دستکشهایم تاریک شدهاند
این جنازهها را
از کجا میآورند
از کدام شب ؟!
آب بریز پسرم!
بیشتر آب بریز
میخواهم
سیاهی از تن جهان بشویم
از کتاب روز بخیر محبوب من
دستکشهایم تاریک شدهاند
این جنازهها را
از کجا میآورند
از کدام شب ؟!
آب بریز پسرم!
بیشتر آب بریز
میخواهم
سیاهی از تن جهان بشویم
از کتاب روز بخیر محبوب من
عشق را
بدون بزک میخواستیم
دنیا را بدون تفنگ
روی دیوارهای سیاه
گل سرخ نقاشی کردیم
رهگذران به ما خندیدند
به ما خندیدند رهگذران
ما فقط نگاه کردیم
جادهها
دور شهر گره خورده بودند
در شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم:
" قطاری که ما را از این جا نبرد
قطار نیست"
من یک پسر بد بودم
شعر برای برخی ساختن است برای برخی دیگر سرودنی, برخی شعر را نوعی كوشش برای خلق اثر میدانند, برخی دیگر آن را جوشش درونی از ناخودآگاه شاعر.
بعضی از شعرها, شعر اندیشهاند, تفكر برانگیزند, وسوسه كنندهاند. بعضی از شعرها مثل فرمولهای ریاضیاند, معادلهای مجهول كه خواننده را به هیچ جا نمیرساند. (چندمجهولیاش مشخص نیست). كلماتیاند كه بوی چشم رژه میروند بیآنكه تاثیری در ذهن مخاطب به جا بگذارند لرزه در دل نمیاندازند. روابط كلمات با یكدیگر نامتجانس و روابط سطرها از هم گسیختهاند. بعضیها ذاتاً شاعرند, حتی اگر شعری اندك در كارنامه خود داشته باشند.
دومین دفتر شعر رسول یونان اخیراً به نام «من یك پسر بد بودم» منتشر شد, ناشر این دفتر نشر افكار است. رسول یونان با این اشعار به همراه اولین دفتر شعرش «روز بخیر محبوب من» در كدام طیف جای میگیرد؟ مروری بر چند شعر او جایگاه این شاعر كم كار را در میان نسل امروز تا حدودی نشان خواهد داد. شعر اگر به تعبیری نوعی رویا دیدن باشد, اولین شعر كتاب «روز بخیر محبوب من» رویایی است در بیداری:
به دور میرفتم
به جستوجوی راز جهان
كه دودكش خانهات را دیدم
نزدیك كه شدم
دریافتم آن چه به دنبالش بودم تویی
زنی در سرزمین برفی
با گیسوانی و
آوازهایی كه
خواب خرسها را
پر از كندوهای عسل میكند
اینجا فرود آمدم
وبرای نجاریات
هیزم جمعكردم
عناصری كه این شعر را میسازند همه به نوعی در ارتباط ارگانیك با یكدیگر معنا میدهند. شاعر برای كشف راز جهان به جستوجوی دوردستها میرود به سرزمین ناشناخته شاید رویا كه ناگهان دود (دال) خانهای نشان از انسانی (مدلول) میدهد. به رابطه دال و مدلول در این دو سطر دقت كنید.
برفی كه در چشمانداز شاعر گسترده است. آتش بخاری را در ذهن تداعی میكند. از طرفی سرزمین برف ناخودآگاه ما را به یاد خرسها میاندازد و خرس تداعی كندوهای عسل است. عسل در مذاق شاعر, لذت و شیرینی دیدار نابهنگام زنی است كه همیشه در رویا انتظارش را میكشید. به همین خاطر شاعر در آن دیار اتراق میكند تا برای بخاری معشوق گمشده هیزم جمع كند. جمع كردن هیزم نوعی صمیمت یك رابطه را بیان میكند. (جمع كردن هیزم هرگز به معنای خواری و ذلت نیست.) ضمن اینكه جمعآوری هیزم بخاری برای تداوم آتش است, آتش هم گرمای یك رابطه را القا میكند. همه سطوح این شعر چون منشوری رنگهای متنوع یك عشق ناشناخته را در ابعادی وسیع تشریح میكنند. واژههای شعر مثل نخ تسبیح همه اجزای شعر را به هم مرتبط میكند. هیچ سطری بیسبب در شعر ننشسته و هیچ واژهای جای واژهای را تنگ نكرده و شاعر از مصرف واژههای بیهوده به شدت اجتناب كرده است.
شعر شماره هشت این دفتر با همه كوتاهی و مقتصد بودن شاعر در مصرف كلمات, مثل یك هایكو عمیق و زیباست:
من ابر شدم
گفته بودی كه خورشیدی
یادت هست
تا زیباتر بتابی
چقدر گریستم؟
شعر با همه سادگی در اولین سطرها تكراری به نظر میرسد, اما در ادامه روابط كلمات شكل دیگری میگیرند و مفهوم دیگری را تداعی میكنند. تمام بار شعر بر دوش سطر آخر نهاده شد و همین سطر دو كلمهای چنان ضربه سنگینی را وارد میكند, كه تا همیشه رد پایش را در ذهن خواننده به جا میگذارد. رسول یونان علاوه بر اشعار ساختمند, شعرهای خطی نیز دارد كه از ساختار مشخصی پیروی نمیكنند اما منطق شعر دارند و شعر به معنای مطلق خود هستند, در این شعرها با سطرهای درخشان روبهرو میشویم كه هیچ از زیباترین سطرهای شعرهای مطرح جهان كم ندارند. مثل این چند سطر:
دستهایش سفید بود و روشن
انگار
از چیدن ماه آمده بود
رسول یونان با چنین پیشینهای در شعر دومین دفتر شعرش را اخیراً با عنوان «من یك پسر بد بودم» توسط نشر افكار منتشر كرد.
شعر شماره 11 از این دفتر را مرور میكنیم:
من و تو
پشت یك میز چوبی مینشستیم
و آن میز چوبی
در كافهای ساحلی بود
و آن ساحل
در سرزمینی ممنوع
كتاب را سوزاندند و
از خواب بیدارمان كردند
نه تو بودی
ونه من
ما قهرمانان پوشالی یك داستان بودیم
این شعر و یا شعر شماره 22 از این دفتر با یك ساختارحساب شده نوشته شدهاند و تقریباً قصویاند. نظریهای كه مطرح میكند شعر نباید روایی باشد, قصوی باشد, با مطالعه این شعرها و شعرهای دیگری از این دست میتوان ادعا كرد شعر خوب هیچ قید و شرطی را برنمیتابد, این دو شعر كه هم روایی و هم قصوی هستند, لذت متن را به مذاق خواننده میچشانند و جزو شعرهای مدرن هم هستند. نوع نگاه شاعر, چگونگی نامگذاری اشیا در شعر, روابط بین كلمات میتوانند در بركشیدن یك متن تا سطح یك شاهكار موثر باشند. شاعر در این دو قطعه شعر شاهكاری نیافریده اما باید شهادت داد كه شعر زیبایی خلق كرده است كه از تعاریف مدرنیسم برمیگذرد.
شعرهایی از این دست در این دفتر فراوان است چنان كه در 24 (ص 36) میخوانیم:
اما تو
آخرین بازمانده فرشتگانی
در این سیاره تاریك
و حتماً
دریا، اسم كوچك توست
یا در شعر 22 میخوانیم:
كشتی كه لنگر میگیرد
از چشمهای ملوانان
پا به اسكله میگذاری
این نوع رفتار با كلمه و تصویرسازی در این حد فقط در رویا و شعر مقدور است یعنی همان كه نثر را به راه رفتن جهت رسیدن به مقصدی تعریف كردهاند و شعر را به رقص بدون هیچ مقصد و مقصودی, از چشمان ملوانان پا به اسكله گذاشتن همان معادله رقص را كامل میكند. طنز نیز به عنوان یك مولفه در شعر مدرن, در اشعار رسول یونان حضوری كمرنگ اما محسوس دارد:
من و برادرم
واهه آرمن
سخت تنهائیم
طوری كه
قاچ هندوانه را او به دهان میگذارد
اما از گلوی من پایین میرود
یا در این شعر میخوانیم:
شب شومی است
و ستارهها در قاب پنجره
تخممرغهای لقی هستند
كه دیوانهای آنها را
به سینه آسمان كوبیده است
یونان اگر شعری ناشی از دغدغههای امروزش و فردای فرزندان این خاك دارد, اگر اندیشهاش متاثر از فضای جامعه درگیر واژگان و اصطلاحات قانون و آزادی و سیاست میشود, بازتاباش را این گونه بروز میدهد:
برای رهایی شعرها گفتهایم
اما رهایی
آن نیست كه میشناسیم
رهایی سرود پرندگان است
رفتار آب است و باد
رقص نور
به شیشه است
ما اگر رها هم بودیم
كاری از پیش نمیبردیم
گرفتار ابدی نام و نانیم
گرفتار همین روزمرگیها
با مطالعه دفتر دوم یونان و مرور اشعار این كتاب, خواننده قطعاً خواننده ضمن لذت از متن اشعار به كشفهای تازهتری نیز خواهد رسید. حالا بیصبرانه سومین دفتر این شاعر را از میان شاعران نسل امروز انتظار میكشیم.
منبع: روزنامه آسیا
تالاپ.
ماه بر بام خانه ام می افتد.
ادامه باران ها همیشه زیبا نیست
همین طور ادامه رویاها...
نیستی
و این شب سرد و غمگین
ادامه سرمه ای است
که تو به چشمانت کشیده ای...
به دور می رفتم
به جستجوی راز جهان
که دودکش خانه ات را دیدم
نزدیک که شدم
دریافتم آنچه به دنبالش بودم
تویی،
زنی با گیسوانی بافته و
آوازهایی که خواب خرس را
پر از کندوهای عسل می کرد
اینجا فرود آمدم
و برای بخاری ات هیزم جمع کردم.
با شعر و سیگار
به جنگ نابرابری ها می روم
من، دون کیشوتی مضحک هستم
که جای کلاهخود و سرنیزه
مدادی در دست و
قابلمه ای بر سر دارد
عکسی به یادگار از من بگیرید
من انسان قرن بیست و یکم هستم!
خواب، طعم عسل داشت
در بعدازظهرهایی که
آسمان کمی بالاتر از درخت کاج بود.
با این همه
ما به ایستگاه ها رفتیم
تا دورشدن را
از قطارها یاد بگیریم...
سرانجام از من و تو
تنها خرگوشی سفید
میان کومه های یونجه به خواب رفت.
اعتراض داشتم به حکومت پدر
اعتراض داشتم به تفنگ برنو
به ترکه های آلبالو
به ....
و روز را بلندتر می خواستم
یک شب او عصبانی شد
و فردای آن روز
مرا صبح خیلی زود از خواب بیدار کرد
که نباید می کرد
حالا،
من، سال هاست در خواب راه می روم.
اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوستداشتن تو
از هر جادهای که آمدهام
نفرینش میکنم
از هر پلی که گذشتهام
شکسته باد
عجیب است پلها و جادهها
انسان را به ساحلی میرسانند
که تا چشم کار میکند دریاست
و عجیبتر اینکه تنها ماه میتواند
از آبهای خروشان بگذرد و غرق نشود.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)