۱۱
اخترک دوم مسکن آدم خود پسندی بود.
خود پسند چشمش که به شهريار کوچولو افتاد از همان دور داد زد: بهبه! اين هم يک ستايشگر که دارد میآيد مرا ببيند!
آخر برای خودپسندها ديگران فقط يک مشت ستايشگرند.
شهريار کوچولو گفت: سلام! چه کلاه عجيب غريبی سرتان گذاشتهايد!
خود پسند جواب داد: مال اظهار تشکر است. منظورم موقعی است که هلهلهی ستايشگرهايم بلند میشود. گيرم متاسفانه تنابندهای گذارش به اين طرفها نمیافتد.
شهريار کوچولو که چيزی حاليش نشده بود گفت:
چی؟
خودپسند گفت: دستهايت را بزن به هم ديگر.
شهريار کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد.
شهريار کوچولو با خودش گفت: «ديدنِ اين تفريحش خيلی بيشتر از ديدنِ پادشاهاست». و دوباره بنا کرد دستزدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن.
پس از پنج دقيقهای شهريار کوچولو که از اين بازی يکنواخت خسته شده بود پرسيد: چه کار بايد کرد که کلاه از سرت بيفتد؟
اما خودپسند حرفش را نشنيد. آخر آنها جز ستايش خودشان چيزی را نمیشنوند.
از شهريار کوچولو پرسيد: تو راستی راستی به من با چشم ستايش و تحسين نگاه میکنی؟
ستايش و تحسين يعنی چه؟
يعنی قبول اين که من خوشقيافهترين و خوشپوشترين و ثروتمندترين و باهوشترين مرد اين اخترکم.
آخر روی اين اخترک که فقط خودتی و کلاهت.
با وجود اين ستايشم کن. اين لطف را در حق من بکن.
شهريار کوچولو نيمچه شانهای بالا انداخت و گفت: خب، ستايشت کردم. اما آخر واقعا چیِ اين برايت جالب است؟
شهريار کوچولو به راه افتاد و همان طور که میرفت تو دلش میگفت: اين آدم بزرگها راستی راستی چهقدر عجيبند!
___________________