درباره ی فیلم همه ی مردان دلیر ...
«همه مردان دلير» اقتباسي است از رماني به همين نام نوشته رابرت پن وارن که در سال 1946برنده جايزه پوليتزر شد. پيش از اين در سال 1949 رابرت راسن بر اساس اين رمان فيلمي سينمايي ساخت. هر چند نسخه زيليان دقيقاً براساس فيلم اوليه ساخته نشده و نسبت به فيلم اول هم به رمان وفادارتر است اغلب اين فيلم را بازسازي نسخه 1949 مي دانند.فيلم ماجراي زندگي ويلي استارک، شخصيتي داستاني است که به هوي لانگ، فرماندار ايالت لوئيزيانا شباهت دارد. بازيگر نقش هم شان پن است. در ابتدا قرار بود مريل استريپ هم در اين فيلم بازي کند اما با تصميم وي به کناره گيري از اين پروژه پاتريشيا کلارکسون جايگزين او شد.رمان«همه مردان دلير» کتاب محبوب جيمز کارويل مدير توليد فيلم است. او خودش اهل لوئيزيانا است و در خانواده اي با تفکرات سياسي پرورش يافته است. کارويل سال ها با هر کسي از اهالي هاليوود صحبت کرد تا قانعش کند که بايد براساس اين کتاب فيلمي ساخته شود تا اينکه قرعه به نام زيليان افتاد.
تفاوت هاي فيلم با رمان
*«همه مردان دلير» (به استثناي فلاش بک ها) در اوايل دهه 1950 مي گذرد درحالي که زمان رمان دوران رکود اقتصادي امريکا است.
*شخصيت شوگر بوي در کتاب اين گونه است که همه کارهاي ويلي را و تمام حرکاتش را مي پرستد(و احتمالاً وجه تسميه نام وي نيز که اشاره اي به خود شيرين کردن دارد از همين جا مي آيد.) اما در فيلم کسي است که به ندرت حرف مي زند و بادي گاردي آرام و قوي از وي به تصوير کشيده شده است. به علاوه تحسين وي از رئيس اش نيز چندان نشان داده نمي شود.
* شخصيت جک در کتاب بسيار پيچيده تر از چيزي است که در فيلم نشان داده مي شود. او آدم بدبين و دلمرده اي است که در برخورد با زندگي کاملاً بي تفاوت و مايوس ديده مي شود. در ضمن به آن استانتون نيز علاقه مند است. اما فيلم فقط کمي به احساسات جک مي پردازد. به علاوه بحث فيلسوفانه وي در رمان درباره موضوعي که خودش «تکان بزرگ» مي نامد در فيلم غايب است. به علاوه او در رمان رويکرد نسبتاً خشونت آميزي به سياهان دارد که در فيلم اصلاً به اين موضوع پرداخته نشده است.
*در فيلم به خط داستاني تحقيق دکتراي جک پرداخته نمي شود. تحقيق وي درباره کاس مسترن است؛ کسي که در جنوب انتبلوم زندگي مي کرد و در جنگ داخلي امريکا نيز شرکت داشت. کتاب صفحات زيادي را به داستان مسترن و چگونگي تاثير وي بر زندگي ديگران مي پردازد. عده اي از منتقدان هم اين بخش رمان را مرکز اخلاقي آن مي دانند. جک از بررسي مسترن مي گريزد چون دوست ندارد بپذيرد مردم چگونه بر سرنوشت ديگران تاثير مي گذارند.
*تمام آن بخش از خط داستان کتاب که به تام استارک مربوط مي شود از فيلم حذف شده است. او فقط چند بار در فيلم ديده مي شود. در کتاب دختري هست که پدر تام را تهديد مي کند و ممکن است باعث افشاي رسوايي وي شود. پدر تام فرماندار است و ماجراي رسوايي وي نيز در نسخه دي وي دي فيلم وجود دارد. اين دختر از تام آبستن مي شود و پدر با رشوه دادن به خانواده دختر ماجرا را ماست مالي مي کند. اندکي بعد تام در مسابقه فوتبال مدرسه آسيب مي بيند و پس از يک عمل جراحي ناموفق توسط استانتون خانه نشين مي شود و اندکي پس از مرگ پدرش نيز مي ميرد.
* اين فيلم دقايقي بعد از ترور ويلي استارک و شرح مختصر آن در مطبوعات به پايان مي رسد اما در کتاب، جک بردن بسياري وقايع را که پس از اين ترور رخ مي دهد از جمله مرگ تام را توضيح مي دهد. جک به طور اتفاقي در کتابخانه اي به شوگر بوي برخورد مي کند و سعي دارد او را به ترور تايني دوفي تحريک کند تا از مرگ ويلي انتقام بگيرد. جک حتي مي گويد او و آن با هم ازدواج کرده اند. به علاوه جک به بررسي موضوع تحقيق اش يعني کاس مسترن برمي گردد و آماده است تا خودش را با «مسووليت دردناک زمان» وفق دهد.
درباره کارگردان
استيون زيليان کارگردان 54 ساله امريکايي است که در سال 1975 با مدرک سينما از دانشگاه ايالتي سان فرانسيسکو فارغ التحصيل شد. او علاوه بر کارگرداني«همه مردان دلير» فيلمنامه اش را هم نگاشته است. وي همچنين فيلمنامه نويس فيلم هايي همچون مترجم(2005) دارودسته نيويورکي (2002) هانيبال (2001) فهرست شيندلر (1993) را نگاشته و داستان «ماموريت غيرممکن» نيز اثر او است.او در سال 2003 براي فيلمنامه دارو دسته نيويورکي نامزد اسکار و بفتا شد و در سال 1994 براي فهرست شيندلر اين دو جايزه را از آن خود کرد. براي اين دو فيلم جوايز ادگار الن پو و انجمن منتقدين فيلم شيکاگو را هم در کارنامه اش دارد. زيليان همچنين در سال 1991 براي فيلمنامه بيداري ها نامزد اسکار شد.
ويلي از نگاه زيليان
زيليان معتقد است امروزه هيچ سياستمداري چنان جسور وجود ندارد که حرف هاي لازم را به زبان بياورد و از چيزهايي سخن بگويد که به آنها اعتقاد دارد «اگر امروز کسي شبيه به ويلي استارک پيدا مي شد مي توانست فردا رييس جمهور شود.»او معتقد است ويلي فرد زيرکي است چون مي تواند در سياست هاي دموکراسي قلب تاريکي را ببيند. او مي بيند که همه از جمله خودش به فساد گرفتارند با اين حال اجازه نمي دهد اين مساله او را فلج کند يا حتي از آن شرمنده باشد. همه دير يا زود از حد خود مي گذرند و به وادي حرص و بي عدالتي پا مي گذارند حال يکي کمتر يکي بيشتر.سوال اينجا است که چطور مي توان اين مساله اجتناب ناپذير را مهار کرد؟ آيا براي يک رهبر سياسي (که نيات و مقاصد والا دارد) ممکن است که انرژي هاي مخرب و متجاوز بشريت را به خدمت انسانيت بگيرد؟جک وقتي به سرنوشت ويلي مي انديشد مي پرسد؛ «آيا مي توان از بد، خوب ساخت؟» اين سوالي است که زيليان از ما مي خواهد درباره اش فکر کنيم.زيليان بعدها در مصاحبه اي و در پاسخ به اين سوال که آيا داستان از نگاه ويلي نقل مي شود گفت؛ «اين سوال اساسي فيلم است که چه کسي داستان را روايت مي کند؟ تصميم گرفتن درباره اين پرسش و پاسخ دادن به آن به عهده بيننده است. اوست که بايد قضاوت کند و براي رسيدن به جوابش شخصيتي را برگزيند که مصرتر و حساس تراز بقيه است و بيش از آنها در مرکز توجه قرار مي گيرد.داستان از نظر زيليان شش شخصيت اصلي دارد که با حذف هر کدام نمي توان به روايت داستان ادامه داد. زيليان اعتقاد دارد که اين يکي از نقاط قوت برجسته رمان رابرت پن وارن است که شخصيت اصلي اضافه اي در کارش ندارد و در عين حال تعدادشان آنقدر هست که بتواند داستاني غني و پيچيده را به سادگي روايت کند. او در ادامه سخنانش مي گويد؛ «ساختار کتاب آنقدر قوي و محکم بود که نوشتن فيلمنامه طي پنج ماه به اتمام رسيد که براي من سرعت فوق العاده اي به شمار مي رود. ساختار معمولاً وقت گير ترين بخش فيلمنامه را براي من تشکيل مي دهد. بزرگترين درگيري من براي فيلمنامه اين بود که کل مواد خام را در يک فيلم دو ساعته بگنجانم.»
شان پن
شان پن در سخناني در فستيوال فيلم تورنتو در باره اين فيلم چنين گفت؛ «در ابتدا وسوسه کننده ترين بخش اين فيلم ابعاد اين شخصيت بود نه صرفاً ابعاد فيزيکي اش که از ديگر جهات هم. من براي اين نقش مطالعات بسيار داشتم. به لوييزيانا سفرکردم تا روي پل ها و در خيابان هاي آن راه بروم و به همه اماکن عمومي اش از نزديک سر بزنم. با مردمي حرف زدم که هنوز لانگ را رابين هودي مي دانند که از ثروتمندان مي دزديد و به فقرا کمک مي کرد. بسيار از غذاهاي اين ايالت خوردم تا کم کم به ابعاد مورد نظر دست يابم. و يک روز قبل از آغاز فيلمبرداري احساس کردم الان آماده شروع هستم.»درحالي که شان پن هميشه از بوش به شدت انتقاد کرده، به عراق سفر کرده تا وضعيت جنگ را در آنجا بررسي کند و پس از توفان کاترينا به ماموران امداد کمک کرده و خانه به خانه به دنبال بازماندگان اين حادثه گشته و همه او را به خاطر فعاليت هاي سياسي اش مي شناسند خودش مي گويد هيچ گاه به جرگه بازيگراني نمي پيوندد که خودشان وارد عرصه سياست مي شوند.«مي دانيد حقيقت چيست؟ به حد کافي برايم سخت است که در مهماني هاي فستيوال هاي سينمايي حاضر شوم و با صدها نفر دست بدهم و الکي لبخند بزنم. ديگر نمي خواهم اين لبخندهاي مضحک را گسترش هم بدهم.»استيون زيليان پس از پايان نگارش فيلمنامه اولين کسي را که براي بازي در فيلمش انتخاب کرد شان پن بود. پن نيز هر چند به کار در پشت دوربين بيشتر از بازيگري علاقه دارد اما به خاطر دستمزدهاي بالاي بازيگري که مي تواند آنها را صرف امور خيريه کند به راحتي به چنين کارگرداني نه نمي گويد.