تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 43

نام تاپيک: صائب تبریزی

  1. #11
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض ویژگیهای فردی

    صائب مردی دیندار و معتقد به فرایض و سنن اسلامی بوده است. مذهب او شیعه دوازده امامی است. بعیدنیست که به جهت علاقه و ارادت شدید به مولانا جلال الدین بلخی که در حدود صد غزل به استقبال وی رفته است دچارشور و حالی آشکارشده و از مولانا به «ساغر روحانی»، «آدم عشق»، «مرشد روح»، «شمس حقیقت» و امثال اینها تعبیر کرده است. مثل این بیت:

    از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
    این ساغر روحانی صهبای دگر دارد

    در اینکه صائب با آن همه ابیات بلند عارفانه مرد روشن بینی است شکی نیست ولی آیا او صوفی بوده و طریقه ای هم داشته است، نمی توان نظری ابراز کرد زیرا سندی در دست نیست. تنها می گوییم که عرفان صائب، عرفان الهی است.
    شماره ابیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی هم به او منسوب می دانند.

    صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بوده، تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند. خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر برسیم که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

    صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات، آوازه ی سخنش قلمرو زبان دری (ایران، هندوستان، عثمانی) را فتح کردو مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او برسند. نویسندگان تذکره های نصرآبادی، قصص خاقانی، سرو آزاد، کلمات الشعرا همه استادی او را ستوده اند.

    *****
    شعر

    خـرابــي بـاعـث تـعمـيــر بـاشـد بـيـنـوايـان را
    كه كوري كاسه ي دريوزه مي گردد گدايان را

    كند با سخت رويان ، چرب نرمي بيشتر دوران
    بود بـا استـخـوان پـيـوند ديـگر مـوميـايـي را

    نـبـاشد يك قـلم تاثـيـر بـا آه هـوسنـاكان
    به خون رنگين نگردد بال و پر تير هوايي را

  2. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1

    غزل

    به ساغر نقل كرد ازخم، شراب آهسته آهسته
    بر آمد از پس كوه آفتاب آهسته آهسته

    فريـب روي آتـشنـاك او خـوردم ندانـستم
    كه خواهد خورد خونم چون كباب آهسته آهسته

    ز بس در پرده ي افسانه با او حال خود گفتـم
    گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

    كباب نازكِ دل ، آتش هموار مي خواهد
    بر افكن از عذار خود ، نقاب آهسته آهسته

    سرايي را كه صاحب نيست،‌ ويراني ست معمارش
    دل بي عشـق مي گردد خـراب آهسته آهسته

    مكن تعجيل تا از عشق رنگي بر كند كارت
    كه سازد سنگ را لعل ، آفتاب آهسته آهسته

    به اين خرسندم از نسيان روز افزون پيري ها
    كه دل مي برد ياد شبـاب ، آهسته آهسته

    دلي نگذاشت در من وعده هاي پوچ من صائب
    شكست اين كشتي از موج سراب آهسته آهسته

    ************
    تفسیر

    صورخيال انگيز از زنده ترين وجوه زيبايي شناختي زبان و صنايع ادبي ست كه در فراسوي زمان و مكان جادوي خود را حفظ مي كند. تصاويري كه در نهايت بديهي بودن ،‌ بديع و غافلگير كننده اند ، و اين چيزي نيست جز كاركرد جوهر ادبي زبان شعر كه با آشنايي زدايي كردن مداوم از هستي،آن را هربار به جلوه اي نو در مي آورد .
    تصوير طلوع آرام آرام خورشيد از پس كوه - با وجود زيبايي خيره كننده ي آن - به تنهايي آفرينشي فوق العاده نيست ، اما وقتي در محور عمودي شعر - كه بيت ها را به هم مي پيوند - با چكيدن آهسته آهسته ي اشك كباب به روي آتش مرتبط مي شود ، زيبايي تازه اي از تركيب آنها پديدار مي شود. اين زيبايي وقتي به اوج مي رسد كه در مي يابيم ، آن كبابي كه اشك مي ريزد ، دلي نمك خورده از عشق است و آن آتش نيز چيزي نيست جز سيماي ماه رويي بر افروخته از شور و عشق و جواني . در اينجا ست كه شاعر با خضوعي كامجويانه از دلدار مي خواهد گيسواني را كه بر صورتش فرو افتاده اند، آهسته آهسته كنار بزند تا اين آتش جان سوز به يكبار كباب نازك دلش را نسوزاند. اما در نهايت تمامي اينها با تصوير آغازين طلوع آهسته آهسته ي خورشيد از فراز كوه مرتبط مي شود امكان شاعرانه ي تازه اي خلق مي شود.
    اين غزل با رديف آهسته آهسته ي خود همچنان ادامه مي يابد و تصاوير خيال انگيز تازه اي را به آنچه پيش از اين بر ساخته است ، مي افزايد. سراي بي صاحب در گذر زمان و باد و باران ، آهسته آهسته ويران مي شود ، همچون دلي كه عشق ، صاحب سراي آن نيست و و در گذر سال ها ، آهسته آهسته پير مي شود و مي پژمرد . اما اگر تن به آفتاب عشق سپارد ، چون سنگي كه آهسته آهسته لعل مي شود ، دلش نيز رنگي ديگر گونه خواهد گرفت . هر چند شاعر رند را از پيري نيز هراسي نيست ، زيرا حداقل آن است كه نيسان و فراموشي سالخوردگي ، ياد و خاطرات حسرت انگيز جواني را چون سرابي آهسته آهسته از خاطرش پاك مي كند ، چون مهي كه محو مي شود، و او به نقطه ي صفر، جايي كه در آغاز بوده است ، باز مي گردد.
    خيال انگيز ترين تصوير اين غزل در آخرين بيت آن صورت مي بندد. دشتي وسيع و باز ، تفتيده در آفتاب . از نوع سرزمين هاي خشك و بي حاصلي كه صائب در سفر هاي بلند خود به فراواني در صحاري بي پايان ديده است. در اين چشم انداز باز و خشك ، كشتي اي تك افتاده نگاه را خيره مي كند . كشتي اي شكسته در ميان صحرا !ا آنچه اين كشتي به دور افتاده از آب را فرو شكسته است ، امواج توفنده ي دريا نيست. بلكه موج لرزان و وهم گون سراب است كه در گذر زمان ،كشتي را در صحرا فرسوده است . اين تصويري وهم انگيز و حتا انتزاعي ست كه مي توان به آن خيره شد و درباره ي جادويش انديشيد .

  4. 2 کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا
    هوس زلف تو همدوش صبا کرد مرا
    خاک در دیده ی مقراض جدایی بادا
    که از آن حاشیه ی بزم جدا کرد مرا
    بعد عمری که فلک بر سر انصاف آمد
    همچو یوسف به لب چاه بها کرد مرا
    عکس من خاک به چشم آینه را می پاشید
    پرتو روی تو آئیینه نما کرد مرا
    چه عجب گر جگر نی بخراشد نفسم
    بند از بند،فراق تو جدا کرد مرا
    داشتم شکوه ز ایران به تلافی گردون
    در فرامشکده ی هند رها کرد مرا
    چون به بستر بنهم پهلوی راحت صائب
    غنچه خسبی گره بند قبا کرد مرا

  6. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    بخیه ی کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست ***خنده کفشم می کند بر هرزه گردیهای من
    در این مصرع بدون توجه به مصرع بعدی این چنین به نظر می رسد که شاعر در مورد فقر صحبت می کند و این که لباس و کفش وصله دار پوشیدن عیب نیست(در اینجه باز شدن و فشار آوردن ریسمان به کفش تشبیه به دندان شده است)اما با اضافه شدن مصرع دوم یعنی((/خنده کفشم می کند بر هرزه گردیهای من)) معلوم می شود که ما در معنی دچار سردر گمی شده و به بی راهی رفته ایم،در حالی که معنی با این مصرع این چنین برآورد میشود که : خود انسان است که باعث فلاکت خود می شود و به علت بیهوده راه رفتن کفش ها پاره شده که چنین فردی حتی از طعنه ی خود کفش نیز در امان نیست.
    جهت آشنایی کامل با سبک صائب به تایپیک آنالیز شعری پست های 2-7 مراجعه کنید.

  8. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #15
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    در شب وصل تو مي لرزد دلم چون آفتاب
    تا مباد از رخنه يي آرد شبيخون آفتاب

    هرسري را در خور همت كلاهي داده اند
    افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب

    هيچ جا در عالم وحدت تهي از يار نيست
    نامه ي هر ذره اي اينجاست مضمون آفتاب

    از رخت آيينه را خوش دولتي رو داده است
    در درون خانه اش ماه است و بيرون آفتاب

    صائب آن بهتر كه گردون ترك بي رويي كند
    زر دو رويي مي كشد ز آن روي گلگون آفتاب

  10. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #16
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    شد ز سرگرداني من بس كه حيران گردباد
    كرد گردش را فراموش در بيابان گرد باد

    ريشه در خاك تعلق نيست اهل شوق را
    مي رود بيرون ز دنيا پاي كوبان گرد باد

    نيست با تن ، جانِ وحشت ديده را دلبستگي
    مي فشاند گرد هستي، از خود آسان گردباد

    خارخار شوق دارد جنگ با آسودگي
    تا نفس دارد نياسايد ز جولان گردباد

    برنتابد تخم ا ميد منِ مجنون ز خاك
    گرچه شد از گريه ام سرو خرامان گرد باد

    دولت سر در هوايان را نمي باشد دوام
    مي شود در جلوه اي از ديده پنهان گردباد

    تنگناي شهر ،‌ زندان است بر سرگشتگان
    راست مي سازد نفس را در بيابان گرد باد

    چشم خونبارم چنين در گريه گر طوفان كند
    مي شود فواره ي خون در بيابان گرد باد

    چون به جولان گرم گردد شوق آتش پاي من
    مي شود انگشـت زنهـار بـيــابان گردباد

    من به شرطي مي كنم صائب ره باريك تيغ
    گر به يك پا مي كن قطع بيابان گرد باد

  12. 2 کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    در طریق عشق هر جا می گذاری پا،سر است
    موج این وادی رگ جان،ریگ این صحرا سر است

    از محیط آفرینش چون نیاید بوی خون؟
    هر حبابی را که می بینی درین دریا سر است

    نیست دستی در گریبان چاک گرداندن مرا
    چون سبو دست مرا پیوند الفت باسر است

    اهل دنیا مال را دارند بیش از جان عزیز
    از سر دستار هر کس بگذرد اینجا سر است

    موشکافی را رواجی نیست در بازار عشق
    هر که سر از پا نمی داند درین سودا سر است

    تخت ما افتادگیّ و لشکر ما بیکسی
    جوهر ذاتی است تیغ ما و تاج ما سر است

    اشتها کامل چو شد،خون نعمت الوان بود
    چون گران شد خواب،صائب بالش خارا سر است

  14. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #18
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    خار خاری که زرفتار تو در دل مانده است
    خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است

    اثری کز من بی نام و نشان مانده به جای
    گل خونی است که بر دامن قاتل مانده است

    نیست یک دل که در او گوهر انصاف بود
    صدفی چند درین دامن ساحل مانده است

    منزل دور به غیرت فکند رهرو را
    دل ز نزدیکی راه است که کاهل مانده است

    خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
    کشتی ماست که دردامن ساحل مانده است

    چیست خشت و گل فانی که بر آن تکیه کنند
    اثر این است که از مردم کامل مانده است

    رسته گشتند ززندان جهان یک جهتان
    مهره ی ماست که در ششدر باطل مانده است

  16. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1 ویژگیهای فردی

    صائب مردی دیندار و معتقد به فرایض و سنن اسلامی بوده است. مذهب او شیعه دوازده امامی است. بعیدنیست که به جهت علاقه و ارادت شدید به مولانا جلال الدین بلخی که در حدود صد غزل به استقبال وی رفته است دچارشور و حالی آشکارشده و از مولانا به «ساغر روحانی»، «آدم عشق»، «مرشد روح»، «شمس حقیقت» و امثال اینها تعبیر کرده است. مثل این بیت:

    از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
    این ساغر روحانی صهبای دگر دارد

    در اینکه صائب با آن همه ابیات بلند عارفانه مرد روشن بینی است شکی نیست ولی آیا او صوفی بوده و طریقه ای هم داشته است، نمی توان نظری ابراز کرد زیرا سندی در دست نیست. تنها می گوییم که عرفان صائب، عرفان الهی است.
    شماره ابیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی هم به او منسوب می دانند.

    صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بوده، تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند. خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر برسیم که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

    صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات، آوازه ی سخنش قلمرو زبان دری (ایران، هندوستان، عثمانی) را فتح کردو مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او برسند. نویسندگان تذکره های نصرآبادی، قصص خاقانی، سرو آزاد، کلمات الشعرا همه استادی او را ستوده اند.

    نمونه اثر

    از بس مکدرست در این روزگار صبح
    از دل نمی‏کشد نفس بی‏غبار صبح
    رخسار نو خط تو خوش آمد به دیده‏اش
    از شب کشیده سرمه دنباله‏دار صبح
    گلدسته بهشت برین، روی تازه است
    برگ شکوفه‏ای است از این شاخسار صبح
    تر می‏کند به خون شفق نان آفتاب
    از راستی، چه می‏کشد از روزگار صبح

  18. 2 کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #20
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    چهره ی نو خط آن تازه جوان را دریاب
    زیر ابر تنک آن برق عنان را دریاب

    پیش از آن دم که زمقراض شود پا به رکاب
    چشم بگشای،خط مشک فشان را در یاب

    دو سه روزی است صفای خط پشت لب او
    زود ته جرعه ی عمر گذران را دریاب

    دولت سنگدلان زود به سر می آید
    خط ریحانی ِ یاقوت لبان را دریاب

    در شب قدر به غفلت گذراندن ستم است
    روزگار خط آن جان ِ جهان را دریاب

    تا لب لعل تو بی آب نگشته است ز خط
    کشت ِ امید من سوخته جان را در یاب

    اگر از حسن گلوسوز بهاری غافل
    جگر سوخته ی لاله ستان را دریاب

    اگر از موی شکافان جهانی صائب
    کمر نازک آن مورمیان را دریاب

  20. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •