بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند
بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند
من يوللاردا يئريميرم
يوللار منده يئريييرلر
بو آغاجلار، بو تيكانلار
كوللار منده يئريييرلر
بئينيمده هر يانا باخسان!
تلگراف ديركي واردير
قوشلار تئل اوسته سوسوبلار
معلوم اولان سون باهاردير
يوللار يئرييرلر منده!
سفر ائتمك اويره ديرلر
مني سندن آييريرلار!
منه گئتمك اويره ديرلر...
ترجمه:
من در راه ها، راه نمي روم
راه ها
در من راه مي روند
درخت ها
بوته هاي خار
بوته هاي گياه ...
در من راه مي روند.
در ذهن من
به هر كجا بنگري
تير تلگراف مي بيني
و پرندگاني را كه
مغموم و ساكت روي سيم ها نشسته اند
از قرار معلوم پاييز است.
راه ها
در من راه ميروند
و به من ياد مي دهند سفر كردن را.
مرا جدا مي كنند از تو
و به من
رفتن را ياد مي دهند...
مرد، در را به صورتشان كوبيد و داد زد:
ـ از اينجا تكون نمي خورم. بيست و پنج ساله با سگام اينجا زندگي مي كنم.
مأموران شهرداري گفتند: بايد اين خونه رو تخليه كني.
گفت: من اين همه سگ را كجا ببرم؟ ببين اكثرشان هم آبستن هستند اگه ممكنه موزه را توي يه خيابون ديگه بنا كنين.
گفتند: اين تصميمو سناتورها گرفته ان نمي شه عوضش كرد.
و خانه اش را كوبيدند.
يك سال بعد، سگ ها تمام خانه هاي شهر را فتح كرده بودند…
از کتاب فرشته ها
رسول یونان متولد سال 1348 است. او در دهکده ای دور در کنار دریاچه چی چست به دنیا آمده و به قول خودش به طور اتفاقی سر از تهران در آورده است. رسول یونان سال ها است که در عرصه هنر و ادبیات مشغول فعالیت است و تاکنون کتاب های زیر را منتشر کرده است:
روز بخیر محبوب من (شعر)
گندمزار دور (نمایشنامه)
روزهای چوبی (ترجمه شعر جهان)
کلبه ای در مزرعه برفی (مجموعه داستان)
فرشته ها (مجموعه داستان مینی مال)
قصه کوچک عشق (داستان)
یک کاسه عسل (ترجمه - گزینه شعر ناظم حکمت)
تلگرافی که شبانه رسید (ترجمه - گزینه شعر ناظم حکمت)
شعرهای عزیز نسین (ترجمه)
واگن سیاه (ترجمه – داستانی از بکیر یلدیز)
بنرجی چرا خودکشی کرد (ترجمه - رمان شعر – ناظم حکمت)
کنسرت در جهنم (شعر)
من یک پسر بد بودم (شعر)
بوی خوش تو (ترجمه – شعر معاصر جمهوری آذربایجان)
سنجابی بر لبه ماه (نمایشنامه)
تخم مرغی برای پیشانی مرد شماره 3 (نمایشنامه)
یک بعد از ظهر ابدی (نمایشنامه)
و ...
__________________________
روزها
روزها پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلا
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند.
_____________________________
یک قطعه ابدی
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
مارگریتا
...
سوزن گرامافون
روی نام تو گیر کرده است.
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد
و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو
یعنی پایان رنج ها و تیره روزی ها
آمدن تو
یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند
هرگز عاقل نشو!
همیشه دیوانه بمان.
مبادا بزرگ شوی!
کودک بمان.
در اندوه پایانی عشق
توفان باش
و اینگونه بمان.
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو!
مرگ عیب جویی میکند
با این همه عاشق باش
وقتی میمیری ...
به ارتفاع ابديت دوستت دارم
حتي اگر به رسم پرهيزکاري هاي صوفيانه
از لذت گفتنش امتناع كنم...
هر جا که می رسم
تو به پیشوازم می آیی
حال آن که
همیشه ترا
پشت سر می گذارم و ...
راه می افتم
ماجرا از چه قرار است؟... نمی دانم
یا تو معجزه می کنی
و یا من
تو را و جهان را خواب می بینم
آنجا خانه اي بود
با کوبه ای از ابر و زنگ و آفتاب
واسبي سفيد و وحشي
كه مي توانست آدم را
از تپه هاي سبز آرزو بالا ببرد
آنجا پرودگاري بود
كه دعاهايم را اجابت مي كرد
آيا اگر باز گردم
هنوز دودكش آن خانه دود مي كند
هنوز آسمان آبي ست؟!
آيا اگر باز گردم
هنوز او آنجاست؟!
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)