تو در نگاه، چه داري كه شعر گفتن من
فقط به حالت چشم توبستگي دارد
تو در نگاه، چه داري كه شعر گفتن من
فقط به حالت چشم توبستگي دارد
دست هاي يک درخت
رو به بالا مي رود
مو پريشان مي کند
شاخه هاي نسترن
*
روز آغاز شده ست
شهر بيدار شده ست
کم کمَک کودک همسايه من
راهي مدرسه است
*
و صنوبر شايد
شاکي از همهمه است
تو اي كه قصه ي عشقي و عاشقانه ترين
براي زندگيم اين تو اي ، بهانه ترين
صداي حنجره ي مرغ عشق ام و هر بار
براي خواندن لحن تو اي ترانه ترين
مرا بخوان كه سكوت ام، چه ژرف و مهتابي
نگاه خوب تو ام، ساكت و شبانه ترين
مرا ببين كه چه محو ام، شبيه آينه ات
اگر چه غرق غبار ام، چه غمگنانه ترين
كبوتري شو و برگرد كنج خلوت دل
به انتظار تو عمري نشسته، لانه ترين
...
نور بود و جذبه بود و رفعت پروازها
باز مرغك زان مكان هم راه بالاتر گرفت
ناگهان زيبا سروشي لرزه بر جانم فكند
گوش من آن نغمه را بانگ خوش داور گرفت
تشويش وقت پير مغان میدهند باز
اين سالکان نگر که چه با پير میکنند
داد پاسخش چنين
اي غرور قامتم
ناظر اسارتم
استواري تنم
سينه ات سپهر من
افتخار مام بحر
قهرمان آبها
سالهاست كاين سكوت
كرده لانه در دلم
جور داغ آفتاب
آشناي زخم من
نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم
صدا ، صدا ، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند
در گوشه ي باغ گنجشكي خرد
مي آيد و با شوق و شادي
پر مي زند لاي درختان
نا گه به يكدم مي گريزد
با جيك جيك خويش مي گويد كه اي باغ
آزاد بودم
آزاد ماندم
آزاد رفتم
آيد به گوشم نيمه شبها
آواي يك زنداني از دور
با ناله گويد
آزاد بودم
در دام ماندم
از ياد رفتم
چشمان بي نور يتيم خردسالي
در لحظه هاي مرگ گويد
من ميوه اندوه و رنجم
يك قطره اشك روزگارم
ناشاد بودم
ناشاد ماندم
ناشاد رفتم
اين لحظه ها اين صحنه ها اين رنج ها را
بسيار ديدم روزگاري
با ديدن اين پرده هاي زندگي رنگ
افسوس خوردم
در خلوت خود گريه كردم
بي خواب ماندم
هر نيمه شب تا كشور فرياد رفتم
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
يك نفر داره مياد
ديوارا رو ورداره
يك نفر داره مياد
زندگي رو مياره
تو اوني ، اون يك نفر
اي هم شب تن خسته
مي توني كليد باشي
واسه دراي بسته
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)