به ناگاه
کِشته شدن
در طول دهه ها
بالیدن در یک لحظه
دوست داشتن
ناله کنان
فرو ریختن
زندگی مرده را
چنگ انداختن
من دوستت دارم
zufallig
gesat
Jahrzehntelang
gewachsen
minutenschnell
gefallt
stohnend
gefallen
totes Leben
hineingeritzt
ich liebe dich
به ناگاه
کِشته شدن
در طول دهه ها
بالیدن در یک لحظه
دوست داشتن
ناله کنان
فرو ریختن
زندگی مرده را
چنگ انداختن
من دوستت دارم
zufallig
gesat
Jahrzehntelang
gewachsen
minutenschnell
gefallt
stohnend
gefallen
totes Leben
hineingeritzt
ich liebe dich
در دشواریهای زندهگی
از راه منحرف شُدن،
تنها وُ سرگردانِ یکی قلّه
با پرتگاهی دهنگشاده پیشِ پا!
تجربه کردنِ مرز،
گذشتن از مرز،
نقطهی عطفِ حیات!
سرمای زمستان،
زمانِ صبرُ سکونِ نیروهای پنهانی!
بیداریِ بهار، سبز شُدنِ جوانههای تازه،
عطرِ زندهگی!
اوج تابستان، قد کشیدنُ رسیدن،
دعوت به آرامش!
نقّاشی پاییز،
برداشتُ فنا شُدن،
هر چیزی را زمانی هست!
در تحولِ شُدن،
هیچ چیز از آنگونه که بود باقی نمیماند!
زندهگی یعنی تحول!
گوش به فرمانِ ندای درونِ خویشم!
پیش میروم!
دیرزمانیست که ماندهام!
با وسوسهی سکونُ نشستن کنار آمدهام!
جرأت میکنم برای وداع!
ترک میکنم تمامِ آشناییها را!
هر نامُ هر منظره ،
در قلبم زنده میماند!
رّدی از خود باقی میگُذارد!
از هر کدام، نقشی بر گرفتهام!
میخواهم در جاده بمانمُ
ستارهی خویش را پی بگیرم،
در شروعی تازه...
زندهگی، رهاییست!
يخ آب مي شود
در روح من
در انديشه هايم
"بهار"
حضور توست
بودن توست
ترجمه احود شاملو
باور ....
به بخت اگر باور داشته باشيم
هم امروز
يا هم امشب
آرامش فرا مي رسد
تو را و مرا .
از اين دم اگر لذت بريم
زندگيمان در دست هاي ماست
و ما تنها
بار مسئوليت مان را بر دوش مي کشيم.
به بخت اگر باور داشته باشيم
نه فقط امروز و
نه فقط امشب
آرامش فرا مي رسد
تو را و مرا ...
در آزاد کردن
معجزهها رُخ میدهند
وَ عشق
با آزاد کردن اثبات میشود!
با پذیرفتن،
توانی شکل میگیرد
برای حیات...
محکم به دیروزُ به گُذشتهات چسبیدهیی!
فقط پسِ پُشت را میپایی!
اکنون را نفی میکنیُ
حقیقت را!
دعوت به نو شُدن را ،
در امروز پیدا کن!
پیش رو را ببینُ
رها کن گُذشتهات را!
در میانهی زندهگی
انجماد یعنی مُردن!
بارها وُ بارها به چهارراهی رسیدهام!
راه چهگونه ادامه میابد؟
چه کسی بَلَدِ مسیر است؟
هَر کس قطبنمای زندهگیاش را،
در قلبِ خود حمل میکند!
تعجب نکن اگر
بعد از بسیاری از چهاراهها،
مجبور باشی تنها ادامه دهیُ
راه را نشناسی!
به قطبنمایت اعتماد کن!
فقط اوست که تو را
به هدفت میرساند!
کسي که هرگز
شهامتِ نه گفتنِ قاطعانه را ندارد،
نخواهد توانست
آري گفتنِ مداوم در زندهگي را
تاب آورد.
ما ميبايد کامل کنيم يکديگر را ،
نه آن که همانند شويم!
تو جبران ميکني
کمْبودهاي مرا
وَ آنجا که تو تُند ميروي
من قدم آهسته ميکنم!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)