تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 9 اولاول ... 23456789 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 85

نام تاپيک: داستان های ذن

  1. #51
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    چه تاپیک جالبی هست
    چرا زودتر نیومدم؟!
    مرسی دوست عزیزم ... اشکال ندار ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست....

    راستش چون من دوسال پیش شنیده بودم که هادی ساعی برای بالا بردن تمکزش 5 سال ذن کار کرده همیشه دوست داشتم بدونم ذن چیه
    خب الآن یک مقدار آشناییم بیشتر شد ولی سخت مشتاق اطلاعات تخصصی تر هستم
    بله البته ذن به نظر من بیشتر از اینکه برای تمرکز و این جور مقوله ها باشه یه طریقت عرفانیه برای رسیدن به حقیقت زندگی و روشنیه ذهن ... البته یکی از جنبه هاش هم همین تمرکزه که این بخشش عملیش اسمش ذاذن ه....

    Zooey جان منتظرم عزیز
    بله چشم..اگه واقعا علاقه مند داره من دنبال می کنم که این تاپیک زده بشه.....

  2. #52
    حـــــرفـه ای karin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    Far away from here
    پست ها
    3,028

    پيش فرض


    بله البته ذن به نظر من بیشتر از اینکه برای تمرکز و این جور مقوله ها باشه یه طریقت عرفانیه برای رسیدن به حقیقت زندگی و روشنیه ذهن ... البته یکی از جنبه هاش هم همین تمرکزه که این بخشش عملیش اسمش ذاذن ه....

    بله چشم..اگه واقعا علاقه مند داره من دنبال می کنم که این تاپیک زده بشه.....
    سلام دوستم

    منم به شدت مشتاقم در باره ی ذن بیشتر بدونم
    خواستم بگم ما هم از علاقه منداشیم
    دنبالش باش

  3. این کاربر از karin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #53
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض روشن اندیشی

    A student once asked his teacher,
    "Master, what is enlightenment?"
    The master replied,
    "When hungry, eat. When tired, sleep."


    یک رهرو ذن از استاد پرسید:

    استاد، روشن اندیشی چیست؟
    استاد پاسخ داد:
    "هنگام گرسنگی ،خوردن. هنگام خستگی ، خفتن."


  5. این کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #54
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض اگر عاشقی آشکارا عاشق باش

    Twenty monks and one nun, who was named Eshun, were practicing meditation with a certain Zen master.
    Eshun was very pretty even though her head was shaved and her dress plain. Several monks secretly fell in love with her. One of them wrote her a love letter, insisting upon a private meeting.
    Eshun did not reply. The following day the master gave a lecture to the group, and when it was over, Eshun arose. Addressing the one who had written her, she said: "If you really love me so much, come and embrace me now."


    بیست رهرو مرد و یک رهرو زن به نام ای شون، نزد یک استاد ذن مراقبه می کردند.ای شون با اینکه موهای سرش را تراشیده و لباس ساده ای به تن داشت، بسیار زیبا بود. چند تن از رهروها در نهان عاشق او بودند. یکی از آنها نامه ای عاشقانه برایش نوشت و بر ای یک ملاقات پنهانی پافشاری داشت. ای شون پاسخش را نداد. روز بعد، پس از سخنرانی استاد برای گروه ، ای شون از جا برخاست و در حالی که به نویسنده ی نامه اشاره می کرد گفت:" اگر به راستی اینقدر عاشق من هستی ،اینک بیا و مرا در آغوش بگیر."


  7. 2 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #55
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض نبرد چای

    A master of the tea ceremony in old Japan once accidentally slighted a soldier. He quickly apologized, but the rather impetuous soldier demanded that the matter be settled in a sword duel. The tea master, who had no experience with swords, asked the advice of a fellow Zen master who did possess such skill. As he was served by his friend, the Zen swordsman could not help but notice how the tea master performed his art with perfect concentration and tranquility. "Tomorrow," the Zen swordsman said, "when you duel the soldier, hold your weapon above your head, as if ready to strike, and face him with the same concentration and tranquility with which you perform the tea ceremony." The next day, at the appointed time and place for the duel, the tea master followed this advice. The soldier, readying himself to strike, stared for a long time into the fully attentive but calm face of the tea master. Finally, the soldier lowered his sword, apologized for his arrogance, and left without a blow being struck.



    روزگاری در ژاپن قدیم یک استاد مراسم چای تصادفا با بی اعتنایی از کنار یک نظامی رد شد . او بلافاصله به خاطر این عمل خود پوزش خواست.اما نظامی زود جوش خواستار شد که این موضوع را با دوئل شمشیر فیصله دهد . استاد چای که تجربه ا ی در شمشیر زنی نداشت ، از رفیق ذنی که در شمشیرزنی تبحر داشت ، راهنمایی خواست،شمشیر زن ذن نتوانست در حدی که دوست اش به او خدمت کرده بود به او کمک کند اما دیده بود که استاد چای هنگام اجرای مراسم دارای چه استعدادی در حفظ تمرکز و ارامش کامل است.لذا شمشیر زن ذن گفت فردا وقتی تو به دوئل آن نظامی می روی سلاحت را بالای سرت نگهدار به گونه ای که آماده ای برای حمله و با همان تمرکز و آرامشی با او روبرو شو که هنگام اجرای مراسم چای داری.روز بعد در زمان و مکان تعیین شده ی دوئل ، استاد این اندرز را بکار بست. نظامی خودش را آماده کرد که حمله کند. برای زمانی طولانی با تعجب به چهره آماده ولی آرام استاد چای خیره شد . سر انجام شمشیر ش را پائین آورد , از گستاخی خود پوزش خواست و بدون نبرد صحنه را ترک گفت.

  9. 2 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #56
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    هنگامي كه بودا براي اولين بار به روشني رسيد از او سوال شد:
    آيا شما خدا هستيد؟
    پاسخ داد:"نه"
    آيا قديس هستيد؟
    "نه"
    پس چه هستيد؟ و او جواب داد: "من بيدارم."

  11. این کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #57
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض بیداری

    هنگامي كه بودا براي اولين بار به روشني رسيد از او سوال شد:
    آيا شما خدا هستيد؟
    پاسخ داد:"نه"
    آيا قديس هستيد؟
    "نه"
    پس چه هستيد؟ و او جواب داد: "من بيدارم."

  13. این کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #58
    داره خودمونی میشه Giorgio Armani's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    on the Earth of God
    پست ها
    136

    پيش فرض

    راهبی نزد استاد نانسن ( Nansen ) رفت و پرسيد :
    آيا اصلی وجود دارد كه تاكنون هيچ استادی آن را تعليم نداده باشد ؟
    نانسن گفت : آری هست .
    راهب گفت : آن را به من بگو چيست ؟
    نانسن گفت : آن بودا نيست ، شيی نيست ، انديشيدن نيست .
    zooey جان تاپیک بسیار خوبی زدید.من رو یاد داستان های شیوانا در مجله موفقیت انداخت.من عاشق این داستانها هستم.
    لطفا واژه های کلیدی ذن را هم برای ما که چیزی از اون نمیدونیم توضیح بدین.
    راستی من منظور این داستانو نفهمیدم.میشه توضیح بدین!

  15. این کاربر از Giorgio Armani بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #59
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    zooey جان تاپیک بسیار خوبی زدید.من رو یاد داستان های شیوانا در مجله موفقیت انداخت.من عاشق این داستانها هستم.
    لطفا واژه های کلیدی ذن را هم برای ما که چیزی از اون نمیدونیم توضیح بدین.
    راستی من منظور این داستانو نفهمیدم.میشه توضیح بدین!

    ممنون دوست عزیز...البته درسته که این داستان ها به اون شباهت داره ولی کاملا با اون متفاوته ..من هم در خیلی سایت ها و وبلاگ ها دیدم که همچین داستان هایی رو با اسم داستان های ذن معرفی می کنند در حالی که این طور نیست...یعنی هر داستانی که در عین سادگی پیچیده باشه ذن نیست...این داستان ها همه روایت شده از اساتید ذن و بر اساس اصول طریقت ذن است و در واقع درس هایی است برای آموزش ذن....

    در مورد مفهوم ذن هم توی پست های اولیه توضیح مختصری دادم ... ایشالا به زودی یه تاپیک اختصاصی برای ذن و همچنین تفسیر این داستان ها می زنم....

    البته من هم مثل شما این داستان ها رو خوندم و جمع آوری کردم و به خودم اجازه نمی دم که به طور قطع در مورد معنای همچین داستان هایی ابراز نظر کنم ...اما مفهوم کلی که پشت اکثر این داستان هاست اینه که تمام برداشت های قبلی که از هر مفهومی در ذهنت داری رو دور بریز و سعی کن به هر چیز نه با تفسیر و برداشت های مختلف نگاه کنی بلکه سعی کن خودش رو ببینی و در موردش پیش داوری نکنی؛ این داستان ها سعی می کنن که بگن به جای این که به ظاهر مسائل نگاه کنی سعی کن که یاد بگیری که وجود و ماهیت چیزها رو تحریف نکنی واقعیت وجودی شون رو درک کنی....
    این داستانی رو هم که شما سوال کردید همین رو می گه ..می گه آن بودا نيست ، شيی نيست ، انديشيدن نيست یعنی تفکرات و برداشت هایی که از مسائل اطرافت داشتی رو دور بریز و با یه ذهن آزاد و خالی از هرگونه قضاوت به اطرافت نگاه کن....

  17. 3 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #60
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض آموزش

    شاگردجدید از استاد می پرسد که چگونه می تواند خودش را برای آموزش آماده کند؟
    استاد پاسخ داد :"فکر کن من یک زنگ هستم . اگر به آهستگی به من ضربه ای بزنی موج ضعیفی خواهی شنید و اگر ضربه ی محکمی بزنی صدایی همانند ناقوس از آن خواهی شنید."

  19. 3 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •