یادمه یه جای داستان خودش رو به همین بوف تشبیه میکنه!نوشته شده توسط elmo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مثه یه جغد شبها تو دخمه خودش میشینه و از مردم کناره میگیره!
یادمه یه جای داستان خودش رو به همین بوف تشبیه میکنه!نوشته شده توسط elmo [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مثه یه جغد شبها تو دخمه خودش میشینه و از مردم کناره میگیره!
سلام....من میگم در مورده آثار مصطفی مستور صحبت کنیم ( به عنوانه یک پیشنهاد )
آثار معروف او :
1.چند روایت معتبر
2.استخوان خوک و دستهای جذامی
3.روی ماه خداوند را ببوس
4.عشق روی پیاده رو
5.من دانای کل هستم
6.حکایت عشقی بی قاف ، بی عین ، بی نقطه
که از همه معروفتر استخوان خوک و دستهای جذامی و روی ماه خداوند را ببوس هستند.
اگه کسی از آثار بالا چیزی خونده...بسم الله.
ببخشید دیر اومدم دوباره:
من حالا تونستم نقد همه دوستان را بخونم. و گرچه کمی دیر رسیدم (البته از همون پست قبلی) ولی دوس دارم مثل پیرمردها که دوس دارن یه داستانی را الکی کش بدن، این جریان نقد بوف کور را کش بدم
قبل از هر چیز:
پیچیده گویی ممنوع:
بیشتر اوقات میشه حرفا را ساده و همه فهم زد. در این صورت پیچوندن زبادی یا هر وسیله ارتباطی دیگه (چه زبان و چه تصویر, چه موسیقی و ...)کاری بیهوده و نچسب هست و بیشتر نشون میده که خالق کار میخواد با پیچیده نشون دادن رویدادها خودشو با فهم و بالا جلوه بده. این کار لا اقل الان دیگه طرفداری نداره بغیر از اونایی که ذاتا عاشق پیدا کردن نماد و سمبل هستن و فکر میکنن که هرچی بشه یه موردی را دور سر گردوند عمق و مفهوم بالاتری پیدا میکنه. البته اینکه این مشکل در هر هنر و رشته ای هم هست: ادبیات, سینما, موسیقی و ...
خب اینا را گفتم که بگم خود من هم از این نوع رفتار ادبیاتی (چه اصطلاحی!) خوشم نمیاد. منتها اینو میخوام بگم که یه موردی اشتباه نشه.
اما در دو حالت انجام این پیچیده گویی طبیعی هست:
یکی اینکه اثر را زیباتر کند. والبته باز به شرطی که زیبایی و لذت پیدا کردن پیچیدگی و تو در تویی آن بر خستگی از کشف انها بچربد. "گلستان سعدی" میتونست با نثر ساده نوشته بشه. خیلی هم همه فهم تر بود اما واقعیت اینه که این سجع و نظم در گفته ها به زیبایی آن افزوده و ارزش اینو داره که آدم یه زحمتی به خودش بده و چنتا لغت سخت یاد بگیره ولی در عوض آن همه زیبایی و لذت از خواندن را از دست نده. البته شاید واسه خیلیها هنوز به صرفه نیست! (و البته بحث سلیقه و علاقه موردی دیگر است)
اکثر کارهای ادبی اخیر و جذاب و پر مخاطب نیز از این اصل پیروی میکنن. منتها به زبان امروزی. "هری پاتر" ها، "راز داوینچی" و اکثر داستانهای جنایی و همه بازیهای رایانه ای از این قاعده پیروی میکنن. و کار درستی هم هست. اگه بنا باشه رازی در اثر نباشه خب پس چه چیز ما را دنبال خودش میکشونه که تمومش کنیم؟ منتها در هر نوعی این وسیله کشش (همون پدیده های کشف نشده) فرق میکنه.
در بیشتر آثار صرفا کشف رویدادهای جدید - بیشتر بیرونی – تولید جذابیت میکنه. مانند دنبال کردن یک غار طولانی و پیچ در پیچ که در هر مکانی از آن میتونه کشف تازه ای اتفاق بیفته. و در برخی اثار عوامل درونی این محرک را ایجاد میکنن. منظور همون لایه های تو در توی درون آدمه که این جذابیت را بوجود میاره منتها علاقمندی به اینگونه کشفیات درونی عمیقتر و و البته انرژی گیر تر است. ولی به همون مقدار لذت بیشتری را به صاحب خود میده. مثال سینمایی آن میتونه اینطور باشه که یه فیلم اکشن و جنایی همون مثال بیرونیه و فیلمهای مفهومی از نوع دوم هستن. البته نمیشه مرز کاملی قائل شد. چرا که امکان داره یه اثر هر دو را داشته باشه که به نظر من یک اثر کامل اونیه که هر دو عنصر را به نسبت کافی داشته باشه.
دوم اینکه خود مفهوم پیچیده باشه: خب دراین مورد چه میشه کرد؟ قانون نسبیت پیچیدگی خودشو داره. میشه انیشتین را متهم کرد که میخواسته مسئله را پر طمطراق مطرح کنه؟
البته پیچیدگی برای هر کسی درجه داره ولی میشه اینو گفت که برخی از مسائل کلا پیچیدگیشون از درک عامه و معمولی بیشتره و شخص برای فهمیدن باید کمی کله را بیشتر به کار بندازه. حالا یکی بیشتر یکی کمتر. درونیات آدمی از اون جاهایی هست که پیچیدگی خودشو داره. و هدایت از اون پیچیده هاشو داشت
و حالا:
هدایت نمیتونست ساده تر از این بگه میدونید چرا؟
بنیانگذار داستان کوتاه در ادبیات فارسی هست و شاید بنیانگذار روش ساده و بی پیرایه گویی اون هم در دوره ای که اوج آثار کوتاه ایرانی حکایتهای کوتاه و موعظه آمیز بود. و البته خود داستانهای کوتاه او بیانگر این ساده گویی هست.
هدایت از کسانی بود که چنتا از شاعران و نویسندگان مطرح دوران خویش را به خاطر پیچیده گویی کلی به سخره میگرفت و انتقاد میکرد. اونایی که سعی میکردن توی یه خط از گفته یا شعرشون چنتا استعاره و صنعت باشه تا مبادا کسی فکر کنه که حرف آنها سنگینی کافی را نداره
اینا را نوشتم که بگم اصلا هدایت از این کار (مبهم گویی و سر پیچوندن) خودش بیزاره و نمیخواد که واسه حل معمای داستانش یک دسته کلید بزرگ به همراهمون بکشونیم. و اگه داستان بوف کور پیچیده میشه به خاطر پیچیدگی موضوع داستان است.
همه نقد ها درباره بوف کور را نخوندم چرا که بقول A@am متنی که مانند شعر هست برای هر کسی میتونه مفهومی داشته باشه. منتها اینجا با یه شعری روبرو هستیم که علاوه بر احساس پر از مفهوم است. همونهایی که خوندم فهمیدم که گوناگونی نقدها زیاده. اما نمیشه قانع شد. چرا که خیلی از آنها با روحیات نویسنده همخونی نداره. لااقل تا اونجایی که من سعی کردم بشناسمش.
اما بقول desertwolf عزیز بهتره که مسئله را به تدریج و در ناخودآگاهمان حل کنیم.
من این داستان را خیلی وقت پیش خواندم و باید اعتراف کنم که خوندن صفحه اول داستان توسط یکی از دوستان باعث شد که من چند سالی را دور و بر سایه هدایت پرسه بزنم. تقریبا تمام نوشته هایش، نامه های چاپ شده، خاطرات او و دیگر افراد از او و ... را خواندم تا بتونم بفهمم هدایت چی میخواد بگه و البته پیدا کردن راز خودکشی او. و "بوف کور" نماد کامل زندگی او هست.
"بوف کور" در کل یک هجو چند بعدی است تا تراژدی یا یه داستان غم انگیز. کما اینکه همه این چیزها هم میتونه باشه. و برای همینه که هر کسی نقدی مجزا مینویسه چرا که:
هدایت با فرهنگ هندی آشنایی خوبی داشت واسه همین در این نوشته سمبلهای نمادینی چون "مهر گیاه" و "اعداد جادویی و رمزی" زیاد دیده میشه. برای همین میشه کل استان را نماد و رمز دانست و با استفاده از کلیدهای این رموز آن را تفسیر کرد و اتفاقا نتایج جالبی به دست میاد. مانند "خاطرات یک روح" اثر "سیروس شمیسا"
اما در نوشته از زندگی قدیم هم زیاد حرف پیش میاد. نقشها، خاطرات دور و ... که خیلی زیاد درباره اش حرف میزنه. و همین میتونه تفسیری باشه بر زندگی عالی در گذشته که دیگه دورانش به سر اومده و تکرار شدنی نیست و انتقاد تلخ نویسنده از دست رفتن این شکوه و انسانیت بخصوص با ورود دین و سنتهای خرافه ای منسوب به آن در جامعه
هدایت حس وجود خفقان را در داستان القا میکنه و میتونه این نشاندهنده استبداد در آن دوره باشد که بود. او داره به جریان سیاسی اشاره میکنه. برای همین گروهی همین موضوع را دستمایه اصلی هدایت در بوف کور میدونن.
وجود آیین دینی و کارهای منسوب به آن کاملا قابل حسه. لحن داستان، پیرمرد خنزرپنزری، عمو با اون خصوصیات پوششی و رفتاری و ... همه حس نوعی زندگی خرافی همراه با جهالت را نشون میدن که بیشتر ته مایه دینی دارن. دوره زندگی هدایت کاملا پر از این خصوصیات منفی بود. برای همین بعضی بیان "شرایط اجتماعی منحط" را هدف هدایت در این داستان میدونن.
اما واقعیت اینه که حضور همه هست.حوادث این داستان همه بیانگر تمام ادراکاتی هست که یک "ایرانی" از اول وجودش تا زمان هدایت میتونه درک کنه و درونی کنه. یک "ایرانی" ترکیبی از همه این حرفاست.
1- داشتن یک فرهنگ بزرگ و تحسین برانگیز باستانی (دختر رویایی و فوق العاده رویایی میتونه نماد همین باشه و اشاره های زیادش در داستانهای دیگه اش. در طول داستان نمادهای باستانی بخوبی نشون داده میشه)
2- وحدت در عین کثرت که خاص فرهنگهای شرقی هست و در عرفان ایرانی نیز دیده میشه. همه هستن. مادر، زن، پدر، عمو، پیرمرد غریبه، لکاته و ... اما در عین حال همه با هم یکی هستن. یجورایی در متن اینو حس میکنیم که انگار همه یه جاهایی یکی هستن
3- حضور خدا و آداب و سننهای مربوط به آن: شرع و غیر شرح، ایین دفن، مقبره ها، رفتارهای پیرمرد خنزر پنزری و ...
4- خفقان: گزمه ها و اینکه نمیشه جز با سایه حرف زد. و ...
هدایت نشون میده که یک آدمیه که دارای همه این خصوصیات هست. معجونی که هر کدام دنیا و عمق خود را دارند و در کل ادم را به نابودی میکشونن. از طرفی نمیتونه از اونا فرار کنه چون که از اونها شامل شده.
اینها کلیات داستانو شکل میده. و با شدت بیشتر اینها در جزئیات داستان خودشونو نشون میدن.
بوف کور هدایت نشوندهنده نمونه قدرتی فوق العاده بالای ادمی ولی به ناچار میرا هست و واسه همین تلخ هست
و نتیجه کلی من اینه که:
بوف کور یک داستان کاملا ایرانی هست.
راوی از جنس عامه نیست ولی ادعایی هم نداره. چون کسی نمیفهمدش واسه سایه خودش میگه. فقط او به این درد مبتلا هست واسه همین نمیخواد که کسی خودشو بزحمت بندازه واسه خوندن.
حالا درد چیه؟
این روش و ارزشهای زندگی به درد هدایت نمیخوره. فقط زندگی بی ریا و با صداقت در گذشته دور ارزش داشته که تکرار شدنی نیست. کل جریان زندگی (چه خدا باشه چه نباشه) به طبع و نفع افرادی خنزرپنزری هست. همه چیز برای اونا و بر علیه او هست. اما چون افرادی مثل راوی زیاد نیستن لذا کلا مشکلی پیش نمیاد. اما چون خود راوی هم از همین زندگی بوجود اومده نمیتونه از آنها جدا بمونه! این تضاد وجود داره و همین باعث میشه زنده بگور باشه. پیرمرد خنزر پنزری را دوس نداره اما ناچاره یجورایی خودشه! لکاته با او دمخور هست و زنش نه. اما اونها هم خودش هستن!
نمیشه فرار کرد. راوی ناچار به زندگی کردن هست! و نمیخواد.
راوی گیر افتاده در تودرتویی از اختلاط فرهنگها و رفتارها و باید و نبایدها. و خوب به این نتیجه رسیده که از هیچکدام نیست و جزیی از همه هست. از دختری که دیگه زنده نمیشه، از لکاته، از زن خودش، از عمو با اون سرفه های خشک و ...
اما غالب اونیه که هدایت دوست نداره. شر روحانی و نمادی که در کل طول زندگی جریان داره.
شخصا با این دید لااقل به این شدت موافق نیستم. اما خب هدایت اینجوری بود.
امتیاز: 9/5 از 10
(یعد از تحریر: پیشنهاد میکنم دوستان کتاب بعدی زا انتخاب کنن اما من و Elmo عزیز مثل دوتا بازیکنی که حواسشون نیست که سوت پایان زده شده به کارمون ادامه بدیم و به ایجاد پستهای طولانی و خسته کننده ادامه بدیم )
Last edited by sise; 09-02-2009 at 21:05. دليل: یعد از تحریر!
بقیه ی دوستان؟
نظری؟
پیشنهادی؟
انتقادی؟
ثانیه ها می گذرند و زمان هرگز متوقف نمی شود ...
خب فکر کنم بهتره یه اثری ایرانی گذاشته بشه منتها معاصرتر(؟) و من خودم زیاد با نویسندگان معاصر آشنا نیستم.
دوستان مطلع نظر بدن
معاصرتر ?
مثلا ... سمفونی مردگان ؟
خوب اگه با معاصرتر موافقید
فکر کنم اینها گزینه های بدی نباشند :
1- سمفونی مردگان
2- سمفونی شبانه ارکستر چوبها
3- روی ماه خداوند را ببوس
می شه روی رمانهایی با حال و هوای دیگه مثلا فلسفی تر مثل دنیای سوفی یا فانتزی تر مثل بارون درخت نشین هم بحث کرد
از اینایی که گفتی شما من فکر نکنم کتابی مثه دنیای سوفی اصلا مناسب نقد باشه!خوب اگه با معاصرتر موافقید
فکر کنم اینها گزینه های بدی نباشند :
1- سمفونی مردگان
2- سمفونی شبانه ارکستر چوبها
3- روی ماه خداوند را ببوس
می شه روی رمانهایی با حال و هوای دیگه مثلا فلسفی تر مثل دنیای سوفی یا فانتزی تر مثل بارون درخت نشین هم بحث کرد
این کتاب تقریبا بسیار سادس.. در واقع نقش آموزشی رو داره تا رسالت ادبی!
میگم نمیشه از این کتابهای معاصر فارسی دل بکنید!؟ این همه اثر کلاسیک خارجی وجود داره...
خب چرا كه نه؟ درسته نقد دنياي سوفي كار سختيه ولي غيرممكن هم نيستاز اینایی که گفتی شما من فکر نکنم کتابی مثه دنیای سوفی اصلا مناسب نقد باشه!
كتاب مورد علاقه ي منه
درضمن من با آثار مستور مخالفم اصلا حس خوبي بهشون ندارم هرچند داستان هاي قشنگ كم نداره
من اينا رو پيشنهاد مي كنم:
1-دنياي سوفي
2-همه ي نامها
3-آنا كارنينا
دقيقا همشون علايق خودم بود!
خوب نه که نداره ولی کار سختی نیست... چون این کتاب رو باید رو وجهه فلسفیش نقد کرد چون واقعا کتاب به اصطلاح تینجری هست حالا فلسفه به زبان ساده!خب چرا كه نه؟ درسته نقد دنياي سوفي كار سختيه ولي غيرممكن هم نيست
كتاب مورد علاقه ي منه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)