عقاید یک دلقک تک گویی بلندی از عقاید آدمی سرخورده و مایه گرفته از خاطره های شخصی است.
هانس شنیر در رمان ویژگی های جالبی دارد . یکی از جالب ترین اون ها برای من خواننده این بود که بوها رو از پشت تلفن تشخیص می داد . او با اعضای خانواده اش اصلا سر سازگاری نداشت . البته هنریته خواهر شنیر که اندکی پس از آخرین روزهای جنگ مرده بود از این قضیه مستثنی بود. او با مادرش هم رابطه ی جالبی نداشت در جایی از رمان می خوانیم :
"مثل همیشه مادرم بوی هیچ چیز نمیداد. یکی از اصول زندگیاش این بود که زن نباید هرگز بوی چیزی بدهد. شاید به همین دلیل بود که پدرم برای خودش یک معشوقهی زیبا گرفته بود که هرگز از خود بویی پخش نمیکرد، اما قیافه و سر و وضعش طوری بود که آدم خیال میکرد باید زن خوشبویی باشد"
رمان عقاید یک دلقک درباره ی مردی است که از همه چیز و از همه کس خسته شده و بسیار هم غمگینه. بله عقاید یک دلقک داستان تلخی دارد . هرچی از کتاب بنویسیم و بحث کنیم نمی توانیم لذتی که از خواندن کتاب برده ایم را شرح دهیم پس توصیه من به کسانی که هنوز این کتاب در گوشه ای از کتابخانه شان دارد خاک میخورد این است که همین حالا دست به کار شوند و آن را بخوانند.
یکی از قشنگترین قسمت های کتاب به انتخاب من :
"در خیابان پسر کوچکی را دیدم که در زیر بارانی سیل آسا کیف مدرسه اش را با در باز جلوی خود گرفته بود و از سمت چپ خیابان به سوی ایستگاه می رفت .او کاملا خیس شده و در کیفش را هم باز گذاشته بود ،حالت سیمایش مرا به یاد تصاویر سه پادشاه مقدس انداخت که به مسیح نوزاد ،طلا ،صمغ و بخور تعارف میکردند .من قادر بودم از پنجره حتی جلدهای خیس شده ی کتاب ها را که در حال جدا شدن بودند ببینم . حالت چهره اش مرا به یاد هنریته انداخت ،سیمایی که در آن از خود گذشتگی ، از دست رفتگی و جدی بودن کاملا نمایان بود .ماری همان طور که روی تخت دراز کشیده بود پرسید :" به چه چیز فکر می کنی ؟" و گفتم : "به هیچ " پسرک را دیدم که با آرامش از میدان راه آهن گذشت و در ایستگاه غیبش زد ،من نگران پسرک بودم ،چون می دانستم او جزای این پنج دقیقه ای را که دیرکرده است را باید بپردازد:مادری که با دیدنش به داد و فریاد زن خواهد پرداخت ،پدری آزرده و پریشان احوال ، فقدان پول در منزل برای خرید مجدد کتاب های مدرسه و دفاتر . ماری دوباره پرسید :" به چه چیز فکر می کنی ؟" می خواستم دوباره بگویم :"به هیچ" ، اما به یاد پسرک افتادم ، و برایش آن چه را که دیده بودم تعریف کردم و گفتم به این فکر می کنم که پسرک یقینا در دهی در همین حوالی زندگیمی کند ،وقتی به خانه برسد از آن جایی که هیچ کس حرفش را باور نخواهد کرد که واقعا چه اتفاقی برایش افتاده است ، احتمالا به آن ها دروغ خواهد گفت . او خواهد گفت که جایی پایش لغزیده و سر خورده است و کیفش داخل یک گودال پر از آب افتاده ، و یا این که برای چند لحظه کیفش را زمین گذاشته و تصادفا از آن جایی که زیر ناودان بوده است ، ناگهان آب داخل آن ریخته و همه چیز را خیس کرده است ."
نمره من به کتاب 10 از 10
عقاید یک دلقک می تونه انتخاب خوبی برای جزیره ی تنهایی باشه.