تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 35 اولاول ... 410111213141516171824 ... آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 347

نام تاپيک: گفتگو درباره کتاب هایی که خوانده ایم

  1. #131
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    ناتور دشت:
    1- از نظر سبک نوشتاری و روانی عالی و بی همتا. میگن نویسنده توی خونه اش یه اتاق کوچولو داره تو حیاط که فقط یه پنجره داره و اون هم تو سقفه! نگاه میکنه به آسمون آبی و توی ذهنش دنبال کلمه دلخواهش میگرده تا بهترین معنی را برسونه.
    وقتی ناتور دشت را میخونیم میفهمیم تقریبا همینطوره . تازه با این توجه که این اثر ترجمه شده است و خواه نا خواه مقداری از توانایی های زبانی مبدا حذف میشه.
    3- هولدن از خودخواهی و غرور بیجا بیزاره او از تمام کسانی که به نوعی مغرور و از سر خود معطل هستن تنفر داره. و جالب اینجاست که از این خصوصیتشون ناراحته نه از ابعاد دیگه وجودشون. او هیچگاه بی انصافی نمیکنه. اگه از آقای اسپنسر معلم تاریخ حرفی میزنه همونایی میگه که اغلب ما قبول داریم و البته میگه که چه آدم خوبی هست. یه جایی توی داستان چنتا جوون میبینه که تو خیابون قدم میزنن و بلند بلند میخندن . همونجا میگه که "قول میدم اصلا چیز خنده داری بینشون نیست" زیاد میبینیم و پیش اومده که خودمونو بزنیم به الکی خوشی نه؟
    هولدن اصلا و به هیچوجه آدم معمولی و یکنواخت نیست وگرنه میشد مثل یکی از همون الکی خوشها. او از اینکه کسی تغییر شخصیت بده ناراحت بود بخصوص از حالت مثبت به منفی. اینو همون اول داستان درباره برادرش میگه. از اینکه چیزها به خاطر عوامگرایی تغییر حالت بدهند ناراحت بود نمونه اش همون موزه ای بود که با بچه های کوچیک واردش شد.
    هولدن از سطحی گری بدش میاد. از کسانی که گند میزنن به آهنگها خوشش نمیاد و اونایی که الکی واسه هنرمندا کف میزنن را عامل به تباهی کشوندن اونا میدونه.
    هولدن طرحی واسه زندگی خودش داره و بی هدف نیست. طرح زندگیشو با اون دختری که باهاتش میره تفریح میگه. زندگی در جایی ارام و دلنشین در یه کلبه. و قول هم میده که هیزمها را اون بشکنه!
    اما مورد قبول اون دختر قرار نمیگیره و درکش نمیکنه. و البته کار اصلیشو با خواهرش فیبی در میون میزاره که " من هم لبه‌ی یه پرت‌گاه خطرناک وایساد‌م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم... تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم...». و عنوان اصلی کتاب هم از همین اومده.

    چند نکته هست که گفتنش شاید بد نباشه:

    اگه در جایی مثل خوابگاه زندگی کرده باشید و با آدمای مختلفی سر و کله زده باشید بهتر میشه حرفای هولدن را درک کرد و وقتی داره خوابگاه را برای همیشه ترک میکنه و نصف شبی داد میزنه که " راحت بخوابید بیشعورها" را کاملا حس میکنید منتها به شرطی که جزو گروه هولدن باشید نه هم خوابگاهیها!!
    دیگه اینکه قهرمانهای داستانهای نویسنده (گرچه چنتا اثر بیشتر نداره) همه انسانهای فهمیده و باهوشن اما از یه چیز بدشون میاد و اون ژست روشنفکری گرفتنه. اونا از کسانی که از حقه بازیهای روانشناسانه بدشون میاد. توی "فرنی و زویی" این بهتر مشخصه. او از پسره ای که تو خوابگاه درباره مسائل جنسی صحبت میکرد تعریف میکنه و میگه که خیلی حالیشه اما اصلا براش قابل تحمل نیست که اون پسره دوست نداره بعد از رفتنش کسی دیگه بحثو ادامه بده چرا که حس میکنه شاید یکی دیگه بدون او این حرفو ادامه بده!! هولدن هم صحبتی با اون راننده تاکسی که خیلی خنده دار و اشتباه درباره تغذیه ماهیها صحبت میکرد را ترجیح میده به افرادی مثل همین پسره!
    دنیای هولدن پاک و زیباست اما به درد این دنیا و آدمهاش نمیخوره.
    نمره من: 10 از 10

  2. 3 کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #132
    داره خودمونی میشه sue's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    132

    پيش فرض

    سلام دوستان


    ناتوردشت ایز مای نوستالژیا
    10 از 10
    من ترجمه نجفی( انتشارات نیلا ) دارم خیلی روون نثرعامیانه مممم میشه گفت خداس
    در ضمن نسخه انگلیسی رو وب آپ شده. بخونش به نفعته مادر
    کتابو دستت بگیری دیگه زمین نمیذاریش پس حتما گیر بیارید.دوستان آشنایان کتابفروشان
    داستان هم راجع به یه پسر 16-17 ساله –هولدن-که از مدرسه اخراج میشه وداره برمیگرده خونه واتفاقایی که تو این فاصله واسش میوفته با یه کم خاطره واز این جور چیزا(فک کنم خودشم همینو گفته بود!)
    اگه یه قسمت باحالشو بخواین میگم همش باحاله پس بی خیال

    پ .ن :کدوم ترجمه کتاب "عقاید یک دلقک" ؟ اسماعیلزاده (نشر چشمه) یا شریف لنکرانی(نشر جامی)؟
    تنکس این ادونس!

  4. #133
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sweet_mahsa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    208

    پيش فرض

    سلام دوستان قرار نیست کتاب جدیدی راجع بهش بحث بشه چرا ناتوردشت رو عوض نمی کنین؟؟

  5. #134
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    سلام دوستان قرار نیست کتاب جدیدی راجع بهش بحث بشه چرا ناتوردشت رو عوض نمی کنین؟؟
    خوب مثل اینکه اسمش عوض شده !
    بیگانه....
    بیگانه آلبر کامو ؟؟؟؟

  6. #135
    آخر فروم باز ali_ranger22's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تـهران
    پست ها
    6,086

    پيش فرض

    من به کسانی که به کتاب های فانتزی علاقه دارن بهشدت کتاب های وارکرفت و سپتیموس هیپ رو معرفی میکنم
    واقعا عالی هستن

  7. #136
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    دانلود کتاب بیگانه ی آلبر کامو

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    Last edited by Ar@m; 21-11-2008 at 22:34.

  8. 4 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #137
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    نقد قوق العاده اي كه ژان پل سارتر بر كتاب "بيگانه" نوشته انقدر زيبا و كامله كه حيفم اومد تكه هايي از اون رو اينجا نيارم:

    ... كامو در كتاب ديگرش بنام "افسانه ي سيزيف" كه چند ماه بعد منتشر شد تفسير دقيقي از اثر قبلي خودش داده است. قهرمان كتاب او نه خوب است نه شرور نه اخلاقي است و نه ضد اخلاق. اين مقولات شايسته اون نيست و مسئله يك نوع انسان خيلي ساده است كه نويسنده نام "پوچ" يا "بيهوده" را به آن مي دهد.

    ... "از خواب برخاستن، تراموا، چهار ساعت كار در دفتر يا كارخانه، نهار، تراموا، و چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و شنبه با همين وضع و ترتيب ... "* و بعد ناگهان " آرايش صحنه ها عوض مي شود" و ما به روشن بيني خالي از اميدي واصل مي شويم آن وقت اگر بدانيم كه كمك هاي گول زننده اديان و فلسفه هاي وجودي را چطور مي شود كنار زد به چند مسئله واضح و آشكار اساسي مي رسيم:
    دنيا جز يك بي نظمي و هرج و مرج چيز ديگري نيست. يك "تعادل ابدي كه از هرج و مرج زاييده شده است". وقتي انسان مرد ديگر فردايي وجود ندارد. " در جهاني كه ناگهان از هر خيال واهي و از هر نوري محروم شده است. انسان احساس مي كند كه بيگانه است. در اين تبعيد دست آويز و امكان برگشتي نيست چون از يادگار زمانهاي گذشته و يا از اميد ارض موعود هم محروم شده است"*

    ... بيگانه همان انساني است كه در ميان ديگر انسان ها گير كرده، " هميشه روزهايي هست كه انسان در آن كساني را كه دوست مي داشته است بيگانه مي يابد"* ... ولي مسئله تنها اين نيست، هوس و ميل مفرطي به همين "پوچ" در كار است. انسان پوچ هرگز اقدام به خودكشي نمي كند بلكه مي خواهد زندگي كند. زندگي كند بي اينكه فردايي داشته باشد و بي اينكه اميد و آرزويي داشته باشد و حت بي اينكه تفويض و تسليمي در كار خود بياورد. انسان پوچ وجود خودش را در طغيان و سركشي تاييد مي كند. مرگ را با دقت هوس بازانه اي تعقيب مي كند و همين افسونگري است كه او را آزاد مي سازد. اين انسان "ابدالاباد فارغ از مسئوليت بودن" يك آدم محكوم به مرگ را مي داند. براي او همه چيز مجاز است چون خدايي در كار نيست و چون انسان خواهد مرد تمام تجربه ها براي او هم ارز هستند. براي او تنها مسئله ي مهم اين است كه از آنها هرچه بيشتر كه ممكن است چيزي بدست بياورد " زمان حال و پي در پي آمدن لحظه هاي زمان حال، در برابر يك روح با شعور، آرزو و ايده آل انسان پوچ است"* تمام ارزشها در برابر اين "علم اخلاق مقادير" در هم فرو مي ريزد. انسان پوچ كه طغيان كرده و بي مسئوليت در اين دنيا افكنده شده است "هيچ چيز براي توجيه كردن خود ندارد"

    ... "به آنچه كه ما را با برخي از انسان ها وابسته مي كند نام عشق ندهيم ... "* به موازات اين مطلب در "بيگانه" آورده است: " خواست بداند كه آيا دوستش دارم؟ جواب دادم كه اين حرف معنايي ندارد ولي بي شك دوستش ندارم"

    ... حضور مرگ در پايان راه زندگي ما آينده ما را در مه و دود فرو برده است و زندگي ما "بي فردا" است. زندگي توالي زمان حال است و انسان پوچ اگر فكر تحليل كننده خود را با اين زمان تطبيق نكند چه كند؟ چشم او جز يك سلسله لحظات چيز ديگري را نمي بيند ...
    اكنون بهتر مي توانيم برش داستان او را درك كنيم: هر جمله اي يك لحظه است. يك زمان حال است اما نه لحظه مردد و مشكوكي كه اندكي به لحظه بعدي بچسبد و دنبال آن برود - حمله خالص و ناب است - بي درز و به روي خود بسته شده است. جمله اي است كه بوسيله يك عدم از جمله بعدي بريده و مجزا شده. مثل لحظه ي "دكارت" كه جدا از لحظه اي است كه بعد خواهد آمد. ميان هر جمله و جمله ي بعدي دنيا نابود مي شود و دوباره بوجود مي آيد، مخلوقي است از عدم بوجود آمده، در يك جمله "بيگانه" يك جزيره است و ما از جمله اي به جمله ي ديگر و از عدمي به عدم ديگر پرتاب مي شويم ...

    * برگرفته از كتاب "افسانه سيزيف" آلبر كامو


    نقدي كه سارتر بر اين رمان كرده هيچ جاي حرفي نمي ذاره فقط دو جمله بيشتر نمي گم: اين كتاب براي طبقه خاصي نوشته شده. براي كسي كه سعي كنه "بيگانه" رو درك كنه نه به اين معني كه رفتارش رو توجيه كنه يا اون رو از قتلي كه انجام داده مبرا كنه. نه! ولي هيچوقت آيا سعي كردين در دنيايي كه مرگ و زندگي بعد از اون از همون روز اولي كه قدرت تفكر رو پيدا مي كنين در ذهنتون بعنوان يه حقيقت محض تعريف و تثبيت شده طور ديگه اي فكر كنين؟
    شخصيت بيگانه رو دوست دارم چون اثري از حصاري كه دور مرزهاي فكري من وجود داره در اون نيست. بيگانه آزاده هرچند پوچ و بي هدف و بي قانون و گناهكار باشه

    من به اين كتاب9.5 از 10 مي دم
    Last edited by Ar@m; 27-11-2008 at 20:00.

  10. 5 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #138
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    ... "به آنچه كه ما را با برخي از انسان ها وابسته مي كند نام عشق ندهيم ... "* به موازات اين مطلب در "بيگانه" آورده است: " خواست بداند كه آيا دوستش دارم؟ جواب دادم كه اين حرف معنايي ندارد ولي بي شك دوستش ندارم"
    من از این رفتار های مورسو خیلی خوشم میاد و خیلی بهش حسودی می کنم ...یعنی اینکه همیشه حرف دلش رو می زنه ...همیشه راستش رو می گه ...به نظر من این صداقت مورسو خیلی جرات می خواد و خیلی قابل تحسینه ... عملا هم می بینم که این صداقتش باعث مرگش می شه ....

    شخصيت بيگانه رو دوست دارم چون اثري از حصاري كه دور مرزهاي فكري من وجود داره در اون نيست
    خیلی قشنگ گفتی..دقیقا همین طوره ...یعنی این قوانینی که بین آدم هاست مثل خیلی از تعارفات و تشریفات و مثل این ها روی مورسو اثری نداشته و اون همیشه جوری رفتار کرده که فکر می کنه درسته....


    یه نکته ی دیگه این که مورسو شاید زندگیش هیچ هدفی خاصی نداشته باشه اما غمگین نیست و یا زندگی بدی نداره ...در آخر کتاب مورسو می گه حالا که خوب فکر می کنم می بینم که " همیشه سعادتمند بودم و هنوز هم هستم" به نظر من این مهمترین پیام یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو بذاریم هست....یعنی همیشه این جور به نظر میاد که همچین آدم های پوچ و بی هدفی خیلی بدبخت اند اما نویسنده می خواد بگه نه این طور نیست....

    +
    کتاب با این جمله شروع می شه "امرور مامان مرد" ...
    به نظر من شروع فوق العاده ای برای یه کتاب بود...من که خیلی خوشم اومد...

    +

    بیگانه یکی از بهترین کتاب هایی که من خوندم و بهش امتیاز 10 از 10 می دم...

  12. این کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #139
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    من از این رفتار های مورسو خیلی خوشم میاد و خیلی بهش حسودی می کنم ...یعنی اینکه همیشه حرف دلش رو می زنه ...همیشه راستش رو می گه ...به نظر من این صداقت مورسو خیلی جرات می خواد و خیلی قابل تحسینه ... عملا هم می بینم که این صداقتش باعث مرگش می شه ....
    تائید میشه
    علاوه بر اینکه آدمای دوروبرِ مورسو هم یه جورائی مثل خودش هستن مثلا اون پیرمرد و سگش ...
    من از خونسرد بودنش خیلی خوشم میاد
    نسبت به همه چیز حتی نسبت به مرگ مادرش یا عشقی که ماری ازش میگه
    هیچ چیز براش فرقی نمی کنه و اینجاس که از خودش بیگانه میشه ....دست کم این عقیده کسانی هست مثل بازپرس و قاضی که بدون درکِ مورسو خیرخواهش هستند.... اونا میخوان به مورسو بگن که موقع تیراندازی به طرف اون عرب دستش نسبت به دل و فکرش بیگانه بوده....

    منم بهش امتیاز 10 رو میدم

  14. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #140
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    یه نکته ی دیگه این که مورسو شاید زندگیش هیچ هدفی خاصی نداشته باشه اما غمگین نیست و یا زندگی بدی نداره ...در آخر کتاب مورسو می گه حالا که خوب فکر می کنم می بینم که " همیشه سعادتمند بودم و هنوز هم هستم" به نظر من این مهمترین پیام یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو بذاریم هست....یعنی همیشه این جور به نظر میاد که همچین آدم های پوچ و بی هدفی خیلی بدبخت اند اما نویسنده می خواد بگه نه این طور نیست....
    دقیقا همینی که گفتیه
    این که ما همیشه فکر می کنیم زندگی خودمون خیلی هدفمنده و حاضر نیستیم هیچ طور دیگه ای غیر این فکر کنیم
    حاضر نیستیم دنیا رو از دریچه دیگه ای ببینیم چون حس می کنیم خودمون رو به پستی تنزل دادیم. هیچوقت از نگاه یک انسان پوچ به دنیا و زندگی نگاه نمی کنیم و حتی حاضر نیستیم ذره ای توی باورهایی که داریم شک کنیم چون بیشتر از هر چیزی از پوچی می ترسیم و وحشت داریم

  16. 2 کاربر از Ar@m بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •