تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 38

نام تاپيک: داستان های شیوانا ( فرامرز کوثری )

  1. #11
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    روزي يكي از خانه هاي دهكده آتش گرفته بود. زن جواني همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شيوانا و بقيه اهالي براي كمك و خاموش كردن آتش به سوي خانه شتافتند. وقتي به كلبه در حال سوختن رسيدند و جمعيت براي خاموش كردن آتش به جستجوي آب و خاك برخاستند شيوانا متوجه جواني شد كه بي تفاوت مقابل كلبه نشسته است و با لبخند به شعله هاي آتش نگاه مي كند. شيوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسيد:" چرا بيكار نشسته اي و به كمك ساكنين كلبه نرفته اي!؟"
    جوان لبخندي زد و گفت:" من اولين خواستگار اين زني هستم كه در آتش گير افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اينكه فقير بودم نپذيرفتند و عشق پاك و صادقم را قبول نكردند. در تمام اين سالها آرزو مي كردم كه كائنات تقاص آتش دلم را از اين خانواده و از اين زن بگيرد. و اكنون آن زمان فرا رسيده است."
    شيوانا پوزخندي زد و گفت:" عشق تو عشق پاك و صادق نبوده است. عشق پاك هميشه پاك مي ماند! حتي اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بي مهري در حق او روا سازد. عشق واقعي يعني همين تلاشي كه شاگردان مدرسه من براي خاموش كردن آتش منزل يك غريبه به خرج مي دهند. آنها ساكنين منزل را نمي شناسند اما با وجود اين در اثبات و پايمردي عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخيز و يا به آنها كمك كن و يا دست از اين ادعاي عشق دروغين ات بردار و از اين منطقه دور شو!"
    اشك از چشمان جوان سرازير شد. از جا برخاست. لباس هاي خود را خيس كرد و شجاعانه خود را به داخل كلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقيه شاگردان شيوانا نيز جرات يافتند و خود را خيس كردند و به داخل آتش پريدند و ساكنين كلبه را نجات دادند. در جريان نجات بخشي از بازوي دست راست جوان سوخت و آسيب ديد. اما هيچكس از بين نرفت.
    روز بعد جوان به درب مدرسه شيوانا آمد و از شيوانا خواست تا او را به شاگردي بپذيرد و به او بصيرت و معرفت درس دهد. شيوانا نگاهي به دست آسيب ديده جوان انداخت و تبسمي كرد و خطاب به بقيه شاگردان گفت:" نام اين شاگرد جديد "معناي دوم عشق" است. حرمت او را حفظ كنيد كه از اين به بعد بركت اين مدرسه اوست!"
    __________________

  2. #12
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    شيوانا عارف بزرگ پرسيدند وفادارترين مردي که ديدي که بود؟ او گفت:" جواني که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمي دانست همسرش کيست و چه شکل و قيافه اي خواهد داشت اما با اين وجود هرگاه با دختري جوان برخورد مي کرد شرم و حيا پيشه مي کرد و خود را کنار مي کشيد. او وفادار ترين مردي بود که در تمام عمرم ديده بودم!"

    _______________

  3. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #13
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    وفاداری یك مرد
    روزي زني نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بي تفاوت شده است و او مي ترسد که نکند مرد زندگي اش دلش را به کس ديگري سپرده باشد. شيوانا از زن پرسيد :"آيا مرد نگران سلامتي او و خانواده اش هست و برايشان غذا و مسکن و امکانات رفاهي را فراهم مي کند !!؟؟ " زن در پاسخ گفت :" آري در رفع نياز هاي ما سنگ تمام مي گذارد و از هيچ چيز کوتاهي نمي کند! " شيوانا تبسمي کرد و گفت :" پس نگران مباش و با خيال آسوده به زندگيت ادامه بده !!!" دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شيوانا آمد و گفت : "به مرد زندگي اش مشکوک شده است . او بعضي از شب ها به منزل نمي آيد و با ارباب جديدش که زني جوان ، پولدار و بيوه است صميمي شده است . زن به شيوانا گفت که مي ترسد مردش را از دست بدهد.شيوانا از زن در خواست کرد که بي خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.روز بعد زن نزد شيوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتي خسته از سر کار آمده و کسي را در منزل نديده هراسان و مضطرب همه جا را زير پا گذاشته تا زن و بچه اش را پيدا کند و ديشب کلي همه را دعوا کرده که چرا بي خبر منزل را ترک کرده اند .

    شيوانا تبسمي کرد و گفت:"نگران مباش!! مرد تو مال توست. آزرش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامي که نگران شماست به شما تعلق دارد ."

    شش ماه بعد زن گريان نزد شيوانا آمد و گفت:"اي کاش پيش شما نمي آمدم و همان روز اول جلوي شوهرم را مي گرفتم .او يک هفته پيش به خانه ارباب جديدش يعني همان زن بيوه رفته و ديگر نزد ما نيامده و اين نشانه اين است که او ديگر زن و زندگي را ترک گفته و قصد زندگي با آن زن بيوه را دارد ." زن به شدت مي گريست و از بي وفايي شوهرش زمين و زمان را دشنام مي داد . شيوانا دستي به صورتش کشيد و خطاب به زن گفت:"هر چه زوذتر مردان فاميل را صدا بزن و بي مقدمه به منزل آن زن بيوه برويد.حتما بلايي بر سر شوهرت آمده است."

    زن هراسناک مردان فاميل را خبر کرد و همگي به اتفاق شيوانا به منزل ارباب پولدار رفتند.ابتدا زن بيوه از شوهر زن احساس بي اطلاعي کرد.اما وقتي سماجت شيوانا در وارسي منزل را ديد تسليم شد . سرانجام شوهر زن را در درون چاهي در داخل باغ ارباب پيدا کردند .او را در حالي که بسيار ضعيف و در مانده شده بود از چاه بيرون کشيدند. مرد به محض اين که از چاه بيرون آمد به مردان اطراف گفت که سريعا به همسر و فرزندانش خبر سلامتي او را بدهند که نگران نباشند .شيوانا لبخندي زد و گفت:"اين مرد هنوز نگران است .پس هنوز قابل اعتماد است و بايد حرفش را باور کرد ." بعد مشخص شد که زن بيوه هر چه تلاش کرده که مرد را فريب دهد موفق نشده است و به خاطر وفاداري مرد او را درون چاه زنداني کرده بود .
    ___________

  5. #14
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    يه روزي‌، يه جايي، يه جوري، يه كسي، يه چيزي، صبر داشته باش، آن روز خواهد آمد.

    زن و مرد جواني براي كسب آرامش، نزد شيوانا آمدند. آنها به شدت مضطرب و افسرده بودند و از شيوانا مي‌خواستند تا به آنها روشي براي بي خيالي و آسودگي ذهن بياموزد. شيوانا دستش را به سوي آنها دراز كرد و گفت :« نگراني خود را كف دست من بگذاريد تا شما را از آنها رها سازم. زن با لكنت گفت: «اما استاد، نگراني ما قابل گذاشتن در دستان شما نيست. چيزي در درون ماست و ما نمي‌توانيم آن را مثل يك تكه سنگ، در دستان شما بگذاريم.» شيوانا تبسمي كرد و گفت: «چيزي را كه مي‌دانيد وجود ندارد چرا در درونتان زنده مي‌كنيد و خود را عذاب مي‌دهيد؟»
    مرد شرمنده گفت: «استاد، ما در گذشته رنج‌هاي فراواني كشيده‌ايم كه ما را اذيت مي‌كنند.»
    شيوانا چرخي زد و به اطراف نگاهي كرد و به مرد گفت: «گذشته را به من بياموز تا شما را از آن رهايي بخشم.» مرد با حيرت گفت: «اما استاد گذشته براي لحظه‌اي اتفاق افتاده و براي هميشه رفته است و هر كاري هم بكنيم برنمي‌گردد.» شيوانا گفت:« يعني تو براي چيزي كه تمام شده و از دست رفته ناراحتي؟» زن و مرد ناراحت شدند و گفتند: «يعني چه استاد؟ ما براي آرامش نزد شما آمده‌ايم و شما همه نگراني‌هاي ما را مسخره مي‌كنيد.»
    شيوانا كاغذي را جلوي زن و مرد گذاشت و گفت: بزرگترين نگراني‌هاي خود را روي اين كاغذ بنويسيد و به من بدهيد. مرد و زن جوان باحوصله و وسواس چندين صفحه كاغذ را نوشتند و به شيوانا دادند. شيوانا آتشي درست كرد و كاغذها را در آتش سوزاند و سپس رو كرد به زن و مرد جوان و گفت: «تمام شد! الان مي‌توانيد آرام باشيد.»
    مرد و زن جوان باحيرت گفتند:«شما حتي آنها را نخوانديد! آنها حرف‌هاي گران‌قيمت و باارزشي بودند. در واقع به دليل ارزشمندي اين خاطرات و از دست دادن آنها بود كه ما مضطرب شده‌ايم.» شيوانا سري تكان داد و از يكي از شاگردان مدرسه خواست تا گران‌قيمت‌ترين كاغذ را براي زن و مرد جوان بياورند. سپس آن كاغذ را به آنها داد و گفت: «قيمت اين كاغذ بسيار زياد است حرف‌هاي عذاب‌دهنده ولي ارزشمند خود را روي اينها بنويسيد! اما بدانيد كه من بلافاصله اين كاغذ گرانبها را هم مي‌سوزانم. اين تنها روش خلاصي از خاطرات نگران‌كننده گذشته است براي راحت‌بودن بايد ذهن خود را از حمل افكار و خاطرات رها سازيد و زندگي خود را از نشانه‌هاي ذهني گذشته پاك كنيد. فقط ذهن آزاد است كه مي‌تواند آرام باشد. ذهن آزاد ارزشش خيلي بيشتر از خاطرات طلايي است.
    ديروز به تاريخ پيوسته، فردا رازي است ناگشوده، اما امروز يك هديه است...
    خدايا به نام نامي تو گذشته را به دور مي‌اندازم و در اكنون شگفت‌انگيز زندگي مي‌كنم. آنجا كه هر روز شادماني‌هاي شگفت‌انگيز و دور از انتظار را در بردارد.

    _________________

  6. #15
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    خودت میدانی واو !!!!
    شيوانا در يك روز گرم مشغول آماده سازي زميني بود.چند مرد سوار بر اسب به تاخت از دور نزديك شدند.سردسته آن ها وقتي شيوانا را ديد با صداي بلند گفت :آهاي استاد معرفت !ما مي رويم تا يك يوز پلنگ وحشي را در دامنه كوه شكار كنيم !؟ شيوانا پرسيد :آيا آن يوز پلنگ به كسي آسيبي رسانده است ؟! سر دسته سوار كاران گفت :" نه ولي مي خواهم سر او را بالاي سر در منزلم بزنم و از پوستش پادري درست كنم!تو هم اي استاد معرفت ! براي مان دعا كن كه موفق شويم!شيوانا لبخندي زد و گفت : از دعاي من براي تو كاري ساخته نيست .اين تو و يوزپلنگ هستيد كه بايد با هم كنار بياييد! چند روز بعد شيوانا باز هم در همان زمين مشغول كار بود كه اين بار سر دسته و عده كمتري از همراهانش را ديد كه پاي پياده و زخمي و هراسان به سمت ده باز مي گشتند.شيوانا از سر دسته پرسيد :چه اتفاقي افتاده است؟ سر دسته با ناراحتي گفت : موفق شديم جفت يوزپلنگ را از پا در آوريم و بچه هايش را زخمي كنيم ، اما او سر بزنگاه رسيد و چند نفر از ما را زخمي كرد .ما هم است و غذا را گذاشتيم و فرار كرديم .الان چند روز است كه منزل له منزل فرار مي كنيم و يوزپلنگ براي انتقام هنوز در تعقيب ماست و هر شب يكي از مار را زخمي و ناكار مي كند.اي استاد معرفت! براي مان دعا كن كه بتوانيم از شر اين يوز پلنگ خلاص شويم !

    شيوانا نفسي عميق كشيد و گفت : باز هم مي گويم!از دعاي من براي تو كاري ساخته نيست .اين تو و يوزپلنگ هستيد كه بايد با هم كنار بياييد !شيوانا اين را گفت و بي اعتنا به نگاه سردرگم سر دسته و همراهانش به كار خود ادامه داد
    ____________

  7. #16
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    هنوز هم يكي داري !



    مرد ثروتمندي كه مال فراواني داشت همراه خدمتكاران و زنان خود از مقابل مدرسه شيوانا عبور مي كرد. او را ديد كه روي تختي سنگي نشسته و با شاگردان صحبت مي كند. يكي از شاگردان اشاره به مرد ثروتمند كرد و از شيوانا پرسيد : " استاد ! مي بينيد اين مرد دو تا همسر دارد و به آين كار افتخار مي كند! "

    شيوانا لبخندي زد و گفت:‌" او يثك همسر بيشتر ندارد !"

    مرد ثروتمند كه صداي شيوانا را شنيده بود ايستاد و با فرياد زد: نخير! اين دو نفر همسران من هستند. اولين همسرم اين خانم زرد پوش بود كه با عشق با او ازدواج كردم و دومي اين بانوي سفيد پوش است كه او هم با محبت فراوان همسر من شد. هر دوي آنها مرا تا اعماق وجودشان دو ست دارند!؟

    شيوانا دوباره با تبسم سرش را به علامت نفي تكان داد و گفت:"قبول ندارم. تو وقتي به سراغ همسر دوم رفتي ،از دل همسر اول بيرون افتادي.با فرض اين كه همسر دوم تو را بلهوس و عياش نداند و واقعا به خودت دلبسته باشد، پس نهايتا تو همين دومي را داري. اولي از سر ناچاري است كه همراهي ات مي كند! مي گويي نه ؟؟!! اين را مي تواني از هر زني از جمله زن دومت بپرسي!؟ متاسفم دوست من ! تو در خوشبينانه ترين حالت هميشه فقط يك همسر داشتي و هنوز هم يكي بيشتر نداري!"
    _____________________

  8. #17
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    معناي واقعي خششونت

    شيوانا با شاگرداش صحبت مي كرد. خبر آوردند كه يكي از افسران امپراتور در بازار از فوشنده اي جنسي را ارزانتر از قيمت واقعي اش خواسته و چون فروشنده حاضر نشده جنس را به او بفروشد با خشونت با او رفتار كرده و با شلاق اسب فروشنده را به باد كتك گرفته است. شيوانا سراسيمه به بازار رفت وآن جا افسر را ديد كه مغرورانه از كاري كه كرده دفاع مي كند و مرد فروشنده را لايق خشونت مي داند.

    شيوانا بي اعتنا به افسر امپراتور به سراغ مرد فروشنده رفت و او را دلداري داد و آن گاه با حالتي ناراحت گفت:"تو معناي واقعي خشونت را نمي داني! فقط چون حس مي كني به واسطه شغلي كه در درگاه امپراتور داري حق خشونت داري، چنين مي كني!؟"

    افسر با عصبانيت گفت: " او بايد تفاوت مشتري ها را درك كند و وقتي مرا با ديگران يكي دانست لياقتش كمي شلاق و رفتار خشن است !؟"

    شيوانا سري تكان داد و گفت:"اگر مي خواهي معناي واقعي خشونت را ياد بگيري ،خودت را جاي كسي بگذار كه مورد ظلم و خشونت قرار گرفته و از چشمان فرد ظالم و خشن در اين مورد قضاوت نكن.آن گاه وقتي خودت در جاي مظلوم قرار گرفتي خواهي فهميد كه خشن بودن چقدر زشت و نكوهيده است."

    آن گاه شيوانا رو به شاگردانش كرد و به آنها گفت:" اگر هنگام عصبانيت خودتان را كنترل نكرديد و روزي اجازه داديد كه خشونت بر شما غالب شود، بدانيد آن روز براي جبران، خيلي دير خواهد بود."
    ____________________________

  9. #18
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,695

    پيش فرض

    زيبايي شرط نيست

    يكي از شاگردان شيوانا غمگين و افسرده كنار جويبار نشسته بود و با چوب به سطح آب مي زد. شيوانا كنارش نشست و احوالش را پرسيد.پسر جوان گفت:به دختري علاقه مند شده ام كه صاحب جمال است و معصوم و با شرم.اما همان طوري كه مي بينيد من بهره اي از زيبايي نبرده ام وپسران زيادي در اين دهكده هستند كه از من زيباترند.به همين خاطر خوب مي دانم كه هرگز جرات نخواهم كرد عشقم را به او ابراز كنم و بايد به خاطر زيبا نبودن او را فراموش كنم؟

    شيوانا دستي به شانه جوان زد و گفت: اين احساس دلتنگي كه در نگاه و دل و صدايت موج مي زند،اسمش شور و عشق و دلدادگي است. مي بيني كه عشق،بدون توجه به چهره و جمال به قول خودت نه چندان زيبا،قلب تو را تصاحب كرده و اين يعني براي عاشق شدن حتما لازم نيست كه فرد زيبا باشد.براي عاشق بودن و عاشق ماندن هم همين طور.زيبايي فقط به درد نگاه اول مي خورد تا توجه را به سمت خود جلب كند. وقتي نگاه در نگاه تلاقي كرد و جرقه عشقي ظاهر نشد،آن رخ زيبا ديگر به درد نمي خورد. اما نگاه تو با يك هم نگاهي به شعله عشقي پرشور تبديل شده و اين نشانه خوبي است.

    من جاي تو بودم به جاي كلنجار رفتن با خودم و چوب بر آب زدن گلي مي چيدم و به خواستگاره يار مي رفتم. فقط هميشه به خاطر بسپار كه در مرام عاشقي زيبايي شرط نيست.عشق با خودش زيبايي را مي آورد و همه چيز را زيبا مي سازد.
    ______________

  10. #19
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض دوستت دارم عزيزم

    مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول ،زندگی فراز و نشیب های خاص خود را داشت . یک روز ، زن که از ساعت زیاد کاری شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید زبان به شکایت گشود و باعث نا امیدی شوهرش شد . مرد پس از یک هفته سکوت همسرش ، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آن چه را که باعث آزارش می شود بنویسند و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند .
    زن که گله های بسیاری داشت بدون این که سر خود را بلند کند ، شروع به نوشتن کرد .
    مرد نیز پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسرش نوشتن را آغاز کرد .یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را ردو بدل کردند .
    مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکای خیره ماند ، اما زن با دیدن کاغذ شوهر ، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد . شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود : دوستت دارم عزیزم

  11. #20
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض كلبه اي براي همه

    کلبه ای برای همه
    روزی شیوانا در مدرسه درس اراده و نیت را می گفت . ناگهان یکی از شاگردان مدرسه که بسیار ذوق زده شده بود از جا برخاست و گفت: من می خواهم ده روز دیگر در کنار باغ مدرسه یک کلبه برای خودم بسازم . من تمام تلاش خودم را به خرج خواهم دادو اگر حرف شما درباره نیروی اراده درست باشد باید تا ده روز دیگر کلبه من آماده شود !همان شب شاگرد ذوق زده کارش را شروع کرد . با زحمت فراوان زمین را تمیز و صاف کرد و روز بعد به تنهایی شروع به کندن پایه های کلبه نمود .هیچ یک از شاگردان و اعضای مدرسه به او کمک نمی کردند و او مجبور بود به تنهایی کار کند .روز ها سپری می شد و کار او به کندی پیش می رفت . روز های اول چند نفر از شاگردان به تماشای او می نشستند . اما کم کم همه چیز به حال عادی باز گشت و تقریبا هر کس سر کار خود رفت و آن شاگرد مجبور شد به تنهایی همه کارها را انجام دهد .یک هفته که گذشت از شدت خستگی مریض شد و به بستر افتاد و روز دهم وقتی در سر کلاس ظاهر شد با افسردگی خطاب به شیوانا گفت : نمی دانم چرا با وجودی که تما عزمم را جزم کردم ولی جواب نگرفتم !؟
    شیوانا تبسمی کرد و خطاب به پسر آشپز مدرسه کرد و گفت : تو آرزویی بکن !پسر آشپز چشمانش را بست و گفت : اراده می گنم تا ده روز دیگر در گوشه باغ یک اتاق خلوت برای همه بسازم تا هر کس دلش گرفت و جای خلوت و امنی برای مراقبه و مطالعه نیاز داشت به آن جا برود ! این اتاق می تواند برای مسافران و رهگذران آینده هم یک محل سکونت موقتی باشد !همان روز پسر آشپز به سراغ کا نیه تمام شاگرد قبلی رفت . اما این بار او تنها نبود و تمام اهالی مدرسه برای کمک به او بسیج شده بودند . حتی خود شیوانا هم به او کمک می کرد . کمتر از یک هفته بعد کلبه به زیباترین شکل خود آماده شد . روز بعد شیوانا همه را دور خود جمع کرد و با اشاره به کلبه گفت : شاگرداول موفق نشد خواسته اش را در زمان مققر سازد . چرا که نیت اولش ساختن کلبه ای برای خودش و به نفع خودش بود ! اما نفر دوم به طور واضح و روشن اظهار داشت که این کلبه را به نفع بقیه می سازد و دیگران نیز از این کلبه نفع خواهند برد . هرگز فراموش نکنیم که در هنگام آرزو کردن سهم و منفع دیگران را هم در نظر بگیریم . چون اگر دیگران نباشند خیلی از آرزو ها جامه عمل نخواهد پوشید !

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •