تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 32

نام تاپيک: روجا چمنکار

  1. #11
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض گمشده


    پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها
    توی کافه ها
    از ایستادن پشت ویترین ها
    چسبیدن به عروسک ها
    به درخت گیلاسی که به نامم بود
    نیمکتی زرد رزی سفید روزی برفی
    پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس توی گریه
    وسط رقصی بندری استکانی کمر باریک شبی تاریک
    حافظه ام کجاست؟
    خانه ام کجاست؟
    خنده ام کجاست؟
    پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره
    پنج شنبه مترو ایستگاه آخر
    آخر اسمم چه بود؟
    اسمم چه بود؟
    پوستم چه رنگی بود؟
    پیدایم کن از رد پای کلمات
    جلوی سینما توی پاک انتهای خیابانی دراز
    خیابانی دراز
    دیروزی دراز
    روزی دراز
    رازم چه بود؟
    سایه ام کجاست؟

    تهران میدان ولی عصر جنب بانک ملی ایران
    قسمت اشیاء گمشده
    پیدایم کن
    از میان سایه های بی نشان اشیاءگمشده

  2. 4 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض ملاقات

    این اشتباه شیطانی را
    روی هفت نقطه از تنم بپاش
    هفت مهره روی سیاه چاله‌ام بگذار
    هفت قلم آرایش توی صورتم بریز
    بگذار در من تکان بخورد مهره‌یی نا مفهوم
    جا به‌جا شود
    بی‌تابم کند
    چالم کند از چاله به چاه
    چقدر جلو آمده‌ای شیطان کک مکی!
    زیبای ریگ‌های سیاه و سفید!
    دریا
    پرتگاه آخر من است
    ناخن‌های بلند
    کوچه‌های بلند
    خرده ریزهای خاطره
    همه چیز را با مو‌هایم چیده‌ام
    یادت نرود
    سی اردی‌بهشت شب
    زیر آب سنگ‌های مرجانی
    با چکمه‌های قرمز می‌آیم.

  4. 3 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض وسترن

    با تمام آنقدر منتظر مرده ام
    تو ، کابوس تمام قصه های من بودی .
    من ، معجونی از خواب های آشفته یتو
    دورترین ستاره آسمان

    که دستت به دردش نمی رسید.
    این شهر ، پشت رفتن تو

    توی چشم من ضد نور می شود .
    کنار تمام قصه ها
    آنقدر منتظر مُرده ام
    تا دوباره هفت تیرت را توی شستبچرخانی
    دوئل کنی

    و من ، چشم بر ندارم از این همه زیباییات

  6. 3 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    عزیزم
    دنبا له ی این فنجان داغ
    باشد برای فردا شب
    تا تو
    آدم شده باشی و
    من ،سیبی گیر کرده توی گلوی بهشت

  8. 4 کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #15
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    سوت كشتي درياي مرا زخمي كرد
    و اين تازه شروع بازي بود ....كاپيتان!
    حالا از من
    فقط موهاي خيسم را به جا مي‌آوري
    و ساعت شماطه‌داري كه زنگ نمي‌زد و مي‌لرزيد
    مي‌لرزيد با نهنگ‌ها و وال‌ها
    مي‌لرزيد با صخره‌ها و آب‌ها
    مي لرزيد با شانه‌ها‌ش و دست‌هاش
    رقاصه‌اي بدوي
    روي عرشه من بودم .... كاپيتان
    اين جنين مرده را از من بيرون بيار
    بوي يك زندگي قديمي مي‌تركد توي دلم
    و خيس مي‌كند
    تمام خشكي‌ام را
    اين جا پيچ خطرتاكي است .... برگرد!
    اين شال گرم خاكستري براي تو بود
    تا زندگي مرا دور خودت بپيچي
    جهان سرد‌تر شده
    گند زدي كاپيتان!
    دستور بده هاله‌اي نامرئي دور سرم بكشند
    و مرا به پست خودم برگردانند
    و بادبان ها را از پوست دامنم بالا ببرند
    دستور بده ! ... برگرد!
    دستور بده ! ...برگرد!
    دستور بده! ... لنگر نيانداز!
    پهلو بگيري ... دريا را به آتش مي‌كشم
    با يك زخم كهنه
    اين بازي هنوز ادامه دارد
    به نقش خود ادامه بده ... كاپيتان!

    منبع: mahmag.org
    برداشت از سايت عليرضا بهنام

  10. 4 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض نقدی بر شعر "اصلا به دیدنم نیا" از ایشان

    اصلا ً به دیدنم نیا
    دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
    برایم نیار
    اصلا ً به من
    به ویلای خنده داری در جنوب
    فکر نکن
    نکته ی نخستی که در باره ی این شعر به نظرم می رسد ، چینش صحیح سطرهای مقدم ، برای رسیدن به تالی مورد نظر است.روجا چمنکار در همین ابتدای شعر تکلیفش را با خوش مشخص می کند.او قرار نیست کار خارق العاده ای انجام دهد.تنها قرار است به طرز خارق العاده ای خودش باشد.هر کس فکر می کند که این کار، کار ساده ای ست ، از همین حالا شروع کند به آزمایش و اگر تا پایان این مقال به نتیجه رسیده بود ، به بنده اطلاع دهد تا رسمن هزارتو را تعطیل کنم!(حتا همین جا هم رو راست نیستم با خودم...من لاف عقل می زنم ، این کار کی کنم؟)...
    چمنکار مصالح شعرش را با مضمونش همگن انتخاب کرده و با افتتاحیه ای بسیار ساده و صمیمی ، هدف اصلی خودش را- که تسخیر حسی و تحریک عاطفی خواننده است- نشانه می رود.المان ها در خوانش نخست ، بسیار پیش پا افتاده و روتین به نظر می آیند.رنگ دادن به چنین عناصر ساده ای که از فرط تکرار تاریخی و بسامد ذهنی ، رنگ باخته اند ، کار دشواری است.اما شاعر تنها با دو سطر تکان دهنده و باور پذیر، تمامی این بند را رنگین و زنده کرده است:
    دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
    به ویلای خنده داری در جنوب
    فکر نکن
    چمنکار از این سادگی ، ساده نگذشته.سعی کرده در همین ساده گویی و ایجاز توامان ، ابعادی تازه و نامکشوف را بیابد.او طعنه ی کلامی محاوره را با چاشنی طنز آمیخته و از آن محصولی شاعرانه گرفته است.وقتی «من» را می آورد و بلا فاصله «ویلای خنده داری در جنوب» ، در واقع ،طنز و چینش واژگان او سبب می شود که سریعن یک تاویل بسیار زیبا و کنایه آمیز از این بازی به ذهن خطور کند.اگر خوانش ما اینچنین باشد که شاعر «من» را به مثابه ی همان «ویلای خنده دار» گرفته ، برداشت های جالبی از این سطرها به دست خواهیم آورد.چمنکار با هوشمندی ، کوشیده تا روند طبیعی کلام را برهم نریزد و با زبانی نزدیک به زبان ساده ی گفتگو ، به شعر برسد.همین اتفاق را می توان در استفاده از «گل های سرخ» هم دید.یک تصرف تخییلی کوچک ، تصویر کل سطر را به تصویری قابل اعتنا بدل کرده است.کار شاعر در این سطر ، کاری خطرناک بوده ، چرا که گل سرخ کلن المان کهنه و تاریخ مصرف گذشته و سانتی مانتالی است.اما شگرد اجرا ، موجب شده است این سطر از خطر نخ نما شدن ، به سادگی گذر کند و به عنوان سطری خواندنی – با استفاده از المانهایی ساده و مکرر- در شعر جای بگیرد.
    فکر نکن
    سردرد نگیر
    عصبی نشو
    اصلا ً زنگ در
    تلفن
    خواب
    خیال
    خلوت مرا نزن
    روجا چمنکار از آنجا که نهایت صداقت را در کلامش مد نظر داشته و خطابش را به مخاطب درونی شعرش ، بر اساس نهی گرفته ، کماکان بر همان روال شعر را ادامه می دهدوبدون این که این شاخه و آن شاخه بپرد و گرد و خاک کند ، به سادگی تنها همان گزاره ها را با جلوه هایی عینی تر و البته امروزی تر ادامه می دهد.در واقع شاعر نشان می دهد که کاملن بر گفتارش نظارت دارد ، و معیار و مبنای این نظارت را بر روراستی و- اگر کمی وسیع تر قضیه را ببینیم- حقیقت نهاده است.خاطرم نیست کجا خوانده ام از فوکو که می گوید :«گاهی اعمال نظارت بر گفتار تحت تاثیر عوامل بیرونی است، و در آن نوعی گفتار را به کار می گیرند که بازی آن وابسته به میل و اراده درونی است.» این نظارت بیرونی در شعر روجا چمنکار جواب داده است.چرا که انتقالی بی واسطه است از اندیشه به متن.طنز کلام شاعر در این بند شعر هم به خوبی جا افتاده و کنایات مستمر او به نهی معشوق از انجام واکنش های کلیشه ای انسان شهر نشین امروزی (سر درد گرفتن،عصبی شدن،تلفن زدن و...) سطرهایی ساده و باور پذیر ایجاد نموده است.شگرد بند پیشین در این بند هم تکرار شده و چمنکار تنها با تصرف در یکی دوسطر(در اینجا کلمه) توانسته تخیل خود را در عینیت گزاره ها دخیل نماید:
    اصلا ً زنگ در
    تلفن
    خواب
    خیال
    خلوت مرا نزن
    بعد از دو المان مادی تلفن و زنگ در ، بازی بسیار ساده و دم دستی ، اما هوشمندانه ی شاعر با آوردن دو المان غیرمادی خواب و خیال ، به بار می نشیند و آمیزش تصویری- مفهومی او در قالب این کنایات پررنگ می شود.
    این قدر نمک روی زخم من نپاش
    اصلا ً نباش
    اوج دراماتیک شعر را می توان در همین قسمت یافت.پیش از هر چیز پیشنهاد می کنم که شعر را از ابتدا مرور کنید و توجه تان را به موسیقی کلام معطوف کنید.آهنگی که بریده بریده ، اما موزون به اوکتاوهای بالاتر حسی میل می کند و سطر به سطر بر غلظت آن افزوده می شود.به این ترتیب اوج گیری موسیقی با اوج گیری دراماتیک گزاره ها همگون می شوند و به این ترتیب است که قافیه اتفاق می افتد.اگر تا به اینجا شاعر با موسیقی مقطع کلامش خرده گزاره های ناهی از افعالِ روتین روزمره را به کار گرفته بود ، در دو سطر اخیر آهنگ کلام را تکمیل می کند و این بار نهی را نیز به اوج می رساند و کنایه را به بود و نبود «تو» ی شعرش می کشاند.آن چه مرا مجذوب این بند می کند ، اجرای بسیار خونسردانه ی خشم و نفرت است.اجرایی که تحقیر معشوق را با خونسردی شاعر پر رنگ تر می کند.انگار که شاعر در درون خود نیز گفتگویی داشته و به خود تا کید می کرده :آرام باش!عصبی نشو!شعرت را بگو!...
    با این همه
    روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
    پیدایم کردی
    چیزی نگو
    تعجب نکن
    حتما به دنبال تو آمده بودم .
    عشق اما گویا همیشه کار خودش را می کند.بند پایانی کار طوری بسته شده که نمایان گر توفان درون شاعر ، بوده است.اعترافی رک و راست به این که انگار تمامی آن ژست های خونسردانه از سر استیصال بوده و بازنده طبق روند کلاسیک ادبیات رمانس ،عاشق بیچاره است.هر چند من در این بند قدری تعجیل می بینم و کم حوصلگی و حس می کنم روجا چمنکار خواسته زودتر از موعد سرو ته کار را هم بیاورد و شعر را به پایان برساند؛ اما حس او را در این پاره ی شعر هم بسیار می پسندم.او از سادگی و صراحت و صداقت اش دست بر نمی دارد و در این سطرهای پایانی هم ، با همان معصومیت آغازین به سرایش ادامه می دهد.بازی مفهومی این سطرها ، تلخی و گزندگی غریبی را به متن القا می کنند و از بغضی که تا کنون در پس طنازی شاعر پنهان بوده ، پرده بر می دارند.و این خاصیتی است که در مجموعه شعر چمنکار (سنگ های نه ماهه) نیز به خوبی مشهود است.چمنکار اگر چه زبان خاصی ندارد که امضای شخصی اش باشد ، اما حس شاعرانه ی قدرتمندی دارد ، که با پرورش آن می تواند به عرصه های تازه ای در شعر امروز ایران برسد و نامش را تا فردایی دورتر از امروز نزدیک در ذهن شعرخوانان حک کند.

  12. 4 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    ممنونم از معرفی این شاعر خوش ذوق
    شعرهای زیبایی دادن ایشون مخصوصا شعر (اصلا به دیدنم نیا) که همراه با نقدش گذاشتی.این کار خیلی خوبیه
    خوندن نقد شعرها باعث میشه آدم به سادگی از شعر رد نشه و دقیق تر به شعر نگاه کنه.
    عالی بود
    موفق باشی

  14. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #18
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض گفت ‌و ‌گو با ‌روجا چمن‌کار‌ به‌ مناسبت انتشار دفتر شعر تازه‌اش



    روجا چمن‌کار از سال 1379 با مجموعه‌شعر ‌رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری‌، خود را به اهالی ادبیات شناساند. کتابی‌که نامزد جایزه‌ی کارنامه شد و توجهاتی را به ‌سوی او کشاند. از چمن‌کار مدتی ‌قبل، مجموعه‌شعر تازه‌ای به‌نام ‌مردن به زبان مادری‌ از سوی نشر چشمه منتشر شده است. با او درباره‌ی کتاب تازه‌اش و شعر جنوب گفت‌و‌گو کرده‌ام.

    از ابتدای دهه‌ی ‌1330، شعر جنوب و به‌ خصوص بوشهر، توانسته حضور قاطعی در ادبیات معاصر داشته باشد. حضوری‌ که مدیون توان شاعرانی مثل منوچهر آتشی و در زمانه‌ی نزدیک‌تر، علی باباچاهی‌ست. در واقع از ابتدای دهه‌ی 1330، منوچهر آتشی کار خود را با کتاب قدرت‌مند
    ‌آهنگ دیگر‌ شروع می‌کند و باآواز خاک‌ تثبیت می‌شود‌ و سپس از میانه‌ی دهه‌ی 1340، باباچاهی کار خود را آغاز می‌کند و بعد‌ها به تکامل و پویایی می‌رسد. شما هم با حضور خود در دهه‌ی 1380، به ‌عنوان شاعری جوان و موفق شناخته شدید و ادامه‌دهنده‌ی حضور شاعران بوشهر در فضای ادبیات ایران بودید. شاعران جنوب هرجا که لازم دیده‌اند، مشوق، حامی و راهنمای یک‌دیگر بوده‌اند. تأثیر این پشتیبانی برای شما چه‌گونه بوده است و برای آغازتان در دهه‌ی 1380، چه‌قدر از حضور کسانی مثل منوچهر آتشی و علی باباچاهی وام گرفتید؟
    البته وقتی‌که صحبت از حضور قاطع شعر بوشهر می‌شود نام محمد‌رضا نعمتی‌زاده را نباید فراموش کرد، شاعری‌ که در همان دهه‌ها حضوری پر‌رنگ در مطبوعات ادبی داشت و از اولین کسانی بود که در شعر نیمایی قلم زد.
    بله‌، منوچهر آتشی اولین شاعری بود که در سن کودکی مرا با جریان جدی شعر ایران آشنا کرد و با چاپ اشعار من در روزنامه‌ی آئينه‌ی جنوب نقشی مهم در متمرکز شدن من بر خواندن و نوشتن داشت. هم‌چنین علی باباچاهی با چاپ شعرهایم در پانزده سالگی در مجله‌ی آدینه‌ بی‌شک در ورود من به فضای حرفه‌ای شعر مؤثر بود. من همیشه در همه‌جا از حمایت‌های شاعران جنوب از یک‌دیگر به‌ عنوان یکی از خصلت‌های برجسته‌شان صحبت کرده‌ام و روزنامه‌ها و مجلات محلی بوشهر را در معرفی و پشتیبانی از هنرمندان ستوده‌ام، البته باید تعصبات منطقه‌ای را کنار گذاشت و کمی گسترده‌تر و عمیق‌تر به این جهان نگاه کرد.
    من ضمن این‌که قدردان همه‌ی نگاه‌ها و نقد‌ها و نظر‌ها بوده‌ام ولی خیلی زود یاد گرفتم که نه زیاد از تشویق‌ها هیجان‌زده شوم و نه از غیر تشویق‌ها متأثر. باید به نقطه‌ای فرای لبخندها و کینه‌ورزی‌ها و کف‌زدن‌ها و هوکشیدن‌ها خیره شد و با پشتوانه‌ی محکم‌تری روئين‌تن شد‌.

    شاعران جنوب اغلب به بومی‌گرایی علاقه‌ی شدیدی دارند. شما هم با اولین کتاب‌تان، دل‌بستگی خود را به بوشهر و طبیعت‌اش نشان دادید، و همین‌طور در ‌مردن به زبان مادری‌ هم نقش طبیعت و دریای بوشهر پُررنگ است. با وجود فضاهایی پاستورال، آیا اشعار شاعران جنوب با خطر محدود شدن به فضاهای تکراری و خسته‌کننده روبه‌رو نخواهد شد؟
    این سؤال مثل این می‌ماند که بگویید تقریبا همه‌ی شاعران به عاشقانه‌سرایی علاقه دارند آیا ما با خطر محدودشدن به فضاهای خسته‌کننده روبه‌رو نخواهیم شد؟ نه روبه‌رو نخواهیم شد چرا که هر‌کس از نقطه و زاویه‌ای کاملا متفاوت به هر پدیده‌ای نگاه می‌کند. من کاملا بر‌اساس تجربه‌ی زیسته‌شده‌ی خود می‌نویسم. جنوب تکه‌ای جدا‌نشدنی از من است. مهم این است که من توانسته باشم کلمه‌ی دریا را از فضای همیشگی‌اش، بار معنایی همیشگی‌اش، رنگ همیشگی‌اش و کلیشه‌ی تکراری و خسته‌کننده‌ی همیشگی‌اش جدا کرده باشم و در فضایی متعلق به خودم بازآفرینی‌ کرده باشم.

    در ‌مردن به زبان مادری‌ به تجربه‌‌ی تازه‌ای دست یافته‌اید. زبان شما در گذر از چند مجموعه‌ی قبلی، کامل شده است و سطر‌ها به‌شکلی موجز و روان، در خدمت شعر‌ند. مسأله‌ی زبان چه‌قدر برای شما اهمیت دارد. به‌ خصوص وقتی که دیده می‌شود، در جاهایی از همین کتاب از زبان هجو سود برده‌اید.
    «بر مبنای تصادف نبود
    این‌که چهارشنبه بیاید
    سور بدهی و آتش بزنی
    بوته‌های سرخ دامنم را
    دریچه‌ها را ببندی و
    کم بیاورم نفس

    پیچ‌های تند
    خطر واژگونی لب‌هات
    و ترکه‌های هیزم سُر بخورند
    از روی پوست نقره‌ای‌ام
    اشتباهم بگیری
    ریشه‌هایم را بجوی و
    بپاشی‌ام در خاکستر
    بر مبنای پایانی تصادفی اما» (تکه‌ای از شعر
    چهارشنبه‌سوری ، ص 66 – 67)

    کاملا درسته، در کارهای تازه‌ترم بیش‌تر به زبان توجه می‌کنم و این به این معنا نیست که از تعریف‌ها و نظرات قبلی‌ام نسبت به شعر فاصله گرفته‌ام نه، هنوز هم به شهودی بودن شعر، به اتفاقی که در لحظه‌ی نوشتن می‌افتد، به پیچیده‌نکردن ساده‌ترین و پیش‌پا‌افتاده‌ترین چیز‌ها از طریق زبان معتقدم. تنها بیش‌تر به قابلیت‌های زبان فکر می‌کنم و مطالعاتم را در این زمینه و در مقایسه با زبان‌های دیگر متمرکز کرده‌ام و سعی می‌کنم بعد از نوشتن با وسواس بیش‌تری به نوشته‌ام برگردم.

    عاشقانه یکی از تم‌های محبوب شماست، و تقریبا در همه‌ی شعر‌های کتاب، نگاه عاشقانه دیده می‌شود. نگاه عاشقانه را تا کجا می‌شود ادامه داد‌ و آیا شعر امروز ظرفیت این همه عاشقانه‌سُرایی را دارد؟

    شاید در جواب سؤال اول تا حدی به این سؤال هم جواب داده شده باشد. درست است ولی باید توجه کرد که این نگاه عاشقانه‌ای که در همه‌ی شعر‌ها دیده می شود یک عاشقانه ی متکثر است، عشق ابعاد گسترده‌ای دارد و عاشقانه نگاه کردن مفاهیم گسترده‌ای دارد، در هر حال در جامعه‌ای که خشونت در آن موج می‌زند و بی‌داد می‌کند اگر نتوان این نگاه عاشقانه را ادامه داد که نمی‌توان ادامه داد. شعر، لبریز نشدنی‌ترین ظرف است برای عشق ورزیدن و عاشقانه نوشتن.

    چه‌قدر به پایان‌بندی‌های آزاد در شعر‌های‌تان معتقدید؟ در تعدادی از شعر‌های کتاب حاضر، دیده می‌شود که شعر با سطری به اتمام رسیده است‌ که انگار شروع تازه‌ای‌ست برای شعر. گاهی هم سطر‌های پایانی غافل‌گیر‌کننده و ناگهانی بر خواننده عارض می‌شوند.
    به همان اندازه که به آغاز شعر معتقدم به همان اندازه هم به پایان‌بندی اعتقاد دارم‌. آغاز یک شعر برای من لبه‌ی پرتگاهی‌ست که نباید اجازه‌ی فکر کردن به خواننده بدهد یعنی باید بدون هر مقدمه‌چینی و تردیدی به سمت کلمات پرتاب شود، درون حفره‌ای ناشناخته و شکننده و با سرعت به‌ سمت چیزی اوج گرفتن چیزی میان صعود و سقوط و پایان‌بندی درست لحظه‌ای‌ست که چشم می‌بندی تا با تمام وجود به انتهای فضایی که در آن پرتاب شده‌ای برخورد کنی و درست همان لحظه باید از خواب پرید و بعد تازه نفس کشید و به آن‌چه خواب‌دیده‌ای فکر کرد. پایان‌بندی در شعر برای من همان لحظه است.

    شعر‌های‌تان زنانه هستند؟ اصلا با چنین مرز یا تعریفی موافق هستید؟
    با زنانه بودنش موافقم اما با این‌که زنانه‌بودن را به‌ عنوان مرز یا تعریفی تفکیک‌کننده در شعر و ادبیات مطرح کنیم ‌نه موافق نیستم‌. فکر می‌کنم به اندازه‌ی کافی راجع به این مقوله در جاهای مختلف صحبت کرده‌ام ولی در هر‌حال لازم می‌دانم تأکید کنم ضمن این‌که به ‌شدت به بروز طبیعی و درونی‌شده‌ی ‌تجربه‌های زنانه در شعر معتقد هستم در عین حال در زمانی‌که انسان‌ها را اعم از زن و مرد این‌گونه قربانی فضایی بیمار می‌بینم زنانه بودن یا نبودن، مسأله و دغدغه‌ی امروز من نیست.

    شما در رشته‌ی سینما تحصیل کرده‌اید و فیلم مستندی هم درباره‌ی منوچهر آتشی ساخته‌اید. شعر به شما وقت و اجازه‌ی پرداخت توأمان به سینما را می‌دهد؟ چه‌قدر سعی می‌کنید توازن را بین این دو هنر برقرار کنید؟

    تحصیل در رشته‌ی سینما و هم‌چنین تئاتر به من این فرصت را داد که به قابلیت‌های تصویری و کلامی‌، به فضا‌سازی در شعر‌ به استفاده از ویژگی‌های دیالوگ، به تأثیر مونولوگ، به نور‌، رنگ و صدا و هزاران ویژگی دیگر از تصویر در شعر فکر کنم. دیگر مرز‌بندی‌ها و تعاریف کلیشه‌ای در هنر از بین رفته است امروزه در تجربه‌های بکر و تازه‌ی هنرمندان در دنیا چنان تلفیق و در‌هم‌آمیزی در هنر‌ها خلق می‌شود که شاید دیگر نتوان آفرینشی را به‌ سادگی در چهارچوب نقاشی، شعر، یا سینما جای داد.

    و در پایان، در آینده‌ی نزدیک باید منتظر چه اثر تازه‌ای از شما بود؟
    یک کار پژوهشی دارم که سال‌هاست درگیرش هستم و شعر‌‌های تازه‌ام، ولی در حال حاضر به‌ دست چاپ نخواهم داد.



    مجتبی صولت پور

    به نقل از این سایت : 1000ketab.com

  16. 4 کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    هدف بزن
    اجزاء متصل به من بپاشد بر مارپیچ شب
    همه چیز از انتها به ابتدای خود می‌رسد
    حتی اگر رو بگردانی از بریده‌های دلم
    حتی اگر بگردم از بلا
    فرو نرود معجزه توی خاک
    نازل نشود نگاه
    بر بازماندگان تیره رنگ کناره‌های درد

    حتی اگر پاشیده شود
    خون مست مقدس بر مارپیچ شب
    حتی اگر بجنبد زمین
    توی پنهان‌ترین لایه‌اش
    نازل نشود نگاه
    حتی اگر این‌ها
    همه اجزاء آشفته‌ی پاشیده‌ی خواب‌های بی ته من باشند
    حتی اگر من
    جزئی‌ترین بلای منتشر شده در پنهانی‌ترین لایه‌ی زمین باشم
    همه چیز از انتها به ابتدای خود می‌رسد
    حتی اگر ابتدا برای رسیدن به انتها باشد

    در من تمام کن
    روغن معطر از تنم بگیر
    صمغ عربی بر کمرگاه ساکتم بریز
    متصلم به انتها
    میخکوبم به هدف
    بزن به بریده‌های دلم
    به اسم دلم
    به غربت دلم
    متصلم به انتها
    و بازماندگانی از من
    از دروازه‌های دریا مراقبت می‌کنند
    حتی اگر دریا
    انتهای نامعلومی باشد از نجات

  18. #20
    پروفشنال barani700's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    IRAN
    پست ها
    994

    پيش فرض

    می خواهم در آغوشت آرام گیرم
    در تاریکترین جای دنیا
    نترسیم کنار هم
    ما هم نفسیم و
    ضربان قلب هم
    یک به یک سر بر شانهء هم
    می خواهم نامت را فریاد زنم
    به زیر آب
    با تمام قدرت و توان
    در اقیانوسی آرام و روان
    می خواهم درآغوش گیرم تو را
    آنجا که بین خلاء ستاره های پا بر جا
    جایی که چشم کورِ تاریکِ آسمان هم
    بینا شود و ببیند نورِ چشم زیبای تو را
    به ستارهء روجا می گویم بیشتر چشمک زند
    و تا جایی که می تواند از ما عکس بگیرد

  19. 2 کاربر از barani700 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •