تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 45

نام تاپيک: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

  1. #21
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! نه به چراییِ کار تو بنده را علم، و نه بر تو کس را حکم، سزاها تو ساختی و نواها تو ساختی، و نه از کسی به تو، نه از تو به کس، همه از تو به تو، همه تویی و بس.
    الهی! ترا آنکس بیند که ترا در ازل دید که دو گیتی او را ناپدید و ترا او دید که نادیده پسندید.
    الهی! بر هزاران عقبه بگذرانیدی و یکی ماند، دل من خجل ماند از بس که ترا خواند.
    الهی! به هزاران آب بشستی، تا آشنا کردی با دوستی و یک شستنی ماند آن که مرا از من بشوی تا از پس خود برخیزم و تو مانی.
    الهی! هرگز بینما روزی بی محنت خویش؟ تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش.
    الهی! نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که مرا ازین درد سخت درخورد است، بیچاره آنکس که ازین درد فرد است، حقا که هرکه بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
    الهی! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی و از ادراک عقول مصونی، نه مُحاطِ ظُنونی، نه مُدرِکِ عیونی، کارساز هر مفتون و فرح رسان هر محزونی در حکم بی چرا و در ذات بی چند و در صفات بی چونی، تو لاله ی سرخ و لوءلوء مکنونی، من مجنونم تو لیلیِ مجنونی، تو مشتریانِ بابضاعت داری با مشتریان بی بضاعت چونی؟
    ای خداوندی که در دل دوستانت نور عنایتت پیداست، جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست، چون تو مولی کراست چون تو دوست کجاست؟ هرچه دادی نشان است و آیینِ فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر جاست.
    الهی! نشنت بیقراری دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده ی جلال چه گویم که چون است؟
    روزی که سر از پرده برون خواهی کرد دانم که زبانه را زبون خواهی کرد
    گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
    الهی! نالیدن من از درد، از بیم زوال درد است او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرد است.
    ای یادگارِ جانها، و یاداشته ی دلها و یادکرده ی زبانها، به فضل خود ما را یاد کن و بیادِ لطفی ما را شاد کن، ای قائم بهیادِ خویش و زِ هر یادکننده به یاد خود پیش، یاد تو است که ترا به سزا رسد ورنه از رهی ترا چه آید که ترا سزد؟
    الهی! تو به یادِ خودی و من به یاد تو، تو بر خواستِ خودی و من بر نهادِ تو.
    __________________

  2. #22
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! از جود تو مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را تیری است.
    الهی! از بد سزای خود در دردم و از ناکسی خود به فغان، دردم را درمان ساز. ای درمان ساز همه دردمندان ای پاک صفت از عیب ای عالی صفت از شوب ای بی نیاز از خدمت من.
    ای بی نقصان از حسابت من، من بجای رحمتم ببخشای بر من، اسیر بند هوای خویشم بگشای مرا ازین بند.
    الهی! دانی به چه شادم؟ به آنکه نه به خویشتن به تو افتادم.
    الهی! تو خواستی نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم.
    الهی! هرچند که ما گنهکاریم، تو غفاری، هرچند که ما زشتکاریم تو ستاری.
    ملکا! گنج فضل تو داری، بی نظیر و بی یاری، سزد که جفاهای ما درگذاری.
    الهی! در الهیت یکتایی و در احدیت بی همتایی و در ذات و صفات از خلق جدایی، متّصف به بهایی، متّحد به کبریایی، مایه ی هر بینوا و پناه هر گدایی، همه را خدایی، تا دوست را کرایی.
    در چشم منی روی به من ننمایی وندر دلمی، هیچ به من نگرایی
    ای جان و دل و دیده و ای بینایی چون از دل و دیده در کنارم نایی
    اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند و عارف نور قرب در خود بیند بسوزد، علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد که آن راهی تنگ است و از همراهی آب و گل زبان قرب را ننگ است، هرگه که قرب روی نمود عالم و آدم را چه جای درنگ است؟
    تا با تو تویی ترا بدین حرف چکار کین عین حیاتست و ز عالم بیزار
    الهی! به درگاه آمدم بنده وار، خواهی عزیز دار خواهی خوار.
    ای مهربان فریادرس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، ای همه تو و بس، با تو هرگز کی پدید آید کس.
    الهی! دانی که نه به خود باین روزم و نه به کفایت خویش شمع هدایت می افروزم از من چه آید؟ و از کرد من چه گشاید، طاعت من به توفیق تو، خدمت من به هدایت تو، توبه ی من به رعایت تو، شکر من به انعام تو، ذکر من به الهام تو، همه تویی من که ام؟ گر فضل تو نباشد من برچه ام؟
    الهی! همه عالم ترا می خواهند کار آن دارد که تا تو کرا خواهی، بناز کسی که تو او را خواهی که اگر برگردد ز تو او را در راهی.
    __________________

  3. #23
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    سبحان الله! هرچه می شناختم نبود، و هرچه نشناختم امروز من آن شناختِ پنداشته را به آب انداختم، هرچه به من بود آن من بودم، امروز گرفتم کی نبودم، پس نه قطع است و نه وصل است و نه زیان است و نه سود، دانش و کوشش ما در آتش سبق حکم پیمود، بایسته را نور آمد و نابایسته را دود، نه نزدیک و نه دور است، نه دیر است و نه زود، اَزَلیَّت حق به هیچ حادث بنیالود.
    الهی! یافت جستن زندگانی است و جوینده نایافتن زندانی است و چندان که میان آن و این معانی است، یگانگی ترا نشانی است، و هرچه نه به تو باقی است، فانی است.
    الهی! من نه به خدمت صحبت ترا می بها سازم که در صحبت حرمت نگاه دارم، من به هوای دل در خدمتم کی به فرمانم.
    الهی! ترا آنکس بیند که ترا دید، و وی ترا دید که گیتی وی را ناپدید و ترا او دید که نادیده پسندید، پس از آن ترا ندید کی به خویشتن دید، دیدار که چشم و دل درو ناپدید، دیدار نیست و درازنای ببرید، چشم غریق از پُری آب ندید، آنکس که ترا به یک دیده دید چه دید؟ و او ترا دید کی همه ی او در دیدار ناپدید، وز نگرستن او باز آمد کی ترا به خود دید.
    مسکین او که ترا دید و ندید، ترا به تو بایست دید، به خود دید آنچ جست ندید بهره ی خود دید، بتر آن است که راضیست به آنچه دیده، عارف خود را گم کرد که ترا دید، دیدار آنست و درازنای ببرید،
    الهی! درد می دانم و دوا نمی دانم، یا می دانم خوردن نمی توانم نه یارم گفت این همه مسئله یا میدانم خوردن نمی توانم، نه یارم گفت این همه درد چرا بهره ی من؟ نه دست رسد به معدن چاره ی من، به شغل درد و بیم تاوانِ به ماتم نشستن چند توان؟
    سبحان الله! این چه بتر روزیست، ترسمکه مرا از تو جز حسرت نه روزیست! خفته و رفتن به دل می سگالم، زهر می خورم و از درد می نالم، نه چنانم کی می پندارم، نه آنم کی می نمایم، می لرزم از آنکه نه ارزم، و از آنم کی سزم جاوید نیاویزم، پس چه سازم؟ جز آنکه می سوزم تا ازین افتادگی برخیزم.
    الهی! از بخت خود چون پرهیزم؟ و از بودنی کجا گریزم؟ گاه گویم کی خاک بر سر خود بیزم و گاه چون غرقه شدگان از هر چوب می آویزم، من چه دانم؟ از برِ خود آتش انگیزم یا بر سزای خود افسوس می بازم؟ من به چنین بخت کی بر که تازم، کارک خود به شب و روز می اندازم، و از بیم تو اندر بود می گدازم و از زیان انگشت خود می گزم، چون نومید مانم؟ که گنج روز نیارم بی خود با تو نگرم و می نازم.
    ________________

  4. #24
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! آنچه تو کِشتی آب ده، و آنچه عبدالله کشت فرا آب ده، پنداشتم که ترا شناختم، اکنون پندار را در آب انداختم.
    الهی! حاضری چه جویم؟ ناظری چه گویم؟
    الهی! اگر عبدالله را خواهی گداخت دوزخی دیگر باید آلایش او را، و اگر خواهی نواخت بهشتی دیگر آسایش او را.
    الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است زیرا که کرم قدیم و گناه اکنون است عاشق را یک بلا در روی و دیگری در کمین است و دایم با درد و محنت قرین است.
    الهی! گفتی مکن ویران داشتی، و فرمودی بکن و بگذاشتی.
    الهی! اگر ابلیس آدم را بدآموزی کرد، گندم او را که روزی کرد؟
    الهی! چون ناپاکان را استغفار باید کرد ناپاکان را چه کار شاید کرد؟
    الهی! آتش دوری داشتی، با آتش دوزخ چکار داشتی؟
    الهی! چون سگ را بار است و سنگ را دیدار است، اگر من ز سگ و سنگ کم آیم عار است، عبدالله را با نومیدی چه کار است؟
    الهی! هرکه را خواهی براندازی با ماش دراندازی.
    الهی! اگر کار به گفتار است بر سر گویندگان تاجم، و اگر به کردار است به کلمه گفتن محتاجم.
    الهی! اگر حسنات با مایه داران است من درویشم و اگر با مفلسان است من در پیشم.
    الهی! آنرا که تو خواهی آب در جوی روان است و آنرا که تو نخواهی چه درمان است.
    الهی! اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است.
    الهی! چون همه آن کنی که خواهی، ازین مفلس بیچاره چه خواهی؟
    الهی! یافت تو آرزوی ماست، دریافت تو نه به بازوی ماست.
    الهی! همه از تو ترسند و من از خود، از همه نیکی دیده ام و از خویش همه بد.
    الهی! لاتقنطوا اگرچه قرآن است، قلمِ رفته را چه درمان است، اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بر روی آب روی خسی باشی، دلی به دست آر تا کسی باشی.
    الهی! از بوده نالم یا از نبوده؟ از بوده محال است و از نابوده بیهوده.
    الهی! اگر یک بار گویی: بنده ی من، از عرش بگذرد خنده ی من.
    الهی! چون با تواَم از جمله ی تاجدارانم، تاج برسر، و اگر بی تواَم، از جمله خاکسارانم، خاک برسر،ای دیرخشم زود آشتی، آخر در نومیدی مرا بگذاشتی.

  5. #25
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! از بس که از هر وادی بخت خویش خواندم و از جستن نایافتنی بماندم، هرچند که شمارک خود بازراندم، مرا تو ماندی بر تو موقوف ماندم.
    الهی! از شمار توبدرد من میِ راست است، من بیشم و در حساب تو با مایه داران است، من درویشم و ار کارک من در من بندی من نه به دست خویشم.
    الهی! چون بجا بخشودن است، آن رهی کَش خاموشی بیگانگی است و گستاخی دلیریست و چون باریکست راه آن رهی کَش آرام بریدن و طلب کردن بلا گزیدن است و چون باریکست راه آن رهی کش خود را ندیدن از خدمت رمیدن است و خود را دیدن با خدای آرمیدن است و چون گران بار است راه آن رهی کش نذیدن دعوی است و بدیدن شکوی است و چه کار است کار آن رهی کش مراد یکیست و دریافت شکیست، به چراغ روز آوردن چون توان؟
    ناگاه را آسان آه از اسیری و مدت باین دیری من درد در انتظار روشنایی چون بینم، همه برها بر گرفتند تا من منتظر می نشینم آه از آخر این انتظار جز آن کنند.
    ای فریادرس! اینچنین با دشمنان کنند، پنهان از خود در تو میزارم، حجاب می بینم و کشف می پندارم و به حکایت بیخبر آن می آسایم و بر نیم نسیم باد شادی می پیمایم و خبر خود از دلها می جویم، و عیب خود در گام خود در راه می پویم و به پنداره ی وادی باز می گذارم، و محابای تو بر روی جنایت ها و خود می نگارم و تا کی پردازد این نهیب می نگرم، اکنون باری از هرچه پندارم دِگَرَم و در هر نفس که برزنم بترم به دریغم به هرچه بینم، و نه طاقت دارم کی بی تو بنشینم، گویی که بر سنگ تخم می پرکنم، یا کمند در کوه می افکنم.
    هر روز ناکس ترم و از مراد واپس ترم، نه یارم گفت کی ترا شایم نه دلم باردهد که با دشمن به یک زبان برآیم، ترسم کی روزگارِ خودسر آوازِ طبلِ تهی کندم و آبِ بندگی پیشِ روزِ آزادی بِبَرَدم.
    نه کس را از علت من نشانی و نه این دردِ مرا بدست کسی درمانی و نه جواب صواب و نه از عتاب جواب.
    الهی! هرچه می سگالم می جز آید و هرچه نه پندارم می برآید، مگر این روز بد را شداید و مناقد از من خود آید.
    الهی! خطبه بر شعر میگریست و سفین عینیه بر حدیث، و من بر آنچه بر جان و زبانِ من می باریدی پیوسته حثیث اکنون باری مرا بار گران است و زاد خبیث، که گاه گویم کی همانا کی وی دعات دوست؟ بازگویم که رستن قوم یونس نه از دست یونس هرچه عتاب بود اما فریاد خواه مولی را خواست، دوستی نگذاشت جز دوست و دیگر همه آواز ذاکر و مذکور یکی و رسم ذاکر ازو یادگار.

  6. #26
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! فریاد از یادِ به اندازه و دیدارِ بهنگام و از آشنایی به نشان و دوستی بی پیغام و از یاد پیش از محبت و الهی آمیختن در یاد.
    الهی! چه یاد کنم که همه یادم من نشان خود فراباد دادم.
    الهی! جز تو را که داند، هیچ کس نتواند و هرکه ترا بخود جوید بر سزای خود فرو ماند، ترا به تو از تو ترا می ج.یند، و با تو به تو از تو ترا می گویند، بیننده گنگ است و آگاه گویاست بینا در دیده غرق است و بَرکنده جویاست.
    الهی! ترا بر که حق است که جز ز تو نیست، از چه کسی نشان که حق و حقیقت یکیست، من بماندم بر یک نظاره، خود نظاره گشتم یکباره، در میدان نظاره ام سواره، فریاد به تو از پنداره.
    الهی! مرا بر آگاهی فرو مگذار، که آگاهی همه شغل است و درِ دانش بِمَبَند، که دانش همه در اوست و تا رهی بخود است جوی خشک و آهن سرد است و او که از زهد به ثنا رازست، محجوب است و نیم درم در کنف صوفی کنز است.
    شیخ الاسلام گفت که از یافت تو بر اندیشم از علم تو گریزم بر زهره ی خود بترسم در غفلت آویزم.
    الهی! ارت بشناسم حیران کنی و ار قصد تو کنم بر من تاوان کنی، و ار بازگردم بیقرار کنی، در مانم در تو، هیچ ندانم که چون کنی؟
    آنکه ترا یافت، یافت، اما کجا یافت؟ نایافته کی بودی تا یافت؟ که نه کس ذات تو دریافت تا کار تو وایافت بی آنکه یافتِ تو را دریافت، آنکه دریافت یافت تو جست از راه حقیقت برتافت، ضَعَفَ الطالب و المطلوب.
    آنکه گفت که: ترا یافتم، از خود بِرَست نه بغایت جوینده نه نیست هست علامۀ الوجود الفناء و دلیل الفناءالبقاء فی سر اهل الاسباب و رسم اهل العلایق، غایت همت تو دریافت است نه یافت در جست دریافت برسیدی وز یافت بویی نچشیدی، نه توانی که او یابی مگر به او... والله هر که ترا جوید به خویشتن، نه ترا شناسد و نه خویشتن، کاش دانند ار رهی ترا دارد چرا جوید، ور ندارد از کجا آرد، ای جُسته نه از کوی و ای یافته پیش از کیی، حق به کلیه واخویشتن منسوب است پس هرکه جز و بوی زو می جوید محجوب است.
    کی سکون و غفلت است و وجود رعونت است، با مولی در صحبت چه حیلت است.
    _________________

  7. #27
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! اکنون که من بر من تاوان تو آفتاب صفوت بر من تاوان، به شرک از شرک برستن نتوان، به نجاست نجاست شستن نتوان، و به خویشتن از خویشتن رستن نتوان، عجب آن است که به جستن فرمان، و جستن رمیدن است جاویدان، هرکه به جستن یاوید گم است و گمان، ای من فدای آنکه خود خیمه در آن، هر آنچه به طلب یاوند طلب مه از آن، چشم چون جوید چیزی که خود نبیند بآن، هرگز جانور دیدی در جستنِ جان، چشم غریق آب نمی بیند از آب که در آن، چشم از خورشید عاجز از عیان، که تیر در دست خصم چه آید از کمان، یافت، یابنده را ظاهرتر از عیان، پس جستنی گم است و جویان به گمان، ای ترا به تو یافته و یافت تو نادریافته.
    الهی! اگر من ترا خواستم تا ترا یافتم مرا جای شادی است و از بس بی من مرا ای آب و خاک ایذر چیست؟
    هرچه جز حق است از حق حجاب است بس به حجاب حق جستن فریب است هستی تو دوستان را یافت است، دیده ی یافتِ توست هرجا که شناخت است هرچیز را جویند پس یاوند وی را یابند پس جویند، پس تو الهی! از جستن یاونده را پیشی و جوینده را بوی نه که به خویشی پس جستن گم است و جوینده محروم، و جستن تو ولایت وقت است و تو خود معلوم، روز روشن و نابینا روزجویان، در میان هست غرق و از دور پویان.
    الهی! که رهی ترا به گریختن از خود یابد، بخود چون جوید؟ و با تو ای قدّوس به زبانِ تفرّق سخن چون گوید؟ بی تو بتو رسیدن کی توان؟ رسیدنی به تو خود با توست از همیشه تا جاویدان، خود با توست و ترا جوی خفته و روان، وی را جستن چیست که از تو گریختن نتوان، هر نزدیکی که در جهان است تو نزدیکتری از آن، با جوینده ی خودی و از وی نیستی نهان، هرگز پیش منزل و پس را کی دید؟
    هرگز پیش یافت و پس جستن کی شنید؟ هرگز از دوستی به دوست کی رسید؟ آری! آنکس که مولی وی را با خود سروکار گزید آنکه گفت که ترا یافتم، وی از خود برست، نه بغایت حاضر جویند و نه به نیست هست، هرکه ترا یافت ترا دید و هرکه ترا دید از چشم خود بیفتد که مرا من حجابم از خود در عذابم بیهوده می شتابم به نیست من چه دریابم؟
    الهی! ترا به چه چیز جویم که تویی و بس، نه در پیش من چیز و نه ورای تو کس.
    آنچه من می جویم از من فرومایه تر است، از هنگام و نشان یافت تو بیشتر است که گیتی در ملکوت تو کم از یک موی، پس به ابتداء جستن را چه روی؟ جوینده ی تو بخویشتن همداستان است، به نیست هست جستن پنداره ی مستان است، یافت ترا نه هنگام است و نه سبب محجوب آن است که موقوف است بر طلب، جستن، باقی برکندگی است که پیش از هر چیزی ترا جستن چیست به دوگانگی جستن گمی است، بسته ماندن در راه طلب شومی است، هرچه جز یکی همه هم است.
    هست یکی است و دیگران نیست، آنکه می موجود جوید گم است، حق پیش از جوینده معلوم است، پس جستن و جوینده برخاست حجاب ببرید که حق پیداست، یافت را یافته نشان بس است، کی نه در دیده ی توحید جز فرد کَس است

  8. #28
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! تویی که دوستی را شایی، که در وقت خشم ببخشایی.
    الهی! نظری خود بر ما مدام کن و این شادی خود بر ما تمام کن و ما را برداشته خود نام کن، به وقت رفتن بر جان ما سلام کن.
    الهی! ظاهری داریم شوریده باطنی در خواب، سینه ای داریم بر آتش، دیده ای داریم پر آب، گاه در آتشِ سینه می سوزیم و گاه در آبِ چشم غرقاب، و الیه المرجع المأب.
    الهی! اگر با دوستان تو نه رمه ام، آخر از هشتم اصحاب کهف نه کمم.
    الهی! چون سگی را برین درگاه بار است رهی را با نومیدی چه کار است.
    الهی! سگ را بار است، و سنگ را دیدار است، گر من ز سگ و سنگکم آیم عار است.
    الهی! بنده را از سه آفت نگاه دار، از وساوس شیطانی و از هوای نفسانی و از غرور نادانی.
    الهی! تو به رحمت خویشی و ما بر حاجت خویشیم، توانگری و ما درویشیم.
    الهی! به بهشت و حور چه نازم؟ مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.
    الهی! به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که می توانی.
    الهی! اگر کوشم که خویش را بپوشم، برهنه مانم و اگر جهد کنم که به سعی خویش از تو چیزی یابم، بی بهره مانم، تا کدام داغ کردی من آنچنانم، تا به کدام نام خواندی من آنم.
    الهی! نه در بندم و نه آزادم، از خود بخود رنجور و از تو دلشادم، از زندگانی خود در عذابم گویی که بر آتش کبابم، نه خورد پیدا و نه خوابم، در میان دریا تشنه ی آبم، از آنکه از خود در حجابم، منتظرم تا کی رسد جوابم.
    الهی! ضعیفم خواندی و چنین است، هرچه از من آید در خورد این است.

    _______________

  9. #29
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! یُحبّهم تمام است، و یُحبّونه کدام است.
    الهی! چه فضل است که با دوستان خود کرده ای، هرکه ایشان را شناخت ترا یافت و هرکه ترا یافت ایشان را شناخت، گل های بهشت در پای عارفان خار است، آنکس که ترا جست با بهشتش چه کار است؟
    الهی! همچون بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم.
    الهی! به بهشت و حور چه نازم، مرا نظری ده که از هر نظری بهشتی سازم.
    الهی! به عزت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، دریاب مرا که می توانی.
    الهی! چنان که کف دریا بر لب است، کمالات سرمستان تو در نیم شب است.
    الهی! اگر نظر فاسقان به زر و سیم است و نظر صادقان بر خوف و بیم است، اما نظر عبدالله بیچاره نوزده حرف بسم الله الرحمن الرحیم است.
    الهی! به عزتِ دعوتِ: «دَعَوتُ قَومی لَیلاً و نَهاراً» که ما را از صفات آیات بینات کلام ربانی، عصمتی هرچه تمام تر ارزانی دار.
    الهی! عبدالله برین بساط پیاده مانده است، رُخ بر هرکه می آورد اسب بر او می دوانند.
    الهی! آن ساعت که شاه ماتِ اجل مانده باشد از دیوبند شیطان او را نگاه دار که فرزینِ طاعت کج می رود.
    الهی! دلی ده که در کار تو جان بازیم، جانی ده که کار آن جهان سازیم، تقوایی ده که دنیا را بسپریم، روحی ده که ازین دین بَرخوریم، یقینی ده که درِ آز بر ما باز نشود، قناعتی ده تا از صعوه ی حرص ما باز نشود، دانایی ده که از راه نیفتیم، بینایی ده تا در چاه نیفتیم، دست گیر که دست آویز نداریم، درگذار که بد کرده ایم، آزرم دار که آزرده ایم، طاعت مجوی که یابِ آن نداریم، از هیبت مگوی که تاب آن نداریم، توفیقی ده تا در دین استوار شویم، عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم، نگاه دار تا پریشان نشویم، براه دار تا پشیمان نشویم، بیاموز تا شریعت بدانیم، برافروز تا در تاریکی نمانیم، بنمای تا در تاریکی نمانیم، بنمای تا در روی کس ننگریم، بگشای دری که دربگذریم، تو بساز که دیگران ندانند.
    تو بنواز که دیگران نتوانند، همه را از خود رهایی ده، همه را از خود آشنایی ده، همه را از مکر شیطان نگاه دار، همه را از فتنه ی نفس آگاه دار.
    الهی! بساز کار من و منگر به کردار من، دلی ده که طاعت افزون کند، طاعتی ده که به بهشت رهنمون کند، علمی ده که در او آتش هوا نبود، عملی ده که درو زرق و ریا نبود، دیده ای ده که عزّ ربوبیت تو بیند. نفسی ده که حلقه ی بندگی تو گوش کند، تو شفا ساز که ازین معلولان شفایی نیاید، تو گشادی ده که ازین مغلولان کاری نگشاید، به اصلاح آر که نیک بی سامانیم، جمع دار که بس پریشانیم.

    ___________

  10. #30
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    الهی! اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است، بی دیدار تو درد و داغ است، دوزخ بیگانه را به نگاه است و آشنا را گذرگاه و عارفان را نظرگاه.
    الهی! اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم و اگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم.
    الهی! من به حور و قصور ننازم، اگر نفسی با تو پردازم، از آن هزار بهشت سازم.
    الهی! اگر عبدالله را بخواهی گداخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را، و اگر بخواهی نواخت، بهشتی دیگر باید آسایش او را.
    الهی! زبانم در سر ذکر شد، ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شد، مهر در سر نور، جان در سر عیان شد، عیان از بیان دور،پیداست که نازیدن مزدور به چیست و نازیدن عارف به کیست؟
    چون به تو نگریم شاهیم و تاج بر سر و چون به خود نگریم از خاک بدتر.
    الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.
    الهی! صبر از من رمید و طاقت شد سست، تخم آرام کشتم بیقراری رست.
    الهی! بدین شادم که به خود نه بخود بتو افتادم.
    الهی! از کشته ی تو خون نیاید و از سوخته ی تو دود، کشته ی تو به کشتن شاد و سوخته ی تو به سوختن خشنود. الهی! آنچه بر سر ما آید، بر سر کس نیاید، دیده ای که به نظاره ی تو آیدهرگز باز پس نیاید. الهی! نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشته ی خود نام کن و به وقت رفتن بر جان ما سلام کن.
    الهی! اگر از نعمت گویم حرز گردن است. الهی! می دانی که ناتوانم، پس از بلا برهانم.
    الهی! نیستی همه را مصیبت است و مرا غنیمت. الهی! قصه ی بدین درازی، من دریافتم به بازی بازی. الهی! تا دی بشناختم از غم فردا بگداختم. الهی! بر آن روز می خندم که یافته می جستم دل و دست از دانش بشستم، به نابینایی می نگریستم به مردگی می زیستم.
    الهی! نادیده و ناجسته حاصل ای جان و دل را زندگانی و منزل، از پیش خطر و از پس نیست راهی، بپذیر که جز دوستی تواَم نیست پناهی. الهی! می لرزم از بیم آنکه به جوی نیرزم.
    الهی! اکنون چون بر من است تاوان، آفتاب صدق و صفت بر من تابان که به شرک از شرک رستن نتوان و به نجاست نجاست شستن نتوان.

    _____________

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •