حكايت موز و گناه.
آمد نزد اين شيواناي ما، پسري با:
" سيمايي اندوهگين " و
" عرق شرم بر پيشاني ".
شيوانا نيك نگريستن كردندي در چهره اش و
خواندندي،
كه بسيار:
" حزين است چهره آن جوان".
پرسيدندي كه:
" تو را چه شده است،
كه چنين اندوهگين مي باشي".
گفت جوان ما كه:
" ندارم اختياري در برابر گناه و،
نتوانم كه افسار نفس خويش نگاه دارم ،
همواره."
شيوانا از شنيدن سخن آن پسر ،
غضبي بر داشتندي تمامي وجودش و گفتندي كه:
" هرگز مگو با كسي ،
از گناه كرده اي.
ليك:
" كنون كه نداري اعتمادي به خود و
نتواني كه كنترل كني ،
هواي نفس خويش،
ميباشد سخني ديگر"!!!!!.
كه بايدت تا ببيني:
مثالي را از نزديك".
گفت آن جوان كه : " چه بايدمان تا ببينيم از نزديك،
اي استاد".
گفت شيوانا:" ترا كه بايدت آمدندي با ما ،
اندر مزرعه اي كه در آنجا،
زندگاني ميكند ميموني بس كوچك ،
ليك باهوش و تند وتيز.
آفتي است، ايمن ميمون براي محصولات جملگي :
مزرعه داران.
تدبيري انديشيديم برايش همگي.
بكار انداختيم افكارمان را".
حال چگونه بكار گرفتند اين تدبير را،
جملگي مزرعه داران با كمك :
اين شيواناي ما.
قفسي ساختندي تا با كمك خود حيوان،
او را به دام اندازندي.
پرسيد جوان داستان ما كه:
" چگونه اين كار كنندي. "
گفت شيوانا:
" ساخته ا يم چهار گوشه قفسي ،
كه ميباشد :
بسي ميله هاي آن تنگ،
تنگ تنگ،
خيلي تنگ،
تنگتز از دست خود حيوان.
ميگذاريم اين چهار گوشه قفس را در مزرعه مان.
بعد هم موزي در داخل قفسي.
چون بسته ميباشد هر پنج گوشه قفس،
ميمون ناچار ميشود كه از بيرون بياندازد دستي ،
تا از لابلاي اين ميله هاي تنگ ،
بردارد موزي.
شيوانا: " اما معمايي ميباشد ، اينجا".
جوان: " چه معمايي استاد؟".
شيوانا: " معمايي براي ميمون ما،
چون دستش بزرگتر از فواصل بين ميله ها بودندي،
و نتوان درآورندي موز را،
بنا چار حبس شوندي بيرون قفس،
ما هم ،همگي ، بايدمان كه شويم نزديك او.
او هم چون ندارد دلي،
تا رها كند موزي،
آنوقت ما توانيم كه:
گرفتن حيوان را".
اين شيواناي ما بطرف پسر جوان برگشتندي و گفتندي كه:
" اين موز، همان گناهي است كه تو در برابر آن ناتواني و
انجام ميدهي:
زود،
زود زود،
خيلي زود.
گناه پيوسته در زندگاني آدميان بودندي،
اين ما آدميان هستندي،
كه بايدمان تا رها كنيم آن گناه را.
اين تو هستي كه بايد رها كني موز را ،
بايدت كه باشي زندان بان خود و،
كليد رهايي از زندان گناه هم در:
" دستان توست ".
پس موز را رها كن : " اي بني بشر.
آزاده و وارسته كن خود را ز :
" تمامي گناهان ".
براستي كه چه سخت است،
دور بودن از گناه و گفته اند و
خواهند گفت به سال ها ،
" اين حكما ، بر ما ".
آيا تواني هست براي همگان ،
رها كردن :
" اين موز را؟".