تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 19 اولاول ... 45678910111218 ... آخرآخر
نمايش نتايج 71 به 80 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #71
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه 10


    رود
    قصیده بامدادی را
    در دلتای شب
    مکرر می کند
    و روز
    از آخرین نفس شب پر انتظار
    آغاز می شود
    و- اینک- سپیده دمی که شعله چراغ مرا
    در طاقچه بی رنگ می کند
    تا مر غکان بومی رنک را
    در بوته های قالی از سکوت خواب بر انگیزد،
    پنداری آفتابی است
    که به آشتی
    در خون من طالع می شود
    ***
    اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن
    عابد و معبود عبادت و معبد
    جلوه یی یکسان دارند:
    بنده پرستش خدای می کند
    هم از آن گونه
    که خدای
    بنده را

    همه برگ وبهار
    در سر انگشتان تست
    هوای گسترده
    در نقره انگشتانت می سوزد
    و زلالی چشمه ساران
    از باران وخورشید سیر آ ب می شود
    ***
    زیبا ترین حرفت را بگو
    شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن
    و هراس مدار از آن که بگویند
    ترانه بیهودگی نیست
    چرا که عشق
    حرفی بیهوده نیست

    حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید
    به خاطر فردای ما اگر
    بر ماش منتی است؛
    چرا که عشق،
    خود فرداست
    خود همیشه است
    بیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورم
    از معبر فریادها و حماسه ها
    چرکه هیچ چیز در کنار من
    از تو عظیم تر نبوده است
    که قلبت
    چون پروانه یی
    ظریف و کوچک وعاشق است

    ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
    و به جنسیت خود غره ای
    به خاطر عشقت!-
    ای صبور! ای پرستار!
    ای مومن!
    پیروزی تو میوه حقیقت توست

    رگبارها و برفها را
    توفان و آفتاب آتش بیز را
    به تحمل صبر
    شکستی
    باش تا میوه غرورت برسد
    ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،
    پیروزی عشق نسیب تو باد!
    ***
    از برای تو، مفهومی نیست -
    نه لحظه ئی:
    پروانه ئیست که بال میزند
    یا رود خانه ای که در حال گذر است -

    هیچ چیز تکرار نمی شود
    و عمر به پایان می رسد:
    پروانه
    بر شکوفه یی نشست
    و رود به دریا پیوست

  2. #72
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه -9


    مرگ را دیده ام من
    در دیدا ری غمنک،من مرگ را به دست
    سوده ام
    من مرگ را زیسته ام،
    با آوازی غمنک
    غمنک،
    و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
    آه، بگذاریدم! بگذاریدم!
    اگر مرگ
    همه آن لحظه آشناست که ساعت سرخ
    از تپش باز می ماند
    و شمعی- که به رهگذار باد-
    میان نبودن و بودن
    درنگی نمی کند،-
    خوشا آن دم که زن وار
    با شاد ترین نیاز تنم به آغوشش کشم
    تا قلب
    به کاهلی از کار
    باز ماند
    و نگاه چشم
    به خالی های جاودانه
    بر دو خته
    و تن
    عاطل!

    دردا
    دردا که مرگ
    نه مردن شمع و
    نه بازماندن
    ساعت است،
    نه استراحت آغوش زنی
    که در رجعت جاودانه
    بازش یابی،

    نه لیموی پر آبی که می مکی
    تا آنچه به دور افکندنیاست
    تفاله ای بیش
    نباشد:
    تجربه ئی است
    غم انگیز
    غم انگیز
    به سال ها و به سال ها و به سال ها...
    وقتی که گرداگرد ترا مردگانی زیبا فرا گرفته اند
    یا محتضرانی آشنا
    -که ترا بدنشان بسته اند
    با زنجیرهای رسمی شناسنامه ها
    و اوراق هویت
    و کاغذهائی
    که از بسیاری تمبرها و مهرها
    و مرکبی که به خوردشان رفته است
    سنگین شده اند،-

    وقتی که به پیرامون تو
    چانه ها
    دمی از جنبش بعز نمی ماند
    بی آن که از تمامی صدا ها
    یک صدا
    آشنای تو باشد،-

    وقتی که دردها
    از حسادت های حقیر
    بر نمی گذرد
    و پرسش ها همه
    در محور روده ها هست...

    آری ،مرگ
    انتظاری خوف انگیز است؛
    انتظاری
    که بی رحمانه به طول می انجامد
    مسخی است دردنک
    که مسیح را
    شمشیر به کف می گذارد
    در کوچه هائی شایعه،
    تا به دفاع از عصمت مادر خویش
    بر خیزید،

    و بودا را
    با فریاد های شوق و شور هلهله ها
    تا به لباس مقدس سربازی در اید،
    یا دیوژن را
    با یقه شکسته و کفش برقی،
    تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
    در ضیافت شام اسکندر
    ***
    من مرگ را زیسته ام
    با آوازی غمنک
    غمنک،
    وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

  3. #73
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شکاف

    جادوی تراشی چربدستانه
    خاطره پا در گریز عشقی کامیاب را
    که کجا بود و چه وقت،
    به بودن و ماندن
    اصرار می کند:
    بر آبگینه این جام فاخر
    که در آن
    ماهی سرخ
    به فراغت
    گامهای فرصت کوتاهش را
    نان چون جرعه زهری کشتیار
    نشخوار
    می کند.
    ***
    از پنجره
    من
    در بهار می نگرم
    که عروس سبز را
    از طلسم خواب چوبینش
    بیدار می کند.

    من و جام خاطره را،و بهار را
    و ماهی سرخ را
    که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّهب
    فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
    اصرار می کند.

  4. #74
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    آغاز


    بی گاهان
    به غربت
    به زمانی که خود در نرسیده بود -

    چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
    و قلبم
    در خلاء
    تپیدن آغاز کرد
    ***
    گهواره تکرار را ترک گفتم
    در سرزمینی بی پرنده و بی بهار

    نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
    بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
    به راهی دور رفته باشم

    نخستین سفرم
    باز آمدن بود
    ***
    دور دست
    امیدی نمی آموخت
    لرزان
    بر پاهای نوراه
    رو در افق سوزان ایستادم
    دریافتم که بشارتی نیست
    چرا که سرابی در میانه بود
    ***
    دور دست امیدی نمی آموخت
    دانستم که بشارتی نیست:
    این بی کرانه
    زندانی چندان عظیم بود
    که روح
    از شرم ناتوانی
    دراشک
    پنهان می شد

  5. #75
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    پایتخت عطش

    (1)

    آفتاب آتش بی دریغ است
    و رویای آبشاران
    در مرز هر نگاه

    بر در گاه هر ثقبه
    سایه ها
    روسبیان آرامشند. پیجوی آن سایه بزرگم من که عطش خشکدشت را باطل می کند
    ***
    چه پگاه و چه پسین،
    اینجا نیمروز
    مظهرهست است:
    آتش سوزنده را رنگی و اعتباری نیست
    دروازه امکان بر باران بسته است
    شن از حرمت رود و بستر شنپوش خشکرود از وحشت هرگز سخن می گوید
    بوته گز به عبث سایه ئی در خلوت خویش می جوید
    ***
    ای شب تشنه! خدا کجاست؟
    تو
    روزی دگر گونه ای
    به رنگ دگر
    که با تو
    در آفرینش تو
    بیدادی رفته است:
    تو زنگی زمانی
    *****
    (2)

    کنار تو را ترک گفته ام
    و زیر آسمان نگونسار که از جنبش هر پرنده تهی است و
    هلالی کدر چونان مرده ماهی سیمگونه
    فلسی بر سطح موجش می گذرد
    به باز جست تو برخواستم
    تا در پایتخت عطش
    در جلوه ئی دیگر
    بازت یابم
    ای آب روشن!
    ترا با معیار عطش می سنجم
    ***
    در این سرا بچه
    ایا
    زورق تشنگی است
    آنچه مرا به سوی شما می راند.
    یا خود
    زمزمه شماست
    ومن نه به خود می روم
    که زمزمه شما
    به جانب خویشم می خواند؟
    نخل من ای واحه من!
    در پناه شما چشمه سار خنکی هست
    که خاطره اش عریانم می کند

  6. #76
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    تکرار

    جنگل اینه ها به هم درشکست
    و رسولانی خسته بر این پهنه نومید فرود آمدند
    که کتاب رسالت شان
    جز سیاهه آن نام ها نبود
    که شهادت را
    در سرگذشت خویش
    مکرر کرده بودند
    ***
    با دستان سوخته
    غبار از چهره خورشید سترده بودند
    تا رخساره جلادان خود را در اینه های خاطره باز شناسند
    تا در یابند که جلادان ایشان، همه آن پای در زنجیرانند
    که قیام در خون تپیده اینان
    چنان چون سرودی در چشم انداز آزادی آنان رسته بود، -
    هم آن پای در زنجیرانند که، اینک!
    بنگرید
    تا چه گونه
    بی آسمان و بی سرود
    زندان خود و اینان را دوستاقبانی می کنند،

    بنگرید!
    بنگرید!
    ***
    جنگل اینه ها به هم درشکست
    و رسولانی خسته بر گستره تاریک فرود آمدند
    که فریاد درد ایشان
    به هنگامی که شکنجه بر قالبشان پوست می درید
    چنین بود:
    « - کتاب رسالت ما محبت است و زیبائی ست
    تا بلبل های بوسه بر شاخ ارغوان بسرایند

    شور بختان را نیکفرجام
    بردگان را آزاد و
    نومیدان را امیدوار خواسته ایم
    تا تبار یزدانی انسان
    سلطنت جاویدانش را
    در قلمرو خک
    باز یابد

    کتاب رسالت ما محبت است و زیبائی ست
    تا زهدان خک
    از تخمه کین
    بار نبندد »
    ***
    جنگل آئینه فرو ریخت
    و رسولان خسته به تبار شهیدان پیوستند،
    و شاعران به تبار شهیدان پیوستند
    چونان کبوتران آزاد پروازی که به دست غلامان ذبح می شوند
    تا سفره اربابان را رنگین کنند
    و بدین گونه بود
    که سرود و زیبائی
    زمینی را که دیگر از آن انسان نیست
    بدرود کرد

    گوری ماند و نوحه ئی
    و انسان
    جاودانه پا دربند
    به زندان بندگی اندر
    بماند

  7. #77
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    سخنی نیست


    چه بگویم؟ سخنی نیست

    می وزد از سر امید، نسیمی؛
    لیک تا زمزمه ای ساز کند
    در همه خلوت صحرا
    به روش
    نارونی نیست
    چه بگویم؟ سخنی نیست
    ***
    پشت درهای فرو بسته
    شب از دشنه دشمنی پر
    به کنج اندیشی
    خاموش
    نشسته ست
    بام ها
    زیرفشار شب
    کج،
    کوچه
    از آمدو رفت شب بد چشم سمج
    خسته ست
    ***
    چه بگویم ؟ سخنی نیست

    در همه خلوت این شهر،آوا
    جز زموشی که دراند کفنی
    نیست
    ونذر این ظلمت جا
    جزسیا نوحه شو مرده زنی
    نیست

    ورنسیمی جنبد
    به رهش نجوا را
    نارونی نیست
    چه بگویم؟
    سخنی نیست...

  8. #78
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    سرودی برای سپاس و پرستش



    بوسه های تو
    گنجشککان پر گوی باغند
    و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
    و تنت
    رازی ست جاودانه
    که در خلوتی عظیم
    با منش در میان می گذارند

    تن تو آهنگی ست
    و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
    تا نغمه ئی در وجود اید :
    سرودی که تداوم را می تپد

    در نگاهت همه مهربانی هاست :
    قاصدی که زندگی را خبر می دهد
    و در سکوتت همه صداها :
    فریادی که بودن را تجربه می کند

  9. این کاربر از Mohammad Hosseyn بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #79
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    شبانه -2


    میان خورشید های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    خورشیدی که
    از سپیده دم همه ستارگان
    بی نیازم می کند
    نگاهت
    شکست ستمگری ست -
    نگاهی که عریانی روح مرا
    از مهر
    جامه ئی کرد
    بدان سان که کنونم
    شب بی روزن هرگز
    چنان نماید
    که کنایتی طنز آلود بوده است

    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست -

    آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
    وینک مهر تو:
    نبرد افزاری
    تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
    ***
    آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
    به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
    چنین انگاشته بودم

    ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود
    ***
    میان آفتاب های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    نگاهت شکست ستمگری ست -
    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست

  11. #80
    حـــــرفـه ای Mohammad Hosseyn's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2005
    محل سكونت
    ...
    پست ها
    5,651

    پيش فرض

    مرگ ‚ من را


    اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد
    اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
    اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد
    ***
    در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
    در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
    در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام

    نیلوفر و باران در تو بود
    خنجر و فریادی در من
    فواره و رؤیا در تو بود
    تالاب و سیاهی در من

    در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم
    ***
    من برگ را سرودی کردم
    سر سبز تر ز بیشه

    من موج را سرودی کردم
    پرنبض تر ز انسان

    من عشق را سرودی کردم
    پر طبل تر زمرگ

    سر سبز تر ز جنگل
    من برگ را سرودی کردم

    پرتپش تر از دل دریا
    من موج را سرودی کردم

    پر طبل تر از حیات
    من مرگ را
    سرودی کردم

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •