تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 15 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 146

نام تاپيک: رسول یونان

  1. #51
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    در کافه ها هدر رفتم

    مثل قهوه ای که بر می گردد

    در سینماها حذف شدم

    مثل پلان های بد فیلم

    خیابان ها مرا به اداره پلیس بردند

    وهنوز این کابوس ادامه دارد

    پادشاهی

    دریا را شلاق می زند

    تا رامش کند

    ماهیان جیغ می کشند

    می ترسم

    یخ می زنم

    می میرم

    اما از خواب بیدار نمی شوم.

  2. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #52
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    لبخند تو

    باغ نور است ومعدن طلا

    کاسه شیر داغ است

    کنار نان و آفتاب

    لبخند تو

    یک راه روشن است

    لابلای باغ های گیلاس

    شاید ستایش خداوند

    ستایش لبخند توست.

  4. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #53
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض گفت وگو با رسول يونان به نقل از روزنامه اعتماد




    رسول يونان (متولد سال 1348) شاعر، داستان نويس و نمايشنامه نويس است در کارنامه اش ترجمه هم به چشم مي خورد، به زبان ترکي و فارسي مي نويسد. بعضي از کارهايش به بعضي زبان ها هم ترجمه شده است. بعضي از ترانه هايش را خواننده ها خوانده اند، آثار او عبارتند از؛ روز بخير محبوب من، کنسرت در جهنم، کلبه يي در مزرعه برفي، روزهاي چوبي (ترجمه)، بنرجي چرا خودکشي کرد(ترجمه)، من يک پسر بد بودم، فرشته ها، قصه کوچک عشق، تلگرافي که شبانه رسيد(ترجمه)، گندم زار دور، سنجابي بر لبه ماه، بوي خوش تو، تخم مرغي براي پيشاني مرد شماره 3، يک بعدازظهر ابدي، جاماکا، خيلي نگرانيم شما ليلا را نديديد و...

    ---

    -نخست از بحثي جدال انگيز که در اين سال ها مطرح شده است آغاز کنيم؛ گسستي بين مخاطبان و شعر امروز ما اتفاق افتاده است که اين گسست منجر به ايجاد بحراني با عنوان «بحران مخاطب» شده است. آيا مواجه شدن شعر امروز با «بحران مخاطب» مبداء تاريخي دارد؟

    زماني شعر يگانه هنر بود به اين معنا که هنرهاي ديگر به راحتي شعر در دسترس نبود. مثلاً نقاشي را در نظر بگيريد. يک آدم روستايي به راحتي نمي توانست به نقاش و گالري اش دسترسي پيدا کند اما شعر اين گونه نبود. شما مي توانستيد به راحتي شعرهاي شاعران را ابتدا از زبان اهل کتاب و مطالعه و بعد مردم کوچه و بازار بشنويد. اما ماجرا بدين منوال پيش نرفت، دنيا عوض شد و پيشگويي مارشال مک لوهان پيامبر ارتباطات درست از آب درآمد و جهان الکترونيکي شد و هنرهاي هفت گانه به راحتي قابل دسترس شدند و به شماره يک بودن شعر خدشه وارد کردند. همين موضوع باعث شد مردم يا مخاطبان ادبيات و هنر دست به انتخاب بزنند و در اينجاي داستان بود که شاعران فهميدند بايد با احتياط عمل کنند. آنها که مواظب بودند پيش رفتند اما آنها که احتياط را از دست دادند عقب ماندند. مي خواهم بگويم يکي از دلايل گسست بين مخاطبان و شعر را گسترش هنرهاي ديگر و خط حرکت تاريخ رقم زد. اگر مواظب نباشيم يعني به مخاطب اهميت ندهيم قافيه را بدجور مي بازيم. ببينيد چه بخواهيم چه نخواهيم دنيا ديگر مجازي شده است و حرکت اطلاعات سريع صورت مي گيرد. ما بايد کاري کنيم که مخاطبان را بيشتر از اين از دست ندهيم. اگر طرفدار شعر دشواريم به دشواري شعر نگوييم چرا که شعر دشوار با دشواري شعر فرق دارد. ميان اس ام اس هاي ارسال شده شعر سهم کمي دارد، بايد اين سهم را بيشتر کنيم. البته اين به اين معنا نيست که حرکت در شعر به صورت سطحي صورت بگيرد. من دوست دارم به جاي بحران مخاطب از بحران شعر حرف بزنم. ببيند اگر اشتباه نکنم در سال 1388 ، 1500 عنوان کتاب شعر نو چاپ شد و از اين تعداد حتي تعداد اندکي نيز مورد استقبال واقع نشد، مي دانيد چرا؟ چون اکثر اين کتاب ها در حد خاطرات بسيار شخصي و تقليدي بود و طبيعي بود که مخاطب پيدا نکنند. ما نبايد بحران شعر را به بحران مخاطب معنا کنيم.

    -شاعران در توليد اين بحران نقشي دارند؟

    به نظر من بله. بيشتر شاعران از قلعه خود بيرون نيامدند و اتفاقات بيروني را ناديده گرفتند و فکر کردند هرچه به خورد مردم بدهند مردم از آنها استقبال مي کنند ولي اين جوري نشد. آخر چه لزومي دارد مخاطبان شعر تماشاي يک فيلم سينمايي خوب را به خواندن شعرهاي قهقراگراي به ظاهر پيشرو و مفاهيم سرشار از خودمحوري و ماليخوليا ترجيح ندهند. اکثر شاعران از جانب دانش خواهي و عدم مطالعه آسيب مي بينند. گاه با شعرهايي روبه رو مي شويم که شاعر فقط مي خواهد اطلاعات خود را به رخ بکشد مثلاً معشوق طرف به خاطر بي مسووليتي عاشق که همان شاعر است گذاشته رفته اما او يعني شاعر به جاي اينکه به آسيب شناسي خودش بپردازد؛ در شعرش به اين موضوع مي پردازد که گفت وگو در متن پل ريکور در شعر او ناديده گرفته شده است و سرانجام به اين نتيجه مي رسد که مولف مرده است و تو نبايد مرا با نوشته هايم مي سنجيدي. به نظر من شعر نشخوار تئوري ها نيست. شعر عين زندگي است و بيان واقعيات ها است. همين طور پذيرفتن آنها و رديف کردن نام هاي بزرگ در شعر بيشتر از آنکه شعر را قوي کند آن را دچار ضعف مي کند. گاه نيز بعضي شاعران از آنجا که کم مطالعه اند فکر مي کنند تکنيک هاي موجود در شعر معاصر کشف آنهاست و عمرشان را به خاطر دفاع از آنها تلف مي کنند و وقتي به صحت مطلب پي مي برند دچار افسردگي مي شوند و اغلب مي گويند شعر ديگر جواب نمي دهد و کتاب چگونه کارگرداني کنيم را مي خرند و شروع مي کنند به پرسه زدن حول محور سينما و در نهايت ازدواج مي کنند و به زندگي عادي شان برمي گردند و ديگر اسمي از شعر نمي برند. به نظر من شعر گفتن يعني شرکت در يک ماراتن نفسگير و جاده طولاني است. اگر شاعران حواس شان جمع نباشد نفس کم مي آورند.

    -آيا عملکرد ناشران در توليد اين بحران موثر بوده است؟

    نه، قبول ندارم ناشران هيچ تقصيري ندارند. وقتي کتاب يکي را نمي خرند ناشر چرا بايد آن را چاپ کند. ببينيد خيلي از دوستان من علناً مي گويند ما به مخاطب اهميت نمي دهيم حالا چرا از کمبود مخاطب مي نالند نمي دانم. من خودم به عنوان يک کتاب خوان از شعر خيلي از دوستانم سر در نمي آورم خب مردم چه کار کنند؟ کار و زندگي شان را ول کنند و بروند کلاس تاويل متن و امثالهم؟ اين امکان ندارد. باور کنيد امکان ندارد. در مورد ناشران بايد بگويم اينها شاعراني بي نام و نشان هستند که بيشتر از ديگران و گاه خود شاعران دغدغه شعر را دارند اما متاسفانه گاه ما تمام راه ها را به رويشان مي بنديم و اجازه فعاليت را از آنها مي گيريم. کتاب هايي تحويل آنها مي دهيم که چرخ اقتصاد آنها را دچار کندي مي کند. چند روز پيش يکي از ناشران را ديدم که خيلي کلافه بود وقتي علتش را پرسيدم گفت اکثر شما ما را متهم مي کنيد که ما شعر چاپ نمي کنيم و هرجا مي نشينيد ما را به بي سوادي متهم مي کنيد در حالي که اين جوري نيست. ببينيد من چهار تا کتاب از فلاني که مشهور هم هست چاپ کرده ام اما نه تنها سود نکردم بلکه کلي هم ضرر کردم و ادامه داد به دوستانتان بگوييد من کارم را به خوبي انجام داده ام حالا نوبت شماست که بايد پاسخگو باشيد و بگوييد چرا مردم شعرهاي شما را نمي خرند؟،

    -آيا عملکرد مخاطبان منجر به توليد اين بحران شده است؟

    کاش سوال را جور ديگري طرح مي کردي. آنها شعر ناظم حکمت، پابلو نرودا، نزار قباني و شاعران بزرگ اين سرزمين مثل فروغ، شاملو، سپهري و غيره را مي خوانند حالا چرا فصل قطوري از کتاب شعر امروز را نمي خوانند اين سوالي است که بايد شاعران پاسخ بدهند. شما اجازه بدهيد من طرف مخاطبان را بگيرم. شخصيت نويسنده در فيلم استاکر ساخته آندره تارکوفسکي ديالوگ بسيار جالبي دارد که دوباره شنيدن آن خالي از لطف نيست. او مي گويد؛ ما نويسنده ها روز و شب مي نويسيم تا بهتر بنويسيم و سعي مي کنيم مردم را تغيير دهيم اما در آخر متوجه مي شويم اين مردم هستند که ما را تغيير مي دهند. همان طور که در بازار تجارت حرف اول را مشتري مي زند در عالم ادبيات نيز حرف اول را مخاطب مي زند. وقتي به مخاطب اهميت داده نمي شود نبايد ديگر از او انتظار استقبال داشت. من نمي گويم مخاطب محور باشيم مي گويم به مخاطب اهميت بدهيم. ما بايد يادمان باشد که مخاطب بيشتر شعر دوست دارد تا تئوري و بايد شعر تحويل او بدهيم چرا که او اگر بخواهد تئوري بخواند ديگر شعر ما را نمي خواند و مستقيم مي رود سراغ تئوري و کتاب هاي ژاک دريدا و امثالهم را مي خواند.

    -نقش منتقدان در توليد اين بحران را تا چه حد مي دانيد؟

    من چند بار در مصاحبه هاي مختلف گفته ام بايد پرونده اکثر اين آقايان را در پوشه هاي زرد گذاشت. اکثر اين منتقدان با هرچه هم آشنا باشند با ادبيات آشنا نيستند.اين واقعيت امر است. عجيب اينکه خودشان شعر هم مي گويند و هيچ کدام از نسخه هايشان به درد خودشان نيز نخورده است. احساساتي حرف نمي زنم. شعرهايشان و نقدهايشان موجود است. در دهه 70 خيلي از دوستان براي بعضي از منتقدها کادو هاي شکلاتي و عرق هاي گياهي مي بردند بلکه مشهور شوند اما نشدند چون به بيراهه زده بودند. بعضي از شاعران نيز يقه آدم را مي گرفتند که آدم چيزي در موردشان بنويسد وقتي هم مي گفتي بابا ما اهل اين حرف ها نيستيم ما از دهکده آمديم تا کار کنيم و براي پدرمان پول بفرستيم با آدم قهر مي کردند. اين را هم اضافه کنم گاه ماجراي شاعران و منتقدان صورت خيلي کميکي به خود مي گيرد. برخي از منتقدان روي بعضي از شاعران صحه مي گذارند و طوري از شعرشان تعريف مي کنند که انگار از آسمان افتاده اند در حالي که اين گونه نيست. دقت که مي کنيم مي بينيم شاعراني ضعيف هستند و اغلب نيز به فراموشي سپرده مي شوند، بعضي از شاعران را نيز مي کوبند. انگار به ملک شخصي آنها وارد شده باشند ولي دقت که مي کنيم مي بينيم شاعران خوبي هستند. از اين اتفاقات در دهه هاي 60 و 70 زياد افتاد شما مي توانيد به نشريات آن زمان ها نگاه کنيد. من دوست ندارم به عقب نگاه کنم چون به مجسمه نمک بدل مي شوم. بگذاريد جواب اين سوال به همين جا ختم شود.

    -نظر شما نسبت به برپايي کلاس هاي آموزش شعر و کارگاه هاي شعر از سوي شاعران چيست؟ منظورم اين است که در تمام دنيا اظهارنظر کردن کارآمد و تکنيکي مبتني بر نظريه ادبي است و بر عهده منتقدان حرفه يي است نه شاعران، هرچند اين دو حرفه ارتباط تنگاتنگي باهم دارند اما هريک تخصصي جداگانه محسوب مي شود. به نظر شما افرادي که صرفاً شاعرند و منتقد نيستند صلاحيت برپايي کلاس هاي آموزش شعر و کارگاه هاي شعر را دارند و آيا آن آگاهي را که يک منتقد پس از نقد اثر به مولف اثر منتقل مي کند، به هنرجويان شان منتقل مي کنند؟

    شعر جداي از اين حرف هاست البته جنبه هاي مثبت اين کارگاه ها را چه کارگاه شعر باشد يا خياطي نمي شود ناديده گرفت اما شعر لااقل ربطي به اين قضايا ندارد. اکثر شاعران و نويسندگان مشهور از هرچه کارگاه و مدرسه است فرار کردند. شعر يک درس رسمي يا يک زبان رسمي نيست که تدريس شود. من شعر را فرار از مدرسه تعريف مي کنم. ممکن است اين تعريف، تعريف کاملي نباشد اما تعريفي ناقص هم نيست. من فکر نمي کنم شعر محصول نظم و عقل باشد چرا که عقل بيشتر طرف ثروت را مي گيرد تا علم. شعر چيزي شبيه عشق است شايد هم خود عشق است وگرنه اينقدر با جنون و شوريدگي درنمي آميخت. رابين ويليامز معلم ادبيات در فيلم انجمن شاعران مرده، شعر را عشق و تجربه هاي آن تعريف مي کند. کارگاه ها مي توانند تکنسين تربيت کنند اما نمي توانند شاعر توليد کنند. به نظر من طبق دستور و برنامه نمي شود شعر قابل قبول گفت وگرنه ديگر وقت آدم ها را نمي گرفتند و اين کار را به کامپيوتر مي سپردند. شايد هم من اشتباه مي کنم، آخر من خيلي اشتباه مي کنم. در جواب قسمت دوم سوال شما نيز بايد بگويم شعر بر اساس تئوري هاي از پيش تعيين شده سروده نمي شود که معلم اين کارگاه ها صرفاً منتقد باشد. اصلاً بگذار راحتت کنم؛ کراوات تئوري دور گردن شاعران زيبا به نظر نمي رسد.

  6. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #54
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض مصاحبه با رسول يونان




    به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) قالب مینی‌مال یا همان داستانک چند سالی است که همراه با موج ترجمه، وارد کشور ما شده و داستان‌نویسان جوان و غیر جوان ـ که هنوز در داستان کوتاه و رمان کارشان می‌لنگد ـ کمر همت بسته‌اند که مینی‌مال‌نویس شوند. روی‌آوردن بسیاری از داستان‌نویسان و داستان‌ننویسان به این قالب و عقیم ماندن داستان کوتاه و رمان در کشور ما، آسیبی است که گوشه‌هایی از آن را امروز می‌بینیم و دست‌های آن در فردایی نه‌چندان دور، ادبیات‌ داستانی‌مان را خفه خواهد کرد.
    به همین دلیل تصمیم گرفتیم به بررسی این قالب و آسیب‌شناسی داستانک فارسی اقدام کنیم. بنابراين با رسول يونان به بهانه انتشار دوباره «فرشته‌ها» مجموعه ميني‌مال‌هايش، گفت‌وگو كرده‌ايم. فرشته‌ها نخستين بار در سال 1383 منتشر شد. نشر «مشكي» آن را اين‌بار در 1500 نسخه منتشر كرده است.




    وجه اشتراك و افتراق شعر و داستان‌هاي ميني‌مال چيست؟
    اين تصور كه بايد رابطه‌اي بين اين دو باشد از ساخت و كاركرد آنها و نيز توجه شاعران ايراني به اين گونه ادبي به وجود آمده است. به نظر من ميني‌مال و شعر هيچ نسبتي خيلي از كساني كه امروز ميني‌مال مي‌نويسند قبلاً تجربه نويسندگي نداشته‌اند با هم ندارند. توجه من به نوشتن داستان‌هاي ميني‌مال سابقه‌اي طولاني دارد.
    من خيلي زود به ميني‌مال روي آوردم و پس از «روز بخير محبوب من» با كتاب «كلبه‌اي در مزرعه برفي» كه مجموعه ميني‌مال‌هاي 55 كلمه‌اي بود، در بين مخاطبانم با عنوان ميني‌مال‌نويس مطرح شدم.


    چه ضرورتي موجب مي‌شود كه نويسندگان پس از آن تجربه عظيم رمان در غرب به داستان ميني‌مال روي بياورند و آيا همان ضرورت‌ها در ايران هم وجود داشته است؟
    منظور بين مخاطبان ادبيات و نويسندگان است. در كشورهاي پيشرفته كه رسانه‌ها در آن بيداد مي‌كنند، ميني‌مال احتياج زمان است؛ مثل نوشيدن يك نسكافه در سر كار يا نوشيدن يك ليوان آب هنگام توقف بازي تنيس كه به بازيكن‌ها جاني تازه مي‌دهد. اما در ايران ميني‌مال از بي‌حوصلگي آدم‌ها ناشي مي‌شود. همان‌طور كه مي‌دانيد در اينجا بي‌حوصلگي به معناي بي‌حوصلگي نيست. در حال حاضر ميني‌مال و ديگر گونه‌هاي ادبي به موازات هم حركت مي‌كنند؛ با اين تفاوت كه حركت ميني‌مال كمي تندتر است. راحت‌تر بگويم اين قالب خيلي فضول است. حتي مي‌تواند از سوراخ قفل به خانه‌تان نفوذ كند. اين به خاصيت ميني‌مال برمي‌گردد. شما از هر فرصتي براي خواندن يك ميني‌مال مي‌توانيد استفاده كنيد.


    به نظر مي‌رسد نوشتن داستان‌هاي ميني‌مال به بين شعر و ميني‌مال يك مرز باريك است که اگر برداشته شود ممكن است داستان به عنوان شعر سقوط كند و بالعكس. بايد حواسمان جمع باشد مد روز تبديل شده است. خيلي وقت‌ها چند خط، دست و پا شكسته در صفحه آخر يك روزنامه كثيرالانتشار به چاپ مي‌رسد كه نه داستان است و نه قواعد و تعريف ميني‌مال درباره آن صدق مي‌كند. مثل بازي يك تنيسور نيست. ما هنوز حتي براي خواندن هزار و يك شب هم فرصت داريم.
    ميشل فوكو مي‌گويد: «قدرت در مدل است.» اين حرف را دوستان روشنفكر خيلي زودتر از بقيه جهانيان شنيده‌اند و شروع كرده‌اند به نوشتن داستان در مدل‌هاي جديد. اما چيزي كه اينجا از قلم افتاده، نبود يا كمبود مدل به عنوان عنصر زيبايي در نوشته‌هاي ماست.
    ما هنوز مدل‌هاي كلاسيك را تجربه نكرده‌ايم و خيلي زود به اين مقوله روي آورده‌ايم. مي‌‌خواهم بگويم خيلي از كساني كه امروز ميني‌مال مي‌نويسند قبلا تجربه نويسندگي نداشته‌اند.


    و تجربه شعر به شما براي نوشتن داستان‌هاي ميني‌مال كمك كرده است. من فكر مي‌كنم ميني‌مال‌هاي رسول يونان شعرهاي بالقوه اوست كه صورت داستان پيدا كرده است.
    فكر نمي‌كنم. شعر لااقل در اين مورد به من كمكي نكرده است. شعر بيشتر دست و پاي من را بسته است. البته من اشتراكي بين اين دو پيدا نكردم؛ جز اينكه هر دو، وقت آدم را مي‌گيرند. بين شعر و ميني‌مال يك مرز باريك است که اگر برداشته شود ممكن است داستان به عنوان شعر سقوط كند و بالعكس. بايد حواسمان جمع باشد.


    امروز تعداد كتاب‌هاي داستان و داستانك از شعر بيشتر است؛ چه در حوزه ترجمه و چه در حوزه توليدات فارسي. گويا داستان طيف گسترده‌تري ما نمي‌خواهيم كسي داده‌هاي ادبي خودش را به رخ ما بكشد. ما مي‌خواهيم يك نويسنده يا يك شاعر پرده‌اي از پرده‌هاي شعر جهان را كنار بزند را در بر مي‌گيرد. به نظر شما آيا در آينده يكي به نفع ديگري كنار خواهد رفت؟ به‌ويژه آنكه برخي از نويسندگان يا شاعران در آثار خود دست به حركات محيرالعقول مي‌زنند و مخاطب را درباره صداقت خودشان به شك مي‌اندازند.
    اين پيچيده نوشتن در حوزه سليقه‌هاي شخصي بار معنايي به خود مي‌گيرد و صرفا براي سرپوش گذاشتن به پرداخت ضعيف داستان و شعر از اين عنصر استفاده مي‌شود. به نظر من كساني كه اين كار را مي‌كنند به نفع شعر و داستان كنار مي‌روند. چون من معتقدم اگر كسي شعر و داستان خوب بنویسد، شناخته خواهد شد؛ همان‌طور كه لوركا در ايران خيلي بيشتر از برخي شاعران وطني شناخته شده است. ما با نويسند‌ه‌هاي خارجي خيلي زودتر ارتباط برقرار مي‌كنيم تا نويسنده‌هاي خودمان و اين ارتباط برقرار نكردن يك موضوع شخصي نيست.
    من فكر مي‌كنم حق با آن نويسنده مشهوري ا‌ست كه مي‌گويد: «ادبي‌گري شكل مبتذل نوشتن است». ما نمي‌خواهيم كسي داده‌هاي ادبي خودش را به رخ ما بكشد. ما مي‌خواهيم يك نويسنده يا يك شاعر پرده‌اي از پرده‌هاي شعر جهان را كنار بزند.


    آيا وجود داستان‌هاي ميني‌مال به ريزبافت‌ترين و جنوبي‌ترين شكل، نشان از تخصصي شدن حوزه‌هاي نوشتن نيست؟
    اگر چنين است مي‌خواهم بدانم چطور ممكن است رسول يونان شعر بنويسد؛ ترجمه كند؛ روزنامه‌نگار باشد؛ رمان «خيلي نگرانيم، شما ليلا را نديده‌ايد» را بنويسد و بعدازظهرها توي پارك شطرنج بازي كند و ميني‌مال هم بنويسد. شعار ميني‌ماليست‌ها اين است كه «كم هم زياد است». اين شعار را رابرت براونينگ، شاعر معروف انگليسي، با آن قيافه مسخره‌اش سر زبان‌ها انداخت و جان بارت هم او را در بوق و كرنا كرد
    من خيلي كارها كرده‌ام. تئاتر هم نوشتم. فيلم هم ساختم. اين تقسيم‌بندي را كه چون طرف شعر نوشته، نبايد داستان بنويسد، قبول ندارم. بزرگان در همه قالب‌ها تلاش كرده‌اند و اثري خلق كرده‌‌اند. بعضي وقت‌ها من مي‌خواهم شعري بنويسم اما يك داستان ذهن من را به خود مشغول كرده و راه شعري را بسته است. «پيترزبرك» حدود يك سال «شب دوازدهم» شكسپير را روي صحنه برد. اما اين به آن معني نيست كه در آن درنگ كند. ممكن است سراغ ديگران هم برود. اگر نرود يك آدم ثابت و تغييرناپذير است و به درد هنر نمي‌خورد. ما وقتي از فرم حرف مي‌زنيم يعني از تغيير حرف مي‌زنيم. مادر ِ همه اينها نوشتن است. من كجا شطرنج‌بازي مي‌كنم؟ در پارك؛ در دل شلوغي‌ها. شطرنج هم نوعي از ميني‌مال من است. ميني‌مال يعني شطرنج‌بازي كردن در شلوغي‌ها.


    و حرف آخر؟
    شعار ميني‌ماليست‌ها اين است كه «كم هم زياد است». اين شعار را «رابرت براونينگ» شاعر معروف انگليسي، با آن قيافه مسخره‌اش سر زبان‌ها انداخت و جان بارت هم او را در بوق و كرنا كرد.

    رسول يونان را پيش‌تر و بيشتر با شعرها و ترجمه‌هايش از تركي به فارسي مي‌شناسيم. يونان يا شعر شاعران ترك را به فارسي بر‌مي‌گرداند يا فكر تركي‌اش را به فارسي و به شعر باز مي‌گويد.
    او در نمايشنامه، رمان و داستان‌هاي ميني‌مال هم دستي دارد و در روزنامه‌نگاري و به قول خودش در شطرنج و خيلي چيز‌هاي ديگر؛ و اين همه كار، به جاي آنكه از او آدم مضطربي بسازد، به او آرامش داده است. آرامشي كه در اين زمانه كمي عجيب به نظر مي‌رسد.

    گزارشگر: ليلا ملك‌محمدي

  8. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #55
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض در اداره پلیس

    افسرنگهبان پرسيد:
    ـ اسمتون چيه؟
    مرد نتوانست جوابي بدهد، مغزش آنطور كه بايد، كار نمي كرد.
    افسرنگهبان پرسيد!
    ـ كجا زندگي مي كني!
    رنگ آبي تمام ذهن مرد را فرا گرفت. بلافاصله جواب داد:
    ـ دريا! من روي دريا زندگي مي كنم.
    افسر نگهبان با نيشخند كنايه زد:
    ـ لابد پري دريايي برايت غذا دُرُس مي كنه!
    مرد به فكر فرو رفت و بعد گفت:
    ـ اگه اينكارو بكنه خيلي عالي مي شه!
    افسرنگهبان عصباني شد و دستور داد او را به هلفدوني بيندازند تا عقلش سر جايش بيايد، اما مرد نه تنها تغييري در موضع خود نداد، بلكه روي آن پافشاري هم كرد. فرداي آن روز قسم خورد كه پرنده اي بي گناه است و او را بدون دليل در قفس انداختند. در اداره پليس هيچ كس او را نمي شناخت، او شاعر معروف شهر بود كه دچار فراموشي شده بود.

  10. 2 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #56
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    در خیابان ها
    با متانت راه می رویم
    بارعایت آداب
    نشان می دهیم که خوشبختیم
    اما این طور نیست
    و این رژه
    رژه ای است شبیه فرار
    یعنی ما
    آرام و منظم
    از حقیقت خود می گریزیم.


    کتاب کنسرت در جهنم

  12. 3 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #57
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض روباه

    دختران دهقان او را دوست می داشتند و او این را خیلی خوب می دانست . یک روز تصمیم
    گرفت با آن ها زندگی کند .
    به شکل آدمیزاد در آمد و به مزرعه ی دهقان رفت . اما دختران او را به مزرعه راه ندادند .
    آن ها روباهی را دوست می داشتند که چشم های سیاه و شیطنت آمیزی داشت
    و دم زیبایش ،زیبایی تابستان را دوبرابر می کرد.
    Last edited by MaaRyaaMi; 17-11-2008 at 18:29.

  14. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #58
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    کاش می شد
    تمام شعر ها را نوشت
    مثلا اینکه
    من به تو فقط عادت کرده ام
    و تو
    همیشه دروغ می گویی،
    کاش می شد
    از رودخانه ها گذشت
    و خیس نشد.

  16. 4 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #59
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    اگر مرا دوست نداشته باشی
    دراز می کشم و می میرم
    مرگ
    نه سفری بی بازگشت است
    و نه ناگهان محو شدن
    مرگ دوست نداشتن تو ست
    درست
    آن موقع که باید دوست بداری

  18. 5 کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #60
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    هواپیماها می گذرند
    هر چه فریاد می کشیم
    کسی نمی شنود
    گیر افتاده ایم در این بیابان
    چاره ای
    جز شکار تو نداریم
    ای خرگوش زیبا
    ما را ببخش!

صفحه 6 از 15 اولاول ... 2345678910 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •