روانشناسی هوش انسان
(سايکوفيزيک تامغز)
استاد:آقای دکتر سعدی
دانشجو: محمدمهدی صدرائی
نیم نگاهی به هوش انسانی : از سایکو فیزیک تا مغز.1
این مقاله تفسیری است از یک کتاب این کتاب یک مرور کامل و موثر از تحقیقات اخیر در زمینه هوش انسان است.
به عبارتی بیانگر مسیر تحقیقات آقای دیری به عنوان یک محقق فعال در همه زمینه هاست که از بازبینی های اولیه تا موارد تازه مثل ژنتیک ملکولی در تحقیقاتش دیده میشود.تعجب آور نیست که با روش انتقادی او برای تحقیق از عقاید اولیه خود در باره ی محوریت نظریه بازبینی
(inspection time) برای درک هوش فاصله گرفته است ولی با این وجود هنوز هم (it) را ابزار مناسبی میداند.
دید آغازین مختصر اما کامل او از تحقیقات روانسنجی هوش و اختلالات توانایی ذهنی g اسپیر من را در مرکزیت گزارشات روانسنجی قرار داد .با این وجود دیری از شرح فراگیر تفاوتهای فردی که عوامل گروهی را دخیل می داند استفاده کرده که اخیرا توسط بارت و کارول (1993)معرفی شده اند.
سلسله گزارشاتی که تلاشهای کمی برای آزمون آنها صورت گرفته به عنوان تئوریهای مناسب پذیرفته شده اند.
بنابراین من باید نظر دیری را در مورد (اثر فلیین) بپذیرم که او از (I.Q) در حال ترقی در مطالعات خود در تغییرات شناختی در سنین بالا صحبت کرده است با این وجود همانطور که فلیین گفته است اگر نمره ی ماتریسی راون تا حدی افزایش یافت که به نظر اتفاقی نبود در این صورت توان حل مسئله با g باید افزایش پیدا کند. علاوه بر این هنوز هم اجماع کلی در مورد علت آن وجود دارد و پیشرفت فقط می تواند در اثرات خارجی منعکس شود. که هیچیک از اینها از اثرات اجتماعی g یا اهمیت تلاش برای فهم g کم نمیکند اما به نظر میرسد مشاهدات فلیین متناقض با تعیین روانسنجی g باشد .
این تفاوت چیزی است که هنگام جدا کردن g از سایر فاکتورها باید در ذهن داشته باشیم.با داشتن مدلهای روانسنجی چند بعدی پذیرفته شده به عنوان یک نقطه ی شروع مناسب،کار مهم دیری ارزیابی کارهای صورت گرفته برای شرح و طبقه بندی عوامل روانسنجی تحت اصطلاحات بیولوژیکی و نیز سایکولوژی بود.روی هم رفته جمع بندی او این بود که پیشرفت کم شده است دو فصل بعدی پیش نویس گزارشات تئوریک توسط سه دانشجوی قرن 16 و 17 و18 (هوارت،هابس،ولف)ارائه میکند که در 1900 توسط آنها کامل شد. این سه نویسنده مبنای هوش را پایه گذاری کردند که پیشرو در روانشناسی افتراقی و سرمشق اسپیر من هستند .نوشته های آنها هنوز هم معمول است.در این زمینه که هوش چند بعدی است.چه چیز اصلی است و چه چیز اکتسابی است چگونه توانایی ها را اندازه بگیریم که معتبر باشند و چگونه توانایی ها را به مفاهیم تبینی پایه ای بیان کنیم.در قیاس با این دیری نتیجه گرفت که اکثر گزارشات امروزه پیشرفت کمی در زمینه فهم و درک داشته اند.
دیری،تحقیقات اسپیر من و چیزی که معروف به اولین موج علمی تلاشهای صورت گرفته برای درک توانایی های ذهنی است (از اوایل 1900 تا اولین جنگ جهانی)بازبینی کرد.و نتیجه گرفت که این یک فرصت از دست رفته می باشد.در بازرسی دوباره ی این کارها چیزهای زیباتری از آنچه توسط جریانات اواخر قرن بیستم مثل سنت گالتون اصلاح شده بود پیدا کرد.اما بیشتر موارد از نظر تئوریک همبستگی چالش انگیزی بین جنبه های تعریف شده ی روانسنجی و اقداماتی که تلاش میکند از فعالیت های پایه ای مغز بهره برداری کند داشتند.
2.نظریه مرکزی (محوریت کتاب)
فصل چهارم سازماندهی موفقیت آمیزی از مرور و بررسی را نشان میدهد.در واقع دیری نتایج را پیشاپیش در آورده بود .پس او خوانندگان را دعوت کرد که تحقیقات را بررسی کنند که در دوره ای که مورد نگرانی اوست که کارهای اختصارگرایان اقدامات ارزشمندی برای ساختارهای تبیینی شناخت ارائه نداده اند .درگیری او با فرضیه های شناخت موضوع اصلی کل کتاب نیز است .
در اینجا من نفهمیدم که دید دیری در مورد مرحله ای که تئوری می بایست شروع شود چیست و اینکه چگونه اقدامات مختصر شناخت نسبت به سطح بیولوژیکی میتواند ارزنده باشد.او به طور واضح اعتقاد ندارد ولی تا حدی از اینکه طبقه بندی هوش باید جایگزین کارهای اختصار گرایان شود دفاع کرده است(استانکو و رابرت2000)به عبارت دیگر او گفته که اغلب تئوری ها ناتمام اند و بحث در مورد جمع آوری داده باید ادامه پیدا کند.با وجود اینکه او نقشهایی برای ساختار شناخت برای اتصال و پر کردن شکاف بین ساختارهای روانسنجی وپارامترهای بیولوژیکی در نظر گرفته است اما صراحتا در مورد دور نمای تئوری های بر مبنای شناخت که تا به حال موجود بودند شکاک است.علاوه بر این او در مورد اینکه چگونه میبایست هوش تحت اصطلاح شناخت تعریف شود نیاندیشیده و با این وجود به نظر نمی رسد او از ترک مدل شناخت هم دفاع کند.بنابراین با تکرار نگرانی اش در فصل پایانی می گوید که یک روش مکانیسمی از هوش باید باشد که در بردارنده ی اهداف سنت های شناخت وافتراقی باشد وآنها را یکی کند.
نظر دیری برای سرمشق تحقیقاتی مناسب این است که می بایست سرانجام به توصیف اصطلاحات بیولوژیکی بود اما توصیه او برای طرح کلی،استاندارد ی میدهد که برای هر توصیف سردر گمی را چه در شناخت و چه در اصطلاحات بیولوژیکی کاهش می دهد .
۳.شواهد و مدارک
به منظورتعیین اینکه تلاش روانسنجی به کجا میرسد و بحث های جزئی در مورد اینکه به چه نیازهایی باید رسیدگی شود .دیری در اینجا مراحل پیشرفت در چند روش اختصارگری را بررسی کرده که از کارهای استرنبرگ و دیگران شروع شده است تا اینکه دلایل مشابه اجزای شناخت را تحلیل کند.
دیری بحث میکند که فرایند اجزای استرنبرگ احتمالآ با آزمونها تعریف شده است او از روش ابتکار استرنبرگ در صف بندی جزئیات تشکر می کند(به خاطر اینکه گزارش او آسان و به طور تحسین برانگیزی واضح است) اما متقاعد نشده که روش او به هدف های اختصار رسیده است یا نه . همچنین او در مورد توضیح گسترده و پذیرش غیرضروری تئوری او و تئوریهای گسترده ای که استرنبرگ از آن تئوری بدست آورده احساس نگرانی میکند.این نکات ساختگی اند. با این وجود کارهای اولیه استرنبرگ نتایج غیرمنتظره ای هم داشته است.که این نتایج با اهداف اختصارگرایان یکی نیست و تصویر را نامفهوم کرده است.اما نیازهای پایه ای برای تئوری هوش را دوباره معرفی کرده است.این مسئله پیچیده هوش بایست با روانشناسی و تصمیمات اجرایی روبرو شود.
فصل 6 و7 مرور کارهای اختصارگرایان تحت دوره های زمانی واکنش(RT)و زمان بازبینی(IT)است.دیری تا حدی همبستگی قوی بین اقدامات زمانسنجی و روانسنجی را تایید میکند اما شرطی درباره مفید بودن فرایند هیک(hick)دارد.شک او وابستگی ضعیف پارامتر شیب را منعکس میکند.اما همچنان به سردرگمی و پیچیدگی آن استناد می کند که باید تلاش شود تا به زمان اقدام و حرکت تقسیم شود.اما دیری در مورد اهمیت پوشش چیزی که it برآورد می کند و اعتبار و اقدامات نگران است.
فصل هشتم تمرکز بیشتری دارد بر مروری از اثرات عوامل شناخت با توجه ویژه به پیشنهادات سرلا و سالتوزه که آثار آنها توضیح داده شده است و با تجزیه و تحلیل توسط نتلبک و رابیت(1993) بدون شک از تئوری سالتوزه که،سن تاثیری کلی روی سایکولوژی دارد طرفداری شده است.من متقاعد شده ام که تحقیقات بر مبنای شناخت در توصیف این دوره تاثیرخواهند داشت تا برای ارتقای دانش مفید باشند نوشته های ناهماهنگ اولیه نتلبک،رابیت ویسون و بات (1996)بر اساس آگاهی های متوالی مرور ذهنی کسب شده اند به همان روش که زیمن و هووس توجه را از یادگیری جدا کرده اند.و همینطور تحلیل های وایت،نتلبک و برنر(1998)از اقدامات سرپوشیده قبلی،در مورد زمان تحریک مورد نیاز قبل از دریافت ادراکی اختلافاتی پیدا کردند .فقط با سه موضوع مورد نظر در اینجا ادراک باید ظاهری و ابتدایی باشد.به هر حال نظرم این است که این گونه نتایج اشاره به تئوری های بالقوه مفید دارند که می بایست دنبال شوند و تصویر نهایی شاید بسیار ساده تر از آن باشد که تئوری سالتوز،پیشنهاد می کند.نگرانی اصلی دیری در مورد روش شناخت این است که این روش یک بازرسی قانونی است.و از تئوری منفصل برجسته گرفته شده است و تا حدودی هم همینطور است.با این وجود می خواهم دوباره نتیجه گیری که روش شناخت را پیدا کرده بررسی کنم.به عنوان دو نمونه شناخت تئوری اندرسون(1993)و سیستم تئوری دترمنز (1986)که در آنها مثال هایی است که ساختار شناخت به صورت تئوری جداسازی شده آمده و برآورد غلطی داشته است هر دو دانش موجود در مورد شناخت و روانشناسی افتراقی نو و ابداعی هستند و تا حدی هم آزمون نشده می باشند.
فصل 9 مروری است براساس کارهای فعلی برای پوشش اساس بیولوژیکی و اختلافات هوش انسانی.میدان پژوهش دیری به طور فراگیری در بر دارنده ی اندازه مغز،سرعت هدایت عصب،تکنیک های ثبت جمجمه ای ،اسکن عملیات ذهنی،ژنتیک ملکولی و شیمی مغز می باشد.من بخشهایی در ژنتیک ملکولی پیدا کردم که به دلیل دانش اندک ما در این زمینه،که این مباحث بسیار وسیع و گسترده می باشد درک و فهم این بخشها بسیار مشکل و سخت است.اما دیری بحث خوبی در مورد آن دارد و محدودیتها را پوشش داده است .
4. جمع بندی
درجه هم پوشانی اینها با مکینتاش 1998 چند مورد مقایسه ای دارد . در حقیقت اینها دو کتاب مختلف هستند. که با هم رقابتی ندارند. مکینتاش یک مقدمه و یک توازن عادلانه تفسیری از تحقیقات و در بر دارنده اعتبارI.Q ارایه داده است . به عبارت دیگر وقتی دیری شروع کرد مکینتاش دیگر نبود که جزییات بیشتری از آن را در فصل 6 و 9 آورده و هدفش این بوده که خوانندگان به زمینه تحقیق آگاه باشند که این مورد در تحقیقات استاندارد دیده میشود.
افراد دیگری هم که در این زمینه کار میکنند مثل دانشجویان و محققین باید این کتاب را بخوانند مراجع فراگیر و بروز با شاخص های رضایت بخشی تهیه شده است.زمینه تاریخی اکثر تحقیقات جنبه خوبی است که در اکثر منابع وجود ندارد.شیوه دیری جالب تر از سایر نویسندگان علمی است.بعضی منابع و مراجع و داستانهای رومی و یونانی برای برخی خوانندگان نامفهوم است.
سازماندهی خوب است و خلاصه بندی و جمع بندی روشن برای تحقیقات بعدی موجود است که باعث میشود در پژوهش زودتر به نتیجه برسیم.گزارشات دیری بحث در برابر تحقیقات آینده را افزایش خواهد داد .یکی از آنها چگونگی فرمول بندی تئوریک دوره های روانشناسی است که مرحله اول برای توصیف آن این است که از کاوش داده ها بدست نیامده باشند.اندرسن(2000)از آن دسته کسانی است که در این زمینه استدلال هایی کرده است و دوم اینکه از چه مسیری برای بهبود فهم مورد شناخت یا بیولوژیکی اقدام شود.
تاکید دیری سعی در شکاف بین کار مغز و دانش فعلی بر اساس علم اعصاب است.با این وجود من جلوتر می روم و پیشنهاد میکنم که شکاف بین قسمت I.Q و الگوی فعالیت مغز با روش تصویرسازی تعیین شود (مثلا)ضرورتا باید متکی به شناخت باشیم و در پایان اینکه هنوز هم روش شناخت قابل فهم تر از روش بیولوژیکی می باشد.