تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 29 از 29

نام تاپيک: ترجمه اثار ادبی و مترجمان ایرانی

  1. #21
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض نقد ترجمه های « سرزمین بی حاصل » از تی . اس . الیوت

    مقدمتا ً خود را ملزم می دانم که ادای دینی نمایم به تمامی آن استادان و مترجمان صاحب نامی که از آثارشان در راه نظام دادن به این نوشتار مختصر بهرهء فراوان جسته ام و مباحث گرانسنگشان مرا در امر راستا دهی و سروشکل بخشیدن به کلیت تحلیلی این نوشتار رهنمون شده است. در اینجا نظربه آن دسته از آثاری دارم که چه در قالب تألیف و تدوین جستارها و کتب انتقادی ظرف چند دههء اخیر نقشی روشنگر را در زمینهء پرداختن به ماهیت و چیستی ترجمهء ادبی ایفا کرده اند و راه کارهایی بدیع و جریان ساز را در مورد ِ نقد و بررسی ترجمه های ادبی بنیان نهاده اند، و چه در قالب ترجمهء آن دسته از متون بالینی ِ معتبراصطلاحا ً غربی که به معرفی و تحلیل سیر تکوین و تبارشناسی ِ نظریه ها و جریان های ترجمهء ادبی پرداخته اند، فضای لازم برای طرح افکنی و پیش برد گفت و گوهای نقادانهء مستدل را ایجاد کرده اند.در میان گروه نخست می توان به اثاری اشاره کرد چون "برگزیدهء مقاله های نشر دانش در بارهء ترجمه" که گرداوری آن به اهتمام "دکتر نصرالله پورجوادی" صورت گرفته است، و همچنین کتاب ارزشمند "پست و بلند ترجمه" نوشته زنده یاد "کریم امامی" و اثر انتقادی مترجم نامدار "صالح حسینی" با عنوان "نظری به ترجمه" که حقیقتا ً در آن آرای ِ انتقادی بس موشکافانه و آموزنده ای در رابطه با شماری ازمهمترین ترجمه های ادبی ایران مطرح شده است، نهایتا ً به هیچ روی نباید نقش ارزمند مجلهء "مترجم" با نظارت و سرپرستی "دکتر خزاعی فر" را از نظر دور داشت. در میان ترجمه های در خور اهمیت نیز می توان به کتاب "نظریه های ترجمه در عصر حاضر"، نوشتهء "ادوین گنتزلر" ، ترجمهء "علی صلح جو"، و ترجمهء فصولی از کتاب "گامی به سوی ترجمهء علمی" نوشتهء "یوجین نایدا" به قلم "دکتر اسماعیل فقیه" و "سعید باستانی" اشاره کرد.



    بهتر آن است که پیش از نقد و بررسی نظری ِ ترجمه های صورت گرقته از شاهکار الیوت، شرحی هر چند مختصر از تاریخچهء ترجمهء آن در زبان فارسی را به ذکر کنیم و ویژگی های مهمترین ترجمه های آن را برشماریم، قدمت ترجمهء "سرزمین بی حاصل" در ایران به پنجاه سال می رسد. با استناد به روزنامهء شرق:



    اولين چاپ منظومه بزرگ سرزمين هرز با عنوان سرزمين ويران با ترجمه ح.رازى، حميد عنايت و چنگيز مشيرى در اسفند ماه ۱۳۳۴ در جنگ هنر و ادب امروز، دفتر اول چاپ شد. در زمستان ۱۳۴۳ بهمن شعله ور اقدام به ترجمه اين اثر كرد كه با همين عنوان «سرزمين هرز» در مجله آرش منتشر شد. انتشارات نيل در تهران نيز در سال ۱۳۵۰ اين شعرها را با عنوان «دشت سترون و اشعار ديگر» به چاپ رساند كه ترجمه آن را پرويز لشكرى انجام داده بود. در سال ۱۳۵۷ مترجم ديگرى نيز به سراغ شعرهاى اليوت رفت. اين بار حسن شهباز كتاب اليوت را ترجمه و به بنگاه ترجمه و نشر كتاب سپرد. نشر فارياب در سال ،۱۳۶۲ ترجمه بهمن شعله ور را با عنوان سرزمين هرز بار ديگر به نام خود چاپ و منتشر كرد. آخرين ترجمه پيش از كتاب حاضر نيز در موسسهء نشرهما با عنوان «دشت سترون» انجام شد. اين كتاب در سال ۱۳۷۷ در بازار كتاب ايران توزيع شد. همچنین نشر امتداد در تهران به سراغ شعرهاى اين شاعر انگليسى رفته است و كتاب «سرزمين هرز» را با ترجمه مهدى وهابى چاپ و منتشر كرده است. تمامى ترجمه هاى ياد شده در حال حاضر جزء كتاب هاى كمياب بازار كتاب ايران هستند. البته به فهرست این روزنامه، علاوه بر ترجمهء جناب جواد علافچی، باید ترجمهء اقای هومن عزیزی را هم که در سایت اینترنتی مانی ها متشر شده افزود.



    میان ترجمه های یاد شده پنج اثر و هر کدام با دلایلی متفاوت منحصر هستند. ترجمهء دکتر شهریار شهیدی تماما ً در قالب شعر نیمایی بازسروده شده و رکن عروضی آن "مفاعیلن" است. ترجمهء آقای پرویز لشگری علاوه بر "سرزمین بی حاصل"، مجموعهء چهارگانه کوارتت ها، سرودی برای سیمون، مارینا، پیرمرد، پیش درآمد ها، مردان پوک، آواز سنگ، و سرود عاشقانهء جی. آلفرد پروفراک را نیز در بر می گیرد که جمله گی از مهمترین آثار الیوت هستند و از همین روی اثر ایشان جامع ترین ترجمان موجود از سرگذشت شاعرانه و شیوهء شاعری الیوت در زبان فارسی است. ترجمهء اقای حسن شهباز جستاری بالغ بر صد و هشتاد صفحه و به قلم خود مترجم را نیز به همراه دارد که براساس پژوهش و بررسی بیش از بیست و پنج مأخذ انگلیسی تألیف شده است و از فهرست کتاب شناسی و همین طور پی نوشت ها و ارجائات پرشمار آن این گونه بر می آید که مترجم در تألیف این جستار در برخی از مهم ترین متون انتقادی دهه های شصت و هفتاد که هنوز هم در بحث های اکادمیک معتبر و قابل استناد هستند تعمق کرده است. از همین روی با دقت و روشن گری ای کم نظیر که نمونهء مشابه آن را در حوزهء ترجمهء ادبیات انگلیسی زبان فقط در توضیحات ِ ترجمه های آقای منوچهر بدیعی از دو اثر معروف جیمز جویس یعنی "اولیس" و "چهرهء مرد هنرمند در جوانی" می توان یافت، به تقریب تمامی ارجائات شعر "سرزمین بی حاصل" را با خوانشی سطر به سطر مشخص نموده است و با بازشمردن اشارات متعدد این اثر به سایر متونی که الهام بخش شاعر بوده اند و تأمل درانبوههء جزئیات تاریخی، فرهنگی و ادبی ای که درون مایهء آن را شکل داده اند ، تصویری روشن از پس زمینهء فراگیراین اثر شگفت را ارائه داده است و از طریق واکاویدن ِ ارتباط و همسانی ِ نهفته میان تصاویر، تلمیح ها، ارجائات و نماد های پرشمار اثر، رهیافتی به چگونگی شکل گیری مفهوم اسطوره در این شعر را به دست داده اند. ترجمهء آقای بهمن شعله ور، افزون بر متن شعر، برگردان ِ جستار اندیشمندانه ای با نام "سرزمین هرز: نقد اسطوره" نوشتهء "کلینث بروکس" یکی از مهمترین منتقدان جنبش "نقد نو" را نیز به همراه دارد. در این جستار انتقادی همان طور که از منش و رویکرد منتقدان این جنبش می توان انتظار داشت، تأکید بیشتری بر خود متن نهاده شده و منتقد، مبانی نظری و آموزه های بحث خود را در اندرونهء اثر بازجسته است و در ساختار هنری و زبان شعر با نگاهی ژرف مداقه کرده است، مضافا ً ترجمهء آقای شعله ور از "سرزمین بی حاصل" روایت گر توانمندی وی در آفریدن زبانی شاعرانه و متناسب و همسان با ظرایف و دقایق مهمترین و پذیرفته شده ترین زبان در جریان های شعری معاصر یعنی شعر سپید است. در مورد ترجمهء آقای علافچی؛ در کنار اهمیت زبانی آن که به زعم من منجر به تفوق این ترجمه بر سایر ترجمه ها در رابطه با انعکاس خصایص شعری اثر گردیده، باید اشاره به متنی نماییم که ایشان آن را برای شرح و تفسیر "سرزمین بی حاصل" در کنار ترجمء شعر به فارسی برگردانده اند. این متن نوشتهء الاسدیر دی. اف. ماکری Alasdair D. F. Macrae است و انتشارات لانگ منLongman آن را به سال هزار و نهصد و هشتاد منتشر نموده. مؤلف این اثر، هدف عمدهء خود را اگاهی بخشی به طبقهء وسیعی از خوانندگان قرار داده و از همین روی علاوه بر مبادرت ورزیدن به تفسیر هر بخش از شعر به صورت جزئی و بازخوانی و خلاصه کردن کل شعر با نظر به ارجائات بسیار آن، پی نوشتی مبسوط را نیز برای این شعر فراهم کرده و آن را به توضیحات بعضا ً قامض شاعر افزوده است و از این طریق از دشواری های شعر تا حد زیادی گره گشایی کرده است. وی همچنین به تحلیلی تاریخی از مسائل فکری، اجتماعی و اقتصادی ای که زمینه ساز خلق چنین اثری شده اند پرداخته است و برخی از جنبش ها و مکاتب ادبی هنری ای را که در توازی با این اثر شکل گرفتند و به نحوی بدان مرتبط بوده اند را معرفی کرده است.



    و اما نقد ترجمه ها:



    اگر در جست و جوی معیاری موجه برای نقد ترجمه های ادبی باشیم، به سهولت درمی یابیم که نمی توانیم ترجمه ای ادبی را به نقد بکشانیم مگرآنکه نمونه ای دیگر از ترجمهء همان اثر در زبان مقصد وجود داشته باشد. و بی گمان در گزاره ای از این دست منظور از اصطلاح "به نقد کشاندن" فرآیند یا فعالیتی است ورای کشف کردن و بازنمودن خطاهای جزئی یا پاره ای از کژفهمی ها که هر مترجمی به ناگزیر در برگرداندن اثار سترگ ادبی بدان دچار می شود. نقد یک ترجمهء ادبی ساختکاری بسیار پیچیده دارد و مسائل پرشماری را شامل می شود و هر آنکه به چنین کاری دست می یازد باید رنج فراهم آوردن زمینه ای را بر خود هموار کند که مبتنی بر آن بتواند برای پرسشهایی که در پی می آید پاسخی روشنگر ارائه کند:



    با تأسی به آموزهء مشهور "یوجین نایدا"، می توان پرسید که مترجم در فرآیند "رمز گشایی" از زبان مبدأ، و بازآفرینی آن " رمز" از طریق "رمزگذاری" در زبان مقصد تا به چه اندازه توفیق یافته است؟



    برای مثال در سطرهای صد و چهارم و دویصت و پنجم متن انگلیسی شعر سرزمین بی حاصل، نام آوایی آمده onomatopoeia است که در انگلیسی به صورت jug نوشته و تلفظ می شود، که از سویی تقلید از صدای بلبل است و و از دیگر سویً در خود ایهامی نهفته دارد و به مقاربت و آمیزش جنسی اشاره می کند. اگر مترجمی این نکته را دریابد و در متن برگردان خود آن را در زبان مقصد، مبدل به نام آوای مشابهی برای این پرنده کند و مثلا ً با افزودن پی نوشتی معنای ضمنی آن را توضیح دهد، فرآیند "رمزگشایی" از زبان مبدأ را طی کرده است ولیکن اگر بتواند معادلی در زبان مقصد برای این نام آوا بیابد یا حتی بیافریند که علاوه بر حفظ کارکرد آن نام آوا، تداعی گر کنایت جنسی نهفته در آن نیز باشد، آنگاه اثر را در زبان مقصد "رمزگذاری" کرده است.



    افزون بر این، باید این پرسش رابررسید که تدابیرو تمهیداتی که مترجم در امر "رمزگذاری" اثر بدانها متمسک شده تا چه میزانی در بازآفرینی ِ محتوای زبانی و زیبا شناختی ای که از فرآیند "رمزگذاری" در زبان مبدأ حاصل گشته است، موفق بوده؟



    پرسش محوری دیگر این است که ترجمهء اثر تا چه اندازه بر نظریهء "خواننده محوریت" reader-orientation مترتب شده است؟



    آیا مترجم از این نظریه تعریف و ادراک صحیحی داشته است یا دچار خَلط ِ مبحث گشته است و آن را صرفا ً در بعد بومی سازی زبان اعمال کرده ؟



    مهم تر از همه، آیا "بازسازی" کلیت و گوهرهء ادبی اثرمی بایست الزاما ًبا به کارگیری این نظریه و اولویت بخشیدن به شگرد هایی که ترجمه را خواننده محور می کند صورت می گرفته یا انتقال بلافصل عناصر زبانی، فرهنگی و ادبی ِ به کار رفته در اثر، براقبال خوانندهء زبان مقصد در پی بردن به این کلیت و گوهره می افزوده است؟ در همین پرسش نیز باید این نکته را در نظر داشته باشیم که منظور از "انتقال بلافصل" به هیچ روی ترجمهء معنایی (semantic) یا "تحت الفظی" نیست، و با توجه به اینکه در ترجمهء ادبی اصل "تأثیر برابر" (equal effect) نقشی محوری ایفا می کند، این انتقال بلافصل نیز باید در حوزهء ترجمهء ارتباطی (communicative translation) و به قول یاکوبسون از طریق "جای گشت خلاق" انجام پذیرد.



    دیگر آنکه میزان تطبیق پذیری ادبیت literariness اثر در زبان های مبدأ و مقصد تا چه اندازه است؟



    آیا مترجم توانسته است با تمهیداتی هنرورانه آنچه را که به تعبیر عذرا پاوند "انرژی زبانی" (logopoeia) هر اثر ادبی است و به محتوای آن تشخص هنری و زیبایی شناختی می بخشد و ضمنا ً ترجمه پذیرهم نمی باشد را بازآفریند؟



    آیا زبان ترجمهء اثر، با در نظر گرفتن کلیت آن، در قلمروی "زبان سوم" جای می گیرد؟ و اینکه چطور می توانیم تمایز قائل شویم میان هنجار گریزی و دگرگشته گی زبانی ای که مترجم بنا بر ضروریاتی که متن مبدأ به وی تحمیل نموده به صورت اندیشیده و تعمدا ً آفریده است و کژتابی ها و نقایص "زبان سوم" ؟ "زبان سوم" third language در اصطلاح شناسی ترجمه، به پدیده ای اطلاق می شود که از تلفیق ناخودآگاه میان ساخت های نحوی، عبارات و اصطلاحات یا ترکیب های واژگانی دو زبان برآمده باشد و با ورود به ترجمه، از مؤانست زبان آن با مؤلفه ها و کارکرد های زبان مقصد بکاهد.



    نهایتا ً با استناد به نظریهء رومن یاکوبسون که سیر تکامل زبانی را در دو راستای عمودی paradigmatic و افقی syntagmatic می داند، می توان گفت که مهمترین و دشوار ترین پرسشی که ترجمه را به چالش می کشد این است که آیا مترجم توانسته اثر را با در نظر گرفتن محورعمودی زبان مبدأ به بازآفرینی آن در زبان مقصد دست یازد؟ به عبارتی زبانی که وی به کاربرده در انتقال ِ کنش متقابل و پیچیدهء میان اجزای آن اثر و روند زبانی خاصی که اثر در راستای آن کلیت زیبا شناختی اش را به دست می آورد مؤثر بوده است یا خیر؟



    شاید اوردن مثالی از ماهنامهء کارنامه خالی از لطف نباشد، در جلسهء مباحثه ای که در آن تنی چند از مترجمان نامدار حضور یافتند و گزارش آن در شمارهء چهل و چهارم همین ماهنامه ذیل عنوان "جمع خوانی" به طبع رسید، مِدیا کاشیگر ضمن تأیید این مطلب که در ترجمهء مشترک رضا سید حسینی و ابوالحسن نجفی از رمان "ضد خاطرات" شاهکار نویسندهء فرانسوی، آندره مالرو، هیچ خطایی وجود ندارد و اینکه ترجمه ترجمهء درخشانی است، این اشکال را در متن فارسی می بیند که به شخصیت لااَدری گر و در واقع لحن شکاک نویسنده قاطعیتی بخشیده شده است که از متن اصلی ادراک نمی شود. مفروض بر این که حقیقتا ً چنین لاادریگری در متن اصلی وجود داشته باشد، می توان این گونه استدلال کرد که ترجمه در تکوین محور افقی اثر بی نقصان بوده است، اما در سیر تکامل محور عمودی و در تعین بخشیدن به آن بین الاجزائیتی که "لحن" کلی اثر را پی افکنده بوده دچار انحراف شده است.



    سئوالاتی از این دست بسیارند، اما با تأمل درهمین اندک نمونه هایی که گفته آمد، می توان بر این نظر مهر تأیید نهاد که در رابطه با هر اثر ادبی پیچیده و توی در توی که "سرزمین بی حاصل" الیوت نمونهء بی بدیل آن است، یافتن پاسخی روشنگر برای این گونه سئوالات میسر نیست مگر از طریق قیاس دو یا چند ترجمه که از آن اثر در زبان مقصد انجام شده باشد. اگر بخواهیم ترجمه های پیش گفته از "سرزمین بی حاصل" را بر اساس سنخ شناسی typology و اولویتی که مترجمان در فرایند بازآفرینی اثر برای فرستندهء پیام یا متقابلا ً برای گیرندهء پیام قائل شده اند، طبقه بندی کنیم، ترجمهء دکتر شهریار شهیدی، آقای علافچی و بهمن شعله ور در جرگهء ترجمه های ارتباطی قرار می گیرند و به گیرندهء پیام در زبان مقصد در اهمیت بیشتری می دهند و ترجمهء آقای شهباز و آقای لشکری در زمرهء ترجمه های معنایی هستند و ان گونه که از متن ترجمه ها برمی آید اهتمام ورزیده اند تا با کمترین دخل و تصرف انچه را که منظور نظر فرستندهء پیام بوده به زبان مقصد منتقل کنند، این گرایش معنی- محور در نزد دو مترجم گاه تا جایی اعمال نفوذ کرده است که حتی ساختار نحوی جملاتی که در متن انگلیسی اثر بسیار ساده و متداول هستند بدون هیچ "جای گشت" و دگرگونی به فارسی برگردانده شده و نتیجتا ً متن ترجمه آکنده ازجملاتی است پیچیده و دشوار فهم که برای خوانندهء فارسی زبان نامأنوس و گنگ می نماید. در مثل، آقای لشکری نقل قول های آلمانی و فرانسه را نیز ترجمه ناشده در متن فارسی وافکنده است، و در ترجمهء آقای شهباز با چنین بند هایی مواجه می شویم:



    "سالی پیش از این تو به من بخشیدی نخست چند گل سنبل را

    مرا دختر سنبل نامیدند.

    در همان حال وقتی بازگشتیم دیرگاه شب از بوستان سنبل

    زمانی که پر بود آغوشت و خیس بود گیسوانت

    نه جان بر تن و نه تنی بی جان داشتم و نه می دانستم چیزی

    دیده دوخته بودم بر ژرفای نور، بر سکوت

    چه تهی است دریای پهناور!"



    می توان زبان حاصل آمده در این دو ترجمه را با توجه به کلیت آن مبتلا به عارضهء "زبان سوم" دانست، این بند از ترجمهء آقای لشکری مؤید همین مطلب است:



    می خوانم پاس بزرگی ز شب کتاب

    به جنوب سفر می کنم در زمستان

    در این سنگستان پر زباله

    چه ریشه هایی چنگ بند می کند؟



    یا این بند:



    در زیر مه قهوه ای بامداد زمستانی

    روی پل لندن بود روان جمعیتی بس زیاد

    هیچ نمی دانستم که مرگ در ربوده این قدر زیاد...



    اما در مورد سه ترجمهء ارتباطی که پیش تر ز آنها نام بردیم، در ترجمهء دکتر شهریار شهیدی بیشترین تلاش برای بومی کردن زبان شعر و رمز گذاری مجدد در زبان مقصد به چشم می خورد، اما متأسفانه روشی که وی برای نیل به این اهداف برگزیده است، ثمرهء چندانی نداشته مگر ایجاد خلل در درک و دریافت خوانندگان فارسی زبان از این شعر. همانطور که از مقدمه ای که مترجم براین ترجمه نوشته است استنباط می شود؛ وی چون مصرانه خواهان ان بوده است که شعر را تا بدانجایی که ممکن بوده به هیأتی آشنا برای خوانندگان فارسی زبان درآورد، در فرآیند رمزگشایی و رمزگذاری "آوریل" را که دقیقا ً واژهء آغازین شعر است، به "فروردین" و جاز شلخته یا رگ تایم را به " پردهء پرشور" تغییر می دهد و از این طریق تداعی های بالقوهء شعر را محدود می نماید، مضافا ً وی به اقتضای رکن عروضی ای که برای شعر برگزیده است یعنی "مفاعیلن"، فراموش را فرامُش، خاموش را خامُش، می کند و افعال ترکیبی همچون "اتراق کردن" و "پایان دادن" را قرینه می کند و به صورت "کنند اتراق" و "دهم پایان" می نویسد و ناخواسته زبان شعر را که در اصل بسیار متلون و گونه گون است در اکثر قطعات ان دچار نوعی یک دستی و تک صدایی می کند، مضافا ً بحری که وی برگزیده، بحر "هزج" است که عمدتا ً در حوزهء شعر نیمایی برای اشعار روایی و توصیفی به کار گرفته شده است و نمونه های رسای آن "کتیبه" و " شهر سنگستان" سرودهء زنده یاد "مهدی اخوان ثالث" است، اما شعر سرزمین بی حاصل کنش های زبانی بسیاری دارد که توصیف و روایت صرفا ً یکی از آنها است. احتمالا ً آن چه مترجم را به سرافت برگرداندن این اثر در قالب شعر نیمایی انداخته، ساختار موزون اثر است، چرا که شعر عمدتا ً ضربآهنگی دارد که از توالی هجاهای کوتاه و بلند تشکیل شده است و آیامبیک iambic نامیده می شود. اما مسئلهء مهم این است که در زبان انگلیسی چنین ضرب آهنگی کارکردی متفاوت با بحر عروضی دارد و چندان طبیعی در شعر می نشیند که بعضا ً حتی خوانندهء بومی نیز وجود آن را احساس نمی کند، چه رسد به اینکه در زبان اعمال محدودیتی کند یا به سیر و روند تکامل آن جهتی از پیش تعیین شده و مصنوع بدهد. علاوه بر این، شعر در زبان انگلیسی در بسیاری از قطعات مقفی است، مثلا ً در قطعهء "خطابهء آتش" بیش از سی مورد قوافی تصنعی و سطحی وجود دارد که البته شاعر متعمدانه با استعانت به این شگرد بی بند و باری جنسی شخصیت ها را تصویر می کند، در حالی که در ترجمهء فارسی آن ردی از قافیه نمی بینیم، و یقینا ً اگر مترجم عزم آن داشت تا ساختار آهنگین شعر را درزبان فارسی بازآفرینی کند می بایست برای قافیه سازی تقدم قائل می شد و بیشتر ِ هم خویش را مصروف آن می نمود.



    ترجمهء بهمن شعله ور، همانطور که پیش تر نیز ذکر شد، متشکل از زبانی است با عناصری پویا تر و ساختاری که انعطاف بیشتری را برای انعکاس الحان و شیوه های مختلف گفتار موجود در شعر را بر می تابد و علی رغم این که دیگر زبانهای اروپایی شعر را ترجمه ناشده در متن ترجمه فروگذاشته است و در فرایند "رمز گذاری" و بازسازی ِ شگرد های زبانی به کار رفته در زبان مبدأ بارآوری چندانی به زبان ترجمه نبخشیده، در پی افکندن زبانی که پذیرای لحن چند گانهء سرزمین بی حاصل باشد و تکثر آن را بازنماید و تنافر و تضاد نهفته در آن را منعکس کند نقشی بسزا دارد. اما این ترجمه نیز در نقیصه ای با سایر ترجمه های پیش گفته اشتراک دارد و آن عدم پرداختن مترجم به محورعمودی شعر است که میان عناصر زبانی هر سطر مفروض در شعر و قطعه ای که آن سطر را در خود جای داده با سایر سطور و قطعات شعر تعاملی پیچیده برقرار می کند و متعاقبا ً در بستر زبانی شعرلایه های زبانی ِ متفاوتی را ایجاد می کند که هر یک با دسته ای خاص از متون و بافت های زبانی مثل کتب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، ترانه های عامیانه، گفتار اشرافی و سلطنتی قرن نوزدهم انگلستان رابطه ای بینا متنی دارند. با چنین شگرد زبانی خاصی است که شعر شخصیت ها را در یکدگر مستحیل می کند و مقاطع مختلف تاریخی را با هم در می آمیزد و شعر را به قلمرو نمادین تجلی اسطوره مبدل می کند. و هم از این روست که برخی منتقدین معتقد به چند صدایی polyphonic بودن "سرزمین بی حاصل" بوده اند، چرا که عملا ً با شعری مواجه شدند که در آن لحن و بیان شخصیت یا شخصیت های شعر مرتبا ً دست خوش تغییر و تطور می شود و خصایص زبانی در آن دفعتا ً دگرگون شده و دگر بار به شیوهء پیشین باز می گردد و نمی توان به سادگی برای آن مرکزی زبانی را مشخص نمود. بدا ن سبب که مترجمان این اثر عظیم عمدتا ً در فرآیند ترجمه صرفا ً تمرکز بر بازسازی محورافقی شعر داشته اند، آن ارتباط توی در توی متن اصلی درمتون فارسی به چشم نمی خورد و در این ترجمه ها، نمی توان میان گفتار یا نحوهء توصیف شدن تایریزیاس - رسول و غیب گوی نابینا که رد پای وی را می توان در کهن ترین اثار ادبی یونان و روم باز یافت، تاجر ازمیری هم جنس باز و طماع،کنتس ماری لاریش زن اشراف زادهء اطریشی، مادام سوسوستریس فال گیر و ابهام انگیز، میخانه چی ای که تعطیلی میکده را با صدای بلند اعلام می کند، آگوستین قدیس، ملکه الیزابت و بسیاری شخصیت های دیگر فرقی نهاد و از دیگر سوی وجه تمایزی نیست میان زبانی که با شعر گل های شر ِ بودلر، "به محبوبهء شرم زده اش" سرودهء اندرو مارو ِل، کتب مقدسی همچون "کتاب جامعه"، "کتاب حزقیال نبی" و انجیل ها، "در دل تاریکی" ِ ژوزف کنراد، "اولیس" جیمز جویس، "اوپنیشِد ها" سرودهء مقدس هندو ها و بسیاری آثار دیگر از تمامی مقاطع تاریخ و به زبانهای مختلف که این اثر با آنها رابطه ای بینامتنی دارد و تداعی های بی شماری را از طریق ارجائاتی که بدانها داده وارد حوزهء زبانی خویش کرده است. با کمی مسامحه می توان گفت که همین انفعال و یکدستی در زبان ترجمه است که درغایت خود چیزی جز وابستگی مفرط خواننده به حواشی و توضیحات بسیار و عدم لذت وی از خوانش شعر را نهفته ندارد.



    نیازی به باز گفتن این مطلب نیست که ایجاد چنین لحن متکثری همچند ِ آن چه در نسخهء اصلی سرزمین بی حاصل آمده است، عملا ً ناشدنی است، اما می توان دست کم از مترجم انتظار داشت که نوعی تقسیم بندی و تفکیک را در لحن ترجمه ایجاد کند که خوانندهء ناآشنا با این شعر نیز متوجه گسترهء پهناورتاریخی فرهنگی این آن بشود و از زبانی که به مانند شخصیت محوری شعر- تایریزیاس که صفات هر دو جنس را در خویشتن خویش تجربه کرده است هم از رازامیزی، جزء نگری، سهل گویی و کنایات لحنی زنانه بهره مند باشد و هم از بیان صریح وبی پرده و دشوار گویی های مردانه، و هم سان ِ وی که سر تا سر تاریخ را آزموده است و زمان حال و گذشته را توأما ً زیسته، عناصر زبان کهن و امروزین را به یکدیگر پیوند زند و از این طریق تا حدی آن "انرژی زبانی" معهود را در رگان ترجمه جاری سازد.



    به هر روی، آقای علافچی فارق التحصیل رشتهء زبانشناسی عمومی است و هم اکنون نیز مدارج عالی را در زبان شناسی باستانی و زبان های کهن ایرانی طی می کند. طبعا ً وی هم با آموزه ها و فرضیات علم زبان شناسی در رابطه با ترجمه آشنا است و هم چند و چون زبان فارسی را خوب می شناسد. شاید به همین دلیل در بررسی ترجمهء وی می توان تا حدی نشان داد که مترجم هنگام سر و شکل بخشیدن به متن ترجمه، محور عمودی شعر و ارتباط میان اجزاء و لحن متکثر آن را در نظر داشته است و توانسته زبان ترجمه را تا اندازه ای از یک دستی لحن و انفعال کنش های زبانی وارهاند.



    به عنموان نمونه، در قطعهء "بازی شطرنج"، شاعر با پیش درآمدی نسبتا ً طولانی به وصف شکوه و آراستگی تزئینات منزلی می پردازد که گویی در آن زنی با معشوقش خلوت کرده است، اما جملاتی که در این توصیف ازآنها استفاده شده از لحاظ نحوی پیچیده و به گونه ای افراطی فاخر هستند و دلالت بر نگرهء طنزآلود و طعنه آمیز راوی به تجملات زائد و بی اعتباری دارند که طبقهء اشرافی رو به زوال اروپا در آغازهء قرن بیستم در آن تسلای خاطری می جستند و از طریق آن در پی ابقای ِ اصالت طبقاتیشان بودند. با ادامهء این قطعه و نمایان شدن تشویش و درماندگی زن و مرگ اندیشی و نومیدی مرد (که صبغه ای نیز از شخصیت تایریزیاس در آن متجلی است) نگاه تحقیر آمیز راوی و چرایی ِ زبان پرُطمُطمراق وی توجیه می شود. به استثنای ترجمهء آقای علافچی که بنا بر لحاظ کردن محور عمودی اثرصورت گرفته است، تمامی ترجمه ها نشان از جد و جهد مترجمان در مرتب کردن و ویراستن جملات پیچیده و غامض متن اصلی شعر دارند، در ترجمهء آقای علافچی با جملهء معترضهء نسبتا ً بلندی آن حالت تعلیق زبانی که منجر به سردرگمی خواننده می شود و همچنین آن توصیف غلو آمیزبازآفرینی و فی الواقع "رمزگذاری" شده اند، ترجمه این گونه است:



    بر صندلی نشسته زنی چو بر تخت زرنگار

    رخشنده و وزین و زمین صاف و مرمرین

    و آیینه – تابناک و استوار بر پایه های مزین به شاخ تاک

    که از پشت شاخ و خوشهء پربار چشم یک کوپیدون زرین دید می زند،

    (و آن دیگری، پوشیده چشم زیر بال) –

    انوار چلچراغ هفت شاخه را

    بر روی میز انعکاس دو چندان می بخشد و تلألوء جواهرات شاهوار

    که از یکی، دو مِجری مخمل بر می خیزد با نور چلچراغ می آمیزد.



    مثال دیگر را می توان در قطعهء پایانی شعر " تندر چه گفت" بازجست. عنوان این اثر هم به کتاب مقدس و باوربه این که پروردگار به زبان تندر با آدمیان سخن می راند اشاره دارد هم به "اوپنیشد ها" کتاب مقدس هندو ها که در آن به مطالبی چون سرآغاز آفرینش و ماهیت روح گیتی و چیستی طبیعت و امکان رستگاری پرداخته شده است – این رابطهء بینا متنی با عباراتی پررنگ تر می شود که الیوت در شعر از زبان تندر و با کلماتی برگرفته از همین کتاب در زبان سانسکریت نقل می کند – یعنی داته (نثار کنید)، دایادهوام (تیمار کنید)، دامیاته (مهار کنید) و همچنین اختتام شعر با عبارتی مشابه یعنی شانتیه (بدرود)، بند نخست شعر نیز با استفاده از زبانی ویژه – مثلا ً به کار بردن واژهء انگلیسی reverberation که علاوه برمفهوم همهمه دلالت بر شکنجهء مسیح دارد و همینطور صور خیالی که یادآور باب بیست و دوم از انجیل لوقا هستند که در طی آن داستان خیانت یهودا به مسیح و آخرین ذکر و سلوک وی در باغ جِتسِمانی پیش ازآنکه به اسارتش در آورند و مصلوبش سازند آمده است، در سایر بند های این شعر نیز اشارات و ارجائات همسانی به متون مقدس شکل می گیرد که در کل با سفر ِآفرینش و فضای زبانی ویژهء این قبیل آثار رابطه ای موازی پیدا می کند و از این طریق تصویری وارونه و مهیب از آفرینش و جهان را نقش می زند. شاید بتوان با نظری نه چندان تخصصی و مبتنی بر این نکته که متون مقدس عمدتا کارکرد توصیفی و روایی دارند بتوان "تکرار عناصر زبانی" را مؤلفه ای دانست مشترک میان بیشتر متون مقدس، در مثل؛ تکرار واو عطف، تکرار افعالی که پیش از نقل قول می آیند ، تکرار مصدر فعل لازم "بودن" یا تکرار حرف اضافه.



    برای مثال ای قطعه از از کتاب "ریگ ودا" ترجمهء ع.پاشایی:



    آن گاه

    نبودن نبود و بودن نبود

    قلمرو ِ هوا نبود و

    آسمان فراسوی آن نبود

    در چه پوشیده بود و کجا بود آن؟

    نگهدارش چه بود؟



    یا در همان متن انجیل لوقا در آیات چهل و دو تا چهل و پنج، ترجمهء بسیار قدیمی ِ فاضل خان همدانی:



    و گفت ای پدر اگر خواهی که این پیاله از من بگذرد بگذرد لیکن نه به خواهش من بلکه به خواهش تو / و فرشته ای از آسمان او را نمودار شد تا قوت دهد او را / و او در اضطراب افتاده به سعی ای شدید دعا نمود و عرقش چون قطره ها از خون بود که بر زمین می چکید...



    مشابهتی که میان این دو متن که با فاصلهء زمانی ای طولانی یعنی بیش از یک قرن ترجمه شده اند و دو بند نخست ترجمهء آقای علافچی از قطعهء "تندر چه گفت" وجود دارد قابل تأمل است:



    پس از روشنایی سرخ مشعل ها بر چهره های عرق کرده

    پس از سکوت سرما زده در باغها

    پس از عذاب سنگستان ها

    فریاد و ناله

    زندان و کاخ

    و غلغلهء تندر بهاری بر کوهستان های دور دست

    آن کس که روزگاری زنده بود مرده است

    و ما که زنده بودیم اینک

    با این صبوری اندک

    در حال مردنیم



    اینجا آبی نسیت مگر صخره زاری

    صخره زاری و آبی نیست مگر شنراهه ای

    راهی که فرا می پیچد در حصار کوهساری

    کوهی که جز صخره نیست

    آب نیست...



    نمونهء دیگری که خیلی کوتاه به آن باید اشاره کرد مربوط به تلمیحی به یکی از ابیات شعر پروثالامیون Prothalamion سرودهء ادموند اسپنسر شاعر انگلیسی سدهء شانزدهم که در آن وصف ازدواجی اشرافی در کنار رودخانهء تیمز Thames رفته است که در قطعهء "خطابهء آتش"، الیوت آن بیت را که بی طرب انگیز و نغمه وار سروده شده با منظره ای از وضعیت مردن و آغشته به زبالهء همان رودخانه برابر می نهد و با چنین تمهیدی صنعت زدگی جوامع مدرن را منعکس می کند، این تضاد لحن و شیوایی که در متن مبدأ حضوری واضح دارد، در همهء ترجمه های این اثر زایل شده است اما در ترجمهء آقای علافچی، تقابل نرمای موسیقایی تلمیح فوق الذکر که آکنده از مصوت "آ" و حرف "ز" و تجانس و تکرار واژه هایی چون "آرم" و "آرام" است با نام آوا هایی خشک و خشن همچون "تق و توق" یا "خس و خس" و تکرار مکدر کنندهء مصمت "س" فرآیند ِ رمز گذاری به شکلی تحسین آمیز انجام شده است:



    بر ساحل لمان نشستم و آرام اشک ریختم...

    ای تیمز، ای آرام جان آرام رو، تا به پایان آرم این آواز را

    آرام جان آرام رو، کآرام می خوانم تو را، کوتاه گویم راز را

    اما هنوز با سوز سرد پشت سرم صدایی می آید،

    تق توق استخوانها و خس خس پوزخندی که می پیچد از گوش تا به گوش...



    در مجموع می توان گفت که، منهای ترجمهء آقای علافچی، در سایر ترجمه های صورت گرفته از این اثر، تنها در قالب گفت و گوی عامیانهء شخصیت ِ زن ِ اصلی قطعهء "بازی شطرنج" با دوستش لی لی است که حقیقتا ً لحن را دست خوش دگدگونی شده و کارکرد ها و شگرد های زبانی متفاوتی را در آن کار گرفته شده است. در کل سایر نترجمین فرایند ترجمه را در راستای همان محور افقی شعر پیش برده اند و ناگزیر زبانی یکدست و مغایر با زبان قطعه قطعه و گزینه وار fragmentary متن مبدأ آفریده اند. نمی توان الزاما ً در مورد ترجمهء این قبیل آثار قائل به نوعی رابطهء دیالکتیک میان ترجمه ها بر حسب تقدم و تأخر تاریخی بود، گواه این پندار را نیز می توان در این مهم باریافت که در میان ترجمه های مکرر سرزمین بی حاصل، صاحب نظران بسیاری در مورد رُجحان ترجمهء آقای شعله ور که در دههء چهل انجام گرفته به برخی از ترجمه های متأخر هم داستان گردیده اند، لیکن نمی توان این حقیقت را نادیده گرفت که بختیاری بسیار دارد آن مترجمی که فرصت یافته است تا با نگاهی نقادانه به ترجمه های مشابهی که پیش تر ازهمان اثر صورت گرفته، متنی منقح و زیبنده بیافریند. ترجمهء جناب علافچی این داعیه را به ثبوت می رساند چرا که مشخصا ً با نظر به پاره ای نقصان ها و ضعف های موجود در ترجمه های پیشین سروده شده است. ترجمهء ایشان ما را از بازسرایی این اثر بدیع بی نیاز نمی کند، اما به ما فرصتی اعطاء کرده است که بر هزار توی زبانی ای که از جای جای این اثر شگفت سربرکشیده است، نوری دوچندان افشانیم و بر جذبهء زبانی ترجمان این اثر درافزاییم. امید آن داریم که این همه به مثابهء گامی باشد هر چند خرد به سوی ترجمهء ادبی نظام مند و نقد تئوریک آن.

  2. #22
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض آفت عدم آشنایی مترجم با فرهنگ و اصطلاحات خودی

    خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: روش ها و اصول برگرداندن متون به زبان مقصد و لزوم آشنایی مترجم با سبک های ادبی، مباحث طرح شده در یادداشت های پیشین علی صلح جو - منتقد و مترجم - بود. در بخش پایانی این مقال، تاثیر ادبیات و اصطلاحات بومی در ترجمه مورد بررسی قرار می گیرد.
    برخی از ما شنیده یا خوانده ایم که مترجمی، ضمن شرح چگونگی مشکلات ترجمه اثری که به آن مشغول بوده، گفته است که پیش از آنکه عملا به ترجمه اثر مورد نظر بپردازد، مدتی را صرف مطالعه اثر یا آثاری در آن زمینه کرده است تا برای دستیابی به حال و هوا و فضای اثری که می خواسته ترجمه کند آماده شود. مترجمانی که به این کار پرداخته اند آن را تجربه موفقی دانسته اند .

    گاه نیز برخی از مترجمان، قبل از پرداختن به ترجمه، زمانی را صرف تحقیق میدانی درباره آن اثر می کنند. نجف دریابندری می گوید که در ترجمه " پیرمرد و دریا "، در تماس با مردم جنوب، برخی از اصطلاحات ماهی گیری مردم خلیج را گرفته و در ترجمه خود به کار برده است . تماس با فضایی مشابه با فضای اثر و حشر و نشر با افرادی از سنخ قهرمانان اثر همواره مفید بوده است .

    البته، تمام افرادی که در زمینه ادبیات بومی تعمق می کنند، مترجم نمی شوند. عده ای صرفا به لذت بردن از مطالعه ادبیات بسنده می کنند و به تولید ادبی دست نمی یازند. برخی دیگر نیز ممکن است مستقیما به فکر تولید ادبی بیفتند و در نویسندگی طبع آزمایی کنند و سرانجام نویسنده شوند. در واقع، ما نمی دانیم آن توان مطلوب - مطالعه ادب بومی و سپس یا همزمان پرداختن به یادگیری زبان خارجی - چگونه حاصل می شود.

    به نظر می رسد که برخی، در مرحله ای از مطالعه، به یادگیری زبان خارجی می پردازند و به مرحله ای می رسند که می توانند آثار ادبی را به زبان خارجی بخوانند. گروهی در همین مرحله باقی می مانند و لذت خواندن اثر به زبان خارجی برای آنها کفایت می کند. اما برخی از افراد این گروه می خواهند دیگران را در تجربه خواندن سهیم کنند . به نظر می رسد کسانی که در یادگیری زبان خارجی زودتر و پرشتاب تر حرکت می کنند احتمال کمتری دارد که دوباره بازگردند و با مطالعه عمیق ادب بومی - چه کلاسیک و چه مدرن - بپردازند .

    متاسفانه این افراد به صرف یادگرفتن زبان خارجی، به ترجمه دست می یازند و از آنجا که در زبان و فرهنگ مقصد ضعیف اند، بعید است بتوانند ترجمه خوبی عرضه کنند . از سوی دیگر، کسانی که در فرهنگ و ادب بومی به سیر آفاق و انفسی می پردازند احتمال زیادی دارد که مستغرق همین دریا شوند و به یادگیری زبان خارجی نپردازند. به نظر می رسد که مترجمان نسل قبل جهت حرکتشان از فرهنگ و ادب بومی به فرهنگ و ادب بیگانه بوده و علت موفقیت شان نیز همین بوده است و این نکته بسیار مهمی است که در دوره های تربیت مترجم - البته ترجمه از زبان خارجی به فارسی- باید به آن توجه خاص کرد .

    می توان پرسید که آیا در این رویکرد تعادلی کلان، کفه ترازوهای دو فرهنگ با هم برابری می کنند یا نه. به عبارت دیگر، آیا ما برای تمام انواع ادبی غربی در زبان و فرهنگ خودمان معادل داریم؟ بدیهی است پاسخ منفی است. برخی از انواع ادبی رایج در ایران، مانند رمان، از طریق ترجمه وارد شده اند . بنابراین، می توان پرسید هنگامی که یکی از انواع ادبی غربی اصولا فاقد سلیقه در ادب فارسی است، چگونه می توان آن را در قالب زبان و ادب فارسی عرضه کرد؟ پاسخ این است که در این گونه موارد فرایند شکل گیری ژانر جدید به کمک ژانرهای مجاور صورت می گیرد . مثلا چه بسا، شعر حماسی، شعر مناظره ای و همچنین سنت تعزیه دستمایه های ورود ژانر نمایشنامه غربی به ادب فارسی از راه ترجمه بوده اند .

    نمونه دیگر در سنت ادبی ما، برخلاف غرب، ادبیات دریایی وجود نداشته است، حال آنکه دست کم دو نمونه بارز آن را به فارسی درآورده ایم . " موبی دیک " اثر هرمان ملویل، ترجمه پرویز داریوش، و " پیرمرد و دریا " همینگوی، به ترجمه نجف دریابندری. بنابراین، این امر نشان می دهد که مترجمان توانا، مترجمانی که در سنت ادبی فرهنگ مقصد تامل کرده باشند، مصالح لازم برای ایجاد نوع ادبی جدید را درخود دارند .

    نکته اصلی این است که مترجم نباید چشمش را از سنت ادبی خود برگیرد و تمام توجهش را معطوف اثر ادبی در زبان مبدا کند و بکوشد، بدون توجه به چنته ادب مقصد، اثر مورد نظر را به فارسی برگرداند . چنین برگردانی، به احتمال زیاد، در حوزه ادب زبان بومی جایی نخواهد یافت، هرچند به لحاظ دقت و امانت مکانیکی چیزی در ترجمه آن کم گذاشته نشده باشد . مترجم، برای اینکه ترجمه خوبی عرضه کند، راهی ندارد جز اینکه بر سکوی ادب و هنر سرزمین خود بایستد و از آنجا به سوی ادب و هنر بیگانه بجهد . وارد کردن مکانیکی اثر ادبی به زبان مقصد راه به جایی نمی برد .

  3. #23
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    فهرست

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  4. #24
    آخر فروم باز Rahe Kavir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    تواغوش يار
    پست ها
    1,509

    پيش فرض طبيعت و رويكردهاى نوين در نقد ادبى

    ويكتور سورش فردريك‎/ ترجمه: ميترا اسدنيا

    رابيندرانات تاگور (۱۹۴۱-۱۸۶۱) شاعر مشهور و برجسته بنگالى است كه آثار او به بيشتر زبان هاى زنده دنيا ترجمه شده ست.
    او شخصيت چند بعدى و جالبى داشته است كه اگرچه او را به عنوان شاعر شناخته اند اما در عين حال يك فيلسوف، مصنف و مقاله نويس و نيز يك منتقد و هنرمند و از همه بالاتر يك معلم بوده است.
    او اولين شخصيت آسيايى است كه در سال۱۹۱۳ به سبب مجموعه آثار و اشعارش با نام گيتا نجالى برنده جايزه نوبل شده است.
    اين هنرمند بزرگ و نابغه هندى اشعار بديع و ژرفى سروده كه بسيارى از آنها مرتبط با طبيعت است. عشق به طبيعت امرى ذاتى و از اعماق او مى جوشيد چنان كه خود در نامه اى به يكى از دوستانش در سال۱۹۳۰ نوشته است:
    «بخش مهمى از سال هاى نخستين عمر من در تماشاى جهان طبيعت گذشت. نگريستن بر اين جلوه هاى زيباى هستى به من شادى مى بخشيد. اين عشق به طبيعت به حدى در من عميق بود كه هرگاه صبحگاهان چشم از خواب مى گشودم، يقين داشتم كه چيزهايى تازه تولد يافته در طبيعت خواهم يافت تا محو زيبايى شان گردم و از ديدن شان غرق لذت شوم؛ چيزهايى بديع و نوآفريده كه زيبايى و شكوه شان را پايانى نبود.»
    از ديگر سو جهان ادبيات در دوران معاصر شاهد شكل گيرى نوع نسبتاً تازه اى از انواع نقد ادبى است كه از سال۱۹۹۶ تاكنون با عنوان «اكوكريتيسيم» يا نقد ادبى طبيعت محور شهرت دارد. اكوكريتيسيم نوعى نظريه يا تئورى جديد نقد ادبى است كه بنا به تعريف شريل گلوت فلتى (از نخستين پيشگامان و مبدعان اين نوع نقد ادبى به سال۱۹۹۶) به عنوان روش يا علم بررسى روابط متقابل ميان ادبيات و محيط زيست پيرامون ما معرفى شده، به خوبى نگرش و رفتار بى رحمانه بشر را در اشعار و آثار ادبى هنرمندان از گذشته تا امروز كشف و بررسى مى كند.
    شعر طبيعت گرا اساساً موضوع تازه اى در ادبيات نيست اما نقد ادبى مبتنى بر طبيعت موضوعى است كه به ما اين امكان را مى دهد كه شعر را از زاويه ديد جديدى كه در واقع همان چشم انداز طبيعت است، بررسى كنيم. اين شيوه نقد ادبى در عين حال بشر را قادر كرده است كه مسائل را از منظرى زيست محور بنگرد و مورد تأمل و مداقه قرار دهد.
    نوع بشر اما قرن هاست كه بزرگترين و مهم ترين عامل تجاوز به طبيعت شناخته شده است. انسان ها اين كره خاكى را با رفتار خشن و سودجويانه خود بى رحمانه مورد بهره كشى قرار داده اند و روشن است كه هدفى جز رام كردن عناصر طبيعت و تبديل آنها به چيزى مفيد و دلخواه خود نداشته اند، گويى انسان طى قرون متمادى همواره در پى آن بوده است كه تمام هستى را به اسارت خود درآورد.
    اين موضوع اگرچه مسئله اى است كه طى سال هاى اخير و در پى بروز مخاطرات طبيعى و تنزل منابع طبيعى در جهان مطرح شده، اما بى رحمى بشر با طبيعت از نگاه تيزبين هنرمندان بسيارى از گذشته تا امروز دور نمانده است. رابيندرانات تاگور در ميان خيل هنرمندان و شاعران، در شمار آن اندك كسانى بوده است كه در كنار ستايش طبيعت به عنوان منبع الهام ادبى و خلاقيت هنرى، به رفتار خشونت بار انسان در طبيعت توجه كرده وآن را به تصوير كشيده است.
    اين موضوع بويژه در شعرى از او با عنوان «پرنده اهلى در قفس» آشكار است كه طى آن تاگور به درد و رنج پرنده اسير و دورماندگى او از طبيعت خود مى پردازد.
    داستان از اين قرار است كه دو پرنده يكى در قفس و ديگرى در جنگل با يكديگر ديدار مى كنند. يكى به ديگرى مى گويد از قفس درآ تا به جنگل پركشيم و ديگرى مى گويد نه، تو به درون قفس درآ و هر دو با هم در اين خانه زندگى كنيم.
    پرنده آزاد مى گويد: «در ميان اين ميله ها كجاست تا جايى بال هاى خود را باز كنيم و پربكشيم » اما پرنده اسير مى گويد: «افسوس كه در آن اوج آسمان مكان امن و آرامى نيست و دريغ كه بال هاى من چون بال هاى تو توان پرواز ندارند. بال هاى من مرده اند.»
    در اين شعر پرندگان هر دو از يك گونه اند اما هر يك به گونه اى ديگر و كاملاً متفاوت بار آمده اند. يكى اهلى است و ديگرى وحشى. پرنده وحشى مى گويد: «بيا و با ما آوازهاى جنگل را بخوان و ديگرى مى گويد اينجا بمان و سخن گفتن بياموز.»
    پرنده جنگلى مى گويد: «آه هرگز آواز پرنده در جنگل آموختنى نيست.» اما پرنده اهلى مى گويد: «افسوس كه من هيچ از آواز پرندگان جنگل نمى دانم.»
    روشن است كه پرنده اهلى در قفس آواز خواندن و عادات طبيعى خود را فراموش كرده اما البته صدا و گفتار ارباب خود را به خوبى تقليد مى كند. اما پرنده آزاد جنگلى مى داند كه آواز و همه رفتارهاى پرنده در طبيعت هرگز آموختنى نيست بلكه همه بخشى از طبيعت و يا سيستم طبيعى يا غريزه طبيعى حيوان است.
    در اين جا و بر مبناى نقد ادبى طبيعت محور، فرهنگ و رفتار بشرى براى اولين بار به دقت مورد سؤال قرار مى گيرد و مباحث بى شمارى بر محور طبيعت گرايى مطرح مى شود كه نگرش و موضوعات تعيين كننده اى در ارتباط متقابل فرهنگ، طبيعت و انسان، محسوب مى شوند.
    نوع بشر، فرهنگ بشرى را اساساً دستاورد بزرگ و مهمى مى شناسد اما در اين نوع نقد ادبى يا نگرش انتقادى، در واقع همين فرهنگ بشرى است كه طبيعت را به طرق گوناگون مورد حمله و تخريب قرار داده است.
    به گفته «گلوت فلتى» از پيشگامان نقد ادبى طبيعت گرا، فرهنگ يكى ازدستاوردهاى مهم و بزرگ ماست كه آن را طى قرون بى شمار به دست آورده و شكل داده ايم اما همين دستاوردهاى بزرگ فرهنگى، غالباً همچون يك درنده و غارتگر و همانند طفيلى از طبيعت ارتزاق كرده، در حالى كه هرگز نقشى در جبران و تلافى انرژى و مواهب نابود شده و يا تغيير شكل داده آن و يا بازگرداندن انرژى به مدار حيات طبيعت نداشته است.
    در شعر تاگور پرنده زيبا توان طبيعى خود را از دست داده و در مقابل زبان آدميان را آموخته است كه صد البته هيچ فايده اى براى او يا ادامه حيات و بقاى او نداشته است. به علاوه او ديگر بالى براى پرواز ندارد و روشن است كه دو پرنده از خلال ميله ها هيچ درك يا شناختى از يكديگر نخواهند داشت.
    همچنين در اين شعر درد و گرفتارى پرنده اسير در قفس به وضوح تشريح شده است كه صرفاً به دليل طبيعت آزمندانه بشر كه در تلاش مداوم براى اهلى كردن طبيعت رخ داده است. زيرا بشر اغلب در پى آن است كه از زاويه و منظر سود و زيان خود به جهان بنگرد و آشكارا از ديدن طبيعت از منظر طبيعت و فارغ از سود و زيان خويش عاجز و ناتوان است. اما در نقد ادبى طبيعت محور براى اولين بار شايد بشر كوشيده و قادر شده است تا هر چيز را از منظر طبيعت آن چنان كه طبيعت مى خواهد و فارغ از سود و زيان و منفعت خويش بنگرد.
    نگرش سود محور بشر سبب شده كه انسان نگرشى بر مبناى سلسله مراتب انواع به طبيعت داشته باشد كه البته در اين سلسله مراتب حيوانات اهلى بر حيوانات وحشى برترى مقام دارند. زيرا انسان عينكى انسان مدارانه و يا انسان محورانه بر چشم دارد و از اين رو به نسبت قرابت و نزديكى حيوان با انسان و فوايد مستقيم حيوان براى انسان ها، حيوان خانگى يا اهلى را بر حيوانات وحشى كه ارزش غيرمستقيم (و شايد به مراتب خانگى يا اهلى) را بر حيوانات وحشى كه ارزش غيرمستقيم (و شايد به مراتب بهتر و مهم ترى براى انسان داشته باشند) برترى مى دهد. اما در نگرش نقد ادبى طبيعت محور مرغزارهاى وحشى و دست نخورده و بكر براى اولين بار در جايگاه صحيح خود قرار مى گيرند و انسان ها براى اولين بار درمى يابند كه حيوانات وحشى يا به عبارت بهتر حيوانات طبيعى شايد بهتر از حيوانات اهلى و حتى مفيدتر براى انسان ها باشند.
    نوع بشر با نگاه سلسله مراتبى خود به انواع موجودات زنده گياهى و يا جانورى و با محور منفعت و سود خود سلسله مراتب غيرواقعى و غيرطبيعى و كاملاً قراردادى را مبناى نگرش خود به طبيعت قرار داده است و گويى فراموش كرده است كه اين نحوه نگرش كاملاً قراردادى و ابزارى است و در طبيعت هيچ مبنا و معنايى ندارد. اما نتيجه آن نيز چيزى جز آزمندى بشر و تخريب فزاينده طبيعت نيست.
    در شعر ديگرى از تاگور با عنوان «اى گل تو را چيدم» حمله بشر به طبيعت (و عوارض دردناك متقابل آن براى خود بشر) اينگونه تصوير شده است: «گل را چيدم اما آه وقتى بر قلبم نهادم خارهايش مرا آزرد. آنگاه كه شب درآمد و روز رنگ باخت، دريافتم كه گل پژمرده و مرده اما درد من بر جاى همچنان باقى است.»
    در اين شعر اگرچه شعر با گل شروع مى شود اما موتيف اصلى گردآورى گل است. موتيف اصلى در واقع تجارت است. وقتى او گل را چيد دست هايش از خار گل مجروح شد: «گل هاى بى شمار چه بسيار عطر و زيبايى كه بر ما هديه مى كنند اما اكنون زمان گرد آوردن گل سر آمده است و چون شب در رسيد از آن گل هاى سرخ زيبا چيزى جز درد بر من نمانده بود.»
    انسان گمان مى كند كه چيدن گل ها حق اوست اما طبيعت نگرنده اى خاموش نيست و روزى از خود واكنشى خواهد داشت. اين واكنش مى تواند گاه يك خار در دستان ما باشد و گاه يك سونامى!
    پس بشر بايد نسبت به رفتار خود و عواقب آن در طبيعت مراقب و هشيار باشد. زيرا زمانى درمى رسد كه انسان به ناگزير هزينه سنگينى براى رفتار و نگرش خودمحورانه اش در طبيعت بپردازد.
    در فصل ديگرى از اين شعر تاگور مى گويد: «نه اين حق تو نيست كه شكوفه ها را در فصل شكوفايى بربايى، جوانه ها را تكان دهى و بشكافى و شاخه ها را از ميانه بشكنى، زيرا اين وراى قدرت توست كه آنها را دوباره برويانى و بشكوفانى، با اين همه دستان تو شكوفه ها را خاك مى كند و گل برگ ها را به هزار تكه مى درد و در غبار مى پراكند.
    انسان هنوز نمى داند كه با طبيعت چه رفتار بى رحمانه اى دارد و آن را حق خود مى داند زيرا او همچنان خود را آقا و ارباب طبيعت مى داند.
    او عادت دارد كه چيزهايى را خراب كند تا چيزهاى ديگرى بسازد. انسان صخره هاى زيبا را نابود مى كند تا مجسمه اى شبيه به خود بسازد. انسان يك درخت سخاوتمند زيبا را مى شكند تا يك ساز موسيقى بسازد. چه بسيار درخت ريشه كن شده و چه قتل عام ها رخ داده تا انسان بتواند باغى و مزرعه اى از آن خود بسازد و از آن بدتر جايى براى نوشيدن چاى و قهوه و مبل و ميز و صندلى...
    اين رفتار آدمى است به سبب نگاه انسان محور او كه رفتار او را به طبيعت سخت كور و بى رحمانه كرده است.
    و عجيب آن كه انسان گمان مى كند به مدد تكنولوژى و دانش، قادر به روياندن و شكوفايى ديگر باره گل هاست اما علوم جديد نشان داده اند كه دستكارى بشر در طبيعت تا چه حد براى بشر خطرناك و بيمارى زا بوده است و تنها مادر طبيعت است كه خود بايد فرزندان خود را متولد كند و بپروراند.
    اكنون زمان آن به سر آمده است كه بشر دريابد تمايزى ميان بشر و طبيعت نيست و بشر شاخه اى را مى برد كه خود بر آن نشسته و ادامه حيات بشر راهى جز حفظ طبيعت با تمام علف ها و ذرات ريز و به ظاهر ناچيز و بى ارزش آن ندارد و اين نه تنها به سبب بروز حوادث تلخ طبيعى بلكه به كمك نقد ادبى طبيعت محور ممكن شده است تا بتواند همچون تاگور تنهايى و بى كسى ژرف طبيعت را بنگرد و در اين تنهايى بى پناهى خود را نيز آنجا كه مى گويد: «من كودكى تنها بودم. دوستى نداشتم كه با او همبازى شوم. اما در عوض اين موهبت را داشتم كه تمام آن جلوه هاى هستى را كه در برابرم بود دوست و هم صحبت خود بپندارم. با خود مى پنداشتم كه اين دنياى بيرون از من هم مانند من كودكى تنها و به خود وانهاده است، كودكى است كه كنار پنجره بزرگ آسمان نشسته و به افق هاى ناپيدا مى نگرد.» به فراموشى بسپارد.
    منبع: sfheber.wetpaint.com

  5. #25
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض تئوریهای ترجمه در ایران شناخته شده نیست

    بسیاری از تئوری هایی که در عرصه ترجمه در دنیا مطرح می شوند، در کشور ما شناخته شده نیست؛ در حالی که وجود نظریات در این زمینه می تواند بسیار راهگشا باشد.
    کاوه میرعباسی در گفتگو با مهر با بیان این مطلب گفت: من هیچگاه ندیده ام که نقد ترجمه به صورت سیستماتیک و نظام مند در کشورمان انجام گرفته باشد. ما نقد ترجمه به صورت پیشرفته و بر اساس تئوری های ترجمه نداریم . شاید عمده دلیل آن این است که منتقدین ما به زبان مبدا تسلط ندارند و تنها در مورد نثر فارسی قضاوت می کنند و به همین مساله اکتفا می کنند که این ترجمه خوب یا بد است.

    این نویسنده در مورد ترجمه از زبان دوم گفت: آثاری هستند که زبان دوم را بر نمی تابند؛ درحالی که امروز بسیاری از آثار مهم از زبان دوم ترجمه می شوند و چنین عملی کاری ناخوشایند است.

    وی افزود: منتقد ترجمه اول باید دیدگاه نویسنده را خوب بفهمد و دیدگاه مترجم را هم درنظر داشته باشد و حتما اگر لزوما دیدگاه نویسنده را قبول نداشته باشد، باید به دور از هرگونه سلیقه شخصی قضاوت بکند که مترجم تا چه اندازه ای در برگرداندن اثر موفق بوده است. حتی دیدگاه مترجم را باید درنظر داشته باشیم که چقدر توانسته از خود خلاقیت و نوآوری نشان دهد.

    کاوه میرعباسی ادامه داد: چیزی که در دانشگاه های ما حاکم است ، دیدگاه آکادمیک است . این است که ترجمه را بر اساس نوعی دیدگاه که من اسم آن را " انبارداری " می گذارم، بررسی می کنند . یعنی به تعداد واژه ترجمه تحویل می دهند و این ضایعه بزرگی است. به همین خاطر است که مترجمان برجسته ما از دانشگاه بیرون نیامنده اند، مگر اینکه استثنا باشد.

    وی درخصوص ترجمه مجدد یک اثر گفت: این موضوعی رایج در دنیاست و اگر کسی این توانایی را در خود ببیند که می تواند از اثری ترجمه بهتری ارائه دهد، هیچ مشکلی پیش نمی آید.

  6. #26
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    3 گفت‌وگو با مینو مشیری، مترجم «ژاک قضا و قدری و اربابش»

    گفت‌وگو با مینو مشیری، مترجم «ژاک قضا و قدری و اربابش»


    مینو مشیری اکنون در جایی نزدیک شهر زوریخ در کشور سوییس است. این مترجم باسابقه، که همین روزها چاپ چهاردهم ترجمه‌اش از رمان «کوری» نوشته‌ی ساراماگو به بازار خواهد آمد، در آخرین روزهای سال گذشته رمانی را منتشر کرد که از به‌ترین رمان‌های تاریخ چهارصد ساله‌ی رمان محسوب می‌شود. «ژاک قضا و قدری و اربابش» نوشته‌ی دنی دیدرو در غرب شهرتی فراگیر دارد و بزرگانی هم‌چون گوته، شیلر، هگل، مارکس، فروید، ستندال، بالزاک، بودلر و ژید از ستایش‌گران‌ آن بوده‌اند.
    حضور «ژاک قضا و قدری و اربابش» در ایران با یک تاخیر بیش از دویست ساله صورت می‌گیرد اما خوش‌بختانه در همین مدت اندک که از انتشار این اثر می‌گذرد استقبال شایانی از آن صورت گرفته و، در اکثر گزارش‌های چند ماه اخیر، «ژاک قضا و قدری و اربابش» از پرفروش‌ترین کتاب‌های بازار نشر ایران بوده است. مینو مشیری ترجمه‌ی آثاری از دیکنز، ایبسن، ایدیث وارتن، جی. ام. کوتسیا به فارسی و نیز برگرداندن آثاری از داریوش مهرجویی، محسن مخملباف و عباس کیارستمی به زبان‌های فرانسه و انگلیسی را در کارنامه‌ی خود دارد. این مترجم گزیده‌کار شش سال شاگرد یک دیدروشناس نامدار به نام پروفسور «رابرت نیکلاوس» بوده و تز فوق لیسانس‌اش را با سرپرستی و راهنمایی او درباره‌ی دیدرو نوشته است.
    مینو مشیری بسیار کم تن به گفت‌وگو می‌دهد اما هنگامی که با او در زوریخ تماس گرفتم پذیرفت در مجال اندکی که داشت به‌طور تلفنی به پرسش‌هایی درباره‌ی دیدرو و رمان او پاسخ دهد. سئوالات بیش‌تری برای پرسیدن بود و مترجم «ژاک قضا و قدری و اربابش» هم مایل بود بعضی از پاسخ‌های‌اش مفصل‌تر باشد اما در شرایطی که دو طرف گفت‌وگو صدها کیلومتر فاصله داشتند و سیم‌های تلفن کلمات را رد و بدل می‌کردند این مجال فراهم نشد.






    ×اجازه می‌خواهم گفت‌وگو را با پرسشی درباره‌ی شهرت دنی دیدرو آغاز کنم. دنی دیدرو با این‌که از امهات فیلسوفان و روشن‌فکران قرن هجدهم و عصر روشن‌گری‌ است تقریباً تا اوایل قرن بیستم آن‌چنان که شایسته‌ی او بود شهره نشد و نام او همواره در سایه‌ی نام هم‌عصران پرآوازه‌اش نظیر ولتر، منتسکیو و ژان ژاک روسو قرار داشت. در ابتدای قرن بیستم ناگهان روی‌کرد ستایش‌گرانه به آثار او آغاز شد و دیدروشناسانی پدید آمدند و زندگی و آثار او را تحلیل و بررسی کردند و به نوعی حیثیت ادبی دیدرو اعاده شد.

    دیدرو در پروژه‌ی آنسیکلوپدیا (دایرة‌المعارف)، که از بزرگ‌ترین دستاوردهای فرهنگی بشر در قرن هجدهم به شمار می‌رود، نقش اصلی را بر عهده داشت و امروزه صاحب‌نظران بر پیشگامی او در زمینه‌هایی نظیر روان‌شناسی نابینایان ـ که در رساله‌ی «نامه‌‌ای درباره‌ی نابینایان» آن را پی گرفت ـ صحه گذاشته‌اند. سابقه‌ی این نابغه‌ی فرانسوی در زمینه‌ی ترجمه، رمان‌نویسی و نقد هنری هم بس روشن است. با توجه به این کارنامه‌ی درخشان و پربار علت این‌که دیدرو تا ده‌ها سال پس از پایان حیات‌اش آن‌چنان شناخته شده نبود و در قرن نوزدهم و حتا اوایل قرن بیستم آماج تندترین نقدهای افرادی نظیر امیل فاگه و فردینان برونتیر قرار داشت چه بود؟

    در جواب سئوال شما باید بگویم که دیدرو در زمان حیاتش شناخته شده بود، اما شناخته شده به عنوان سرویراستار دائرة‌المعارف که ۲۵ سال از عمر مفیدش را با عشق وقف آن کرد. آثار مهم او، از جمله ژاک قضا و قدری و اربابش، پس از مرگش منتشر شدند.

    دلیل این‌که طول کشید تا به شهرت به حق‌اش برسد این بود که او از زمان خودش بسیار جلوتر بود و جز شماری اندک از خوانندگان نوشتارهای‌اش را درک و هضم نمی‌کردند و نمی‌پسندیدند، به ویژه این‌که با کلیسای کاتولیک مخالفت می‌کرد و همواره کشیش‌ها را مورد حمله قرار می‌داد. منتقدانی چون امیل فاگه و برونتیر دیدرو را یک «ماتریالیست بی‌انضباط» می‌دانستند به همین دلیل او را محکوم می‌کردند و نوشته‌های‌اش را بدآموزی می‌دانستند.

    × علت این‌که «ژاک قضا و قدری و ارباب‌اش» در زمان حیات دیدرو چاپ نشد چه بود؟ خود او تمایلی به این‌کار نداشت یا امکان این امر فراهم نبود؟

    علت اصلی ترس از سانسور بود. البته نسخه‌ی دست‌نویس این کتاب نه فقط در فرانسه که در خارج به خصوص در آلمان دست‌به‌دست می‌گشت. شیلر کتاب را خواند و به گوته معرفی کرد. شیلر حتا یک اپیزود کتاب را به آلمانی ترجمه کرد و به این ترتیب دیدرو در آلمان شناخته شد، در حالی که هنوز در فرانسه جز چند نفر نمی‌دانستند چنین اثری نوشته شده است. بسیاری از آثار دیدرو پس از مرگ‌اش منتشر شدند.

    به عنوان مثال همین «نامه‌ای درباره‌ی نابینایان» که شما به آن اشاره کردید در زمان زندگی دیدرو منتشر شد و باعث شد که او سه ماه زندانی شود، در نتیجه از او تعهد گرفته شد که دیگر وارد مقولات خاص نشود و این مساله از عوامل مهم عدم انتشار «ژاک قضا و قدری» در زمان حیات نویسنده‌اش بود.

    × دیدرو برای حضور در ایران هم سنت‌شکنی نکرد و سال‌های سال پس از کشف دوباره‌اش در غرب اخیراً با انتشار ترجمه‌ی شما از رمان مهم «ژاک قضا و قدری و اربابش» مورد توجه قرار گرفته و دارد شناخته و محبوب می‌شود. وضعیت به‌گونه‌ای بود که تا همین چندی پیش بسیاری از اهل ادب در ایران ژاک را صرفاً با نمایش‌نامه‌ای که میلان کوندرا بر اساس آن نوشته می‌شناختند و اصولاً‌ با اصل اثر و نام دنی دیدرو آشنا نبودند. فکر می‌کنید چرا حضور دیدرو در عرصه‌ی ادبیات و فلسفه‌ی ایران این‌قدر دیر رخ داد؟

    چه‌قدر خوشحال‌ام که دیدرو با رمان ژاک قضا و قدری و اربابش در کوتاه‌مدت در ایران تا این حد با استقبال خوانندگان مواجه شده است. قضا و قدر نبود که مرا به ترجمه‌ی این رمان واداشت. تخصص من ادبیات قرن هجدهم و عصر روشن‌گری‌ است و رساله‌ی دانشگاهی‌ام را نیز درباره‌ی رمان‌های دیدرو نوشته‌ام. ژاک قضا و قدری یک رمان اساسی در تاریخ ادبیات محسوب می‌شود و بی‌تردید اعجاب‌آور است که متجاوز از دو قرن پیش دیدرو چنین رمان مدرن و آوانگاردی را این چنین جذاب نوشته باشد.

    میلان کوندرا از تحسین‌کنندگان دوآتشه‌ی ژاک قضا و قدری و اربابش است اما اشتباه است اگر بگوییم نمایشنامه‌ای را که به زبان فرانسوی و به نام «ژاک و اربابش» نوشته است بر اساس این رمان است. نیست. فقط اقتباس از یک قصه یا یک اپیزود از این رمان است و بس. همان‌طور که می‌دانید قصه‌ها و داستان‌های متعددی در این رمان در هم تنیده‌اند.

    تاکنون مترجمان ما به ادبیات قرن ۱۹ و قرن ۲۰ فرانسه علاقه‌ی بیشتری نشان داده‌اند و اگر سراغ قرن ۱۸ رفته‌اند فقط به ولتر پرداخته‌اند و اخیراً به منتسکیو و روسو. در این‌جا باید به استاد احمد سمیعی گیلانی ادای دین و احترام کرد، زیرا ایشان نخستین اهل قلم ما بودند که دو اثر از دیدرو یعنی «برادرزاده ی رامو» و «نظر خلاف عرف درباره‌ی هنرپیشه» و نیز کتاب دیگری را از پیتر فرانس درباره‌ی دیدرو و آثارش به فارسی ترجمه کردند.

    اما چرا حضور دیدرو در عرصه‌ی فلسفه دیر رخ داد، باید تاکید کنم که دیدرو یک فیلسوف به معنای متعارف کلمه نیست. یعنی او دارای یک سیستم فلسفی نیست. اگر به منتسکیو، ولتر، روسو و دیدرو در آن قرن لقب «فیلسوف» داده می‌شد درواقع به معنای «روشن‌فکر» بود.

    × صاحب‌نظران غربی «ژاک قضا و قدری و ارباش» را روی‌کرد بسیار شخصی دیدرو به ژانر پیکارسک می‌دانند. اگر امکان دارد به‌طور مختصر درباره‌ی این ژانر و علت این‌که از «ژاک قضا و قدری» به‌عنوان وامدار سنت پیکارسک نام برده می‌شود توضیح دهید.

    به اختصار، ژانر پیکارسک در نیمه‌ی قرن ۱۶ در اسپانیا منشأ گرفت و معمولاً به رمان طنزی به نثر اشاره دارد که حدیث نفس یک ضدقهرمان دون‌پایه و ماجراجوست که سفر می‌کند و باید با حیله و تزویر و رندی در اجتماعی فاسد روزگار بگذراند. امروز همان‌گونه که به بعضی از فیلم‌ها «فیلم‌های جاده‌ای» یا «Road Movie» می‌گویند شاید بتوان این نوع رمان‌ها را هم «رمان جاده‌ای» خواند. مثل رمان «دن کیشوت». دیدرو نه فقط در ژاک قضا و قدری و اربابش از این سنت بهره می‌گیرد بل‌که فراسوی آن می‌رود و تمامی قالب‌های پذیرفته‌شده و سنتی رمان را در هم می‌شکند و به سخره می‌گیرد.

    × حضور نویسنده در داستان و دست‌انداختن خواننده در رمان «ژاک قضا و قدری» که برای آن زمان بسیار بدیع و کم‌نظیر بوده است، از مصداق‌های همین سنت‌شکنی فراتر از زمان دیدرو است که شما به آن اشاره می‌کنید؛ «ژاک قضا و قدری» حتا از بعضی رمان‌های پست‌مدرن امروزی پیشروتر است. انتشار این رمان در قرن هجدهم با چه واکنشی از سوی جامعه‌ی ادبی آن روزگار مواجه شد؟

    این واکنش‌ها منفی بود. البته همیشه عده‌ی قلیلی هستند که چنین متن‌هایی را درک می‌کنند و ارج می‌گذارند اما اکثر خوانندگان این اثر را خوش نداشتند. و این‌ها همه ادیب و منتقد بودند و نه هر کس؛ آن‌ها می‌گفتند طرز نوشتن این نویسنده عادی نیست و هیچ انضباطی ندارد. بی‌انضباطی که امروز جزیی از زندگی ماست و آن‌را می‌پذیریم و می‌شناسیم حتا برای قرن نوزدهمی‌ها ثقیل بود و از بی‌نظمی و شلوغی این رمان ایراد می‌گرفتند. گذشت زمان لازم بود تا دیدرو شناخته، خوانده و معروف بشود. اما بالاخره شد. در پنجاه سال آخر قرن بیستم این اتفاق افتاد.

    امروزه دیدرو را به عنوان یکی از شخصیت‌های بسیار مشعشع عصر روشنگری می‌شناسند و آثارش را می‌خوانند و تدریس می‌کنند؛ نه فقط در فرانسه که در بسیاری کشورها. دیدرو هم‌چنان در قرن بیستم با معاصران زمان ما حرف بسیار برای گفتن دارد. اکنون دیدروشناس‌هایی پیدا شده‌اند و کتب بسیار جالبی راجع به زندگی و آثار او نوشته‌اند و من فکر می‌کنم هنوز جا دارد که این نویسنده‌ی اعجاب‌انگیز در ایران بهتر شناخته شود و به گمان من این اتفاق رخ خواهد داد.

    × دنی دیدرو کار خود را با ترجمه آغاز کرد و سپس به فلسفه رسید. کتاب‌های فلسفی او، به عنوان مثال «اندیشه‌های فلسفی» و «گلگشت شکاک»، صرف‌نظر از این‌که از این‌که معمولاً برای‌اش دردسرآفرین بودند، مورد استقبال واقع شدند و خواننده‌های بسیار یافتند و نویسنده‌شان را به شهرت رساندند.

    از دیگر سو، پذیرش سرپرستی پروژه‌ی آنسیکلوپدیا منبع درآمد آبرومندی برای دیدرو فراهم آورد که او از از تلاش معاش معاف می‌کرد. علت این‌که دیدرو برخلاف رویه‌ی آن سال‌ها سراغ رمان‌نویسی رفت و آثاری را نوشت که در جامعه‌ی آن‌روز فرانسه، به علت وجود تمایل عمومی به مطالعه‌ی رمان‌های هرزه‌نگارانه، مخاطب چندانی نداشتند چه بود؟

    این سئوال شما درواقع پایه و اساس محکمی ندارد. پذیرفتن سرویراستاری دائرة‌المعارف نه فقط دیدرو را از تلاش معاش معاف نکرد که ۲۵ سال وقت او را گرفت و گاه یک تنه بار این پروژه‌ی عظیم را به دوش کشید و خود صدها مقاله‌ی دایرة‌المعارف را نوشت و تلاش خستگی‌ناپذیرش زبانزد خاص و عام شد. پس وقت زیادی برای نوشتن آثار شخصی‌اش نداشت. به عنوان مثال، ژاک قضا و قدری را در طول چندین سال و در طی سفری که به پترزبورگ برای ملاقات با کاترین دوم داشت نوشت و اتفاقاً برخلاف پندار شما نخستین رمانش، که با نام مستعار به چاپ رسید، رمانی هرزه با اروتیسمی زمخت بود که با گذشت زمان کوشید آن‌را «اشتباه جوانی» قلمداد کند.

    دیدرو داری تحصیلات آکادمیک عمیقی بود. با زبان و ادبیات انگلیسی آشنا بود. ترجمه‌های‌اش از انگلیسی به خاطر امرار معاش نبود، بل‌که او ستایش‌گر ریچاردسن بود و نیز رمان تریسترام شندی اثر لارنس سترن را تحسین می‌کرد تا به‌جایی که در پایان ژاک قضا و قدری پاراگراف‌هایی را عیناً از آن اثر در رمان خودش آورده است. او بیش‌تر مایل بود با ترجمه‌های‌اش ادبیات انگلیسی را به هم‌وطنان‌اش معرفی کند، و کرد.

    × اندیشه‌های ژاک، شخصیت اصلی رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش»، را می‌توان نقطه‌ی مقابل اندیشه‌های دنی دیدرو دانست. دیدرو در خانواده‌ای مذهبی تولد و رشد یافت و به اصرار پدر مدتی سودای کشیش‌شدن را در سر می‌پرواند. او حتا مدت کوتاهی به تحصیل الاهیات در سوربن پرداخت اما «آن بالا نوشته شده بود» که سرنوشت جور دیگری رقم بخورد ودیدرو در پی مطالعات عمیق فلسفی، ادبی و نیز تحقیقات‌اش در زمینه‌های علوم طبیعی و زیست‌شناختی ردای یک ماتریالیست علم‌گرا را بر تن کرد.

    آیا می‌توان «ژاک قضا و قدری و اربابش» را به نوعی اعلام برائت تام و تمام دیدرو از گذشته‌ی مسیحی‌اش و نیز پافشاری بر عقاید ضدکلیسایی‌اش، که بارها و بارها برای‌اش دردسرهای جدی آفرید، دانست؟

    طرز فکر و اندیشه‌ی دیدرو سیاه و سفید نیست. پس نمی‌توان گفت که اندیشه‌های ژاک نقطه‌ی مقابل اندیشه‌های دیدرو است. زمانی که دیدرو مسائل فلسفی را، مثلاً آزادی انسان، مطرح می‌کند جواب روشنی ارائه نمی‌دهد. طرح سئوال‌ها همیشه برای او مهم‌تر از پاسخ‌های‌شان است و همین طرز فکر است که او را تا این حد امروزی می‌کند.

    در همین جا باید به این‌که او حتی در رمان‌های‌اش دیالوگ‌نویسی می‌کند اشاره کنم و بگویم علاقه‌ی او به دیالوگ به همین علت است که با این تدبیر می‌تواند ابعاد مختلف و گوناگون و ضد و نقیض مسائل را بررسی کند و به نتیجه‌ی واحد و روشنی نرسد. سعی نکنید «ژاک قضا و قدری» را در یک قالب خاص ادبی یا فکری بگنجانید. « ژاک قضا و قدری و اربابش» فراسوی تمام این قالب‌ها می‌رود.

    × اجازه می‌خواهم درباره‌ی مساله‌ی زبان در رمان ژاک قضا و قدری هم صحبت کنیم. استاد سمیعی گیلانی در مقدمه‌ای که بر ترجمه‌ی فارسی«ژاک قضا و قدری» نوشته‌اند، به دو زبان متفاوت که در ترجمه‌ی آثار کلاسیک قابل استفاده است اشاره کرده‌اند، یکی زبان آرکائیک و دیگری زبانی نزدیک به زبان زنده. شما برای ترجمه‌ی «ژاک قضا قدری و اربابش» این دومی را برگزیده‌اید. اگر امکان دارد درباره‌ی زبان دیدرو توضیح دهید و بگویید چرا زبان زنده را به استفاده از کلمات و ساختارهای قدیمی در ترجمه‌ی اثری مربوط به بیش از دویست سال پیش ترجیح دادید؟

    بله، استاد سمیعی در مقدمه‌ای که التفات فرمودند و بر ترجمه‌ی من نوشتند اشاره به دو زبان متفاوت برای ترجمه‌ی این متن نموده‌اند. شاید این یک تفاوت سلیقه‌ای بین ما باشد. درست است که «ژاک قضا و قدری و اربابش» در قرن هجدهم نوشته شده است، اما نثر دیدرو در این رمان نثری ساده و روان و پویا و کاملاً امروزی است و به نظر من ابداً آرکائیک نمی‌آید.

    من باور دارم که به نثر متن وفادار مانده‌ام و کوشیده‌ام زبان زنده‌ی دیدرو در این رمان را به زبان زنده‌ی خودمان برگردانم. کلمات و ساختار رمان برخلاف آن‌چه تصور می‌شود ابداً قدیمی نیستند. ژاک یک ضد رمان کاملاً امروزی است و نثرش هم امروزی است





    حسین جاوید- هفته‌نامه‌ی «شهروند امروز» - شماره‌ی ۵۴ – ۲۳ تیر ۸۷

    http://www.ketablog.com/archives/001927.php

    Last edited by Ahmad; 29-07-2008 at 06:46.

  7. #27
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض تاثیرپذیری ادبیات پسامشروطه ایران از ترجمه





    تحول آغازین ادبیات فارسی معاصر در چندین تحقیق مهم بررسی شده است. این تحقیقات که با نوشتههای ادوارد جی براون درباره گرایشهای ادبی معاصر آغاز شد، چندین پژوهش مهم درباره جنبههای خاص و عام ادبیات فارسی را در پی آورد.
    این پژوهشها نکات زیادی درباره روزنامهنگاری و ابداع مقاله مطبوعاتی، تجارب اولیه در زمینه ادبیات داستانی، و تلاشبرای بازآفرینی نمایش‌نامههایی به سبک اروپایی در فرهنگ ایرانی به ما آموخته‌اند. با این حال، هنوز چندین پرسش مهم درباره این دوره بی پاسخ مانده است. این پرسشها تأثیر خاص ترجمه ادبی و تأثیر اقتباس ادبی در تکامل ادبیات فارسی معاصر را مورد مداقه قرار میدهند: نهضت ترجمه آثار ادبی تا چه حد الگوهایی بکر در دیدرس نویسندگان قرار داد و تا چه حد مخاطبان تازهرا به خواندن آثار ادبی مشتاق کرد (آن گونه که مخاطبان پذیرای این متون، یا بهتر است بگوییم: خواستار این متون شوند)؟
    این جستار نه به بررسی عمومی آثار ادبی این دوره، بلکه بیشتر حول و حوش این پرسشها را مورد نظر قرار دادهاست.
    تاریخ ترجمه ادبی در ایران ظاهراً هنوز به نگارش در نیامده است. تا آنجا که اطلاع داریم مورخان ادبیات فارسی معاصر، فقط اشاره­ای گذرا به آن کردهاند (گرچه اکثراً بر این باورند که ترجمه ادبی در خلق ادبیات و ارائه الگوهای سبکی و نمونه‌وار به نویسندگانی که قصد داشتند جایگزینی برای گونه‌های سنتی ادبی بیابند، تأثیری به سزا داشته است). همچنین تا به حال در بررسی و طبقهبندی آثار ترجمه شده، ارزیابی کیفیت این ترجمهها، شناخت مخاطبان آنها، تعیین میزان استقبال مردم و دلایل آن، یا برآورد تأثیر این ترجمهها بر تحول ادبی معاصر، اقدامی نظاممند صورت نگرفته است. بخش آغازین مقاله، طرحی کلی از ابعاد تأثیر ترجمه بر آثار ادبیات داستانی پس از مشروطه ارایه می دهد.

    عصر ترجمه و اقتباس ادبی، به همراه تجدد ادبی، سرآغازی و حسن ختامی مهم دارد: سال ۱۸۵۴، تاریخ درگذشت قاآنی، آخرین شاعر بزرگ سبک نئوکلاسیک در دوره قاجاریه؛ و سال ۱۹۲۱، تاریخ انتشار «یکی بود، یکی نبود» جمالزاده و «افسانه» نیمایوشیج. هر یک از این دو نویسنده، نماینده دگرگونی در ذوقادبی و نیز شرایط حاکم بر این برهه از جامعه ایران به شمار می آیند؛ تغییری که عمدتا از پیوند مداوم با غرب ایجاد شده و ابزار اصلی آن نیز ـ صد البته ـ ترجمه بود.
    جمالزاده و نیما تحول تاریخی و فرهنگی این پیوند را نشان میدهند. بنا به گفته یان ریپکا، قاآنی از میان معاصران خود، اولین کسی بود که با زبانهای اروپایی (به‌ ویژه فرانسه ـ با ترجمه کتابی درباره گیاهشناسی ـ و نیز اندکی زبان انگلیسی آشنایی داشت. اما این تعامل اندک با غرب ـ که عمدتاً سمت و سویی کاربردی داشت ـ بر سبک این شاعر درباری که شاید بهترین نماینده ذوق ادبی دوره قاجار بود، تأثیری چندان نداشت. این ذوق و سلیقهها کم‌کم از میان رفتند و سلیقههای ادبی بیشتر غربیجایگزین آنها شد. تحولی که نه تنها در نوشتههای جمالزاده، بلکه در شخصیت این نویسنده ایرانی نیز (که بیشتر عمر خود را در خارج از کشور گذراند و اولین کتابش را در برلین چاپ کرد) آشکارا نمایان است. اگرچه موضوعات مورد علاقه جمالزاده بیشتر موضوعاتی برخاسته از فرهنگ سنتی خود او بود، به لحاظ سبک، از الگوهای غربی الهام می گرفت. جمالزاده مظهر تأثیر غرب بر نویسندگان فارسی، و تلاش برای بازگشت به موطن از غربت غرب است.
    تاریخهای ابتدایی و انتهایی پیشگفته به دلایل دیگری نیز بااهمیت‌اند. مدرسه دارالفنون مترجمان فراوانی پرورش داد که ترجمههای بسیار منتشر کردند. این مدرسه در سال ۱۸۵۲ (دو سال قبل از مرگ قاآنی) بنیانگذاری شد. از سوی دیگر، کودتای رضاخان که ساختار کلی زندگی سیاسی و اجتماعی را از ریشه دگرگون کرد، در ژانویه ۱۹۲۱ به وقوع پیوست. ریپکا معتقد است که در عصر قاآنی سبک قدیم رو به موت و سبک جدید رو به رشد گذاشت؛ و در نظر برخی مثل ورا کوبیچکوا، رنسانس ادبی دورهمشروطه، گذار ایران سنتی به ایران معاصر را نشان می دهد. لذا این تاریخها، دو قطب مخالف زندگی ادبی و فرهنگی میان نویسندگان و مخاطبین به شمار می آیند. در این دورهادبیات توانست با زبانی خودمانیتر با گروه کثیری از مردم درد دل کند، و به تدریج جایگزین ادبیات درباری با سبک مکلف، تکراری و شدیداً عربی شود.
    ترجمهها و اقتباسهای ادبی این دوره، در سه مقوله کلی جای می گیرند: نثر (شامل نثر ادبی و غیرادبی، در قالب رمان، رمان کوتاه، داستان کوتاه و تاریخ)، نمایشنامه (منثور و منظوم)، و شعر. در هر یک از این گونهها مسائل مربوط به مخاطب و نیز سبک به گونه‌ای مطرح میشود. همانگونه که ترجمه قاآنی نشان میدهد، نخستین کتابهای ترجمه‌شده از زبانهای اروپایی به فارسی، کتب درسی دربارهعلوم نظامی و برخی علوم دیگر بودند؛ که برای استفادهدانشجویان دارالفنون و مراکز آموزشی دیگر ترجمه شده بودند. سپس نوشتههای تاریخی و بعداً نیز رمانها به تدریج به این ترجمهها افزوده شدند.
    در میان رمانها، ابتدا رمانهای تاریخی، مانند مجموعه رمانهای الکساندر دوما به فارسی ترجمه شدند. که شماری از آنها را محمدطاهر میرزا (متوفی به سال ۱۲۷۶ خ) به فارسی برگرداند. وی کتاب «ژیلباس» نوشته لساژ را نیز ترجمه کرد. همچنین رمانهای آموزشی مثل «تلماک» نوشتهفنلون، «رابینسون کروزوئه» نوشته دانیل دفو، «سفرهای گالیور» نوشتهسویفت و برخی آثار سرگرمکنندهتر، از جمله رمانهای علمی تخیلی ژول ورن، و داستانهای «شرلوک هولمز» نوشتهکانن دایل نیز از جمله این آثار به شمار میروند.
    ترجمهمیرزا حبیب اصفهانی (متوفی به سال ۱۲۷۶ خ) از کتاب «حاجی بابا» نوشتة جیمز موریه نیز چنان محبوبیتی یافت که براون آن را از جمله کتابهای مؤثر در بیداری ملی مردم به شمار آورد. این مترجم کتاب «مردم گریز/ میزانتروپ» مولیر را نیز ترجمه کرده است.
    در میان مترجمین فارغالتحصیل از دارالفنون، میتوان از نویسنده پرکار یعنی محمدحسنخان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه / وفات در سال ۱۲۷۵ خ)، مؤلف چندین اثر تاریخی و مترجم آثاری چون «خاطرات مادمازل دو مونت پیسینر»، زندگینامه کریستف کلمب»، «خانوادة سوئیسی رابینسون» و نیز کتاب «دکتر مانگری لوئی» نوشتة مولیر نام برد. این اولین گروه مترجمان، همان‌گونه که از القابشان پیداست، اگر هم نسب اشرافی نداشتند، وابسته به دربار یا طبقات بالای مذهبی بودند. از همینرو گرچه سبک ادبی آنها رو به پیشرفت گذاشته بود، تأثیر سلائق درباری را منعکس میسازد؛ و در کل، این ترجمهها برای عامه مردم نوشته نشده است.
    یحیی آریانپور ترجمههای اولیه را چنین ارزیابی میکند:
    «متاسفانه مترجمین این آثار در رعایت مشخصات ادبی متون اصلی، توجه کافی مبذول نداشتند؛ و در بعضی موارد نیز داستان‌نویسان ایرانی، اشعار فارسی را زینت‌بخش آنها می‌کردند. به علاوه، اینان در کنار ترجمهشاهکارها و نمونه‌های برجسته ادبیات کلاسیک، آثار پیش ‌پاافتادهای همچون «خاطرات مادام دومونت پنسیر»، نوشتهرمان‌نویس فرانسوی، پونسون دوتریل، را نیز به فارسی برگرداندند. شگفتانگیزتر اینکه این مترجمان پیشگفتارها و دیباچههایی نیز برای رمانهای جنایی، تجاری و کم‌ارزش نوشته]اند[ و طی آن، لزوم نشر دانش فراگیر تحصیلات و فنون را مورد بحث قرار داده]اند[ و بزرگواری و همت شخصیت]های[ محترم سلطنتی را که به چنین اهداف والا و متعالی تمایل نشان دادهاند، ستوده‌اند. اما این مترجمین، بهرغم اشکالات بالا، مجبور به پیروی از سبک نوشتاری متون اصلی و تا حد ممکن نگارش ساده و روان، و خودداری از ارائه عبارات مسجع و مرصع در ترجمه بودهاند؛ که تا پیش از این جزو ویژگیهای لازم نثر ادبی به شمار میآمد. لذا اگر این ترجمهها وجود نداشت، ممکن بود سبک ادبی امروزی ـ که با وجود قرابت بسیار]ش[ با گفتار عامیانه، از زیبایی نثر ادبی اروپایی برخوردار است ـ هرگز به منصهظهور نرسد.»
    در این ارزیابی تناقضهای به دیده می‌آید. برای نمونه، چگونه ممکن است مترجمانی که مجبور بودند از سبک نوشتاری متون زبان اصلی پیروی کنند، به ویژگیهای ادبی این متون توجه نداشته باشند؟ اما جدا از این تناقضها، به نظر میرسد که آریانپور در ارزیابی خود، به برخی سؤالات اساسی درباره ترجمه‌های ادبی اولیه توجه نکرده است. وی بدون توجه به تفاوتسبک بین مترجمین ـ و در واقع بین آثار منحصر به فرد ـ تمام موارد یاد شده را فقط «قطعاتی ادبی» در نظر میگیرد. او در حالی که از تشخیص آثار ادبی کلاسیک ـ که بیش و کم ارزش ترجمه را دارند ـ عاجز است، از ترجمه آثار پیش پا افتاده و در واقع ارزیابی تأثیر چنین ترجمههایی دلیلی به دست نمی‌دهد: اینکه چه کسانی این ترجمهها را می‌خوانند و مخاطبین ترجمه‌ها چه کسانی‌اند؟
    ما ابتدا سعی میکنیم این پرسش را بررسی کنم.
    شمار زیادی از ترجمههای اولیه در نشریه‌های ادواری به سرعت در حال رشد، منتشر شد (با حداقل در اوایل درج میشد). این ترجمهها، از نهضتهای مشروطهخواهی مربوط به سال ۱۲۸۵ ه‍ . ش و به طور مشخص سالهای قبل از آن پیروی میکردند؛ و در سال ۱۲۵۰ شمسی بود که ترجمه محمد حسن از کتاب «ماجرای کاپیتان هاتراس» نوشته ژول ورن، در بخش علمی روزنامه «ایران» - که یک ارگان رسمی دولتی و مختص اخبار و گزارشهای درباری از کارهای شخصی شاه بود - به چاپ رسید و در دسترس همگان قرار گرفت.
    به نقل از براون (براون ۱۹۸۳؛ ص ۵۰)، کتاب فوقالعاده مخرب «خاطرات مادمازل دومونت پنسیر» پس از ترجمه، ضمیمه «سالنامه» یا «کتاب سال» ۱۳۱۳ ه‍ . ق گردید و انتشار آن خشم شدید ناصرالدین شاه را در پی آورده، دستور داد همه نسخههای آن را ضبط و نابود کنند.
    "تربیت" که در سال ۱۳۱۴ ه‍ . ق (۹۷ ـ ۱۸۹۶م) به سرپرستی میرزا محمدحسین ذکاءالملک فروغی اصفهانی منتشر میشد، نشریه‌ای بوده که به خاطر سبک، انشاپردازی و سلیس بودن نثر، اهمیت ادبی ویژهای داشته است؛ و گرچه شیوه این نشریه در تملق و ستایش از افراد صاحبنام آن زمان، از ارزش ادبی آن کاسته بود، از تأثیر و نفوذ قابل ملاحظهای برخوردار بود. این نشریه ترجمهها را به شکل پاورقی چاپ میکرد. که از جمله میتوان به آثاری از برنارد دوسنت پیر و شاتوبریان اشاره کرد. نشریه «فرهنگ» که در سالهای ۱۸۸۰ و نیز نشریه «گنجینه فنون» که اوائل سالهای دهه ۱۹۰۰ انتشار مییافتند، به لحاظ چاپ آثار ترجمه شده، با اهمیت بودند. در واقع ترجمه به بخش کم اهمیتتر مطبوعات پس از مشروطه تبدیل گردید؛ مطبوعاتی که عمدتاً مقالات روزنامهای، سرمقالهها و هجو سیاسی و اجتماعی و شعرهای فارسی چاپ می‌کردند. میتوان چنین استنباط کرد که خوانندگان طرف توجه مترجمان ـ اگر چه نسبت به خوانندگان درباری از سوی محافل بزرگ‌تری هدایت میشدند ـ هنوز محدود به طبقات تحصیلکرده بودند؛ و به رغم افزایش میزان باسوادان در این دوره و عدم محدودیت ادبیات به محافل اشرافی در این زمان، دیگر نمی‌توان آنها را خوانندگان عام و مردمی دانست.
    نگاهی اجمالی به فهرستی که محمدعلی تربیت از کتب منتشر شده (هم ترجمه و هم تألیف) از زمان آغاز به کار چاپ تا جنبش مشروطه جمعآوری کرده، نشان میدهد که سلائق خوانندگان هم به کتب زبان فارسی و هم به ترجمه و اقتباس متمایل بوده است.
    در این دوره تمایلاتی چند مشهود است: اولا در هر دو مقوله فوق (ترجمه و تألیف فارسی) آثار منثور غالب‌اند.
    عمدهترین اثر شعری این دوره «سالارنامه» میرزا آقاخان کرمانی است، که به تقلید از «شاهنامه» فردوسی نوشته شده است. در هر دو مقوله سوای آثار علمی و فنی، آثاری که مفاهیم تاریخی را در برداشتند (چه تواریخ مبتنی بر واقعیات و چه رمانهای تاریخی)، در مراتب بالاتری قرار داشتند. اما در عین حال، رمانهای علمی ـ تخیلی (عمدتاً مربوط به ژول ورن) نیز با اهمیت بودند.
    ثالثاً زبان اصلی اغلب ترجمهها و اقتباسها، زبان فرانسوی است. عجیب اینکه هیچ اشاره‌ای به ترجمه‌های عبدالحسین میرزا قاجار از رمانهای عربی و آثار جرجی زیدان و نیز قصه «هزار و یک شب» نشده است. اما ترجمههای عبدالرحیم طالبوف از نمایشنامه‌های آخوندزاده و نیز ترجمه‌ها از زبان روسی مورد توجه است.
    رابعاً در آثار تالیف شده به زبان فارسی، اثر چندانی از تأثیر ترجمهها دیده نمی‌شود؛ و این آثار عمدتاً حال و هوای آثار سنتی را دارند. اما در عین حال این آثار، علاقه عامه به مطالب تاریخی و اخلاقی (که باید آنها را آثار غالب در میان آثار فارسی سنتی دانست) و نیز علاقه به دستاوردهای تازه علمی و شرح و سفر به سرزمینهای غریب را نشان می‌دهند.
    اولین تلاشی که در زمینه نوشتن رمان در ایران صورت گرفت، «سیاحتنامه ابراهیم بیک» نوشته حاج زینالعابدین مراغهای (۱۲۸۰ـ۲۱۶ ه‍ ‍. ش) بود، که اولین مجلد آن در قاهره (اندکی قبل از انتشار آن در استانبول) به سال ۱۲۶۵ ش منتشر شد. این رمان را عموماً اولین رمانی قلمداد می‌کنند که به سان الگوهای اروپایی قرن نوزدهم، مشتمل بر سه مجلد است.
    این کتاب در واقع مبین تلاش برای تقلید از رمانهایی آموزنده چون «تلماک» نوشته فنلون است؛ و در عین حال شیوه بازسازی الگوهای خارجی و تبدیل آنها به اسلوبهای شرقی را نشان میدهد که از ویژگیهای بارز بسیاری از محصولات ادبی این دوره است. این اثر قرابت زیادی با کتاب «حدیث عیسی بن هشام» نوشته محمد المویلیحا دارد، که انتشار انبوه آن یک دوره بعد آغاز شد. اثر فوق، گرایشهای مشترک میان مردم را نشان می‌دهد؛ اگرچه در واقع منابع مورد استفاده دو نویسنده مشترک نبوده است.
    سنت ادبیات اسلامی از این نوع انتقادات اجتماعی در قالب یک سفر خیالی که در آن واحد دنیوی، معنوی و آموزشی است، کم ندارد.
    «رسالت الغفران» اثر المعری نمونه بارزی از این قسم است. اما در عین حال، سنت ادب فارسی مفتخر به داشتن آثاری پندآموز است که انتقادات اجتماعی را با نقش آموزشی آنها توأم میسازد.
    مثال ملموستر در زمینه تأثیر ترجمهها، میزان رشد رمانهای تاریخی است که از زمان مشروطه تا کودتای رضاشاه، نگاه مترجمان را به خود خوانده بود.
    آریانپور در زمینه این تلاشهای اولیه می‌گوید:
    «از آنجا که تنها انگیزه این نویسندگان در نوشتن رمان، ناشی از خواندن رمانهای خارجی است و خود آنها فاقد دانش جامعی از فنون رماننویسی بودهاند، اغلب رمانهای منتشره در این زمان تقلیدهایی چنان ضعیف و بیمحتوا بودند که حتی ارزش خواندن هم نداشتند.»
    با این حال، جمالزاده نخستین مورد از این آثار یعنی کتاب «شمس و طغرا» نوشته محمدباقر خسروی را در میان آثار ادبی قرون اخیر، بینظیر توصیف میکند. این کتاب رمانی است سه جلدی درباره زندگی در فارس، در زمان حکمرانی ایلخانان در قرن هشتم. جمالزاده این کتاب را تنها کتابی میداند که همچون نمونهای از ادبیات معاصر ایران، در خور ترجمه به زبانهای خارجی است.٭



    ٭ این مقاله آغازین بخش نوشته‌ای طولانی درباره ادبیات ایران است.

  8. #28
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ترجمه ادبیات معاصر ایران به زبان آلمانی

    از چند دهه گذشته به این سو، توجه کشورهای غربی به ایران رو به افزایش بوده است. این توجه به خصوص بعد از وقوع انقلاب اسلامی دوچندان شده است؛ زیرا آنها متوجه شد‌ه‌اند که آنچه در ایران و نیز سایر کشورهای منطقه می‌گذرد، بر زندگی اقتصادی و اجتماعی آنها تأثیر زیادی دارد.
    در کنار مسائل تاریخی، اجتماعی و سیاسی ـ که مسلماً از اولویت بیشتری برخوردارند ـ گروهی از محققان و مترجمان بوده‌اند که توجه‌شان را معطوف به ادبیات کرده‌اند.
    این محققان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: گروه اول آلمانی زبان‌هایی بوده‌اند که به دلایل شغلی، و یا ازدواج با یک ایرانی سالهایی را در ایران گذرانده‌اند، و به زبان فارسی تسلط یافته‌اند. از این گروه می‌توان افرادی چون رودلف گلپکه، آنالیزه قهرمان، یوهان کرستیف بورگل، هربرت ملتزیگ و زیگرید لطفی را نام برد. گروه دوم پژوهشگران ایرانی‌ای بوده‌اند که بعد از تحصیل در آلمان یا به ایران بازگشتند و یا در همان دیار اقامت گزیدند. مانند تورج رهنما، فرامرز بهزاد و بزرگ علوی ـ که در کنار نوشتن، گاه به ترجمه نیز می‌پرداخت.
    تورج رهنما که نقش مهمی در ترجمه ادبیات معاصر ایران به زبان آلمانی داشت، متولد اهواز است. او بعد از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان در تهران، به آلمان رفت و در دانشگاه مونیخ در رشته‌های ادبیات آلمانی و روان شناسی به تحصیل پرداخت. سپس به اتریش رفت و دو سال در آنجا به تدریس پرداخت. پس از بازگشت به ایران نیز در دانشگاه تهران به تدریس زبان و ادبیات آلمانی پرداخت و در سال ۱۳۸۲ بازنشسته شد.
    دکتر رهنما مجموعاً هشت کتاب درباره ادبیات ایران در آلمان منتشر کرده‌ است. البته او در ترجمه داستانهای کوتاه فارسی همکارانی نیز داشت، نظیر خانم دکتر آنالیزه قهرمان، خانم دکتر زیگرید لطفی و چند تن دیگر که ترجمه‌های خود را در اختیارش می‌گذاشتند.
    در سال ۱۹۸۱ دکتر رهنما سه اثر از آثار خود را منتشر کرد، اولین مجموعه داستان ٍ او در نفس اژدها نام دارد. عنوان اثر از شعر شفعیی کدکنی گرفته شده است: «این نه اگر معجزه‌ست، پاسختان چیست؟/ در نفس اژدها چگونه شکفته‌ست/ این همه یاس سپید و نسترنِ سرخ؟» این مجموعه حاوی داستانهای کوتاهی از داستان نویسان معروف این است که همه قبل از انقلاب نوشته شده‌اند؛ در این کتاب از نویسندگانی نظیر سید محمد علی جمالزاده، صادق هدایت، بزرگ علوی، سیمین دانشور، بهرام صادقی، جلال آل احمد، صادق چوبک، هوشنگ گلشیری، امین فقیری و چند نویسنده دیگر، داستانهایی ترجمه شده است.
    ادبیات داستانی و تعزّلی در ایران و ادبیات نمایشی در ایران عنوان دو کتاب دیگری است که رهنما آن سال منتشر کرد.
    سال ۱۹۸۳ رهنما دو کتاب دیگر را، با نامهای انتری که لوطی‌اش مرده بود و چوب به دستهای ورزیل وارد بازار کتاب آلمان کرد. اولی مجموعه ده داستان از صادق چوبک است؛ داستانهایی نظیر پیراهن زرشکی، عدل، چرا دریا طوفانی شده بود؟ قالپاق دزد و همراه که جزء بهترین داستانهای چوبک محسوب می‌شوند.
    رهنما و مترجمانی که با او همکاری کرده‌اند، تنها به انتقال محتوای داستانها نمی‌اندیشند؛ بلکه کوشیده‌اند سبک نویسنده نیز در زبانِ مقصد حفظ شود. از این نظر می‌توان این کتابها را از نظر امانت در سبک و زبان نویسنده و نیز از نظر کیفیت ترجمه جزء آثار خوبی شمرد که به معرفی داستان‌نویسان معاصر ایرانی پرداخته‌اند.
    کتاب «چوب به دستهای ورزیل» نیز ترجمه نمایشنامة غلامحسین ساعدی است. همینطور کتاب در باغ حاجی که ترجمة ده داستان از سید محمد علی جمالزاده است. این مجموعه نیز شامل داستانهای معروف این نویسندة واقعگرا است. از جمله رجل سیاسی، دوستی خاله خرسه، درد دل ملاقربانعلی، کباب غاز. یک نکته مهم دیگر در مورد این آثار، مقدمه یا مؤخره جامعی است که دکتر رهنما نوشته، و در آنها به فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران آن روزگار پرداخته، و نیز نویسنده اثر را به صورتی دقیق معرفی کرده است.
    آثار دیگر تورج رهنما داستانهای مدرن فارسی و زنان در ایران نام دارند که هر دو مجموعه‌هایی هستند از داستانهای کوتاه از نویسندگانِ قبل از انقلاب: از جمالزاده و هدایت گرفته تا احمد محمود و محمود کیانوش، دکتر فرامرز بهزاد. نیز به همراه یوهان کرستیف بورگل و گتفرید هرمان، مجموعه پرحجمی از داستانهای معاصر فارسی را انتخاب و ترجمه‌ کرده‌اند.
    این کتاب چهارصد صفحه‌ای که در سل ۱۹۷۸ منتشر شد. شامل داستانهای زیادی می‌باشد. از آن جمله‌اند: وسواس و قریب الوقوع از بهرام صادقی جشن فرخنده، گلدسته و فلک و خواهرم و عنکبوت از جلال آل احمد، پای گلدسته امام زاده شعیب و بیابانی از محمود دولت آبادی و آثاری از امین فقیری، عباس حکیم، جمال میرصادقی و دیگران.
    اما از آثاری که توسط آلمانی زبانهای ترجمه شده است می‌توان به کارهای خانم دکتر زیگرید لطفی اشاره کرد. او رمانهای جای خالی سلوچ و کلیدر را توسط ناشر سوئیسی «اونیونزفرلاگ» منتشر کرد، و در کشورهای آلمانی زبان با استقبال خوبی هم مواجه شد. جای خالی سلوچ در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. ترجمه کلیدر نیز، بعد از آن آغاز گشت و ظاهراً هنوز ترجمه و انتشار همه مجلد‌های آن به پایان نرسیده است.
    از آثار دیگری که در سالهای دور، به آلمانی ترجمه شده است، می‌توان به بوف کور هدایت، و چشمهایش علوی با ترجمه هربرت ملتزیک اشاره کرد که هر دو در سال ۱۹۶۱ منتشر شدند. نیز باید از مجموعه استادان داستان معاصر ایران نام برد که با ترجمه ردولف گلپکه در سال ۱۹۶۱ منتشر شدند. این مجموعه نیز آثاری از جمالزاده، هدایت، رسول پرویزی، بزرگ علوی و ... را در خود جای داده است.
    در مجموع، آثاری که از ادبیات معاصر ایران، به آلمانی ترجمه شده بسیار بیشتر از آن چیزی است که در این گزارش آمده است. اما می‌توان گفت که آثار فوق شاخص‌ترین آنها هستند.
    واقعیت این است که تاکنون توجه کمتری به ترجمه آثار داستانی بعد از انقلاب شده است. و انتظار می‌رود در سالهای آتی رویکرد به ترجمه آثار بعد از انقلاب، روند به رشدی پیدا کند، زیرا نشانه‌های آن در سالهای اخیر به خوبی قابل مشاهده بوده است.
    در نوشتن این متن کوتاه علاوه بر اصل آثار، از کتاب «برگ سبز» که جنگی در بزرگداشت دکتر آنالیزه قهرمان است، و توسط تورج رهنما منتشر شده نیز استفاده شده است.


    یک جورایی مرتبط بود

  9. #29
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض ترجمه خوب به اندازه تألیف خوب اهمیت دارد




    کمال بهروزکیا متولد فروردین سال ۱۳۲۹ شمسی در تهران است که پس از اخذ دیپلم، در رشته زبان و ادبیات آلمانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تحصیل کرد. بهروزکیا فعالیت ادبی‌ خود را با ترجمه و انتشار داستان‌هایی از نویسندگان آلمانی و لهستانی مانند هاینریش‌بل،‌ ارنست کرودر، ‌استانیسلاودیجت و اسلاوومیرمروژک در مطبوعات شروع کرد که بعدها این داستان‌ها در دو جلد به نام‌های «بدرود ‌ای سرزمین مقدس» شامل ۲۲ داستان از نویسندگان معاصر لهستان و «گرک‌ها بازمی‌گردند» شامل ۱۲ داستان از نویسندگان معاصر آلمان منتشر شدند.
    بهروزکیا از سال ۱۳۷۰ به‌طور جدی به ترجمه داستان و رمان برای کودکان و نوجوانان ایرانی بخصوص از نویسندگان آلمانی پرداخت و فعالیت‌های دیگر ادبی‌ او نوشتن مقاله‌های ادبی درباره داستان و رویکرد آن به مسائل اجتماعی و نیز مسائلی است که کودکان و نوجوانان با آن روبه‌رو هستند. بهروزکیا علاوه بر ترجمه، چند داستان کوتاه و بلند نوشته‌ که «شیر ناقلا و روباه بلا» و «بهترین آوازه‌خوان» در انتشارات شکوفه منتشر شده است.‌ چهره پشت شیشه (۲۰ داستان پلیسی - معمایی)، راز کشتی بادبانی (۲۰ داستان پلیسی - معمایی)، قصر میمون‌های قرمز (۲۵ داستان پلیسی - معمایی)، سرزمین پدری (رمان)، خانواده کالدرا (رمان)، ال‌پانتانو و شهر رویا‌ها (رمان)، انتقامجوی سرخ (رمان)، روزی که می‌خواستند کتاب را دستگیر کنند (رمان)، داستان عجیب پیتراش لمیل ( رمان )، کودکان به قصه نیاز دارند (کاربرد‌های افسانه و افسون)، قطار مادربزرگ و... وی تاکنون جوایزی را به دست آورده که برخی از آنها عبارتند از: برنده جایزه کتاب سال یازدهمین دوره وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دریافت لوح سپاس از شورای کتاب کودک برای کتاب تندپا و بادپا، کتاب سال تشویقی هجدهمین دوره کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای کتاب اسب آبی پرنده، از داستان‌های برگزیده هفتمین جشنواره مطبوعات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای کتاب توپ و فرفره.

    ▪ اولین کتابتان چه سالی و توسط کدام ناشر منتشر شد؟
    ـ اولین کتابی که از من منتشر شد، آتش بعدی بود که آن را انتشارات امیرکبیر در سال۱۳۶۹ منتشر کـرد. این کـتـاب دو مـقالـه دربـاره تبعیض‌نـژادی و مسلمانان سیاهپـوست آمریکاست و آن را جیمز بالدوین نوشته است. البته اولین ترجـمـه‌هایم را که داستان‌هایی از نویسندگان آلمانی و لهستانی بـودنـد از سال ۶۶ در بعـضی مـجلات منتشر می‌کردم. تاکـنـون ۵۲ عنوان کتاب از من منتشر شده که ۵۰ عنوان آن ترجمه و ۲ عنوان آن تالیف و قصه برای کودکان است. از ۵۰ عنوان ترجمه ۲۵ عنوان برای کودکان، ۱۹ عنوان برای نوجوانان و ۶ عنوان برای مخاطبان بزرگسال است. در عین حال تا کنون ۱۲ مقاله تالیف و ۵ مقاله هم در زمینه پاره‌ای از مسائل ادبی در مجلات معتبر ادبی منتشر کرده‌ام.

    ▪ چرا ترجمه از زبان آلمانی را به عنوان حرفه خود انتخاب کردید؟
    ـ خب من در رشته زبان و ادبیات آلمانی درس خوانده‌ام. بدیهی است که حرفه‌ام باید متناسب با رشته تحصیلی‌ام باشد.

    ▪ یعنی خیلی اتفاقی وارد حوزه ادبیات کودک شدید و بعد به آن دل‌ بستید؟
    ـ نه، اتفاقی نبود. علاقه من به ادبیات کودک و به‌طور کلی به ادبیات داستانی از دهه ۴۰ یعنی از زمان نوجوانی شروع شد. اما علت علاقه‌ام به خواندن کتاب، کتابی بود به نام «نخستین روزهای جهان» که در کلاس پنجم از سوی مدرسه به من جایزه دادند. این کتاب را مادرم خریده بود و به مدرسه داده بود. با خواندن این کتاب من دنیای جدیدی کشف کردم. برای همین به خواندن کتاب علاقه‌مند شدم. در نوجوانی داستان و رمان زیاد می‌خواندم. در همان ایام با آثار نویسندگانی مانند جمالزاده، هدایت، محمد مسعود، آل‌احمد، صمد بهرنگی، ساعدی، ژول ورن، دیکنز، مارک تواین، تولستوی، داستایوسکی، چخوف، بالزاک، ولتر، کامو، کافکا و حتی شعرایی مانند نیما، اخوان، فروغ و بسیاری دیگر آشنا شدم. منظورم این است که از نوجوانی با ادبیات داستانی در حوزه کودک و نوجوان و بزرگسال آشنا بودم. بنابراین از روی علاقه ادبیات کودک را انتخاب کردم.

    ▪ چه شد که پس از سال‌ها فعالیت در زمینه ترجمه ادبیات کودک و نوجوان به تالیف روی آوردید؟
    ـ چون به تالیف هم علاقه دارم. تا به حال چند داستان نوشته‌ام. ولی نمی‌دانم چرا دیر به دست ناشر می‌دهم. از این نظر خیلی خونسردم.

    ▪ فعالیت در کدام حوزه را ترجیح می‌دهید؟چرا؟
    ـ بستگی به فعالیت خودم دارد. فعلا که بیشتر مترجمم تا مولف. مهم این است که محصول خوبی به مخاطب تقدیم کنم.

    ▪ دوست دارید بیشتر شما را به عنوان مترجم بشناسند یا مولف؟
    ـ چون در هر دو زمینه فعالیت می‌کنم و آثاری دارم، بنابراین هر دو.

    ▪ عده کمی هستند که به زبان آلمانی و ترجمه برای کودکان و نوجوانان تسلط دارند. قصد ندارید به همین دلیل بیشتر در حوزه ترجمه آلمانی فعالیت کنید؟
    ـ من فکر می‌کنم که جامعه ما احتیاج به تربیت مترجمان بیشتری در حوزه زبان‌های خارجی از جمله زبان آلمانی دارد. آثار بسیار خوبی در زمینه‌های گوناگون ادبی، علمی و هنری در زبان آلمانی وجود دارد که باید به زبان فارسی ترجمه شود. به شرطی که نگاهمان را به مساله ترجمه تغییر دهیم و ترجمه را نه تنها امکانی برای اعتلای فرهنگی، بلکه امکانی برای ایجاد شغل و گسترش صنعت چاپ و نشر هم در نظر بگیریم.

    ▪ به نظر شما آیا ادبیات کودک ایران قابلیت ترجمه به زبان‌های دیگر و از جمله آلمانی را دارد؟
    ـ بله، البته نه یکایک آثاری که منتشر می‌شود. ولی آثار برخی از داستان‌نویسان قابلیت ترجمه به زبان‌های دیگر را دارد.

    ▪ این داستان‌ها چه ویژگی‌هایی دارند؟
    ـ تشخیص این ویژگی‌ها چندان دشوار نیست. کافی است به آثاری که تا به حال به زبان‌های دیگر ترجمه شده دقت کنیم. مثلا آثار صمد بهرنگی، مرادی کرمانی یا محمد رضابایرامی. چند ویژگی مشترک در این آثار دیده می‌شود. یکی تناسب زبان با نوع داستان است. مثلا در «ماهی سیاه کوچولو» که قصه حیوانات است، نویسنده به درستی از زبان قصه استفاده کرده است. یا دو نویسنده دیگر در داستان‌های «خمره» و «کوه مرا صدازد» که به زبان آلمانی ترجمه شده‌اند، از زبان سلیس و روانی در روایت داستان برخوردارند و واژه‌ها و جمله‌ها را متناسب با رویدادهای داستان به کار برده‌اند. در عین حال طرح مسائل بومی، یا موضوع‌هایی که مشکلات بچه‌های ایرانی را نشان می‌دهد، بسیار اهمیت دارند. به‌طوری که منتقدان آلمانی درانتخاب این داستان‌ها بیشتر روی این نکات تاکید کرده‌اند.

    ▪ هیچ‌وقت تصمیم نگرفتید داستانی را به آلمانی ترجمه کنید؟
    ـ چرا، یک بار خواستم داستانی را به زبان آلمانی ترجمه کنم. ولی در میان کار احساس بدی به من دست داد. واژه‌ها به نظرم یک جور عجیبی می‌آمدند. انگار بی‌هویت بودند. احساس بیگانگی می‌کردم. خواستم با این احساس مبارزه کنم و به کارم ادامه دادم. اما ترسیدم. یک ترس مبهم. مثل فوبیا. از این رو از خیرش گذشم. شاید در آینده به این ترس غلبه کنم.

    ▪ ادبیات کودک ایران برای حضور در مجامع بین‌المللی چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟
    ـ به نظر من ادبیات کودک و نوجوان ما، حتی ادبیات بزرگسالمان (منظورم بیشتر داستان و رمان است) برای حضور در مجامع بین‌المللی غیر از برخورداری از جنبه‌های سرگرم‌کنندگی و زیبایی شناسانه دو ویژگی مهم باید داشته باشد:
    ۱) تناسب زبان با موضوع، مضمون و نوع داستان.
    ۲) طرح و تشریح مسائل فردی، اجتماعی، فرهنگی، فولکلوریک و بومی حال و گذشته ایران.

    ▪ با توجه به اینکه سال‌هاست در زمینه ترجمه از زبان آلمانی برای کودکان و نوجوانان فعالیت دارید، ادبیات کودک آلمان را در مقایسه با ادبیات کودک ایران چطور ارزیابی می‌کنید؟
    ـ ادبیات کودک و نوجوان آلمان ادبیات پیشرفته و جاافتاده‌ای است. ادبیات کودک و نوجوان ما هم با همه چالش‌هایش ادبیات درخور توجه و شایسته‌ای است. مـعـتـقـدم ادبـیــات کـودک یک کشور را نمی‌توان جـدا از تـاریــخ فرهنگ، سیاست و اقتصاد آن کشور ارزیابی کرد.

    ▪ به نظر شما یک ترجمه خوب برای کودکان و نوجوانان چه ویژگی‌هایی دارد؟
    ـ یک تـرجـمـه خـوب به انـدازه یک تالـیـف خوب اهمیت دارد. بنابراین ترجمه باید برای مخاطب کـودک و نوجوان قابل فهم، روان و جذاب و نفس گیرباشد، به گونه‌ای که تا پایان عـمرخاطره خـوشی در گـوشه ذهـنش باقی بگذارد. پس یک نکته در ترجمه مسلط بودن مترجم در زبان مبدا و زبان مقصد است. نکته دیگر در یک ترجمه خوب، تسلط مترجم به ژانر ادبی و موضوعی است که برای ترجمه انتخاب می‌کند. مثلا اگر یک رمان را می‌خواهد ترجمه کند، باید کاملا با این‌گونه ادبی آشنا باشد. نکته بعد آشنایی مترجم با مخاطبی است که می‌خواهد اثر ترجمه شده را در اختیار او بگذارد. به خصوص در ادبیات کودک و نوجوان، یک مترجم برای اینکه کتاب مناسبی برای ترجمه انتخاب کند، باید با مراحل مختلف رشد درسنین کودکی و نوجوانی آشنا باشد. علاوه بر این نه فقط باید با دو فرهنگ مبدا و مقصد، یعنی فرهنگ مولف و فرهنگ مخاطب آشنا باشد, بلکه کاملا فرهنگ خودی را درک کرده باشد، تا بتواند کتاب مناسبی برای کودکان و نوجوانان انتخاب کند.

    ▪ فکر می‌کنید یک مترجم تا چه اندازه اجازه دارد برای انتقال بهتر متن به مخاطب کودک و نوجوان، جمله‌بندی داستان را تغییر دهد؟
    ـ به نظرم لزومی ندارد که یک مترجم برای انتقال بهتر متن، نثر نویسنده را تـغییر دهد، یـا از بازی‌های زبانی زبان مقصد استفاده کند. اتفاقا هنر یک مترجم در این است که بکوشد سبک نگارش نویسنده را در ترجمه رعایت کند. اما اشاره به یک نکته لازم است. در زبان آلمانی گاه یک جمله به اندازه یک بند است. در اینگونه جمله‌ها نویسنده از جمله‌های فرعی بسیار و فعل‌های کمتر استفاده می‌کند. این نوع جمله‌ها از ویژگی‌های زبان آلمانی است، نه سبک نویسنده. در این صورت مترجم باید آن را به صورت چند جمله کامل ترجمه کند که برای خواننده قابل فهم و درک شود.

    ▪ در این صورت با این تغییرات ممکن است متن اصلی تغییر کند؟
    ـ نه، مفهوم و معنای متن تغییر نمی‌کند. برعکس، این کار برای این است که معنا و مفهوم متن برای خواننده فارسی زبان قابل فهم شود. البته در متون داستانی این نوع جمله‌ها خیلی کم است، اما در متون غیر داستانی در زبان آلمانی کم وبیش چشمگیراست.

    ▪ در انتخاب یک کتاب مناسب برای ترجمه و انتشار در ایران به چه نکاتی توجه می‌کنید؟ آیا تفاوت‌های فرهنگی را در نظر می‌گیرید؟
    ـ بله، در نظر می‌گیرم. درانتخاب کتاب برای کودکان و نوجوانان، من به چند نکته توجه می‌کنم: اول اینکه کتاب سرگرم‌کننده باشد، به‌طوری که بچه‌ها از خواندن آن لذت ببرند. دوم اینکه با خواندن آن حس کنجکاویشان برانگیخته شود. سوم اینکه تخیل بچه‌ها را برانگیزد. چهارم اینکه با خواندن آن چیزی در درون یا بیرون خود کشف کنند. پنجم اینکه توانایی‌های ذهنی‌شان افزایش یابد. ششم اینکه با مطالعه بتوانند احساساتشان را توضیح دهند. هفتم اینکه داستان پیام‌های خوبی در اختیارشان بگذارد. هشتم اینکه با خواندن هر داستان خاطره خوشی در ذهن آنها باقی بماند.

    ▪ لطفا از کتاب‌هایی که در دست ترجمه، نگارش و انتشار دارید، بگویید.
    ـ جان و اسب وحشی داستان بلندی است از دنبورگ که ترجمه‌اش را تمام کرده‌ام. هـمچنین یک داستان بلند هم سال‌ها پیش نوشته‌ام به نام داستان جنگل که هـنـوز دارم رویش کار می‌کنم. امسال از مـن پنج کتاب تازه منتشرشد:
    ۱) قطار و مادربزرگ نوشته پاول مار
    ۲) الی و اکان نوشته هربرت گونتر. این دوکتاب را انتشارات سوره مهر منتشرکرد.
    ۳) بـهـتریـن آوازه‌خـوان که تصویرهـایش را علیرضا گلدوزیان کشیده است و انتشارات شکوفه آن را منتشر کرده.
    ۴) ولگرد و دلقک
    ۵) رعد و برق.
    این دوکتاب هرکدام چهار داستان از نویسندگان آلمانی دارد و آنها را انتشارات بلوط سبز منتشرکرده است.


    روزنامه تهران امروز

صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •