تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 8 از 8 اولاول ... 45678
نمايش نتايج 71 به 76 از 76

نام تاپيک: شمس الدين تبريزي

  1. #71
    آخر فروم باز obituary's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,199

    پيش فرض داستانها و تمثيلها

    آن شخص توبه کرد و عزم حج کرد. در باديه پای آن مرد از خار مغيلان بشکست. قافله رفته و در آن حالت نوميدی، ديد که آينده‌ای (اميدی) از دور می‌آيد. به دعا گفت: «به حرمت اين خضر که می‌آيد مرا خلاص کن.»
    آن رهرو پای در هم بست و او را به کاروان رسانيد. در حال گفت: «بدان خدايی که بی‌شريک است، بگو که تو کيستی که اين فضيلت تو راست؟»
    او دامن می‌کشيد و سرخ می‌شد و می‌گفت: «تو را با اين تجسس چه کار؟ از بلا خلاص يافتی و به مقصود رسيدی.»
    گفت: «به خدا که دست از تو ندارم تا نگويی.»
    گفت: «من ابليسم.»
    کسی که در ابليس اعتقاد می‌بندد و به اعتقاد به او می‌نگرد، به مرادی می‌رسد. و آنکه در پيامبر بی‌اعتقاد می‌نگرد، به عکس و خواری گمراه می‌شود. همچون ابوجهل!

    هر قصه را مغزی هست. قصه را جهت آت مغز آورده‌اند. نه از بهر دفع ملالت!
    به صورت حکايت برای آن آورده‌اند تا آن «غرض» در آن بنمايند.

    شيخ گفت: خليفه منع کرده است از سماع کردن!
    درويش را عقده‌ای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبيب حاذق آوردند. نبض او گرفت. اين علت‌ها (بيماريها) و اسباب که خوانده بود نديد.
    درويش وفات يافت. طبيب بشکافت گور او را و سينه‌ی او را و عقده را بيرون آورد. همچون عقيق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت. دست به دست رفت تا به خليفه رسيد.
    خليفه آن را نگين انگشتری ساخت. می‌داشت در انگشتر. روزی در سماع فرونگريست. جامه آلوده ديد از خون! چون نظر کرد هيچ جراحتی نديد. دست برد به انگشتری. نگين را ديد گداخته!
    خصمان را که فروخته بودند، باز طلبيد تا به طبيب رسيد. طبيب احوال بازگفت!

    جماعتی رفتند که سر آب فرات را ببينند. دو سال راه کردند. ديدند که از سر کوهی برون می‌آيد. يکی بر رفت. چرخ زد که: «خوش است.» و فرو رفت. ديگری همين.
    بعضی گفتند: خدا داند ايشان را چه می‌شود؟ فروشان می‌کشند؟ يا چيست؟
    بعضی بازگشتند و خبر آوردند که: تا آنجا رسيديم و ياران رفتند. دگر نمی‌دانيم!
    چنانکه مرغابی با مرغ نهند. چون به دريا روند اينها تا لب آب آمدند که:
    وای! مرغابی رفت!

    سماعی درنمی‌گرفت. شيخ گفت: بنگريد! به ميان صوفيان ما اغياری هست؟ نظر کردند و گفتند که: نيست! فرمود که: کفش‌ها را بجوييد. گفتند: آری. کفش بيگانه‌ای هست! گفت: آن کفش بيگانه را از خانقاه بيرون نهيد. در حال سماع درگرفت.
    قزوينی محتسب شد. مادر را بکشت تا ملحدان بدانند که پروا نيست او را!!!
    چيزهاست. نمی‌آرم گفتن. ثلثی گفته شد.

  2. 2 کاربر از obituary بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #72
    آخر فروم باز obituary's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,199

    پيش فرض آرمانگرايي ها

    درباره کسب علم و معرفت .... هنوز ما را اهليت گفتن نيست. کاشکی اهليت شنيدن بودی.
    تمام گفتن می‌بايد و تمام شنودن!
    بر دل‌ها مهر است. بر زبان‌‌ها مهر است. و بر گوش‌ها مهر است.

    تو را مقام استماع است. تو سخن گويی؟ از مقصود دور می‌مانی و دورتر می‌رانی از خود مقصود را.
    سخن پيش سخندان گفتن بی‌ادبی است. مگر به طريق عرضه کردن.
    آری. چون درويش سخن آغاز کرد، اعتراض نبايد کرد بر وی!
    آری قاعده اين است که هر سخن که در مدرسه، تحصيل کرده باشند به بحث، فايده‌ی آن زيادت شود!
    اما سخن شهودی آن درويش از اين فايده و بحث دور است.

    تحصيل علم جهت لقمه‌ی دنيوی چه می‌کنی؟ اين رسن از بهر آن است که از اين چاه برآيند.
    نه بهر آنکه به چاه‌های ديگر فرو روند.

    درباره دين و شريعت ....
    بالای قرآن هيچ حرفی نيست. بالای کلام خدا هيچ نيست.
    اما اين قرآن که عوام گفته است جهت راه نمودن و امر و نهی، ذوق دگر دارد و آنکه با خواص می‌گويد ذوق دگر!

    گفتم علمای اسلام را با هم چگونه دويی و اختلاف باشد؟
    آن دو ديدن و آن تعصب کار توست. ابوحنيفه اگر شافعی را ديدی، سرکش کنار گرفتی!
    بندگان خدا با خدا چگونه خلاف کنند؟

    چشم محمد روشن که تواش امتی!
    امت باشی؟ حضرت حق فخر کند؟ دست تو بگيرد؟ به موسی و عيسی بنماياند؟
    مباهات کند که چنين کس امت من است؟

    می‌گويد ای خدا چنين کن و ای خدا چنین مکن!
    چنان باشد که گويند: ای پادشاه! آن کوزه را برگير. اينجا بنه!
    اين بکن! و آن مکن!

    چون به سوی کعبه نماز می‌بايد کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از ميان حلقه بگيری، نه سجود هر يکی سوی همدگر باشد؟
    دل خود را سجود کرده‌اند.

    درباره لذت سماع و درک معنی .....
    گفت: نماز کردند؟ گفت: آری.
    گفت: آه!
    گفت: نماز همه عمرم به تو دهم. آن آه را به من بده!

    لحظه‌ای برويم به خرابات بيچارگان را ببينيم!
    آن عورتکان (روسپيان) را خدا آفريده است. اگر بدند يا نيک‌اند، در ايشان بنگريم.
    در کليساها هم برويم و ايشان را نگريم!

    سماعی است که فريضه (واجب) است و آن سماع اهل حال است و فرض عين است.
    چنانکه پنج نماز و روزه‌ی ماه رمضان و چنانکه آب خوردن و نان خوردن به وقت ضرورت.
    فرض عين است اصحاب حال را! زيرا مدد حيات ايشان است.
    اگر اهل سماعی را به مشرق سماع است، صاحب سماع ديگر را به مغرب سماع باشد.
    و ايشان را از حال همديگر خبر باشد.

    خواص را سماع حلال است. زيرا دل سليم دارند.
    از دل سليم اگر دشنام به کافر صد ساله رود، مومن شود. اگر به مومن رسد، ولی شود.

    رقص مردان خدا، لطيف باشد و سبک! گويی برگ است که بر روی آب می‌رود.
    اندرون چون کوه و برون چون کاه!

    هفت آسمان و زمين و خلقان همه در رقص آيند آن ساعت که صادقی در رقص آيد!
    اگر در مشرق موسی در رقص باشد و اگر محمد در مغرب باشد، هم در رقص بود و در شادی.

  4. 2 کاربر از obituary بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #73
    آخر فروم باز obituary's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,199

    پيش فرض کلمات قصار

    اعتقاد و عشق دلير کند. و همه ترس‌ها ببرد.

    هر اعتقاد که آن را گرم کرد، آن را نگه دار! و هر اعتقاد که تو را سرد کرد، از آن دور باش.

    محمدی آن باشد که شکسته‌دل باشد. پيشينيان شکسته‌تن بودند.

    کافران را دوست می‌دارم. از آن جهت که دعوی دوستی نمی‌کنند. می‌گويند: ما کافريم! دشمنيم!

    حق به دست من است. با من نيست.

    دل من خزينه‌ی کسی نيست. خزينه‌ی حق است.

    صد هزار درم با من خرج کنی، چنان نباشد که حرمت سخن من، بداری.

    می‌پنداری آنکس که لذات برگيرد، حسرت او کمتر باشد؟
    حقا که حسرت او بيشتر باشد. زيرا که او به اين عالم بيشتر خوی کرده باشد.

    آزادی در بی‌آرزويی است.

    عقل تا درگاه ره می‌برد. اما اندرون خانه ره نمی‌برد. آنجا عقل حجاب است. دل حجاب است. و سر حجاب!

    گفتن، جان کندن است و شنيدن، جان پروردن!

    مرد چون پير شود طرح کودکان گيرد.

  6. 2 کاربر از obituary بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #74
    آخر فروم باز obituary's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,199

    پيش فرض طنزها

    جهودی و ترسايی و مسلمانی رفيق بودند. در راه حلوايی يافتند. گفتند:
    - بی‌گاه است. فردا بخوريم. و اين اندک است. آن کس خورد که خواب نيکوتر ديده باشد.
    غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان نيمه‌شب برخاست و جمله حلوا را بخورد.
    بامداد عيسوی گفت: ديشب عيسی فرود آمد و مرا بر کشيد به آسمان!
    جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد!
    مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بيچاره! يکی را عيسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت برد. تو محروم بيچاره برخيز و اين حلوا را بخور!
    آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
    گفتند: والله خواب آن بود که تو ديدی! آن ما همه خيال بود و باطل!

    صوفی‌يی گفت: شکم را سه قسم کنم. ثلثی نان، ثلثی آب، ثلثی نفس.
    آن صوفی ديگر گفت: من شکم را پر نان کنم. آب لطيف است و جای خود باز کند.
    ماند نفس. خواهد برآيد، خواهد برنيايد!

    يکی مزينی (آرايشگري) را گفت: تارهای موی سپيد از محاسنم چين.
    مزين نظری کرد. موی سپيد بسيار ديد. ريش ببريد به يک بار و به دست او داد.
    گفت: تو بگزين که من کار دارم.

    واعظی خلق ر ا تحريص می‌کرد بر زن خواستن و تزويج کردن و احاديث می‌گفت. و زنان را تحريص می‌کرد بر شوهر خواستن.
    و آنکس را که زن دارد، تحريص می‌کرد بر ميانجی کردن و سعی نمودن در پيونديها و احاديث می‌گفت.
    بسيار که گفت: يکی برخاست که: «الصوفی ابن‌الوقت (صوفی فرصت‌طلب است) من مرد غريبم. مرا زنی می‌بايد.»
    واعظ رو به زنان کرد و گفت: ميان شما کسی هست که رغبت کند؟
    گفتند که هست! گفت تا برخيزد و پيش‌تر آيد. زنی برخاست. پيشتر آمد.
    گفت: رو باز کن تا تو را ببيند. که سنت اين است از رسول که پيش از نکاح يکبار ببينند.
    زن روی باز کرد. واعظ گفت: ای جوان بنگر. گفت: نگريستم. گفت: شايسته هست؟ گفت: هست.
    گفت: ای زن! چه داری از دنيا؟ گفت: خرکی دارم. سقايی کند. و گاهی گندم به آسيا برد و هيزم کشد. اجرت آن را به من دهند.

    واعظ گفت: ديگری هست؟ گفتند: هست. همچنين پيش آمد و روی نمود. جوان گفت: پسنديده است. واعظ گفت: چه دارد؟ کسی گفت: گاوی دارد. گاهی آب کشد، گاهی زمين شکافد، گاهی گردون کشد. اجرت به او رسد.
    واعظ گفت: ديگری هست؟ گفتند: هست. گفت: جهاز چه دارد؟ گفتند باغی دارد.

    واعظ روی به جوان کرد و گفت: اکنون تو را اختيار است. از اين هر سه، آنکه موافق‌تر است، قبول کن.
    آن جوان بن گوش خاريدن گرفت! واعظ گفت: زود بگو. کدام می‌خواهی؟
    جوان گفت: خواهم که بر خر نشينم و گاو پيش کنم و به سوی باغ روم.

    گفت: آری. ولی چنان نازنين نيستی که تو را هر سه مسلم شود.
    وزير گفت: هزار دينار بستان، و اين حرکت که شنيدی باز مگوی!
    هزار دينار بستد و گفت: ای مردم. بدانيد اين باد که وزير رها کرد، من رها کردم!

    دو عارف، با هم مفاخرت می‌کردند در اسرار معرفت(مقام خودشان را به رخ هم می‌کشيدند)
    آن يکی می‌گفت که: آن شخص که بر خر نشسته است، می‌آيد به نزد من. آن خدا است!
    آن دگر می‌گويد: نزد من، خر او خدا است!!!

    گفت: فرق چيست ميان جزو و جزيی و ميان کل و کلي؟
    گفت: آری!!!
    گفت: فرق چيست؟ آری کدام است؟
    خنديد و گفت: خوش است!

    آن يک، يکی را پرسيد که فلان مرد اهل است؟
    گفت: پدرش اهل بود. فاضل بود.
    گفت: من از پدرش نمی‌پرسم. از وی می‌پرسم.
    گفت: پدرش سخت اهل دل بود!!
    گفت: می‌شنوی چه می‌گويم؟
    گفت: تو نمی‌شنوی! من می‌شنوم. کر نيستم. می‌دانم چه می‌پرسی.

  8. 2 کاربر از obituary بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #75
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    زخاک پاک تبریز است صائب مولد پاکم*****از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم
    تورک خالقنين پارلاق اولدوزلاريندان سايلان و دونيا بويي پارلايان شمس تبريزي(وفات1247م)مولاناجلاال دين(1207-1273)موللانصرالدين(1208-1284) او کيشيلردن سايليرلارکي ياراديجيليقلاريلا بوتون دورانلاردا اونلريني سوردورموشلر.هرنقدر تانيينميش اولسالاردا گون يوخدور کي بو اوچ بويوک اينسانين تازا ويئني يونلري اورتايا چيخماسين.
    بو آرادا بواوچ آدليم اينسانين بير دووراندا ياشاديقلاري ،اونلاري بيرچوخ ساحده اورتاق فيکيرلي و فيکيرداش قيليبدير.بيرزماندا بير-بيرلريله گورشوب بير چوخ اورتاقليقلاري اولدوگي بلي اولور،اوزليکله گولدوري و گولمه جه ساحه لري بير-بيرلرينه چوخ بنزرليگي واردير.
    شمس ومولانا و موللانصرالدين ياشاديقلاري دونملرده سلجوقيلرحوکومتينين و سونرالار موللانين تيموربيگ له هم دووران اولماسي و اونلارين ظلملرييني قارشيسيندا مجادله لري ،بيرچوخ زماندادا حکومدارلارين و قاضيلرين ودارغالارين خلقه آپارديقلاري ظولملرله مبارزه لري،هولوکباز عابيدلروزاهيدلري تنقيدلرينه باشقالدريشلاري؛ گولدوريله ائليشتيريب اللرينده گلديگي قدر ساواشيب وميزاح ديليله مجادله آپارميشلار.
    اگرچه بو اوچ کيشنين هرسنين اوزونه گوره بير مخاطبي و دوشنن موريدلري اولوبدور،امادريندن باخيلدقيندا اوچونونده چاليشمالاري توپلومون و جامعه نين عيبلريني و يانليشليقلاريني اوزه چيخارتماق اولوبدور،هربيري بير ديل له سوزلريني يئرينه يئتيرمک ايستميشلر.
    بئله نظره گلير کي شمس ين دئديگي سوزيعني"او کيشي اوچ خط يازدي، بيرين او اوخويويب باشقاسي يوخ،بيرسين هم او اوخيوب هم باشقاسي،بيرسين نه او اوخودي نه باشقاسي؛او اوچونجي خط منيديم"اوزوني ؛مولاناني،و موللانصرالديني ان اويغون گوسترگسيدير کي شمس ين درين باخيش آچيسي و يوکسک سئويده سويلديکلري دوشونجلر يوخاري درجه ده اولان فيکيرلره گوره ؛مولانانين دئديکلري بير آزدوشنجلي وساوادلي اولانلاراوچون وموللانين سويلديکلري اودونملرين و سونراکي زمانلارين يايغين اولان مخاطبي يعني عوام دئيلن خلق گوره دئيلميشديلر.
    شمس تبريزينين قوري وفايداسيزتعبدلر،مولانانين عبادت اوچون تازا بير دوشونجه ياراديليشي و موللنين دا باطيل اينانجلارو اويدورمالاردان بير چوخ زاهدو عابدين ياراتديقلارني اورتايا چيخارديقلاري بو اورتاقليقي آرتيرماقدادير.خاطيرلاتماق گرکير بو اوچ کيشيني هربيريسي اوزلرنه گوره بير بويوک و سونرالاردا بيرچوخ ادبيات ساحه لرين اونجلري کيمي ائتگلري اولموشدور.شمس و مولانانين عرفان عالمينده کي گوروشلري نقدر چوخ اولموشسادا موللانصرالدينين ده اشاغي فيکيرلراوچون ده يئني مکتب ساحه سي دوزلتمکده ديرکي "حاجي بکتاش"کيمي دوشونجلرده ايزيني گورمک اولار.
    بو اوچ اولو اينسانين فولکلورساحه سينده ده بير چوخ ايزي و ياراديجيقلاري اولوبدورکي ان گوزده اولان فولکلور قولي "آتاسوزلر"و"دئيملر"ديلرکي بير چوخونون ياراديجيسي سايليرلار.
    Last edited by t.s.m.t; 24-06-2008 at 23:57.

  10. #76
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    اوچ سوال؛ بير جواب
    بير گون بيرنئچه بيلن کيشي مولانانين يانينا گليب اوندان اوچ سوال سوروشدولار،مولانا اونلاري شمس حواله ائديب جوابلاري اوندان آلماقلاريني ايستدي.شمس حضرتلري مکتبده اوتورموشيدي و کربيچله تيمم ائتمگي اورنجيلره اورگديردي.بيلن کيشيلر شمس دئديلرکي :سندن اوچ سوالميز وار.شمس بويوردي:دئيين.
    سوال سوروشانلاراورتاقلاشيب بيرسين سئچيب اوسواللاري سوروشماقا باشلادي ودئدي:سيز دئيريز اللاه واردي!اوني بيزه گوستر!شمس بويوردي:ايکينجي سوال دئين.
    سوال سوروشان دئدي:دئيرسيز کي شيطان اودداندي.نجور قيامتده اود اودي يانديراجان؟اود کي اودا عذاب وئرمز!
    شمس دئدي:اوچونجي سوالي دئ.
    سوروشان دئدي:دئيرسيز قيامت گوني هامنين حسابين اوزوندن سوراجاقلارو هيچ کيمين بيريسيندن حسابي اولابيلمز.بس ندن سيزلر اينسانلاري قويمورسوز هرنه ايش ايسترلر گورسونلر.
    بو حالده شمس درحال کربيچي قالخزيب کيشينين باشنا ووردي و دئدي بودا سنين جوابين!
    کيشي و دوستلاري بو ايشي گورنده دوروب قاضيه شيکايته گئتديلر.قاضي شمسي چاغريب اوندان بوايشين علتين سوروشدي وشمس دئدي:بونلارمندن سوال سوروشدي منده جواب وئرديم.
    قاضي دئدي:بونجورجوابدي؟و شمس بويوردي:سوال سوروشان دئ گوروم اگر باشين آغرير هاني سانجسي؟ندن گوروشموربس!اوبيرينجي سوالين جوابي.ايکينجي سوالين جوابيدا گوردوگون کيمي سن ده کرپيچده توپراقداندي اما بير بيريني اينجديب عذاب وئردينيز.بودا ايکينجي سوالين جوابي.اوچونچي سن دئدين گوي هرکس نه سووور گورسون منده سورديم بوني سنين باشيوا وئرديم.ندن سن بودونيادا قاضيه شيکايت ائدسن و او دونيادا شيکايت ائدميسن! بودا اوچونجي سوالين جوابي.
    قاضي و سوال سوروشانلار بيرليکده گولوب شمس دن اوزر ديلديلر.


صفحه 8 از 8 اولاول ... 45678

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •