تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 30 از 30

نام تاپيک: هیـوا مسـیح

  1. #21
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    کودکی خوابهای ندیده را برایم تعریف می کند

    دوباره در سفرم
    می خواهم نگاه کنم
    به تمام دشت هایی که ندیدم
    به تمام کوههایی که از من گذشتند
    تا پشت این همه دور
    برای اهل آبادی جایی
    رو به ماه بدرخشند
    و پشت به هراس شب و
    راه کسی نیامدن
    سکوت کنند
    دوباره در سفری ؟
    کجای این همچنان در سفر
    از خوابهای تا سی سالگی بیدار می شوی؟
    خیال می کنم نه خواب ها
    که تمام بیداری ام حرام شده است
    خیال می کنم تمام خوابهایم را گم کرده ام
    می شنوی ؟
    دوباره آن کودک همیشه غایب صدایت می کند
    خیال می کنم
    همیشه از آن طرف سی سالگی
    کودکی خواب های ندیده را برایم تعریف می کند
    تو زبان آشنای منی
    تو صدای آشنای من ی
    که در جایی از گم شدن ها قدم می زنی
    وقتی نگاه می کنم
    وقتی دوباره در سفرم
    کنار همین قدم های بعد از سی سالگی
    کودکی قدم می زند
    که همیشه از تماشای دشت ها و
    کوه های در غربت زمین می اید
    تو آشنای خواب های منی
    که لا به لای همین حس و حال خیره به راه
    یا نشستن و پیاده رفتن غروب ها راه می روی
    برای همین است
    که راه ها را دوست دارم
    که راه ها مرا دوست دارند
    راه هایی که مرا
    از تمام حرام شدن بیداری و
    گم شدن آن همه خواب تا سی سالگی
    به لذت دوباره گم شدن و
    پیدا شدن کنار آب می برند
    راه هایی که مرا ، به سبزه های نمی دانی کجا می رسانند
    که در انتهای جاده آهسته پیدا می شوند
    و حالا در این مکث ناگزیر
    پشت آسمانخراش چه قدر نزدیک سفر
    ماه از دست می رود
    و در اتاق تاریک
    او همان من است که رو به دیوارهای نباید اینجا می گرید
    می خواهم از چراغ هایی که رؤیای ماه را
    از خواب کودکان می دزدند
    می خواهم از شهرهایی که از هراس خدا هم بزرگترند
    دور شوم - دور
    پنجره رو به رفتن است
    ولی تا دوباره که با صدای خروس
    پلک ها تر شوند
    پنجره لبریز شهر می شود
    تا باز خواب های دوباره حرام شوند
    ولی دوباره در سفرم
    ولی سفر ، که از شب هم ساده تر می گذرد
    دستی میان تاریکی یکی دو قدم رو به راه
    درها را به اتاق لبریز شهر و گریه می بندد
    و پله ها
    رو به نمی داند کسی کجا - می روند
    می خواهم آن صدای همیشه را
    که در شب خاموشی ماه
    لا به لای سیبهای امیری به خواب رفت
    به هوشیاری تا نمی دانم کجای سفر برسانم
    می خواهم در امتداد راه کسی نرفتن و
    راه کسی نیامدن
    گم شوم
    کنار سفر
    صدای قدم های کودکی
    از غربت زمین می اید
    کنار سفر
    کودکی دوباره صدایم می کند
    کودکی دوباره صدا می کنم
    ای راه های همیشه رو به رفتن های ناپیدا
    دوباره در سفرم

  2. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض سرود آب

    از آن خورشيد هاي هميشه در كودكي
    از آن روزهاي شكوفه تا سيب
    و آن مشق هاي تا كتاب
    كه تو نبودي
    تا همين يك بار ديگر كه در سفرم
    مادرم باز
    به امامزاده هاي كنار راه سلام مي كند
    و نگاهش در انتهاي دشت هاي چه دور
    محو مي شود
    مي دانم
    دعا مي كند وقتي امتداد جاده مرا به دورهاي ناپيدا برد
    تمام آبهاي عالم
    پشت سرم سرود بخوانند
    حالا تمام آب هاي نه تنها پشت سرم
    كه آب
    همين كاسه ي آفتاب خورده هم سرود مي خواند
    و هر روز
    بچه هاي تمام دنيا
    با اولين قطار
    با اولين هواپيماي آشنا
    به خانه ام مي آيند
    تا نه تنها براي دعاهاي پشت سرم
    كه براي تمام مسافران راههاي ناپيدا
    دعا كنيم

  4. #23
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    همسایه !
    من تازه به محله ی بی خیال تو آمده ام
    خانه های پشت سرم سر به راه نبودند
    حالا که خوب نگاه می کنم
    هر جای راه و خانه های پشت سرم
    یک تکه خاطره به جائی چسبیده است
    از همان اولِ راه هم انگار قرار نبود
    هیچ خانه ای به کفش هایم عادت کند
    مسافر خانه های دنیا حتی نام مرا از یاد برده اند
    حالا فکر می کنم ، یک جای این همه فکر کردن اشتباه آمده ام
    به خدا تابلو های کنار جاده و کوچه ها دروغ می گویند
    مگر این تابلو ها می دانند ، کوه برای چه هِی به هراس ما می ریزد؟
    کوه دارد برای خودش می ریزد
    آب دارد برای خودش می رود
    سوسک ها برای خودشان به ناگهان هراس آشپزخانه می آیند
    می روند و در هول ناگهان ما گم می شوند
    گاو ها برای خودشان از بی خیالی جاده رد می شوند
    حتی زلزله هم برای خودش می آید و گاه رودبار می سازد.
    همسایه !
    حالا در ایوان رو به تازه تماشای ماه
    دارم عشق می کنم
    هِی حافظ از من فال می گیرد و من
    چراغ و چار راه نشانش می دهم
    ورق می زند:
    چتر و هِی حرف های با خودم
    تفنگ و تابلو های سر کوچه های شهید
    چای شهرزاد
    و قصه هایی که حالا تمام می شوند
    هِی من از حافظ فال می گیرم:
    رواق منظر چشم من آشیانه توست
    کَرَم نما و فرود آ ، که خانه خانه ی توست
    همسایه !
    می دانم آخرِ این همه چسبیدن خاطره به یک جای دنیا
    آخر این همه خانگی کردن ها
    یک روز خانه ای می خرم که گاه
    مثل خانه ی نیما ابری
    گاه مثل خانه ی ماهی دریا
    گاه مثل خانه ی پدرم خالی
    خالی ، خالی

  5. #24
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    1 ابتدای هر ناگهان

    در ابتدای آن ناگهان
    که کودک شدم
    در ابتدای این ناگهان
    که حالا مردی برای خودم
    همیشه گفته ام
    چیزی به انتهای این همه ناگهان نمانده است
    کاشی های آن همه آبی
    کنار دستشویی همیشه
    آسمان کودکی را به یاد می آورند
    و ایینه ی شکسته هر بار
    گوشه ای از دنیا را از یاد می برد
    ابتدای آن ناگهان که کودک شدم
    همیشه گوشه ای از دنیا به دست می اید و از دست می رود
    ولی همیشه ی هر ناگهان گفته ام
    نگفته ام ؟
    گفته ام شبی ماه می اید
    و ما ، پشت بام های از دست رفته را به یاد می آوریم
    و زندگی را به دست می گیریم
    در ابتدای آن ناگهان
    که از پشت بام های رو به ماه
    و بعد زیر چتری که با خودم
    همیشه گوشه ای از ماه پریده است
    در انتهای این ناگهان
    که باز هم زیر چتر
    گوشه ای از زندگی پریده است
    و آسمان کودکی
    همیشه از کاشی های کنار دستشویی آغاز شده است
    ایینه هم حالا
    از تمام دنیا
    فقط دو چشم خیس
    دو چشم خسته ی زیر چتر را به یاد می آورد
    و حالا باز ناگهان در سفرم
    در تماشای باغ زیر شب
    چه غربنی میان سایه های این باغ انگار آشنا پیداست
    گاه کسی با دوچرخه از وهم راه می گذرد
    گاه وانتی سبز از باغ سیب می اید
    و امتداد وهم راه و غربت سایه ها را
    به ابتدای آن ناهان عروسی زیر ماه می برد
    گفته ام ، نگفته ام؟
    گفته ام که در این ساعت ناگهان
    شبی برای آسمان کودکی ترانه ای می خوانم
    تا تمام باران ها
    بر کاشی ها و بام های از دست رفته ببارند
    تا کاشی های آن همه آبی
    آسمان کودکی و
    بام های خفته
    ماه را به یاد آورند
    مثل همین ماه ناگهان
    که تمام کودکی های دنیا را به یاد می آورد
    و از پشت بام های رو به آسمان
    به هر چه ناگهان تا دو چشم زیر چتر
    خیره می شود
    تا ساعتی دیگر
    که ترانه ای برای آسمان و ترانه ای برای ماه
    تمام پشت بام های از دست رفته برق می زنند
    و گام های بی راه
    به شب ناگهان باران و ماه می ایند
    و زندگی را به دست می گیرند

  6. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #25
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    ما همه از يک قبيله‌ی بی‌چتريم
    فقط لهجه‌هايمان ما را به غربت جاده‌ها برده است.
    کسی بايد امشب آواز بخواند
    کسی بايد امشب
    با غربت جاده‌ها و لهجه‌ها
    به قبيله‌ی بی‌چتر برگردد.
    ما همه از يک گلوی پر از ترانه رها شده‌ايم
    فقط سکوت‌هايمان ما را به غربت چشمها برده است.
    کسی بايد امشب
    نخستين ترانه را به ياد آورد.

  8. #26
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    به من نگاه کن
    درست به چشمهايم.
    می‌دانم که تازه از زير چتر برگشته‌ای
    می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برايم تنگ شود
    ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام.
    ترا و مرا
    به قضاوت آسمان می‌گذارم
    و چترم را به قضاوت برف.
    سکوتی اگر بود،
    در راه، حرفهای با خودم را افشاء می‌کنم.
    برادران بارانی‌ام
    که زير چتر !
    خواهران برفی‌ام
    که بی‌چتر !
    دارم به شهر شما دست می‌کشم.
    دارد از وقت‌هايی که نداريد
    صدای دورترين سرودهای جهان می‌آيد.
    من از مرزهايی که هنوز، می‌آيم
    دارم اينجا خانه‌ای می‌سازم
    همين‌جای وقت‌هايی که نداريد
    دارم به شهر شما نگاه می‌کنم
    برادران بارانی‌ام !
    خواهران برفی‌ام !
    از درست به حرفهايم نگاه کن،
    راهی به کودکی‌های جهان می‌رود.
    از درست به چشمهايم نگاه کن
    راهی به سرودهای فراموشی.
    می‌خواهم چشمهايم را به قضاوت جاده بگذارم
    و شهر شما را به قضاوت آسمان.
    حرفی اگر بود
    تو از تمام وقت‌های با خودت
    چيزی بگو ...

  9. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #27
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    من همیشه از ناگهان خواب ِ مردمان بیدار می شوم
    و پنجره هی به من نگاه می کند
    آنقدر که دیگر تمام خواب های دنیا را از بـَرَم.
    همسایه!
    بچه گی کردم نه؟
    خیال می کردم خدا در رگِ من راه می رود
    خیال می کردم مُرده ها
    شب های "برات" به خاطر ما را می روند.
    و می رفتم سر مزار دنیا و ،یک شعر تازه می خواندم بلند؛
    ولی در رگ های پدرم خدایی راه نرفت
    در رگ همسایه های بسیارم ، صدای هیچ پایی نبود.
    همسایه !
    نمی دانستم ،طرف های آخر دنیا
    دُرست اولین روز آدمی ست.
    طرف های آخر دنیا
    دُرست فراموشی یک حرف ساده مثل آب است.
    مثل یک نامه که گاه عاشق می شود ،از یاد می رود.
    باورم شده حالا

    بی خود این همه چشم ،هی به هم نگاه میکنند، عاشق می شوند.
    بی خود این همه حرف ،روی دست های ما بسته یا باز می شود.
    نگو از دایره پرتم نگو!
    دیگر کسی برای خدا حلاج نشد.
    هرگز کسی برای فروغ چراغی نبرد.
    دیگر کسی برای عشق ،عاشق نشد.
    به خدا ما همه از فراموشی ِ ساده ترین حرف آشنا می آییم،
    از فراموشی عادی ترین پنجره های روبه رو.
    همسایه!
    این چراغ ِ تازه بعد از آمدن است
    بعد ِیک سفر که پر از ریل و راه بود ،
    پر از رو به روهای فراموشی .
    چراغ بعد از این همه بچگی کردنهاست
    که دارد پنجره را دوباره برایت آشنا می کند.

  11. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #28
    پروفشنال vahide's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    628

    پيش فرض

    صدایی میان دندان های ماست

    در مهتابی پیشانی ات
    مردگان هزار ساله پیش می ایند
    با چشم هایی انگار از ازل خیره به ماه
    تا دورترین سرود خدا را
    به پریشانی آدمی بپاشند
    به خانه های پر از صندلی های خسته از نشستن و
    حرف های هزار ساله
    به کتاب فراموشی و
    نت های گم شده
    حتی به چشم های خیس آشناترین عکس بر دیوار
    به چای بعد از ظهر ، گوجه های سبز حتی
    حتی به شیر بعد از گریه و دلتنگی آدمی
    صدایی ماین دندانهای ماست
    ترانه ای که از پیشانی تو به گوش می رسد
    ترانه ای نزدیک به جهان زیر چتر من
    که از نخستین سکوت جهان می اید
    در مهتابی پیشانی ات
    مردگان هزار ساله به گریه می افتند
    مگر تو ناگهان از خواب کجای جهان پریدی
    که وحشت از تمام دنیا گذشت؟
    نکند تو منی که به نام چیزها میگریم
    که به نام تو من
    به نام من می گریم؟
    ولی من هنوز
    نام کسان گمشده ی آدمی را نبرده ام
    من که هنوز
    چیزی ا به نام نخوانده ام
    با اینکه از سکوت نخستین می ایم
    ولی هنوز
    صدایی از میان دندان هایم به گوش می رسد
    که در شب کوچکی از برف ، گل کرد
    از امروز فراموشی چای بعد از ظهر
    به از خانه به خیابان می روم
    نه از خیابان به خانه برمی گردم
    از امروز راه
    از صدای میان دندانهایم
    به مهتابی پیشانی ات می ایم
    و دیگر هیچ جای آمده
    دیگر به هیچ جای رفته و مانده بر نمی گردم
    می خواهم از مهتابی پیشانی ات
    دورترین ترانه ی خفته در ماه را بیدار کنم
    تا تمام چشم های آشنا و گوجه های سبز
    تا تمام وحشت جهان و چشم های خیس
    سکوت نخستین را به یاد آورند
    و جهان به مهتابی پیشانی ات سفر کند
    من آنجا ، صدای میان دندانهایمان را افشا میکنم

  13. این کاربر از vahide بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #29
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض

    آینه ی روبروی من از یاد نمی رود
    کجای باید از تماشا برخیزم
    و سایه ی دورترین درخت جهان را
    به تهی خانه های تا دوردست آسمان
    بیاورم ؟
    کجا باید از تماشا برخیزم ؟
    چه قدر درخت ، در همیشه ی ایندشت ها تنهاست
    چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراکنده برد
    تقصیر جاده هاست
    که مردمان پراکنده دورند
    تقصیر چشمه هاست
    که مردمان پراکنده دور می میرند
    مردمان آن سوی نمی دانم کی باران ریز
    مردمان این سوی نمی دانم کی آفتاب در
    مردمانی که چه قدر سکوت کردند و آنها فقط سکوت کردند
    حالا به زیارت تنهاترین درخت جهان می روم
    من به شیوه پدر
    با گام های مقدس به راه افتادم
    و حالا چه قدر نزدیک زیارتم
    و حالا چه قدربه سایه ی تنهاترین درخت شهید می رسم
    که سکوت
    مادران زمین را تاب آورده است
    من به سکوت تمام مادرانی می روم
    که جاده های بی آمدن
    تا چشم های خیسشان رفته است
    من پسر تمام مادران زمینم
    که در تکرار راه
    دورترین جاده ها را بیدار می کنم
    و حالای چشم انتظاری مادران نقاب و باد در پیراهن
    کنار لمس جنوبی ترین
    لیموی تر
    برای تمام آن سالها سکوت
    حرف جاده های نرفته را آورده ام
    و حالا چه قدر دلم پر از گرفتن است
    برای تمام سکوت مادران
    که پشت پرچین روسری های پرگره مردند
    چه قدر دلم پر است
    آینه ی روبروی من از یاد می رود ؟
    دارم چه قدر افشا می شوم
    سکوت مادران
    زمین
    تقصیر نرفتن و تکرار آینه ای است
    که روبروی من
    آینه پر از حرف جاده های نرفته
    آینه پر از تماشای جهان است
    حالا که به شیوه پدر
    به راه آفتاب در آمدم
    تقصیر آینه هاست
    که مردمان پراکنده دور می میرند
    Last edited by orochi; 16-02-2013 at 00:22.

  15. #30
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ツツツ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    Թեհրանը
    پست ها
    341

    پيش فرض

    می‌خواهم کمی دورتر از شما سوت بزنم“
    بگو قطار بایستد
    بگو در ماه ترین ایستگاه زمین بماند
    بماند سوت بکشد، بماند دیر برود
    بماند سوت بکشد، برود دور شود
    بگو قطار بایستد
    دارم آرزو می‌کنم
    می‌خواهم از همین بین راه
    از همین جای هیچ کس نیست
    کمی از کنارهٔ دنیا راه بروم
    از جاده‌های تنها
    که مردان بسیاری را گم کرد...

صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •