تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 55

نام تاپيک: زيباترين نامه هاي عاشقانه ي بزرگان دنيا

  1. #31
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض نامه ولتر به المپ دونور

    ولتر (1778 - 1694) نويسنده و فيلسوف فرانسوي اين نامه را در زندان به معشوق خود نوشت. وي در سن نوزده سالگي به عنوان وابسته سياسي همراه سفير فرانسه به هلند رفت. در آنجا عاشق المپ دونور، دختر فقير زني از طبقه پايين اجتماع شد. نه سفير و نه مادر المپ با ازدواج آن دو موافق نبودند و براي جدا كدن آنها از يكديگر، ولتر را به زندان انداختند. مدت كوتاهي بعد، ولتر با بالا رفتن از پنجره زندان موفق به فرار شد.

    به نام پادشاه مرا در اينجا زنداني كرده اند. مي توانند جانم را بگيرند ولي عشقم به تو را هرگز . آري عشق زيباي من امشب تو را خواهم ديد حتي اگر گردنم را به تيغ جلاد بسپارم. به خاطر خدا ديگر با اين حالت غمزده ديگر برايم نامه ننويس. بايد زنده بماني و احتياط كني. مواظب مادرت كه بدترين دشمنت است باش. چه مي گويم؟ مواظب همه كس باش، به هيچ كس اعتماد نكن، آماده سفر باش. به محض پيدا شدن ماه درآسمان، هتل را به صورت ناشناس ترك مي كنم. درشكه اي مي گيرم و چون باد به سمت شونينگن خواهيم رفت. با خودم كاغذ و جوهر مي آورم.نامه هايمان را در آنجا مي نويسيم.

    اگر مرا دوست داري دوباره به خودت قوت قلب بده و تمام نيرو و حضور ذهن خود را به كار بگير. مواظب باش مادرت متوجه نشود. همه عكس ها را با خودت بياور و مطمئن باش كه ترس از بدترين شكنجه ها هم مانع خدمتگذاري من به تو نمي شود. نه، هيچ چيز قادر نيست مرا از تو جدا سازد. عشق ما عشقي پاك است و تا عمر داريم دوام خواهد داشت. بدرود، حاضرم به خاطر تو هر كاري انجام دهم. لياقت تو بيش از اينهاست. خداحافظ دلبند عزيزم.

    آرو (ولتر)
    لاهه 1713

  2. #32
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    سلام
    تازه این تاپیک رو دیدم
    تازگی ها یه کتاب چاپ شده که توش تمام نامه های عاشقانه کسی جمع شده که هیچ کس توقّعش رو نداشت....فکر می کنی کی؟
    ...نامه های عاشقانه ی « فرانتس کافکا »....که ظاهراً تو هفته های اول چاپش هم خوب فروش کرده....
    من خودم این کتاب رو هنوز نخوندم...امّا اگه پیداش کردی مطمئن باش باید خیلی جالب باشه...
    تبریک به خاطر تاپیک جالبت
    Last edited by Mahdi_Shadi; 15-06-2008 at 13:33.

  3. #33
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض نامه عاشقانه فرانسیس آن به پیوس باتلر

    فرانسیس آن (فانی) کمبل (93 - 1809) در خانواده ای اهل تئاتر به دنیا آمد و درخششی کوتاه اما چشمگیر در نقش های شکسپیری داشت.

    جیمز شریدن نولز نقش جولیا را برای فانی در نمایش خود نوشت و در سفری که همراه گروه تئاتر به ایالات متحده داشت با پیوس باتلر که مزرعه دار بود ملاقات و سپس ازدواج کرد.

    ازدواج آنها بی ثبات بود و فانی پس از طلاق دوباره به صحنه تئاتر بازگشت و به دکلمه آثار شکسپسر پرداخت.

    آتقدر عاشق تو بوده ام که زندگی ام را فدایت کنم البته زمانی که زندگی ام ارزش فدا کردن داشت. تو را مرکز امیدم برای به دست آوردن تمام شادی های زمینی قرار داده و هرگز هیچ کس را مانند تو دوست نداشته ام. بنابراین تو هرگز برای من مثل دیگران نیستی و کاملا غیر ممکن است که من نسبت یه تو بی تفاوت باشم.

    وقتی که با تمام وجود تو را تنها هدف زندگی ام دانستم و تمام افکار، امید و عشق و محبتم از آن تو شد؛ دیگر هرگز نمی توانم فراموش کنم تو زمانی عاشق، همسر و پدر فرزندان من بودی.

    نمی توانم به تو نگاه کنم و مهر و محبتی در نگاهم نباشد و هنوز صدایت قلبم را به تپش می اندازد و صدای گام هایت خون را در رگ هایم به جوش می آورد.

    لندن
    دسامبر 1843

  4. #34
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sweet_mahsa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    208

    پيش فرض

    وای ستاره جون خیلی خیلی تا ممنون
    چقدر اینا قشنگن!
    یه سوال اینارو از کجا پیدا میکنی ؟ البته اگه پررو نیستم

  5. #35
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sweet_mahsa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    208

    پيش فرض

    با اجازه ستاره جون
    دوستان داشتم تاپیک های اولیه این انجمن رو نگاه میکردم به تاپیکی که فرانک جان(magmagf) درست کرده بود برخوردم با عنوان نامه های عاشقانه نیما !
    دوستان شما میتونید به اونجا هم سر بزنید
    از عنوان تاپیک پیداست که توش چی داره!!

  6. #36
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض

    نادر ابراهیمی:
    در روزگار ما شاید کم تر نویسنده ای صاحب نام به اندازه ی ابراهیمی اثر آفرین بتوان یافت.بیش از صد اثر داستانی و نقد و تحلیل و مباحث داستان نویسی و فیلم نامه و ...از وی به چاپ رسیده است.

    نخستین کتاب ابراهیمی در سال 1341 با نام خانه ای برای شب منتشر شد.پس از آن مصبابا و رویای گاجرات (1343) ،غزل داستان های سال های بد،مردی در تبعید ابدی،سه دیدار، افسانه ی باران،رمان آتش بدون دود،تضاد های درونی،رونوشت بدون اصل،مکان های عمومی،اجازه هست آقای برشت،بارر دیگر شهری که دوست می داشتم،یک عاشقانه ی آرام،انسان جنایت احتمال،ابوالشاغل و .... را به چاپ رسانده است.
    عزیز من!
    روزگاری است که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شب های شفاف و پرشکوه،کهکشان شیری و شهاب های فروزنده باشیم...
    شاید بگویی:در زمانه یی چنین چگونه میتوان به گزمه رفتن در پرتو ماه پر اندیشید؟و شاید نگویی،چرا که پاسخ این پرسش ها را بار ها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.

    آن که هرگز نان به اندوه نخورد
    و شب را به زاری سپری نساخت
    شما را ای نیروهای آسمانی
    هرگز،هرگز نخواهد شناخت
    گوته
    اگر فرصتی پیش بیاید-که البته باید بیاید-و باز هم شبی مثل آن شب های عطر آگین رود بارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم] دست در دست هم،دوش به دوش هم ،باز هم به تو خواهم گفت:گوش کن!گوش کن بانوی من!در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند...
    و تو می گویی:این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...

  7. #37
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض لودويک فن بتهوون

    فرشته من
    اي وجود من .....اي همه چيز من ...
    امروز در اين نامه ...در اين نامه اي كه به خواست قلبم براي تو مي نگارم تنها مي خواهم چند كلمه ..
    چند جمله كوتاه بنويسم:
    اينك كه روزها اينگونه با شتاب از زندگي ما مي گريزند.
    اينك كه گردونه جاوداني زمان ، بي لحظه اي توقف به سير هميشگي اش ادامه ميدهد، و با هر گردش ما را گامي به دروازه هاي شهر سكوت... به دروازه هاي ابديت نزديك مي سازد، آيا دريغ نيست ما قلوب خويش را كه آكنده از عشق است به دست اندوه بسپاريم؟
    به من بگو ستاره من
    آيا هيچ عشقي مي تواند جز از راه فداكاري و ايثار نفس، جز از راه كاستن خواهش هاي رنگين و آلوده پيروز گردد؟
    اگر چنين است پس هيچ نيرويي قادر نيست در عشق ما :
    در اين حقيقت كه تو كاملا به من تعلق داري ، و من با همه وجودم از آن تو هستم تغييري وارد سازد؟
    زيباي مقدس
    به طبيعت ، به شكوه و جلال خفته در آن...
    و به عظمت و ابهت و جبروتش نگاه كن و خود را با اين تابلوي اعجاز انگيز آسماني تسكين ببخش.
    من نيك آگاهم كه تو، تو وجود عزيزي كه فانوس اميد من در شب تاريك حيات هستي ، پيوسته رنج ميبري .
    رنج از آلام زندگي .... از مصائب و درد هاي نا گفتني.
    ولي اگر مي توانستيم با هم زندگي كنيم.
    اگر قادر بوديم فرداي آينده مان را يگانگي بخشيم تحمل اين آلام و رنج ها براي هردوي ما ، هم من و هم تو آسانتز مي نمود.
    دلم از گفتني ها ...از آنچه بايد با تو در ميان بگذارم لبريز است ، ولي افسوس لحظات ملال انگيزي پيش مي آيند كه احساس مي كنم حتي كلمات...
    حتي اين حروف روان نيز نمي توانند ترجمان احساس و خواسته هايم باشند.
    نمي توانند آنچه را كه من مي خواهم ، آنچه را كه قلب من مي خواهد ، براي تو نقاشي نمايند.
    اينك يكي از آن لحظه ها است.
    ازآن لحظه هاي سياه و اندوه بار...از آن دقايق پريشان و سرسام انگيز...
    تو نشاط خود را حفظ كن اي وفادار من ...و اي تنها گنجينه زندگانيم.
    از آن من باش همانگونه كه من به تو تعلق دارم . شايد خداوند آسايش و فراغتي را كه بيش از هر چيز مورد نياز ماست به ما ارزاني دارد.


    (( لودويك با وفاي تو ))

  8. #38
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض نامه های جبران خلیل جبران به ماری هسکل

    سلام

    جا داره از پگاه عزیز بابت قرار دادن این نامه های فوق العاده زیبا تشکر کنم

    خسته نباشی گلم

    *****************************
    ماری، ماری دلبندم، یک روز تمام کار کرده ام، اما نتوانستم پیش از شب به خیر گفتن به تو، به بستر بروم. آخرین نامه ی تو، یک آتش ناب است، اسب بالداری که مرا به پشت می گیرد و به به جزیره ای می برد، جزیره ای که فقط ترانه های غریبش را می شنوم، اما روزی آن را باز خواهم شناخت.

    روزهایم سرشار از این نگاره ها و آواها و سایه هاست و آتشی نیز در قلبم، در دستانم است. این نیرو باید سراسر، برای من، برای تو و برای آنانی که دوستشان داریم به نیکی تبدیل شود.

    آیا تو آن را که در آتشدانی عظیم می سوزد و می گدازد، می شناسی؟ و می دانی که این شرر، هر موجود پلیدی را به خاکستر دگرگون می کند و فقط انچه را که راست است، در روح برجا می گذارد؟

    آه، هیچ چیز پر برکت تر از این آتش نیست!
    31 اکتبر 1911
    ******************************
    ماری دلبندم، به راستی روز رحمت الهی فرا رسیده، چون تو به اینجا، به این خانه می آیی! فکر کردم خودم دعوتت کنم، اما از شنیدن نه می ترسیدم، و از شارلوت خواهش کردم این کار را جای من بکند. به من گفت تو پذیرفته ای در مهمانی من شرکت کنی.

    بنابراین، در این روزها تنها کارم این بوده که به وضع خانه ام سر و سامان بدهم. اثاثیه را مرتب می کنم، اما افزون بر آن اشیای عتیقه ای را نیز که در قلب و ذهن من جای دارند، تمیز کرده ام و از درون سایه های کهنه ای که دیگر نباید منزل گاه انها باشد، آزادشان کرده ام.

    شاید فراقی که در این روزها ناچار به پذیرش آنیم، خود سودمند باشد؛ چیزهای بسیار بزرگ را تنها می توان از دور دید.
    26 نوامبر 1911

  9. #39
    داره خودمونی میشه Enter_The_Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    هر كجا هستم باشم، به درك
    پست ها
    191

    پيش فرض نامه های جبران خلیل جبران به ماری هسکل

    امروز قلبم ارام است، و آرامش و شادي جايگزين دل نگراني هاي هميشگي ام شده. ديشب، عيسي را در خواب ديدم.

    همهن چهره ي مهربان، آن چشم هاي درشت سياه كه شعله ور مي نمايد و به جلو خيره اند، آن پاهاي خاك آلود، آن صندل هاي فرسوده. و حضور نيرومند روحش، با آرامش آنان كه مي دانند چگونه بايد به زندگي راست بنگرند، بر همه چيز مستولي مي شود.

    آه ماري عزيزم، براي چه نمي توانم هر شب خواب عيسي را ببينم؟ براي چه نمي توان با همان آرامشي به زندگي ام بنگرم كه او مي تواند در يك رؤيا به من منتقل كند؟ چرا نمي توام روي اين زمين، با هيچ كس ديدار كنم كه بتواند همچون او، چنين ساده و چنين مهربان باشد؟

    7 فوريه 1912
    ***************************
    ماري، ماري محبوبم، تو راب ه خدا سوگند، چه طور مي تواني گمان كني كه از تو بيشتر رنج ديده ام تا شادي؟ چه سبب شده اين گونه بينديشي؟

    هيچ كس درست نمي داند مرز بين دلشادي و درد كجاست؛ اغلب مي اندشم جدايي آنها از هم غير ممكن است.

    ماري، تو آنقدر شادي به من مي بخشي كه به گريه در مي آيم، و آن قدر رنجم مي دهي كه به خنده مي افتم.
    10 ماري 1912
    ***************************
    خيال، حقيقت مطلق را مي بيند - جايي كه گذشته، اكنون و آينده به هم مي رسند...

    خيال نه به واقعيت ظاهر محدود است و نه به يك مكان. همه جا مي زدايد. در كانون است و ارتعاش تمامي حلقه هايي را احساس مي كند كه شرق و غرب به گونه اي مجازي در آن جاي دارند. خيال، حيات آزادي ذهن است. به جنبه هاي گوناگون هر چيز تحقق مي بخشد... خيال رو به تعالي ندارد: نمي خواهيم رو به تعالي داشته باشد، فقط مي خواهيم آگاه تر باشيم.

    دوست دارم سراسر زندگي اي را كه در من است، بريزم و هر لحظه را تا نهايتش درك كنم.

    ماري، فهميدم تمامي مشكلات كه از تو بر سر من آمد، به خاطر حقارت و ترسي در خود من بود.
    7 ژوئن 1912

  10. #40
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    12

    وودرو ویلسون به ادیت بولینگ گالت،ادیت بعدها ادیت گالت ویلسون شد.(همسر دوم وودرو ویلسون وملکه ی ایالات متحده)


    ادیت شریف وبی همتای من،
    نمی دانم چگونه احساسات متضادی را که سراسر شب مثل طوفان به من هجوم می اورند بیان وتحلیل کنم.فقط می دانم قوت قلبی که به من دادی تنها چیزی است که در تمام افکارم وجود دارد.قوت قلبی که به طور طبیعی وناخود اگاه به من دادی،همان طور که همیشه از دل مهربان وعقل سرشار تو انتظار داشتم.تو بلندترین روح،شریف ترین سرشت ودلنشین ترین ودوست داشتنی ترین قلبی را که من می شناسم داری.تو چنان عشق،احترام وستایش من از خودت را دریک شب صد چندان کردی که فکر می کردم تنها یک عمر زندگی همراه با صمیمیت وعشق می توانست انرا موجب شود.
    تودرچشم من عالی تر وزیباتر از همیشه هستی.افتخار،مسرت وسپاس من ازاینکه تو با چنین عشقی مرا دوست داری جز درشعری عالی(که نمی توانم بسرایم) قابل بیان نیست.
    دوستدار تووودرو ویلسون
    کاخ سفید،19سپتامبر 1915
    Last edited by pegah_f; 23-06-2008 at 19:01.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •