كتاب استادان بسيار ، زندگي بسيار هم در اين باره هستش و جالبه.
يه قسمتهايي از كتاب رو براتون ميزارم :
==============
نام کتاب: استادان بسیار زندگی های بسیار
نام نویسنده: دکتر برایان ال. وایس
نام مترجم: زهره زاهدی
انتشارات: جیحون، ۱۳۸۰
چاپ: نوبت ششم، ۱۳۸۵
نوع کتاب: تناسخ درمانی
فرازهایی از کتاب
۱.
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملۀ دیگر ببرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الی وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
مثنوی معنوی (ص ۵)
۲. من می دانم که برای هر چیز دلیلی وجود دارد. شاید در لحظه وقوع یک رویداد روشن بینی و بصیرت درک علت را نداشته باشیم، اما به یاری گذشت زمان و بردباری برما روشن خواهد شد.(ص ۹)
۳. انسان همواره در طول تاریخ در مواجهه با تغییر و یا پذیرش نظریات جدید، از خود مقاومت نشان داده است. مجموعه معارف و فرهنگ تاریخی اقوام، مملو از این نمونه هاست. هنگامی که گالیله قمرهای مشتری را کشف کرد، منجمین آن زمان نظرش را نپذیرفتند و حتی از نگاه کردن به این اقمار خودداری کردند، چرا که وجود چنین اقماری با عقاید از پیش پذیرفته شده آنها مغایرت داشت.
این گونه است برخورد روانپزشکان و سایر درمانگرانی که از آزمایش و ارزیابی شواهد قابل ملاحظه ای که از حیات پس از مرگ و خاطرات مربوط به زندگی های گذشته آمده، امتناع می کنند. آنها چشمشان را محکم بسته نگاه می دارند. (ص ۱۱ و ۱۲)
۴. اکنون می دانم که درمان وجود دارد، اما نه از طریق سرکوب یا پنهان کردن این علایم. (ص ۱۵)
۵. هیپنوتیزم ابزار شگفت آوری است که به بیمار کمک می کند حوادث فراموش شده در گذشته های دور را به خاطر آورد. هیچ راز و رمزی ندارد. فقط قرار گرفتن در وضعیت تمرکز فشرده است. (ص ۲۳)
۶. در طول هفته، جزوه ای مربوط به سیر تطبیقی مذاهب، که واحدش را در سالهای اول و دوم دانشگاه کلمبیا انتخاب کرده بودم، مطالعه کردم. در این جزوه منابع بسیاری مربوط به بازگشت به جسم چه در عهد عتیق و چه در عهد جدید وجود داشت. در سال ۳۲۵ بعد از میلاد کنستانتین کبیر، امپراطور روم، به همراه مادرش هلنا، این منابع موجود در عهد عتیق را حذف کردند. در دومین اجلاس کنسول ها در قسطنطنیه، در سال ۵۵۳ بعد از میلاد، این عمل تایید شد و اعلام شد که مفهوم بازگشت به جسم کفر محسوب می شود. ظاهرا گمان می کردند این مفهوم باعث می شود انسان ها دریابند که برای رستگاری فرصت زیادی دارند و این از اقتدار رو به رشد کلیسا بکاهد. با این حال منبع اصلی وجود داشت، اولین کشیشان کلیسا مفهوم زندگی های متوالی را پذیرفته بودند. (ص ۳۱ و ۳۲)
۷. آن چه که تا آن زمان هنوز چندان بها نمی دادم، این بود که ضربات ثابت و یکنواخت تاثیرات زیربنایی روزمره، مانند انتقادات سوزنده والدین، می تواند حتی بیشتر از یک شوک مشخص روانی، از خود جراحت به جای گذارد. این تاثیرات مخرب، از آن جا که با زمینه روزمره زندگی مان آمیخته می شوند، مشکل تر به خاطر می آیند و دشوارتر تخلیه و رفع می شوند. کودکی که دائما از او انتقاد می شود، درست به اندازه کودکی که به خاطر می آورد در یک روز وحشتناک خاص تحقیر شده است، اعتماد به نفس و احترام به نفس خود را از دست می دهد. کودکی که خانواده اش فقیر هستند و در زندگی روزمره دچار کم غذایی است، ممکن است سرانجام دچار همان مشکل روانی ای شود که کودکی که یک رویداد مهم مربوط به گرسنگی را که منجر به مرگش شود، تجربه کرده است. به زودی درمی یافتم که ضربات روزمرۀ نیروهای منفی، باید هم چون یک ضربه عاطفی واحد و قوی، درک و حل شود و به همان میزان هم به آن توجه شود. (ص ۳۹)
۸. طبق نوشته اغلب محققین، ارواح تمایل دارند که در گستره چندین زندگی به صورت گروهی، مکررا به جسم بازگردند و به سرنوشت شان عمل کنند، دیونی را که به دیگران و به خودشان دارند ادا کنند، و درس را بیاموزند. (ص ۴۰)
۹. استادان روحی: وظیفه ما یاد گرفتن است. وظیفه ما این است که از طریق دانش خدا گونه شویم. ما خیلی کم می دانیم. تو این جا هستی که معلم من باشی. خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرم. با دانش می توانیم به خدا برسیم و آن گاه بیاساییم. بعد بر می گردیم که به دیگران بیاموزیم و کمک کنیم. (ص ۴۴)
۱۰. پیش از آن که او را در زمان به جلو برانم، تامل کردم. مجذوب آن بودم که چه طور درک او از مرگ و مرحله پس از مرگ، در زندگی های مختلف این همه متفاوت است و با این حال، هر دفعه تجربه او از خود مرگ تا این حد متحدالشکل، و شبیه به هم است. در حول و حوش لحظه مرگ، بخش آگاه وجودش، جسم را ترک می کرد، در بالا شناور می شد و سپس به سوی یک نور انرژی بخش خارق العاده جذب می شد. بعد صبر می کرد تا کسی بیاید و کمکش کند. روح خود به خود عبور می کرد. تدهین با عطر و روغن، مراسم خاک سپاری، یا هر عمل دیگری که پس از مرگ انجام شود، هیچ ربطی به عبور روح نداشت. این کار خود به خود انجام می شد، هیچ آماده سازی ای لازم نبود. مانند گذشتن از میان یک در باز بود. (ص ۵۰)
۱۱. درمانگر باید یک لوح سفید باشد. تابلوی نانوشته ای که بیمار بتواند احساسات، افکار و رفتارهایش را روی آن منعکس کند. آن گاه درمانگر می تواند این ها را تحلیل و بررسی کند و میدان ذهن بیمار را وسعت بخشد. (ص ۵۲)
۱۲. ابتدا نمی فهمیدم چرا تا این حد تغییر کرده ام. می دانستم آرام تر و بردبارتر شده ام، دیگران به من می گفتند که چه قدر آرام به نظر می رسم، چه آسوده و شاد شده ام. احساس می کردم که در زندگی امید، شادی، هدف، و رضایت بیشتری یافته ام. چیزی در من طلوع کرده و ترس مرگ را از میان برده بود. دیگر از مرگ و از وجود نداشتن خودم نمی ترسیدم. به خاطر از دست دادن دیگران هم کم تر وحشت داشتم، هر چند که قطعا دلم برای شان تنگ می شد. ترس از مرگ تا چه حد نیرومند است. مردم برای اجتناب از این ترس چه راه های درازی می پیمایند: بحران های میانسالی، مشکلات مربوط به جوانان، جراحی های زیبایی، وسواس انجام تمرینات بدنی، انباشتن دارایی های مادی، زاد و ولد برای حفظ نام، کوشش برای هر چه جوان تر ماندن، و غیره.
ما به طرز وحشتناکی نگران مرگ خود هستیم، گاه آن قدر نگرانیم که هدف اصلی از زندگی مان را فراموش می کنیم. (ص ۵۶)
۱۳. استادان روحی: کسانی که به دستورات مذهبی عمل می کنند، از همه ما نزدیک تر شده اند، چون آنها پیمان پاکدامنی و اطاعت بسته اند. آن ها بسیاری چیزها را کنار گذاشته اند، بی آن که چشمداشتی داشته باشند. بقیه ما در قبال رفتارهای مان خواهان پاداش و جایزه ایم ... در حالی که پاداشی در کار نیست، نه آن پاداشی که مورد نظر ماست. پاداش در انجام خود آن کار است، منتها انجام بی چشمداشت ... انجام بدون خودخواهی. (ص ۸۶)
۱۴. استادان روحی: هر چیز به وقتش خواهد آمد.زندگی را نمی شود تعجیل کرد. زندگی طبق برنامه هایی که بسیاری از مردم دل شان می خواهد پیش نمی رود. ما باید هر آن چه را که در وقتش به ما می دهند بپذیریم و بیشتر نخواهیم. اما زندگی ابدی است. و ما هرگز نمی میریم. ما در واقع هرگز متولد نشده ایم. ما فقط از مراحل مختلف می گذریم. پایانی نیست. انسان ها ابعاد بسیار دارند. اما زمان، آن زمانی که ما فرض می کنیم نیست، زمان در درس هایی است که یاد می گیریم. (ص ۱۱۴ و ۱۱۵)
۱۵. اما اگر مردم می فهمیدند که زندگی ابدی است، که ما هرگز نمی میریم، ما در واقع متولد نشده ایم، آن گاه این ترس از مرگ زایل می شد. اگر می دانستند که به دفعات زندگی کرده اند و به دفعات زندگی خواهند کرد، چه اطمینانی می یافتند! اگر می دانستند که ارواحی در اطراف شان وجود دارد که به آنها کمک خواهند کرد، و پس از مرگ به این ارواح خواهند پیوست، (از جمله ارواح رفتگان محبوب شان)، چه آسایشی می یافتند! اگر می دانستند که «فرشته نگهبان» وجود دارد، چه قدر احساس امنیت بیشتری می کردند! اگر می دانستند که عمل خشونت و ظلم در قبال دیگران هم ثبت می شود و در زندگی دیگری ناچار خواهند شد تاوانش را بپردازند، چه قدر از میزان خشم و تمایل به انتقامجویی کاسته می شد! باید دانست تنها با دانش می شود به خدا رسید. تملک مادیات و قدرت چه ثمری خواهد داشت، در حالی که با مرگ فرد آن ها هم تمام می شوند و برای رسیدن به خدا به درد نمی خورند، حرص و طمع و تشنه قدرت بودن، به هر حال هیچ ارزشی ندارد. (ص ۱۲۶ و ۱۲۷)
۱۶. دکتر وایس: «چرا بر می گردیم که یاد بگیریم؟ چرا در قالب روح نمی توانیم یاد بگیریم؟»
استادان روحی: آموختنی ها در سطوح مختلفی وجود دارند و بعضی از آن ها را باید در جسم یاد بگیریم. ما باید درد را احساس کنیم. وقتی روح هستیم هیچ دردی احساس نمی کنیم. این زمان تمدید قواست. روح مان جان تازه ای می گیرد. (ص ۱۲۸)
۱۷. استادان روحی: مردم را نمی شود عجولانه داوری کرد. باید با دیگران منصف باشیم. با قضاوت عجولانه بسیاری زندگی ها را خراب می کنیم. (ص ۱۴۳)
۱۸. به یاد مکالمات اتفاقی و کم اهمیتی افتادم که هنگام جراحی، زمانی که بیمار بیهوش بود، در می گرفت. با یاد شوخی ها، کلمات رکیک، مجادله ها، و بداخلاقی های جراحان افتادم. بیماران در سطح ناخودآگاه شان چه شنیده بودند؟ چه مقدار از آن مکالمات ثبت شده و پس از بیداری بر افکار و احساسات، ترس ها و اضطراب های بیمار تاثیر گذاشته بود. حرف هایی که در طول جراحی گفته شده بود، تا چه حد بر مرحله پس از جراحی بیمار در اتاق ریکاوری تاثیر مثبت یا منفی گذاشته بود؟ (ص ۱۵۶)
۱۹. استادان روحی: در مجموع هفت مرحله وجود دارد. هفت مرحله. هر کدام چندین سطح دارد. یکی از مراحل، مرحله به یاد آوردن است. در آن مرحله شما مجازید افکارتان را به خاطر بیاورید. مجازید آخرین زندگی ای را که گذرانده اید، ببینید. آن ها که در سطوح بالاتری قرار دارند، اجازه دارند تاریخ را هم ببینند. آنها می توانند برگردند و با آموزش تاریخ، به ما یاد بدهند. اما ما که در سطوح پایین تری هستیم، فقط اجازه داریم آخرین ... زندگی خود را ببینیم.
شما دیونی دارید که باید پرداخت شود. اگر این دیون را نپردازید با خود به زندگی دیگری خواهید برد ... تا فرصت داشته باشید به آن بپردازید. با ادای دیون تان، پیشرفت می کنید. بعضی از ارواح سریع تر از دیگران پیشرفت می کنند. وقتی در قالب مادی هستید و دارید به یک بدهی می پردازید، همه عمر فرصت دارید ... اگر چیزی توانایی شما را ... برای پرداخت آن بدهی سد کند، باید به مرحله به خاطر آوردن برگردید، و در آن جا باید صبر کنید، تا روحی که به او مدیون هستید، به دیدن شما بیاید. و وقتی هر دوی شما بتوانید به قالب مادی برگردید، آن وقت اجازه خواهید یافت، برگردید. اما خودتان تصمیم می گیرید کی برگردید. خودتان تصمیم می گیرید برای پرداخت آن دین چه باید بکنید. زندگی های دیگرتان به خاطرتان نمی آید ... فقط آخرین زندگی به یادتان می آید. فقط ارواح سطوح بالاتر، آن ها که بصیرت دارند مجازند تاریخ و رویدادهای گذشته را به خاطر آورند ... تا به ما کمک کنند، به ما یاد بدهند چه بکنیم.
هفت مرحله وجود دارد ... هفت مرحله که پیش از بازگشت باید از آنها بگذرید. یکی از آن ها مرحله انتقال است. در آن جا منتظر می مانید. در آن مرحله تعیین می شود که برای زندگی بعد چه چیز را با خود بیاورید. همه شما یک ... نقطه ضعف غالب خواهید داشت. شاید طمع باشد، یا شهوت، اما هر چه که باشد، باید دین خود را به آن افراد بپردازید. بعد باید در آن زندگی بر این نقطه ضعف فائق شوید. باید یاد بگیرید که بر طمع فائق شوید. اگر یاد نگیرید، در بازگشت دوباره، باید این صفت را همانند صفات دیگر با خود به زندگی بعد بیاورید. بارش سنگین تر خواهد شد. با هر زندگی که بگذرانید و در طی آن دیون تان را نپردازید، زندگی بعد مشکل تر خواهد شد. اگر بپردازید، زندگی آسان تری نصیب تان خواهد شد. به این ترتیب خودتان زندگی ای را که خواهید داشت، انتخاب می کنید. در مرحله بعد مسئول آن زندگی ای خواهید بود که انتخاب کرده اید. خودتان انتخاب می کنید. (ص ۱۸۳ و ۱۸۴)
۲۰. استادان روحی: عقل به کندی عمل می کند. علتش این است که دانش ذهنی که به سهولت کسب می شود، باید به دانش حسی یا ناخودآگاه تبدیل شود. به محض آن که تبدیل شود، برای همیشه حک می شود. تمرین های رفتاری کاتالیزور ضروری جهت انجام این عمل است. مفهوم دانش بدون عمل، رنگ می بازد و محو می شود. دانش نظری بدون تمرین عملی کافی نیست.
امروز تعادل و هماهنگی نادیده گرفته می شود، هر چند که اساس عقل است. انسان ها همه کار را به افراط می کنند. مردم اضافه وزن دارند چون پر خوری می کنند. ورزشکاران (دوندگان) وضع و حال خود و دیگران را نادیده می گیرند و به افراط می دوند. مردم همه چیز را به افراط قصد می کنند. زیاده خوشگذرانی می کنند، به افراط یا به تفریط تفریح می کنند. زیاده حرف می زنند بی آن که معنی داشته باشد. زیاده نگران می شوند. افکار افراطی فراوان است. یا هیچ چیز یا همه چیز. این روش طبیعت نیست.
در طبیعت اعتدال وجود دارد. جانوران به تعداد کم نابود می شوند. نسبت موجودات زنده با محیط حفظ می شود و حیوانات به تعداد زیاد نابود نمی شوند. گیاهان مصرف می شوند و بعد دوباره می رویند. منابع غذایی کاهش می یابند و سپس دوباره پر می شوند. از شکوفه ها بهره جویی می شود، میوه ها خورده می شوند، ریشه ها ابقا می شوند. نوع بشر، اعتدال را نفهمیده، چه رسد به این که به آن عمل کند. راهبر انسان ها طمع و جاه طلبی است و ترس هدایت شان می کند. به این ترتیب سرانجام خود را نابود خواهند کرد. اما طبیعت به حیاتش ادامه خواهد داد، حداقل گیاهان باقی خواهند ماند.
شادی حقیقتا ریشه در سادگی دارد. گرایش به زیاده روی در فکر و عمل شادی را از بین می برد. افراط بر ارزش های اصولی سایه می افکند. مردمان دیندار به ما می گویند خوشبختی در سرشار کردن قلب ها از عشق، ایمان و امید است. در نیکوکاری و مهربانی است. در واقع حق با آن هاست. چنین طرز برخوردی با دیگران، معمولا اعتدال و هماهنگی به دنبال دارد. این یک وضعیت جمعی «بودن» است. در چنین روزهایی، آن ها در وضعیت متحول شده آگاهی هستند. گویی انسان تا زمانی که روی زمین است در وضعیت طبیعی خود قرار ندارد. باید به وضعیت دگرگونی و تحول برسد تا خود را از عشق و نیکوکاری و سادگی سرشار کند، تا پاکدامنی را احساس کند، تا خود را از شر ترس های دیرینه رها کند. (ص ۲۲۱ و ۲۲۲)
۲۱. استادان روحی: این وجه مشترک همه ادیان است. انسان فناناپذیر است، و آن چه ما اکنون انجام می دهیم، یادگیری درس هاست. همه ما در مدرسه هستیم. اگر بتوانید فناناپذیری را باور کنید، همه چیز ساده خواهد بود. (ص ۲۲۲)
۲۲. دکتر وایس: «اگر بخشی از وجود انسان ابدی است، که شواهد و سوابق زیادی برای چنین طرز فکری وجود دارد، پس دیگر چرا چنین به یکدیگر بد می کنیم؟ چرا به خاطر منافع خودمان پا بر سر دیگران می گذاریم در حالی که با این کار عملا در امتحانات رفوزه می شویم؟»
استادان روحی: همه ما در نهایت به یک جا خواهیم رفت، هر چند با سرعت های مختلف. هیچ کس بزرگ تر از دیگری نیست.
درس ها را مد نظر داشته باشید. از نظر ذهنی پاسخ ها همیشه در دسترس بوده اند، اما باید با عمل به آنها تحقق بخشید. باید با حس کردن و عمل به مفهوم آن ها، برای همیشه در ناخودآگاه مان حک کنیم. کلید طلایی همین است.
حفظ کردن مفاهیم معنوی در مدرسه های روز یکشنبه کافی نیست. بیان خدمت، بدون عمل کردن به آن ارزشی ندارد. خواندن و حرف زدن درباره عشق و نیکوکاری و ایمان آسان تر است. اما انجام آن، احساس آن، نیازمند وضعیت متحول شده آگاهی است. وضعیت های مشابه گذرایی که به وسیله تحریکات و القائات مواد مخدر، الکل، یا هیجانات غیرمترقبه دست می دهد، بی فایده است. وضعیت ماندگاری که با دانش و درک می توان به آن دست یافت ارزشمند است. این وضعیت با رفتارهای مادی ابقاء می شود، با عمل کردن و نیاز داشتن، با تمرین کردن. باید مفهومی تقریبا عرفانی را با تمرین مداوم به عمل آشنای هر روزه مبدل کنیم، به یک عادت مبدل کنیم.
بفهم که هیچ کس از دیگران بزرگ تر نیست. آن را احساس کن. کمک کردن به دیگران را تمرین کن. ما همه در یک قایق پارو می زنیم. اگر همه با هم پارو نکشیم، به طرز وحشتناکی تنها خواهیم شد. (ص ۲۲۲ و ۲۲۳)
۲۳. دکتر وایس: «چگونه است که می گویی همه برابرند در حالی که تناقضات بر صورت مان سیلی می زنند: نابرابری در پاکدامنی، اعتدال، مسایل مالی، حقوق، توانایی ها و استعدادها، درک و شعور، ظرفیت ریاضی، الی غیرالنهایه؟»
پاسخ به استعاره بود:
استادان روحی: فرض کن در درون هرکس یک الماس بزرگ قرار دارد. الماسی به طول سی سانتیمتر را تصور کن. این الماس هزار تراش خورده است، اما این تراش ها با چرک و قیر پوشیده شده است. این وظیفه روح است که تراش ها را یکی یکی پاک کند تا سطح الماس درخشان شود و بتواند رنگ های یک رنگین کمان را منعکس کند. اکنون، بعضی از انسان ها بسیاری از تراش های شان را پاک کرده اند و نورشان می درخشد. عده ای دیگر تنها چند تراش را پاک کرده اند، هنوز به آن درخشندگی نیستند. با این حال همه آدم ها در سینه شان الماس درخشانی دارند که هزار تراش درخشان دارد. الماس کامل است. هیچ خش و ترکی ندارد. تنها تفاوت میان آدم ها، مربوط به تعداد تراش های پاک شده است. اما همه الماس ها یکی هستند، و همه کاملند. هنگامی که همه تراش ها پاک شد، و طیفی از نور به درخشش درآمد، الماس به همان انرژی خالص که از آن آمده بود، باز می گردد. نورها باقی می مانند. چنان که گویی روند ساختن الماس معکوس شود. همه آن فشارها، تخلیه می شود. انرژی خالص در رنگین کمان نورها وجود دارد، و نور دارای آگاهی و دانش است. و همه الماس ها کاملند. (ص ۲۲۳ و ۲۲۴)
مقدمه کتاب
اولین دیدار دکتر برایان ال. وایس، روانپزشک سنتی، با کاترین، بیمار بیست و هفت ساله اش در سال ۱۹۸۰ در مطب او بود. کاترین آمده بود از دکتر وایس کمک بگیرد تا بر اضطراب، حملات دلهره و ترس غلبه کند. این علایم از کودکی با او بود ولی اخیرا بسیار شدیدتر شده بود. برخلاف کاترین، دکتر وایس، در خانه ای گرم و صمیمی پرورش یافته بود. او در سال ۱۹۶۶ با نمرات عالی از دانشگاه کلمبیا در نیویورک فارغ التحصیل شده بود. در سال ۱۹۷۰ از دانشکده پزشکی دانشگاه ییل (Yale) به اخذ درجه دکترا نایل آمده بود. سپس مدتی عضو هیئت علمی دانشگاه پیتسبورگ و بعدها عضو هیئت علمی دانشگاه میامی نیزشده بود. او مدتها سرپرست بخش روانشناسی دانشگاه میامی بود. دکتر وایس برای درمان کاترین به مدت هجده ماه روشهای متداول درمان را به کار گرفت. وقتی هیچ کدام از این روشها فایده ای نکرد، از روش هیپنوتیزم استفاده نمود. کاترین توانست از طریق قرار گرفتن در حالت خواب مصنوعی، خاطرات "زندگی های گذشته" را به خاطر آورد که ثابت شد مسبب علایم بیماری او بوده است. او همچنین توانست برای ارسال اطلاعاتی از جانب "منابع روحی" بسیار متعالی، نقش کانال ارتباطی را ایفا کند و از طریق آنها بسیاری از اسرار زندگی و مرگ را آشکار سازد. دکتر وایس هیچ توضیح علمی برای آن چه اتفاق افتاد ندارد. او می دانست که اگر کشفیات خود را به گوش جهانیان برساند با مخالفت عدیده ای روبرو می شود. دکتر وایس معتقد بود هنگامی که گالیله قمرهای مشتری را کشف کرد، حتی منجمین آن زمان نظرش را نپذیرفتند چون وجود چنین اقماری با عقاید از پیش پذیرفته شده آن ها مغایرت داشت. بالاخره یک روز در حال دوش گرفتن تصمیم گرفت عقاید خود را در رابطه با تناسخ و ارواح متعالی به روشنی آشکار نماید، حتی اگر عده کثیری با آن مخالفت ورزند. دکتر وایس به یاد پدربزرگ مجارش افتاد که همیشه به او می گفت هر وقت از مخاطره انجام کاری واهمه داری، آن کار را انجام بده و به خود بگو هر چه بادا باد! بنابراین دکتر وایس کشف جدید خود را در باره تناسخ، زندگی های قبل و بعد از مرگ از طریق خواب مصنوعی به اطلاع همگان رساند. او اعلام نمود که بسیاری از استادان روحی از طریق بیمار با او در تماس بودند تا حقایقی را در اختیارش بگذارند.
خلاصه کتاب
کاترین زنی فوق العاده جذاب با موهای نیمه کوتاه بور و چشمان عسلی، در زمان شروع مداوایش با سمت تکنسین آزمایشگاه، در بیمارستانی که دکتر وایس روانپزشک ارشد آن بود، کار می کرد. کاترین هم زمان، به عنوان مدل لباس شنا، برای کسب درآمد بیشتر، به کار دوم اشتغال داشت. او فرزند میانی یک خانواده محافظه کار کاتولیک بود که در یکی از شهرهای ماساچوست بزرگ شده بود. تنها برادرش که سه سال از او بزرگتر بود، ورزشکاری ماهر وتنها خواهر کوچکش عزیز کرده پدر و مادر بود. زندگی کاترین مملو از ترسهای مختلف بود. ترس از آب، ترس ازخفگی، که حتی جرات نمی کرد یک قرص فرو بدهد، ترس از هواپیما، ترس از تاریکی و ترس ازمردن. خواب های کاترین سبک و کوتاه بوده و مرتب کابوسهای تکراری می دید. در یکی از جلسات روان درمانی اعلام کرد که مادرش در یازده سالگی کاترین دچار افسردگی شدید شده و بعدها مداوا شده است. پدر کاترین، در زمینه اعتیاد به الکل سابقه ای دیرینه داشته است. مذهب کاترین ساده، مطلق و انکارناپذیر بود. او طوری بزرگ شده بود که به طرز تفکر و احکام مذهب سنتی کاتولیک ایمان داشته باشد و در واقع هرگز به صحت و اعتبار اعتقاداتش شک نکرده بود. او اعتقاد داشت که اگر انسان کاتولیک خوبی باشد، با ایمان داشتن و عمل کردن به آیین ها، صحیح زندگی کند، به عنوان پاداش به بهشت خواهد رفت. در غیر این صورت به برزخ یا جهنم فرستاده می شود. دکتر وایس بعدها متوجه شد که کاترین اعتقادی به زندگی های متوالی نداشته و مفهوم زیادی از آن نمی دانسته است.
در یکی دیگر از جلسات روان درمانی، کاترین اعلام کرد که مدتها بعد از اتمام درس و شروع کار در آزمایشگاه بیمارستان با استوارت پزشک موفق ولی سلطه جو آشنا شده است. استوارت مردی یهودی و جذاب بود وکاترین مرتب در روابطش با او دچار مشکل بود. پزشک اطفالی به نام ادوارد به کاترین پیشنهاد کرد دکتر وایس را ببیند تا شاید بر ترسها و دلهره هایش غلبه کند. بعدها دکتر فرانک ایکر، نیز به کاترین پیشنهاد نمود تا وقت ملاقاتی از دکتر وایس بگیرد. دکتر وایس در اولین جلسه درمان کاترین، هرگز فکر نمی کرد که زندگی اش زیر و رو خواهد شد. او نمی دانست که کاترین کاتالیزوری است تا او را هر چه سریعتر با مسایل جدید روبرو کند.
دکتر وایس با هیپنوتیزم، متوجه شد که کاترین در سن سه سالگی بدترین حادثه زندگی اش را تجربه کرده است. او از طریق پدر الکلی اش مورد آزار جنسی قرار گرفته بود. کاترین به خاطر آورد که در اتاق تاریک بیدار شد و فهمید که پدرش در اتاق است. در آن لحظه دهان پدر بوی الکل می داد. او به کاترین دست زد و همه قسمت های بدنش را لمس کرد. او ترسیده بود و به گریه افتاد. پدر با دست زمختش جلوی دهان او را گرفت و کاترین نمی توانست نفس بکشد. دکتر وایس تا اینجا به این نتیجه رسید که کلید بیماری کاترین را یافته است و او مداوا خواهد شد. اما علیرغم این آگاهی های تازه، کاترین بعد از گذشت یک هفته هنوز همان مشکلات قبلی را داشت.
سپس دکتر وایس او را با هیپنوتیزم به سن دوسالگی برد. اما او هیچ خاطره خاصی را به یاد نیاورد. پس از کاترین خواست که به زمان شروع علایم بیماری برود. کاترین به سالها پیش رفته و اعلام می کند سال ۱۸۶۳ است! سپس به شرح زندگی خود در آن سال می پردازد. دکتر وایس متوجه می شود که نه تنها می تواند کاترین را با خواب مصنوعی به زمان بچگی اش برده، حتی می تواند او را به زندگی های قبلی اش ببرد. از آن به بعد دکتر وایس بارها و بارها کاترین را به زندگی های قبلی می برد. در این زندگی ها او گاهی مذکر است و گاهی مونث. زمانی کم سن و سال است و زمانی پیر. او همیشه لحظه مرگ هر زندگی اش را به یاد می آورد. بلافاصله بعد از مرگ، او نوری می بیند و کسانی که می آمدند تا او را به زندگی دیگری ببرند. در این فاصله این منابع روحی بسیار متعالی پرده از رازهای متفاوتی بر می داشتند مخصوصا پرده از رازهای مربوط به دکتر وایس. تا قبل از آن، دکتر وایس به وجود این ارواح شک داشت. اما وقتی پرده از خصوصی ترین رازهای او برداشته شد، دکتر وایس متوجه شد که این ارواح وجود دارند و قصد دارند او را به مراحل والاتری سوق دهند. دکتر وایس معتقد است که از این طریق، هم کاترین و هم خود او به شدت تحت تاثیر تجربیات قرار گرفته اند، کاترین از جهت عاطفی در حال بهبود بوده است و دکتر وایس در حال وسعت بخشیدن به افق های ذهنی اش. کاترین آن چنان رو به درمان بود که حتی توانایی های غیر معمولی یافته بود. مثلا با پدرش به مسابقه اتومبیل رانی رفت و حدس زد که برنده کدام است. وقتی جایزه را برد، تمام مبلغ شرط بندی را به فقیری بخشید، چون اعتقاد داشت که قدرت های روحی ای را که به تازگی کسب کرده، نباید در راه مادیات صرف کند. برای او این قدرت ها مفهوم بسیار والاتری داشتند.
استادان ارواح می دانستند که بزرگترین فاجعه زندگی دکتر وایس مرگ پسرش بوده است. آنها حتی جزییات این مرگ را می دانستند. این دانسته ها از طریق کاترین به گوش دکتر وایس می رسد. دکتر وایس، زمانی که حقایقی را در مورد مرگ پسرش در می یابد، آرام تر و بردبارتر می شود. او دیگر ترسی از مرگ ندارد. بعدها کارول، همسر دکتر وایس، در جلسات درمانی کاترین شرکت می کند تا او نیز نظر خود را در این باره بگوید، چون وی نیز یک مددکار روانپزشکی تعلیم دیده و ماهر است.
بعضی از کسانی که در زندگی کنونی کاترین وجود دارند، در زندگی های پیشین او نیز وجود داشته اند. مثلا استوارت که گاهی کاترین با او مشکل دارد، در زندگی های قبلی او نیز بارها با نقشهای مشابه وجود داشته است. همچنین هر کسی که کاترین در زندگی پیشین به او علاقه مند بوده، درزندگی کنونی دوباره دیده می شود.
دکتر وایس تمام نوارهای صدای کاترین را در حین هیپنوتیزم ضبط کرده است. او یکبار یکی از این نوارها را برای کاترین پخش می کند. در این نوار کاترین در جایگاه یک مدیوم قرار دارد. در آن لحظات با این که کاترین حرف می زده و صدا،صدای کاترین بوده است، اما حرفها از طرف استادان روحی است. کاترین در زمان بیداری و هوشیاری تحمل شنیدن این صداها را نداد و از دکتر وایس می خواهد که پخش آن را متوقف کند تا باعث آزار او نشود.
دکتر وایس از این طریق بسیاری از افراد را مداوا می کند. او حتی در خوابهای مصنوعی بعضی از افراد متوجه می شود که به زبانی حرف می زنند که در حالت عادی قادر به تکلم به آن زبان نیستند، چون در زندگی پیشین در کشوری دیگر یا با فرهنگی دیگر می زیستند!