ناتور دشت:
1- از نظر سبک نوشتاری و روانی عالی و بی همتا. میگن نویسنده توی خونه اش یه اتاق کوچولو داره تو حیاط که فقط یه پنجره داره و اون هم تو سقفه! نگاه میکنه به آسمون آبی و توی ذهنش دنبال کلمه دلخواهش میگرده تا بهترین معنی را برسونه.
وقتی ناتور دشت را میخونیم میفهمیم تقریبا همینطوره . تازه با این توجه که این اثر ترجمه شده است و خواه نا خواه مقداری از توانایی های زبانی مبدا حذف میشه.
3- هولدن از خودخواهی و غرور بیجا بیزاره او از تمام کسانی که به نوعی مغرور و از سر خود معطل هستن تنفر داره. و جالب اینجاست که از این خصوصیتشون ناراحته نه از ابعاد دیگه وجودشون. او هیچگاه بی انصافی نمیکنه. اگه از آقای اسپنسر معلم تاریخ حرفی میزنه همونایی میگه که اغلب ما قبول داریم و البته میگه که چه آدم خوبی هست. یه جایی توی داستان چنتا جوون میبینه که تو خیابون قدم میزنن و بلند بلند میخندن . همونجا میگه که "قول میدم اصلا چیز خنده داری بینشون نیست" زیاد میبینیم و پیش اومده که خودمونو بزنیم به الکی خوشی نه؟
هولدن اصلا و به هیچوجه آدم معمولی و یکنواخت نیست وگرنه میشد مثل یکی از همون الکی خوشها. او از اینکه کسی تغییر شخصیت بده ناراحت بود بخصوص از حالت مثبت به منفی. اینو همون اول داستان درباره برادرش میگه. از اینکه چیزها به خاطر عوامگرایی تغییر حالت بدهند ناراحت بود نمونه اش همون موزه ای بود که با بچه های کوچیک واردش شد.
هولدن از سطحی گری بدش میاد. از کسانی که گند میزنن به آهنگها خوشش نمیاد و اونایی که الکی واسه هنرمندا کف میزنن را عامل به تباهی کشوندن اونا میدونه.
هولدن طرحی واسه زندگی خودش داره و بی هدف نیست. طرح زندگیشو با اون دختری که باهاتش میره تفریح میگه. زندگی در جایی ارام و دلنشین در یه کلبه. و قول هم میده که هیزمها را اون بشکنه!
اما مورد قبول اون دختر قرار نمیگیره و درکش نمیکنه. و البته کار اصلیشو با خواهرش فیبی در میون میزاره که " من هم لبهی یه پرتگاه خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم...». و عنوان اصلی کتاب هم از همین اومده.
چند نکته هست که گفتنش شاید بد نباشه:
اگه در جایی مثل خوابگاه زندگی کرده باشید و با آدمای مختلفی سر و کله زده باشید بهتر میشه حرفای هولدن را درک کرد و وقتی داره خوابگاه را برای همیشه ترک میکنه و نصف شبی داد میزنه که " راحت بخوابید بیشعورها" را کاملا حس میکنید منتها به شرطی که جزو گروه هولدن باشید نه هم خوابگاهیها!!
دیگه اینکه قهرمانهای داستانهای نویسنده (گرچه چنتا اثر بیشتر نداره) همه انسانهای فهمیده و باهوشن اما از یه چیز بدشون میاد و اون ژست روشنفکری گرفتنه. اونا از کسانی که از حقه بازیهای روانشناسانه بدشون میاد. توی "فرنی و زویی" این بهتر مشخصه. او از پسره ای که تو خوابگاه درباره مسائل جنسی صحبت میکرد تعریف میکنه و میگه که خیلی حالیشه اما اصلا براش قابل تحمل نیست که اون پسره دوست نداره بعد از رفتنش کسی دیگه بحثو ادامه بده چرا که حس میکنه شاید یکی دیگه بدون او این حرفو ادامه بده!! هولدن هم صحبتی با اون راننده تاکسی که خیلی خنده دار و اشتباه درباره تغذیه ماهیها صحبت میکرد را ترجیح میده به افرادی مثل همین پسره!
دنیای هولدن پاک و زیباست اما به درد این دنیا و آدمهاش نمیخوره.
نمره من: 10 از 10