تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 4 اولاول 1234
نمايش نتايج 31 به 38 از 38

نام تاپيک: داستان های شیوانا ( فرامرز کوثری )

  1. #31
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شيوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذايی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندين بچه قد ونيم قد برد.

    زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را ديد شروع کرد به بدگويی از همسرش و گفت: "ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در يک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی عليل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مريض و بی حال بود چندين بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اينکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که ديگر با اين بدنش چنين کاری از او ساخته نيست و تصميم دارد سراغ کار ديگری برود .من هم که ديدم او ديگر به درد ما نمی خورد، برادرانم را صدا زدم و با کمک آن ها او را از خانه و دهکده بيرون انداختيم تا لااقل خرج اضافی او را تحمل نکنيم. با رفتن او، بقيه هم وقتي فهميدند وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما اين بسته های غذا و پول را برايمان آورديد ما به شدت به آن ها نياز داشتيم. ای کاش همه انسان ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!"

    شيوانا تبسمی کرد وگفت: "حقيقتش من اين بسته ها را نفرستادم. يک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اين ها را به شما بدهم و ببينم حالتان خوب هست يا نه! همين."

    شيوانا اين را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود. در آخرين لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: "يادم رفت بگويم که دست راست و نصف صورت اين فروشنده دوره گرد هم سوخته بود!"

  2. #32
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا ازمقابل آنها عبور کرد . وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.
    زن گفت: همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند
    !
    او مرد لایق و خوبی استو تنها عیبی که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا میدارد.

    شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت:
    هیچ انسانیلیاقت اشک های انسان دیگر را نداردو اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد اوهرگز دلش نمی آید که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد .

  3. #33
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    روزي شيوانا از نزديك مزرعه اي مي گذشت. مرد ميانسالي را ديد كه كنار حوضچه اي نشسته و غمگين و افسرده به آن خيره شده است. شيوانا كنار مرد نشست و علت افسردگي اش را جويا شد. مرد گفت: «اين زمين را از پدرم به ارث گرفته ام. از جواني آرزو داشتم در اين جا ماهي پرورش دهم. همه چيز آماده است. فقط نيازمند سرمايه اي بودم كه اين حوضچه را لايروبي و تميز كنم و فضاي سربسته مناسبي براي پرورش و نگهداري ماهي ايجاد كنم. اين آرزو را از همان ايام جواني داشتم و الان بيش از ده سال است كه هنوز چنين سرمايه اي نصيبم نشده است. بچه هايم در فقر و دست تنگي بزرگ مي شوند و آرزوي من براي رسيدن به سرمايه لازم براي آماده سازي اين حوض بزرگ هر روز كم رنگ تر و محال تر مي شود. اي كاش خالق هستي همراه اين حوض بزرگ به من سرمايه اي هم مي داد تا بتوانم از آن ثروت مورد نياز خانواده ام را بيرون بكشم.»
    شيوانا نگاهي به اطراف انداخت و سپس حوضچه سنگي كوچكي را در فاصله دور از حوض بزرگ نشان داد و گفت: «چرا از آنجا شروع نمي كني. هم كوچك و قابل نگهداري است و هم مي تواند دستگرمي خوبي براي شروع كار باشد.»
    مرد ميانسال نگاهي نااميدانه به شيوانا انداخت و گفت: «من مي خواستم با اين حوض بزرگ شروع كنم تا به يكباره به ثروت عظيمي برسم و شما حوضچه كوچك سنگي را به من پيشنهاد مي كنيد. آن را كه همان ده سال پيش خودم به تنهايي مي توانستم راه بيندازم.»
    شيوانا سري تكان داد و گفت: «من اگر جاي تو بودم به جاي دست روي دست گذاشتن و حسرت خوردن لااقل با آن حوضچه كوچك آرزوهاي بزرگم را تمرين مي كردم تا كمرنگ نشود و از يادم نرود!»
    مرد ميانسال آهي كشيد و نظر شيوانا را پذيرفت و به سوي حوضچه كوچك رفت تا خودش را سرگرم كند.
    چند ماه بعد به شيوانا خبر دادند كه مردي با يك گاري پر از خرچنگ خوراكي نزديك مدرسه ايستاده و مي گويد همه اين ها را به رايگان براي مدرسه هديه آورده است و مي خواهد شيوانا را ببيند.
    شيوانا نزد مرد رفت و ديد او همان مرد ميانسالي است كه آرزوي پرورش ماهي را داشت. او را به داخل مدرسه آورد و جوياي حالش شد. مرد ميانسال گفت: «شما گفتيد كه اگر جاي من بوديد اول از حوضچه سنگي شروع مي كرديد. من هم تصميم گرفتم چنين كنم. وقتي به سراغ حوضچه سنگي رفتم متوجه شدم كه آبي كه حوضچه را پر مي كند از چشمه اي زيرزميني و متفاوت مي آيد و املاح آن براي پرورش ماهي اصلا مناسب نيست اما براي پرورش ميگو عالي است. به همين دليل بلافاصله همان حوضچه كوچك را راه اناختم و در عرض چند ماه به ثروت زيادي رسيدم. اي كاش همان ده سال پيش همين كار را مي كردم و اينقدر به خود و خانواده ام سختي نمي دادم.»
    شيوانا تبسمي كرد و گفت: «حال مي خواهي چه كني؟»
    مرد گفت: «ثروت حاصل از اين حوضچه سنگي و پرورش ميگو تمام خانواده مرا كفايت مي كند. مي خواهم از اين به بعد در راحتي و آسايش به پرورش ميگودر حوضچه سنگي كوچك بپردازم.»
    شيوانا تبسمي كرد و گفت: «من اگر جاي تو بودم با سرمايه اي كه اكنون به دست آورده ام به سراغ حوض بزرگ هم مي رفتم و در ان پرورش ماهي را هم شروع مي كردم. مردم اين دهكده و دهكده هاي اطراف به ماهي نياز دارند و حوض بزرگ تو مي تواند بسياري را از گرسنگي نجات دهد.

  4. #34
    پروفشنال malakeyetanhaye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    in my mind
    پست ها
    804

    پيش فرض

    روزي پسري نزد شيوانا آمد و به او گفت که يکي از افسران امپراتوري مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوي آن ها را اذيت مي کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزي بسيار جنگاور است و در سراسر سرزمين امپراتوري کسي سريع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمي را اجرا نمي کند. به همين خاطر هيچ کس جرات مبارزه با او را ندارد. اين افسر نامش "برق آسا" است و آنچنان حرکات رزمي را به سرعت اجرا مي کند که حتي قوي ترين رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم مي آورند. من چگونه مي توانم از خودم و حريم خانواده ام در مقابل او دفاع کنم؟!


    شيوانا تبسمي کرد و گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردي مردانه او را سرجايش بنشان!"


    پسر جوان لبخند تلخي زد و گفت:" چه مي گوئيد؟! او "برق آسا" است و سريع تر از برق ضربات خود را وارد مي سازد. من چگونه مي توانم به سرعت به او ضربه بزنم؟!"


    شيوانا با همان لحن آرام و مطمئن خود گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردي مردانه سر جايش بنشان! براي تمرين ضربه زني برق آسا هم فردا نزد من آي تا به تو راه سريع تر جنگيدن را بياموزم!"


    فرداي آن روز پسر جوان لباس تمرين رزم به تن کرد و مقابل شيوانا ايستاد. شيوانا از جا برخاست به آهستگي دستانش را بالا برد و با چرخش همزمان بدن و دست و سر و کمر و پاهايش ژست مردي را گرفت که قصد دارد به پسر جوان ضربه بزند. اما نکته اينجا بود که شيوانا حرکت ضربه زني را با سرعتي فوق العاده کم و تقريبا صفر انجام داد. يک ضربه شيوانا به صورت پسر نزديک يک ساعت طول کشيد. پسر جوان ابتدا مات و مبهوت به اين بازي آهسته شيوانا خيره شد و سپس با بي تفاوتي در گوشه اي نشست. يک ساعت بعد وقتي نمايش ضربه زني شيوانا به اتمام رسيد. شيوانا از پسر خواست تا با سرعتي بسيار کمتر از او همان ضربه را اجرا کند.


    پسر با اعتراض فرياد زد که حريف او سريع ترين مبارز سرزمين امپراتور است. آن وقت شيوانا با اين حرکات آهسته و لاک پشت وار مي خواهد روش مبارزه با برق آسا را آموزش دهد؟!؟ اما شيوانا با اطمينان به پسر گفت که اين تنها راه مبارزه است و او چاره اي جز اطاعت را ندارد."


    پسر به ناچار حرکات رزمي را با سرعتي فوق العاده کم اجرا نمود.


    يک حرکت چرخيدن که در حالت عادي در کسري از ثانيه قابل انجام بود به دستور شيوانا در دو ساعت انجام شد. روزهاي بعد نيز شيوانا حرکات جديد را با همين شکل يعني اجراي حرکات چند ثانيه اي در چند ساعت آموزش داد. سرانجام روز مبارزه فرا رسيد. پسر جوان مقابل افسر امپراتور ايستاد و از او خواست تا دست از سر خانواده اش بردارد. افسر امپراتور خشمگين بدون هيچ توضيحي دست به شمشير برد و به سوي پسر جوان حمله کرد. اما در مقابل چشمان حيرت زده سربازان و ساکنين دهکده پسر جوان با سرعتي باور نکردني سر و صورت افسر را زير ضربات خود گرفت و در يک چشم به هم زدن برق آسا را بر زمين کوبيد.




    همه حيرت کردند و افسر امپراتور ترسان و شرم زده از دهکده گريخت. پسر جوان نزد شيوانا آمد و از او راز سرعت بالاي خود را پرسيد. او به شيوانا گفت:" اي استاد بزرگ! من که تمام حرکات را آهسته اجرا کردم چگونه بود که هنگام رزم واقعي اين قدر سريع عمل کردم؟"
    شيوانا خنديد و گفت:" تک تک اجزاي وجود تو در تمرينات آهسته تمام جزئيات فرم هاي مبارزه را ثبت کردند و با فرصت کافي ريزه کاري هاي تک تک حرکات را براي خود تحليل کردند. به اين ترتيب هنگام رزم واقعي بدن تو فارغ از همه چيز دقيقا مي دانست چه حرکتي را به چه شکل درستي بايد انجام دهد و به طور خودکار آن حرکت را با حداکثر سرعت اجرا کرد. در واقع سرعت اجراي حرکات تو به خاطر تمرين آهسته آن بود. هرچه تمرين آهسته تر باشد سرعت اجرا در شرايط واقعي بيشتر است. در زندگي هم اگر مي خواهي بهترين باشي بايد عجله و شتاب را کنار بگذاري و تمام حرکات را ابتدا به صورت آهسته مسلط شوي. فقط با صبر و حوصله و سرعت پايين است که مي توان به سريع ترين و پيچيده ترين امور زندگي مسلط شد. راز موفقيت آنها که سريع ترين هستند همين است. تمرين در سرعت پايين. به همين سادگي!"

  5. #35
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض چه قدر خدا داری ؟!

    مرد و زني نزد شيوانا آمدند و از او خواستند براي بد رفتاري فرزندانشان توجيهي بياورد.

    مرد گفت :" من هميشه سعي کرده ام در زندگي به خداوند معتقد باشم . همسرم هم همين طور! اما چهار فرزندم نسبت به رعايت مسايل اخلاقي

    بي اعتنا هستند و آبروي مارا در دهکده برده اند . چرا با وجودي که هم من و هم همسرم به خالق کاينات معتقديم دچار اين مشکل شده ايم ؟ "

    شيوانا از آنها پرسيد : " ساختمان خانه خود را برايم تشريح کنيد !"

    مرد با تعجب جواب داد : " اين چه ربطي به موضوع دارد ؟ حياط بزرگ است و ديوارهاي کوتاهي دارد . يک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل

    آن اتاق هاي بزرگ با پنجره هاي بزرگ ، اثاثيه درون ساختمان هم بسيار کامل است . در گوشه حياط هم انبار بزرگي داريم ، آن سوي حياط هم

    آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است !"

    شيوانا پرسيد :" درون اين خانه بزرگ چه قدر خدا داريد ؟! "

    زن با تعجب پرسيد :"منظورتان چيست ! مگر مي توان درون خانه خدا داشت؟!"

    شيوانا گفت :" بله ! فقط اعتقاد داشتن کافي نيست ! بايد خدا را در کل زندگي پخش کرد و در هر بخش از زندگي و فکر و کارمان سهم خدا را هم در

    نظر بگيريم. برايم بگوييد در هر اتاق چه قدر جا براي کارهاي خدايي کنار گذاشته ايد ؟ آيا تا به حال در آن منزل براي فقيران مراسمي برگزار کرده ايد ؟

    آيا از آن آشپزخانه براي پختن غذا براي در راه مانده ها و تهي دستان استفاده اي شده است ؟ آيا پرده اي که به پنجره هاي آويخته ايد نقشي خدايي

    بر آنها وجود دارد ؟ برويد و ببينيد چه قدر در زندگي خودتان خدا را پخش کرده ايد و رد پاي خدا را در کجاها ي منزلتان مي توانيد پيدا کنيد . اگر چهار فرزند

    شما به بيراهه کشانده شده اند ، اين نشان اين نشان آنست که درآن منزل،حضور خدا را کم داريد . اعتقادي را که مدعي آن هستيد به صورت عملي

    در زندگي تان پخش کنيد ، خواهيد ديد که نه تنها فرزندان تان بلکه بسياري از جوانان و پيروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد ."

  6. #36
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    روزي زني نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بي تفاوت شده است و او مي ترسد که نکند مرد زندگي اش دلش را به کس ديگري سپرده باشد. شيوانا از زن پرسيد :"آيا مرد نگران سلامتي او و خانواده اش هست و برايشان غذا و مسکن و امکانات رفاهي را فراهم مي کند !!؟؟ " زن در پاسخ گفت :" آري در رفع نياز هاي ما سنگ تمام مي گذارد و از هيچ چيز کوتاهي نمي کند! " شيوانا تبسمي کرد و گفت :" پس نگران مباش و با خيال آسوده به زندگيت ادامه بده !!!" دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شيوانا آمد و گفت : "به مرد زندگي اش مشکوک شده است . او بعضي از شب ها به منزل نمي آيد و با ارباب جديدش که زني جوان ، پولدار و بيوه است صميمي شده است . زن به شيوانا گفت که مي ترسد مردش را از دست بدهد.شيوانا از زن در خواست کرد که بي خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.روز بعد زن نزد شيوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتي خسته از سر کار آمده و کسي را در منزل نديده هراسان و مضطرب همه جا را زير پا گذاشته تا زن و بچه اش را پيدا کند و ديشب کلي همه را دعوا کرده که چرا بي خبر منزل را ترک کرده اند .

    شيوانا تبسمي کرد و گفت:"نگران مباش!! مرد تو مال توست. آزرش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامي که نگران شماست به شما تعلق دارد ."

    شش ماه بعد زن گريان نزد شيوانا آمد و گفت:"اي کاش پيش شما نمي آمدم و همان روز اول جلوي شوهرم را مي گرفتم .او يک هفته پيش به خانه ارباب جديدش يعني همان زن بيوه رفته و ديگر نزد ما نيامده و اين نشانه اين است که او ديگر زن و زندگي را ترک گفته و قصد زندگي با آن زن بيوه را دارد ." زن به شدت مي گريست و از بي وفايي شوهرش زمين و زمان را دشنام مي داد . شيوانا دستي به صورتش کشيد و خطاب به زن گفت:"هر چه زوذتر مردان فاميل را صدا بزن و بي مقدمه به منزل آن زن بيوه برويد.حتما بلايي بر سر شوهرت آمده است."

    زن هراسناک مردان فاميل را خبر کرد و همگي به اتفاق شيوانا به منزل ارباب پولدار رفتند.ابتدا زن بيوه از شوهر زن احساس بي اطلاعي کرد.اما وقتي سماجت شيوانا در وارسي منزل را ديد تسلیم شد . سرانجام شوهر زن را در درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند .او را در حالی که بسیار ضعیف و در مانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به محض این که از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعا به همسر و فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند .شیوانا لبخندی زد و گفت:"این مرد هنوز نگران است .پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد ." بعد مشخص شد که زن بیوه هر چه تلاش کرده که مرد را فریب دهد موفق نشده است و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود .

  7. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #37
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    زن و مرد جواني براي كسب آرامش، نزد شيوانا آمدند. آنها به شدت مضطرب و افسرده بودند و از شيوانا مي‌خواستند تا به آنها روشي براي بي خيالي و آسودگي ذهن بياموزد. شيوانا دستش را به سوي آنها دراز كرد و گفت :« نگراني خود را كف دست من بگذاريد تا شما را از آنها رها سازم. زن با لكنت گفت: «اما استاد، نگراني ما قابل گذاشتن در دستان شما نيست. چيزي در درون ماست و ما نمي‌توانيم آن را مثل يك تكه سنگ، در دستان شما بگذاريم.» شيوانا تبسمي كرد و گفت: «چيزي را كه مي‌دانيد وجود ندارد چرا در درونتان زنده مي‌كنيد و خود را عذاب مي‌دهيد؟»
    مرد شرمنده گفت: «استاد، ما در گذشته رنج‌هاي فراواني كشيده‌ايم كه ما را اذيت مي‌كنند.»
    شيوانا چرخي زد و به اطراف نگاهي كرد و به مرد گفت: «گذشته را به من بياموز تا شما را از آن رهايي بخشم.» مرد با حيرت گفت: «اما استاد گذشته براي لحظه‌اي اتفاق افتاده و براي هميشه رفته است و هر كاري هم بكنيم برنمي‌گردد.» شيوانا گفت:« يعني تو براي چيزي كه تمام شده و از دست رفته ناراحتي؟» زن و مرد ناراحت شدند و گفتند: «يعني چه استاد؟ ما براي آرامش نزد شما آمده‌ايم و شما همه نگراني‌هاي ما را مسخره مي‌كنيد.»
    شيوانا كاغذي را جلوي زن و مرد گذاشت و گفت: بزرگترين نگراني‌هاي خود را روي اين كاغذ بنويسيد و به من بدهيد. مرد و زن جوان باحوصله و وسواس چندين صفحه كاغذ را نوشتند و به شيوانا دادند. شيوانا آتشي درست كرد و كاغذها را در آتش سوزاند و سپس رو كرد به زن و مرد جوان و گفت: «تمام شد! الان مي‌توانيد آرام باشيد.»
    مرد و زن جوان باحيرت گفتند:«شما حتي آنها را نخوانديد! آنها حرف‌هاي گران‌قيمت و باارزشي بودند. در واقع به دليل ارزشمندي اين خاطرات و از دست دادن آنها بود كه ما مضطرب شده‌ايم.» شيوانا سري تكان داد و از يكي از شاگردان مدرسه خواست تا گران‌قيمت‌ترين كاغذ را براي زن و مرد جوان بياورند. سپس آن كاغذ را به آنها داد و گفت: «قيمت اين كاغذ بسيار زياد است حرف‌هاي عذاب‌دهنده ولي ارزشمند خود را روي اينها بنويسيد! اما بدانيد كه من بلافاصله اين كاغذ گرانبها را هم مي‌سوزانم. اين تنها روش خلاصي از خاطرات نگران‌كننده گذشته است براي راحت‌بودن بايد ذهن خود را از حمل افكار و خاطرات رها سازيد و زندگي خود را از نشانه‌هاي ذهني گذشته پاك كنيد. فقط ذهن آزاد است كه مي‌تواند آرام باشد. ذهن آزاد ارزشش خيلي بيشتر از خاطرات طلايي است.
    ديروز به تاريخ پيوسته، فردا رازي است ناگشوده، اما امروز يك هديه است...
    خدايا به نام نامي تو گذشته را به دور مي‌اندازم و در اكنون شگفت‌انگيز زندگي مي‌كنم. آنجا كه هر روز شادماني‌هاي شگفت‌انگيز و دور از انتظار را در بردارد


  9. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #38
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    پسر جواني دست دختري جوان را گرفت و در مجلسي كه شيوانا حضور داشت با صداي بلند خطاب به شيوانا گفت: "استاد! من و همسرم تصميم گرفته ايم صاحب فرزند نشويم و به صورت مجرد از زندگي لذت ببريم و بي جهت زحمت و مصيبت تولد و بزرگ كردن بچه را متقبل نشويم. به نظر شما اين گونه لذت بردن از كاينات اشكالي دارد؟."

    شيوانا نگاهي به آن دو زوج جوان كرد و با تبسم گفت: "اگر خوب در طبيعت و كاينات دقيق شويد مي بينيد كه تمام تلاش هستي و هدف خلقت اين است كه شرايط را براي تولد يك موجود جديد از نسل قبل فراهم كند. كاينات در چرخش است نه براي اينكه اين هايي كه دنيا آمده اند و بزرگ شده اند را حمايت كند، بلكه بزرگترها را زنده نگه مي دارد و به آن ها اجازه لذت بردن از زندگي مي دهد فقط براي اينكه شرايط تولد و رشد و نمو نسل بعدي را حفظ كنند.

    شما دو نفر با اين تصميمي كه گرفته ايد نقش خود را از صحنه كاينات حذف كرده ايد. پس طبيعي است كه بخش زيادي از لذت ها و خوشي هاي كاينات را از دست خواهيد داد. اگر مي خواهيد خود را به بهانه لذت بردن و راحت شدن از خوشحالي هاي واقعي و حقيقي كاينات محروم كنيد، ديگر خود مي دانيد. خود كاينات در مورد شما تصميم خواهد گرفت.

صفحه 4 از 4 اولاول 1234

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •