـزم کن از بیرنـگی خـود
    بزن پاکــم کن از یکرنگـی خود
    بزن بر مـن
    که من صـد رنــگ بــودم
    بزن پاکــم کن از صد رنــگ بودن

    بزن بــاران
    بزن وقــت جنــون است
    بزن چشمــان من دریــای خون است

    بزن باران
    بزن مجنــون منــم مــن
    بزن باران
    بزن افســون منــم من
    بزن تا حــد آخــر

    بزن ، این قصـه آغــازی ندارد
    بزن ، این غصـه پایــانــی ندارد
    منـم قصـه
    منـم غصـه
    منـم درد

    بزن باران
    بزن بر زخـم هایــم
    که زخمــم هیـچ درمانـی ندارد

    بزن باران
    بزن بر بی کسـی ها
    که مجنـون دلــم لیلا نـدارد

    بزن باران
    که کــوه بیستــونم
    نشان از صـورت شیریـن نـدارد

    اگر فرهاد بـودم
    تای من کـو؟
    اگر تنــها شدم
    همتــای من کــو؟
    بزن باران

    بزن همتــا ندارم
    بزن مجنــون منـم
    لیـلا نــدارم

    بزن فرهــادِ من از کــوه افتــاد
    یگانــه عشــقِ مــن از عشــق افتــاد

    بزن باران
    نه تــا دارم
    نه همتــا
    بزن تنــها شدم
    تنهــای تنهــا

    بزن باران
    که من تنهــا ترینــم
    تمام غصــه ها را من قرینــم

    بزن باران
    خلاصــم کـن از این درد
    خلاصــم کن از این دلواپســی ها
    شب تنهــایی و این بی کسی ها

    بزن باران
    بزن من بی قــرارم
    من از نامردمــی ها بی غبــارم

    شرابـم خالصــم
    آبــم زلالــم
    بـزن بــاران

    بزن تا گــل برویــد
    بزن تا سنــگ هم از عشــق گوید
    بزن تا از زمیــن خورشیــد روید

    بزن تا آسمــان تفسیــر گردد
    بزن تا خوابهــا تعبیــر گردد
    بزن تا قصــه دلتنگــی ما
    رفیــع قلــه تدبیــر گردد

    بزن بــاران
    بزن بر جویبــاران
    بزن تا سیــر گردد کوهســاران

    بزن باران
    بزن تا بی قــراری سر بگیــرم
    بزن تا عشــق را در دست گیــرم

    بزن باران
    بزن مجنــون ندیــدی ؟

    بزن باران
    بزن مجنــون ترم کن
    بزن از عشــق هم افزونتــرم کن

    بزن تا پر بگیــرم تا دل ابر
    بزن تا آسمــانهــا را ببوســم
    بزن تا کهکشــانهــا را بگیــرم

    بزن باران
    بزن تا عشـق باقـی است
    بزن تا عشـق را در بر بگیـرم

    بزن باران
    بزن دسـت خــودم نیست

    بزن باران
    بزن دســت دلــم نیست

    بزن باران
    بزن دست تــو هــم نیست

    بزن تا بــوی محبوبــم بیاید
    بزن تا از نگــاه عاشق من
    بزن تا جویبــار خون بیایــد

    بزن باران
    خجالـت می کشـی باز؟
    بزن، اینجا کسـی فکر کسـی نیست

    بزن تا سیــلی از ماتــم ببارم
    بزن تا از غم عشقــم بمیــرم

    بزن باران
    بزن تا صبـح فردا
    بزن تا آفتـاب روشنــی ها

    بزن باران
    شـب است و تیــرگی ها
    بزن تا تیــرگی ها پاکـــ گردد

    بزن تا این یخ تردیــد ها هم
    از این باریــدن تــو آب گردد

    بزن باران
    بزن شــب بــس دراز است
    بزن صبــح ظفر گویـی به راه اـست

    بزن باران
    اسیـر این شبــم من
    مرا از این شــب تیــره رهــا کن

    بزن باران
    بزن تا بــاز گردد
    یگانــه تــا و همتــای من از شــب

    بزن باران
    بزن تا از سر درد
    همان لیلا که گم شد در دل شب

    دوبــاره باز گــردد در دل من
    بــزن باران
    مکن چشــم انتظارم
    بیـاور بویی از محبـوب و یــارم

    بزن باران
    بزن دیـوانــه ام کن
    از این چشم انتظاریهـا رهـا کن

    بزن باران
    بزن شایـد بیایــد
    بزن شاید که همتایــم بیایــد



    Last edited by V E S T A; 24-11-2013 at 14:53.

  12. 3 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #47
    پروفشنال green-mind's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2015
    محل سكونت
    Www.
    پست ها
    899

    پيش فرض

    .



    "فکر را پر بدهید"
    و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
    "فکر باید بپرد"
    برسد تا سر کوه تردید
    و ببیند که میان افق باورها
    کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
    .
    "فکر اگر پربکشد"
    جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
    سینه ها دشت محبت گردد
    دستها مزرع گلهای قشنگ
    .
    "فکر اگر پر بکشد"
    هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
    همه پاکیم و رها . .


    .

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •