آراء ابوحاتم
4-9- چنان كه از لسان الميزان ابن حجر مستفاد ميشود، ابوحاتم نخست از اسماعيليه نبود، اما به اين مذهب گرايش پيدا كرد و سپس از دعات اسماعيليه شد، اما اينكه ابن نديم ميگويد او نخست ثنوي (از مكاتب بسپازرتشتي) سپس دهري شد و آن گاه به زندقه گراييد، معلوم نيست بر چه اصلي مبتني است.
به هر حال ابوحاتم يكي از بزرگان اسماعيليه است و در تاريخ مذاهب و فرق اهميّت و اعتباري خاص دارد. وي در زماني ميزيست كه خلافت فاطمي در مصر ظهور كرد و افتراقي بزرگ در صفوف اسماعيليان رخ داد. از اينرو دانستن اينكه وي در برابر فاطميان چه موضعي اتخاذ كرده، از اهميتي خاص برخوردار است. بنابر شواهد موجود، دعوت ابوحاتم از سوي فاطميان و براي آنان بود. اسفرايني او را پيروان عبيداللّه المهدي خوانده است. گفته شده كه ابوحاتم كمي پيش از آنكه المهدي در قيروان به قدرت رسد (297 ق/910 م). حكايت اسفرايني نيز دال بر آن است كه او زماني در مغرب بوده است، به گفته ايوانف معمول اين بود كه داعيان آن دوران براي كسب مقامات بالاتر با تعاليم ويژه به مركز جنبش مراجعه ميكردند. به علاوه، گويا ابوحاتم از مكاتبي كه عبيداللّه در شمال افرقيه براي دعوت تأسيس كرد، تأثير بسيار پذيرفته بود.
با اينكه ابوحاتم همچون ديگر اسماعيليان دورهي ستر، به رجعت محمدبناسماعيلبن جعفر (ع) در آخر الزمان باور - از آراء جالب توجه ابوحاتم نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات باري است. وي با استناد به حديثي كه به امام صادق (ع) نسبت ميدهد، مي گويد: نخستين خلقِ خدا توهّم است و اگر خداوند چيزي را توهم كند، آن را نزد خويش ابداع كرده است و پيش از آنكه ظاهر شود، در غايت لطافت است. تو هم وزن و رنگ و حركت ندارد و شنيده نميشود. محسوس نيست.داشت، ظاهراً پس از انشقاق اسماعيليان، به المهدي وفادرا ماند. يكي از شواهد اين امر ممكن است نظر القائم بامراللّه (خلافت: 332-334 ق/934-946 م)، جانشين المهدي، دربارهي او باشد. گويند وقتي كتاب الزينهي ابوحاتم را نزد القائم بردند، او آن كتاب را بسيار تحسين كرد. اگر وي ابوحاتم را مخالف المهدي ميدانست، بعيد بود كه وي را تأييد كند. اينكه كاشاني ميگويد: ابوحاتم با ابوطاهر جنابي ارتباط مستمر داشته و ميانشان پيوسته مكاتباتي صورت ميگرفته است، نميتواند چندان مقبول باشد، مگر آنكه اين ارتباط و مكاتبات در جهت دعوت به طريق مورد نظر ابوحاتم و بازداشتن ابوطاهر از مسيري باشد كه انتخاب كرده بود.
نظم نوين در آراء اسماعيليه
4-10- اصولاً ابوحاتم خود از صاحبنظران در موضوع امامت بود و دربارهي مبدأ ستر و مبدأ ظهور توجيهات جديد آورد و نظريات اسماعيليان را در اين باره با نظم نوين آرا است ابوحاتم چون اسماعيليان ديگر قائل به مذهب تعليم بود و اينكه تنها مصدر معرفت حقيقي امام است. وي در اعلام النبوة با مهارت لزوم وجود امام هادي ال'هي را براي بشر ثابت مي كند.
مراتب صدور عالم
4-11- از آراء جالب توجه ابوحاتم نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات باري است. وي با استناد به حديثي كه به امام صادق (ع) نسبت ميدهد، مي گويد: نخستين خلقِ خدا توهّم است و اگر خداوند چيزي را توهم كند، آن را نزد خويش ابداع كرده است و پيش از آنكه ظاهر شود، در غايت لطافت است. تو هم وزن و رنگ و حركت ندارد و شنيده نميشود. محسوس نيست. خلق دوم حروف است. حروف وزن و رنگ ندارد، ديده نميشوند، ولي شنيده مي شوند و بر زبان جاري مي گردند و خلق سوم همهي چيزهايي است كه با حروف وصف مي شوند، ملموس و محسوس و داراي وزنند و ديده ميشوند.خداوند سابق است و بر توهم و توهم سابق است بر حروف. حروفي كه خداوند بدانها تكلم كرده است، غير محدثند و حروف محدث غير از حروف كلام اللّه مي باشند. افزون بر اين نظر، از اين كتاب الاصلاح ابوحاتم بر ميآيد كه وي به نظمي نوافلاطوني براي مراتب جهان قائل بوده است، در اين نظريه نخستين موجودي كه پديد ميآيد (مُبدَع اول) عقل است و از عقل، نقس به طريق انبعاث صادر مي گردد. عقل و نفس هر دو «عالم لطيف» را ميسازند و پس از آنها «عالم كثيف» يا عالم مادّي ميآيد. بالاترين مرتبه در اين عالم هيولي و صورت است، اين دو منبعث از نفس نيستند، بلكه تنها آثار تفكرِ آنند. ابوحاتم پس از خالق يگانه و دو مخلوق اول، به سه نوع مادّه قائل است: اول آنكه صرفاً «وهمي» است وآن حالات نفس است؛ دوم «افراد» يا چهار طبع؛ سوم عناصر يا «امّهات» كه از تركيب چهار طبع حادث مي شوند و از اختلاط آنها جوهرهاي چهارگانه پديد مي آيند.
ديگر آراء ابوحاتم
4-12- بعضي از نكات مورد قبول ابوحاتم كه در الرياض حميدالدين كرماني آمده، اينهاست: نفس در ذات خود تام است، زيرا از عقل اول كه خود تمام است، منبعث شده است. به همان ترتيب كه نفسِ منبعث از عقلِ اوّل تامّ است، هيولاي منبعث از نفس نيز تام است. همچنين است صورت منبعث از هيولاي. انسان نتيجهي عالم در كلّيت آن است و وجود عالم از براي اوست. بشر نظير كل عالم است و هيچ جزئي از اجزاء عالم نظير او نيست. او جميع جواهر عالم را در خود جمع كرده است و بدين لحاظ عالم صغير خوانده ميشود. لكن انسان به سبب جوهر شريفي كه در او هست (نفس ناطقه) كه بر كل عالم فضيلت دارد.
يكي از مكات مهم در مجموعهي فكري و اعتقادي ابوحاتم اين است كه وي قدر را بر قضا مقدم داشته است. وي در دو باب از كتاب الزينة از تقدم قدر بر قضا سخن گفته است دليل وي نيز اين است كه قدر همان تقدير است و قضا تفضيل، تفضيل صورت نميپذيرد، مگر بعد از تقدير.
آثار ابوحاتم
4-12- الزينة في الكلمات الاسلامية العربية ،
کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت