تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 55

نام تاپيک: صادق هدایت

  1. #41
    داره خودمونی میشه my_lost_dying_brid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    سیاه چاله های اندوه
    پست ها
    124

    پيش فرض کتاب صوتی سگ ولگرد

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. 2 کاربر از my_lost_dying_brid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #42
    داره خودمونی میشه my_lost_dying_brid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    سیاه چاله های اندوه
    پست ها
    124

    پيش فرض کتاب صوتی داش آکل

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  4. 2 کاربر از my_lost_dying_brid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #43
    داره خودمونی میشه my_lost_dying_brid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    سیاه چاله های اندوه
    پست ها
    124

    پيش فرض کتاب صوتی زنده به گور

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  6. 2 کاربر از my_lost_dying_brid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #44
    در آغاز فعالیت oham2563's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    پست ها
    4

    پيش فرض تمامي آثار صادق هدايت

    فكر كنم تمام آثار صادق هدايت رو تونستم جمع آوري كنم ، اميدوارم از خواندنش لذت ببريد

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  8. 3 کاربر از oham2563 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #45
    اگه نباشه جاش خالی می مونه knight 07's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    sHiRaZzZz
    پست ها
    298

    پيش فرض صادق هدایت


    بزرگ ترین داستان نویس معاصر ایران. خالق اثر عظیم بوف کور
    صادق هدایت، نویسنده، شاعر، مترجم، و پژوهشگر بزرگ ایرانی، که برخی از آثار او به ده ها زبان زنده دنیا ترجمه شده است، یکی از برجسته ترین چهره های قرن بیستم ایران است. او فضای ادبیات معاصر ایران را متحول کرد و روح تازه ای به رمان نویسی ایران دمید. آثار او هنوز پنجاه سال پس از مرگش، از پر فروش ترین آثار در بازار کتاب ایران است.
    زندگی نامه
    صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.
    در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.
    در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.
    در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. او 48 سال داشت که خود را از رنج زندگی رهانید و مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد.
    منبع:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    اهمیت
    هدایت در عمر ادبی کوتاهش داستان های کوتاه و بلند متعدد، دو نمایشنامه تاریخی، یک نمایشنامه فکاهی، یک سفرنامه و مجموعه ای از طنز منتشر کرد. همچنین نقدهای ادبی متعدد، مطالعات بسیار بر فولکلور ایرانی و ترجمه های بسیار از متون فارسی میانه و از زبان فرانسه در کارنامه اش دیده می شود. اعتبار او به خاطر آوردن ادبیات و زبان مدرن ایرانی به جهان ادبیات است. اما تجدد و مدرنیته برای هدایت فراتر از مسئله نسبیت علمی و تقلید صرف از ارزش های غربی است. او در سال های پایانی عمرش، با درک دو عامل اصلی عقب ماندگی ایران، حملاتش را به دو موضوع سلطنت و همچنین تعصب های خشک معطوف کرد و در داستان هایش سعی کرد نابینایی و ناشنوایی مردمش را نسبت به این دو عامل اصلی درمان کند. اما تمام اطرافیانش او را رها کردند، و او در آخرین اثری که در زمان حیاتش منتشر شد، پیام کافکا، نومیدی و حسن سرخوردگی اش را به شدت منعکس کرد.

    آثار

    • «رباعیات خیام» : کتاب مستقل 1303
    • «زبان حال یک الاغ به وقت مرگ»: مجله وفا سال دوم شماره 6 صفحه 164 تا 168
    • «انسان و حیوان»: کتاب مستقل - انتشارات بروخیم
    • 1305 «جادوگری در ایران»: La Magie en Perse : به فرانسه در مجله فرانسوی لووال دیسیس Le Voile dIsis شماره 79 سال 31 چاپ پاریس
    • داستان «مرگ» در مجله ایرانشهر دوره چهارم شماره 11 چاپ برلن صفحه 680 تا 682
    • 1306 «فواید گیاهخواری»: کتاب مستقل- چاپ برلین
    • 1308 «زنده به گور»
    • «اسیر فرانسوی»
    • 1309 «پروین دختر ساسان»: کتاب مستقل- کتابخانه فردوسی
    • مجموعه «زنده به گور» مشتمل بر داستانهای:
      زنده به گور
      اسیر فرانسوی
      داود گوژپشت
      مادلن
      آتش پرست
      آبجی خانم
      مرده خورها
      آب زندگی
    • 1310 «سایه مغول» در مجموعه انیران - مطبعه فرهومند
    • «کور و برادرش: ترجمه از آرتور شینسلر Arthur Schnitzler نویسنده اطریشی، مجله افسانه، دوره سوم، شماره 4 و 5
    • «کلاغ پیر»: ترجمه از الکساندر لانژکیلاند Alexandre Lange Kielland نویسنده نروژی، مجله افسانه، دوره 3، شماره 11، صفحه 1- 5
    • «تمشک تیغ دار»: ترجمه از آنتوان چخوف روسی Anton Pavlovitch Tchekhov ، مجله افسانه، دوره 3، شماره 23، صفحه 1 -51
    • «مرداب حبشه»: ترجمه از کاستن شراو نویسنده فرانسوی Gaston Cherau ، مجله افسانه، دوره 3، شماره 28
    • «درد دل میرزا یداله»: مجله افسانه، دوره 3، جزوه 28، صفحه 1- 2 که بعدا به نام داستان محلل چاپ شد
    • «مشاور مخصوص»: ترجمه از آنتوان چخوف، مجله افسانه، سال سوم، شماره 28
    • «حکایت با نتیجه»: مجله افسانه، دوره 3، شماره 31، صفحه 2 -3
    • «شب های ورامین»: مجله افسانه، دوره سوم، شماره 32، صفحه 10 -15
    • «اوسانه: قطع جیبی» - نشریه آریان کوده
    • «جادوگری در ایران»: ترجمه از فرانسه، مجله جهان نو، سال دوم، شماره اول، صفحه 60 -80
    • 1311 «اصفهان نصف جهان»: کتاب مستقل-کتابخانه خاور
    • مجموعه «سه قطره خون» مشتمل بر داستانهای:
      سه قطره خون
      گرداب
      داش آکل
      آینه شکسته
      طلب آمرزش
      لاله
      صورتک ها
      چنگال ها
      محلل
    • «چطور ژاندارک دوشیزه اورلئان شده؟» مقدمه صادق هدایت به کتاب «دوشیزه اورلئان» اثر شیلر - ترجمه بزرگ علوی - صفحه الف تا خ
    • 1312 مجموعه «سایه روشن» مشتمل بر داستانهای:
      س.گ.ل.ل
      زنی که مردش را گم کرد
      عروسک پشت پرده
      آفرینگان
      شب های ورامین
      آخرین لبخند
      پدران آدم
      «نیرنگستان»- کتاب مستقل
      «مازیار»- کتاب مستقل با همکاری مجتبی مینوی
      «علویه خانم»- کتاب مستقل
    • 1313 «وغ وغ ساهاب»- کتاب مستقل با همکاری مسعود فرزاد
    • «ترانه های خیام»- کتاب مستقل - مطبعه روشنایی
    • «البعثه الاسلامیه فی البلاد الافرنجیه» - کتاب مستقل
    • « شرط بندی» ترجمه از آنتوان چخوف در مجموعه گل های رنگارنگ
    • 1315 «بوف کور» کتاب مستقل - چاپ پلی کپی شده
    • «کارنامه اردشیر پاپکان» ترجمه از متون پهلوی ضمنا شامل « زند و هومن یسن» ترجمه از متون پهلوی
    • 1318 «ترانه های عامیانه» - مجله موسیقی، سال اول، شماره های 6، صفحه 17 - 19. 4 و 7 صفحه 24 و 28.
    • «متل های فارسی» - مجله موسیقی، شماره 8
    • قصه های «آقاموشه»، «شنگول و منگول» - مجله موسیقی، سال اول، شماره 8
    • قصه «لچک کوچولوی قرمز» - مجله موسیقی، سال دوم، شماره 2
    • 1319 «چایکووسکی» - مجله موسیقی، سال دوم، شماره 3، خردادماه، صفحه 25 - 32
    • «پیرامون لغت فرس اسدی» - مجله موسیقی، سال دوم، شماره 11 و 12، صفحه 31 - 36
    • «شیوه نوین در تحقیق ادبی» - مجله موسیقی، سال دوم، شماره 11 و 12، صفحه 19 - 30
    • «گجسته ابالیش» - ترجمه از متن پهلوی
    • 1320 «داستان ناز» در مجله موسیقی سال سوم شماره دوم، صفحه 38-30
    • «شیوه های نوین در شعر فارسی» در مجله سوم شماره 3، صفحه 22
    • «سنگ صبور» مجله موسیقی سال سوم، شماره 6 و 7، صفحه 18-13
    • 1321 مجموعه «سگ ولگرد» شامل داستانهای
      سگ ولگرد
      دن ژوان کرج
      بن بست
      کاتیا
      تخت ابونصر
      تجلی
      تاریکخانه
      میهن پرست
    • «شهرستانهای ایران»: ترجمه از متن پهلوی، مجله مهر، سال هشتم، شماره اول، صفحه 47 - 55، شماره دوم، صفحه 127 - 131 و شماره سوم،صفحه 168 - 175
    • داستان «آب زندگی»: انتشارات فرهنگ تهران
    • بخش هایی از «بوف کور»: مجله ایران
    • «بن بست»: چاپ فرانسه 1942 Limpasse
    • 1322 «علویه خانم»: کتاب مستقل
    • «گزارش گمان شکن» - ترجمه از متن پهلوی
    • «یادگار جاماسب» - ترجمه از متن پهلوی، مجله سخن، سال اول، شماره 3،صفحه 161 - 167، شماره 4 و 5،صفحه 217- 220
    • ترجمه «گورستان زنان خیانتکار»: از آرتور کریستین سن خاورشناس دانمارکی، مجله سخن، سال اول، شماره 7 و 8
    • «جلو قانون»: ترجمه از فرانتس کافکا Frantz Kafka در مجله سخن، شماره 11 و 12
    • «کارنامه اردشیر پاپکان» - ترجمه از متن پهلوی
    • «چگونه نویسنده نشدم» - مجله سخن
    • 1323 «آب زندگی» - روزنامه مردم
    • «اوراشیما» - قصه ژاپونی - ترجمه در مجله سخن، سال دوم، شماره اول، صفحه 43 - 45
    • نقد «بازرس»: اثر گوگول، ترجمه در مجله پیام نو، سال اول، صفحه 52
    • «ملا نصرالدین در بخارا»: مجله پیام نو،سال اول، شماره اول،صفحه 57
    • «زند و هومن یسن» - ترجمه از متن پهلوی
    • «ولنگاری» مجموعه داستانهای:
      قضیه مرغ روح
      قضیه زیر بته
      قضیه فرهنگستان
      قضیه دست بر قضا
      قضیه خر دجال
      قضیه نمک ترکی
    • 1324 «حاجی آقا» - کتاب مستقل
    • نقد «خاموشی دریا»: اثر ورکور - مجله سخن، سال دوم،شماره سوم،صفحه 227 - 228
    • «چند نکته درباره ویس و رامین» - مجله پیام نو،سال اول،شماره نهم،صفحه 15 - 19 و شماره 10، صفحه 18 - 26 - 31
    • «طلب آمرزش» - از کتاب سه قطره خون، مجله پیام نو، سال اول، شماره 12، صفحه 20 - 24
    • «شنگول و منگول»: مجله پیام نو،سال دوم، شماره سوم، صفحه 54 - 55
    • انتقاد بر ترجمه رساله «غفران» ابوالعلاء معری، مجله پیام نو، سال دوم، شماره 9، صفحه 64
    • «فلکلر یا فرهنگ توده» - مجله سخن،‌سال دوم، شماره 3، صفحه 179 – 184 و شماره 4، صفحه 339 – 342
    • «طرح کلی برای کاوش فلکلر یک منطقه» - مجله سخن، سال دوم، شماره 4، صفحه 265- 275
    • «شغال و عرب» - ترجمه فرانتس کافکا،‌مجله سخن،‌سال دوم، شماره 5، صفحه 349
    • «آمدن شاه بهرام ورجاوند» - ترجمه از متن پهلوی، مجله سخن، سال دوم، شماره 7، صفحه 540
    • «خط پهلوی و الفبای صوتی»- مجله سخن، سال دوم، شماره 8، صفحه 616 – 760 و شماره 9، صفحه 667- 671
    • «دیوار» - ترجمه از ژان پل سارتر Jean Paul Sartre نویسنده فرانسوی، مجله سخن، سال دوم، شماره 11 و 12، صفحه 833 – 847
    • «سامپینگه» Sampingue به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران
    • لوناتیک Lunatique - «هوسباز» - به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران
    • 1325 «افسانه آفرینش» - چاپ پاریس، آدرین مزون نو
    • «آبجی خانم» - از مجموعه زنده به گور، مجله پیام نو، سال دوم، شماره 6، اردیبهشت 1325، صفحه 31 – 36
    • «فردا» - مجله پیام نو، سال دوم، شماره 7 و 8، صفحه 54 – 64
    • ترجمه داستان «فردا» - به زبان فرانسه در ژورنال دوتهران
    • «گراکوش شکارچی» - ترجمه از فرانتس کافکا، مجله سخن،‌سال سوم، شماره 1، صفحه 48 – 52
    • «قصه کدو» - مجله سخن، دوره سوم، شماره 4
    • «ترجمه هنر ساسانی در غرفه مدال ها» - اثر «ال مور گشترن» در مجله سخن، سال سوم، شماره 5، صفحه 318 – 382
    • «بلبل سرگشته» در مجله سخن، سال سوم، شماره 6 و 7، صفحه 432 – 443
    • مقدمه کتاب «کارخانه مطلق سازی» نوشته کارل چابک، نویسنده چک اسلواکی، با ترجمه حسن قائمیان
    • 1327 «پیام کافکا» - مقدمه ای بر کتاب «گروه محکومین» فرانتس کافکا
    • «توپ مرواری» - کتاب مستقل
    • 1329 «مسخ» - اثر فرانتس کافکا، ترجمه با همکاری حسن قائمیان
    • 1378 مجموعه «فرهنگ عامیانه مردم ایران» مشتمل بر بخش های:
      نیرنگستان
      ترانه ها، متل ها، اوسانه و غیره
      تحقیقات صادق هدایت (چاپ برای بار اول)
    • 1379 «انسان و حیوان» به انضمام مجله های صادق هدایت (چاپ برای بار اول)

  10. 6 کاربر از knight 07 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #46
    اگه نباشه جاش خالی می مونه knight 07's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    sHiRaZzZz
    پست ها
    298

    پيش فرض

    سگ ولگرد

    چند دکان کوچک نانوايی, قصابی, عطاری, دو قهوه خانه و يک سلمانی که همه آنها برای سد
    جوع و رفع احتياجات خيلی ابتدايی زندگی بود تشکيل ميدان ورامين را می داد. ميدان و
    آدمهايش زير خورشيد قهار, نيم سوخته, نيم بريان شده, آرزوی اولين نسيم غروب و سايه
    شب را می کردند. آدمها, دکانها, درختها و جانوران از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی
    روی سر آنها سنگينی می کرد و گرد وغبار نرمی جلو آسمان لاجوردی موج می زد, که به
    واسطه آمد و شد اتومبيلها پيوسته به غلظت آن می افزود.
    يک طرف ميدان درخت چنار کهنی بود که ميان تنه اش پوک و ريخته بود, ولی با سماجت
    هرچه تمامتر شاخه های کج وکوله نقرسی خود را گسترده بود و زير سايه برگهای خاک
    آلودش يک سکوی پهن بزرگ زده بودند, که دو پسربچه در آنجا به آواز رسا, شيربرنج و
    تخمه کدو می فروختند. آب گل آلود غليظی از ميان جوی جلوی قهوه خانه, به زحمت
    خودش را می کشاند و رد می شد.
    تنها بنايی که جلب نظر را می کرد برج معروف ورامين بود که نصف تنه استوانه ای ترک ترک
    آن با سر مخروطی پيدا بود. گنجشک هايی که لای درز آجرهای ريخته آن لانه کرده بودند,
    آنها هم از شدت گرما خاموش و چرت می زدند فقط صدای ناله سگی فاصله سکوت را می
    شکست. اين سگ اسکاتلندی بود که پوزه کاه دودی و به پاهايش خال سياه داشت, مثل اينکه
    در لجنزار دويده و به او شتک زده بود. گوشهای بلبله, دم براغ, موهای تابدار چرک داشت و
    دوچشم باهوش آدمی در پوزه پشم آلود او می درخشيد. در ته چشمهای او يک روح انسانی
    ديده می شد, در نيم شبی که زندگی او را فراگرفته بود يک چيز بی پايان در چشمهايش موج
    می زد و پيامی باخود داشت که نمی شد آنرا دريافت, ولی پشت نی نی چشم او گير کرده بود.
    آن نه روشنايی و نه رنگ بود, يک چيز باورنکردنی مثل همان چيزی که در چشمان آهوی
    زخمی ديده می شود بود, نه تنها يک تشابه بين چشمهای او و انسان وجود داشت, بلکه يک
    نوع تساوی ديده می شد. دو چشم ميشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه يک سگ
    سرگردان ممکن است ديده شود. ولی به نظر می آمد نگاههای دردناک پر از التماس او را کسی
    نمی ديد و نمی فهميد! جلو دکان نانوايی پادو اورا کتک می زد, جلو قصابی شاگردش به او
    سنگ می پراند, اگر زير سايه اتومبيل پناه می برد, لگد سنگين کفش ميخ دار شوفر از او
    پذيرايی می کرد. وزمانی که همه از آزار رو خسته می شدند, بچه شيربرنج فروش لذت
    مخصوصی از شکنجه او می برد. در مقابل هر ناله ای که می کشيد يک پاره سنگ به کمرش
    می خورد و صدای قهقهه او پشت ناله سگ بلند می شد ومی گفت: بد مسب صاحاب!
    مثل اينکه همه آدمهای ديگر با او همدست بودند و به طور موزی و آب زيرکاه او را تشويق
    می کردند, می زدند زير خنده. همه محض رضای خدا او را می زدند و به نظرشان خيلی
    طبيعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرين کرده و هفتاد جان دارد برای ثواب بچزانند.
    بالاخره پسر بچه شير برنج فروش به قدری پاپی او شد که حيوان ناچار به کوچه ای که طرف
    برج می رفت فرار کرد, يعنی خودش را با شکم گرسنه, به زحمت کشيد و در راه آبی پناه برد.
    سر را روی دودست خود گذاشت, زبانش را بيرون آورد, در حالت نيم خواب و نيم بيداری,
    به کشتزار سبزی که جلويش موج می زد تماشا می کرد. تنش خسته بود و اعصابش درد می
    کرد, در هوای نمناک راه آب, آسايش مخصوصی سر تا پايش را فرا گرفت. بوهای مختلف
    سبزه های نيمه جان, يک دانه کفش کهنه نم کشيده بوی اشياء مرده و جاندار در بينی او
    يادگارهای درهم و دوری را زنده کرد. هردفعه که به سبزه زار دقت می کرد, ميل غريزی او
    بيدار می شد و يادبودهای گذشته را در مغزش از سر نو جان می داد, ولی اين دفعه به قدری
    اين احساس قوی بود, مثل اينکه صدايی بيخ گوشش او را وادار به جنبش و جست و خيز می
    کرد. ميل مفرطی حس کرد که در اين سبز ها بدود و جست بزند.
    اين حس موروثی او بود, چه همه اجداد او در اسکاتلند, ميان سبزه آزادانه پرورش ديده بودند.
    اما تنش به قدری کوفته بود که اجازه کمترين حرکت را به او نمی داد. احساس دردناکی
    آميخته با ضعف و ناتوانی به او دست داد. يک مشت احساسات فراموش شده, گم شده همه به
    هيجان آمدند. پيشتر او قيود و احتياجات گوناگون داشت. خودش را موظف می دانست که به
    صدای صاحبش حاضر شود, که شخص بيگانه و يا سگ خارجی را از خانه صاحبش بتاراند,
    که با بچه صاحبش بازی بکند, با اشخاص شناخته چه جور تابکند, با غريبه چه جور رفتار
    بکند, سر موقع غذا بخورد, به موقع معين توقع نوازش داشته باد. ولی حالا تمام اين قيدها از
    گردنش برداشته شده بود.
    همه توجه او منحصر به اين شده بود که با ترس و لرز از روی زبيل, تکه خوراکی به دست
    بياورد و تمام روز را کتک بخورد و زوزه بکشد, اين يگانه وسيله دفاعی او شده بود. سابق, او
    با جرات, بی باک, تميز و سرزنده بود, ولی حالا ترسو و توسری خور شده بود, هر صدايی
    ک ۴ه می شنيد و يا چيزی نزديک او تکان می خورد, به خودش می لرزيد, حتی از صدای
    خودش وحشت می کرد. اصلا او به کثافت و زبيل خو گرفته بود. تنش می خاريد, حوصله
    نداشت که کيک هايش را شکار بکند ويا خودش را بليسد. او حس می کرد که جزو خاکروبه
    شده و يک چيزی در او مرده بود, خاموش شده بود.
    از وقتی که در اين جهنم دورافتاده بود, دو زمستان می گذشت که يک شکم سير غذا نخورده
    بود, يک خواب راحت نکرده بود, شهوتش و احساساتش خفه شده بود, يک نفر پيدا نشده
    بود که دست نوازشی روی سر او بکشد, يک نفر توی چشمهای اونگاه نکرده بود.گرچه
    آدمهای اينجا ظاهرا شبيه صاحبش بودند, ولی به نظر می آمد که احساسات و اخلاق و رفتار
    صاحبش با اينها زمين تا آسمان فرق دارد.
    در روياهای خودش غرق شده بود, ياد مادرش افتاد و برادرش و بازيهايی که در آن باغچه سبز
    با هم می کردند. نصف شب پات از صدای ناله خودش از خواب پريد. هراسان بلندشد, در
    چندين کوچه پرسه زد, ديوارها را بو کشيد و مدتی ويلان و سرگردان در کوچه ها گشت.
    بالاخره گرسنگی شديدی احساس کرد. به ميدان که برگشت بوی خوراکی ها ی جوربه جور
    به مشامش رسيد. بوی گوشت شب مانده, بوی نان تازه و ماست, همه آنها با هم مخلوط شده
    » بود, ولی او درعين حال حس می کرد که مقصر است و وارد ملک ديگران شده, بايد از اي
    آدمهايی که شکل صاحبش بودند گدايی بکند واگر رقيب ديگری پيدا نشود که او را بتاراند,
    کم کم حق مالکيت اينجا را به دست بياورد و شايد يکی از اين موجوداتی که خوراکی در
    دست آنها بود, از او نگهداری بکند.
    پات حس می کرد وارد دنيای جديدی شده که نه آنجا را از خودش می دانست و نه کسی به
    احساسات و عوالم او پی می برد. چند روز اول را به سختی گذرانيد. ولی بعد کم کم عادت
    کردو بعلاوه سر پيچ کوچه, دست راست جايی را که سراغ کرده بود که آشغال و زباله در آنجا
    خالی می کردند و درميان زباله ها بعضی تکه های خوشمزه مثل استخوان, چربی, پوست, کله
    ماهی و خيلی از خوراکی های ديگر که نمی توانست تشخيص دهد پيدا می شد. و بعد هم
    باقی روز را جلوی قصابی و نانوايی می گذرانيد. چشمش به دست قصاب دوخته شده بود,
    ولی بيش از تکه های لذيذ کتک می خورد, و با زندگی گذشته فقط يک مشت حالات مبهم و
    محو و بعضی بوها برايش باقی مانده بود و هروقت به او خيلی سخت می گذشت, درين
    بهشت گمشده خود يک نوع تسليت و راه فرار پيدا می کرد و بی اختيار خاطرات آن زمان
    جلوش مجسم می شد.
    ولی چيزی که بيشتر از همه پات را شکنجه می داد, احتياج به نوازش بود. او مثل بچه ای بود
    که همش توسری خورده و فحش شنيده, اما احساسات رقيقش هنوز خاموش نشده. چشمهای
    او اين نوازش را گدايی می کرد و حاضر بود جان خودش را بدهد, درصورتی که يکنفر با او
    اظهار محبت کند و يا دست روی سرش بکشد.
    مست شدن پات باعث بدبختی او شده بود. چون صاحب پات نمی گذاشت او از خانه بيرون
    رود و دنبال سگهای ماده بيفتد, از قضا يک روز پاييز صاحبش با دونفر ديگر که پات آنها را
    می شناخت و اغلب به خانه شان آمده بودند, در اتومبيل نشستند و پات را صدا زدند و در
    کنارشان نشاندند. پات چندين بار با صاحبش با اتومبيل مسافرت کرده بود, ولی در اين روز او
    مست بود و شور و اضطراب مخصوصی داشت. بعد از چند ساعت راه در همين ميدان, پياده
    شدند. صاحبش با آن دونفر ديگر از همين کوچه کنار برج گذشتند ولی اتفاقی بوی سگ ماده
    ای پات را يک مرتبه ديوانه کرد و او را به سوی باغی کشاند و.... همين که به خودش آمد به
    جستجوی صاحبش رفت. ولی او را پيدا نکرد. آيا صاحبش رفته بود؟ چطور پات می توانست
    بی صاحب, بی خدايش زندگی بکند؟ چون صاحبش برای او حکم خدا را داشت...
    در حالی که خاطرات گذشته را درذهن مرور می کرد و درحالی که بسيار گرسنه بود, درهمين
    وقت يکی از اتومبيل ها با سر و صدا و گرد وخاک, وارد ميدان ورامين شد. مردی از اتومبيل
    پياده شد, به طرف پات رفت و دستی روی سر حيوان کشيد, اين مرد صاحبش نبود. پات گول
    نخورده بود, ولی چطور يک نفر پيدا شد که او را نوازش کرد؟ آن مرد برگشت و دوباره دستی
    روی سر پات کشيد و حرکت کرد و پات دنبالش راه افتاد. آن مرد داخل آن اتاقی شد که پات
    خوب می شناخت و پر از خوراکی بود. روی نيمکت کنار ديوار نشست. برايش نان گرم,
    ماست و تخم مرغ و خوراکی های ديگر آوردند. آن مرد تکه های نان را ماستی می کرد و جلو
    او می انداخت. پات اول به تعجيل و بعد آهسته تر آن نان ها را می خورد و چشمهای ميشی
    خوش حالت و پر از عجز خودش را از روی تشکر به صورت آن مرد دوخته بود و دمش را
    می جنباند. آيا در بيداری بود يا خواب می ديد؟ پات يک شکم غذا خورد و بی آنکه با کتک
    باشد. آيا ممکن بود که صاحب جديدی پيدا کرده باشد؟ آن مرد بلند شد. رفت در همان کوچه
    برج, کمی آنجا مکث کرد و بعد از کوچه های پيچ و واپيچ گذشت. پات هم به دنبالش, تا
    اينکه از آبادی خارج شد, رفت در همان خرابه ای که چند تا ديوار داشت و صاحبش هم تا
    آنجا رفته بود. شايد اين آدمها هم بوی ماده خودشان را جستجو می کردند. پات کنار سايه
    ديوار انتظار او را کشيد . بعد از راه ديگر به ميدان برگشتند.
    آن مرد باز هم دستی روی سر او کشيد و رفت دريکی از اتومبيلها که پات می شناخت
    نشست. پات جرات نمی کرد بالا برود, کنار اتومبيل نشسته بود, به او نگاه می کرد.
    يکمرتبه اتومبيل ميان گرد و غبار به راه افتاد. پات هم بی درنگ دنبال اتومبيل با تمام قوا شروع
    به دويدن کرد. نه, او اين دفعه ديگر نمی توانست اين مرد را از دست بدهد. له له می زد و با
    وجود دردی که در بدنش حس می کرد با تمام قوا دنبال اتومبيل شلنگ بر می داشت و می
    دويد. اما اتومبيل از او تندتر می رفت. اتومبيل از آبادی دور شد و از ميان صحرا گذشت. پات
    دوسه بار به اتومبيل رسيد ولی باز عقب افتاد. اتومبيل از او تندتر می رفت. او اشتباه کرده بود,
    علاوه بر اين که به اتومبيل نمی رسيد, ناتوان و شکسته شده بود. دلش ضعف می رفت و
    يکمرتبه حس کرد که اعضايش از اراده او خارج شده و قادر به کمترين حرکت نيست. تمام
    کوشش او بيهوده بود. اصلا نمی دانست چرا دويده, نمی دانست به کجا برود, نه راه پس
    داشت و نه راه پيش. ايستاد, له له می زد, زبانش از دهنش بيرون آمده بود. جلو چشمهايش
    تاريک شده بود, با سر خميده, با زحمت خودش را از کنار جاده کشيد و رفت در يک جوی
    کنار کشتزار, شکمش را روی ماسه داغ و نمناک گذاشت, و با ميل غريزی خودش که هيچ
    وقت گول نمی خورد, حس کرد که ديگر از اينجا نمی تواند تکان بخورد. سرش گيج می
    رفت, افکار و احساساتش محو و تيره شده بود, درد شديدی در شکمش حس می کرد و در
    چشمهايش روشنايی ناخوشی می درخشيد. در ميان تشنج و پيچ و تاب, دستها و پاهايش کم
    کم بی حس می شد, عرق سردی تمام تنش را فراگرفت. يک نوع خنکی ملايم و مکيفی بود...
    نزديک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می کردند, چون بوی پات را از دور شنيده
    بودند, يکی از آنها با احتياط آمد نزديک او نشست, به دقت نگاه کرد, همين که مطمئن شد
    پات هنوز کاملا نمرده است, دوباره پريد. اين سه کلاغ برای درآوردن دو چشم ميشی او آمده
    بودند.

  12. #47
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ،

    اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او
    حتماً مي فهمد...

    مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:

    " ايــن زنـــــدگــــي ِ مـن اســت ! "

  13. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #48
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض آهوی تنها اثر صادق هدایت


      محتوای مخفی: نمایش تصویر 
    Last edited by Mehran-King; 05-08-2012 at 04:23.

  15. #49
    پروفشنال Raـــــ Hـــــ Za's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2013
    پست ها
    551

    پيش فرض

    من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جوربجور شنیده ام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاء مختلف سابیده شده -این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است،
    حالا هیچ چیز را باور نمیکنم- به ثقل و ثبوت اشیاء؛ به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم -
    نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه.-

    بوف کور از صادق هدایت
    نسخه ی دستنویس

    بمبئی 1315



  16. این کاربر از Raـــــ Hـــــ Za بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #50
    کاربر فعال انجمن کشاورزی باغبون's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    پست ها
    524

    پيش فرض

    بله.روی اینترنت به جز اونایی که گفتم فکر نکنم چیز دیگه ای باشه.

    گفتم شاید توی ارشیوتون داشته باشید.

    به هر حال ممنون.
    من کتاب صوتیه بوف کور رو دارم لینکی که از دانلود کردم ندارم ولی اگر بخواهید میتونم براتون بذارم اما اگر ممکنه بهم توضیح بدین چطور باید اینکارو انجام بدم، لطفا اگر ممکنه برام پیغام خصوصی بذارین

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •